"
next
back
Read Book فرهنگ لغت انگليسی به فارسی جلد 1
Book Index
Book Information


Favoured:
0

Download Book


Visit Home Page Book

فرهنگ لغت انگلیسی به فارسی جلد 1

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1390

عنوان و نام پدیدآور:فرهنگ لغت انگلیسی به فارسی (جلد1)/ واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان

مشخصات نشر:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

یادداشت : عنوان دیگر: دیکشنری انگلیسی- فارسی

عنوان دیگر : دیکشنری انگلیسی- فارسی

موضوع : زبان انگلیسی -- واژه نامه ها -- فارسی

A

a

حرف اول الفبای انگلیسی، حرف اضافه مثبت.

a bomb

بمب اتمی.

a la carte

(در مورد کاغذ) جداجدا سفارش داده شده .

aardwolf

(ج. ش.) کفتار(cristata Proteles) بومی جنوب و مشرق آفریقا.

aaron

هارون برادر موسی.

aaronic

هارونی، از نسل هارون ، جزو گروه کشیشان پائین درجه مورمن (mormon).

aaron's beard

(گ. ش.) گیاهی از خانواده هوفاریقون بنام calycinum hypericum.

ab

پیشوند لاتین بمعنی دوراز، از، جدائی، غیر. مانند ABuse و ABaxial.

aba

عبا، پارچه عبائی، مقیاس اندازه گیری عرض جغرافیائی.

abacinate

کور کردن .

abaciscus

قطعه مربع کاشی معرق.

aback

قهقرائی، به عقب، غافلگیر، ناگهان ، ]اسکاتلند[ منزوی، پرت.

abaction

]حق.[ گاو دزدی، گله دزدی.

abaculus

قطعه مربع کاشی معرق.

abacus

چرتکه ، تخته روی سرستون ]معماری[، گنجه ظرف، لوحه مربع موزائیک سازی.چرتکه .

abaft

عقب، پشت، بطرف عقب.

abalienate

]حق.[ واگذاری، منتقل کردن ، پس گرفتن .

abandon

ترک گفتن ، واگذار کردن ، تسلیم شدن ، رها کردن ، تبعید کردن ، واگذاری، رهاسازی، بیخیالی.

abandonment

ترک ، رهاسازی، واگذاری، دلکندن .

abaptiston

اره جراحی مغز.

abaptistum

اره جراحی مغز.

abarticulation

]تش.[ بند جنبنده ، مفصل متحرک .

abase

پست کردن ، تحقیر نمودن ، کمارزش کردن .

abash

شرمنده کردن ، خجالت دادن ، دست پاچه نمودن .

abasia

]طب[ عدم همکاری عضلات محرکه .

abassid

خلفای عباسی.

abat jour

پرتوافکن چراغ، سایبان ، پنجره هوا.

abate

فروکش کردن ، کاستن ، تخفیف دادن ، رفع نمودن ، کم شدن ، آب گرفتن از(فلز)، خیساندن (چرم)، (حق.) غصب یا تصرف عدوانی، بزور تصرف کردن ، کاهش، تنزل، فرونشستن .

abatement

کاهش، تخفیف، فروکش، جلوگیری، غصب.

abatis

(نظ) سد درختی.

abator

رفع مزاحمت کننده ، غاصب حق وارث قانونی.

abattis

(نظ) سد درختی.

abattoir

کشتارگاه .

abaxial

(=abaxile) (گ . ش.) دورازمحور.

abaxile

(=abaxial) (گ . ش.) دورازمحور.

abba

پدر، ابا.

abbacy

قلمرو راهب، مقام رهبانیت، مقر راهبان دیر.

abbasid

خلفای عباسی.

abbatial

خانقاهی، دیری، راهبی، کشیشی.

abbe

کشیش، راهب، آبه ، پدر روحانی.

abbess

رئیسه صومعه زنان تارک دنیا.

abbey

دیر، صومعه ، خانقاه ، کلیسا، نامکلیسای وست مینستر(Westminster).

abbot

راهب بزرگ ، رئیس راهبان .

abbreviate

مختصر کردن .کوتاه کردن ، مختصرکردن ، خلاصه کردن .

abbreviation

اختصار.کوتهسازی، مخفف، تلخیص، اختصار.

abc

سه حرف اول الفبای انگلیسی که نماینده حروف الفبا است، الفبا، کتاب الفبا، پایه کار، مبدا کار.

abdicate

واگذار کردن ، تفویض کردن ، ترک گفتن ، محرومکردن (ازارث)، کناره گیری کردن ، استعفا دادن .

abdication

استعفا، کناره گیری.

abdomen

شکم، بطن .

abdominal

شکمی، بطنی، وریدهای شکمی، ماهیان بطنی.

abdomino

این کلمه بصورت پیشوند بکار رفته و بمعنی (شکم) میباشد.

abdominoscopy

معاینه شکم.

abdominous

دارای شک م بزرگ ، شکم گنده .

abduct

ربودن ، دزدیدن (شخص)، دور کردن ، آدم دزدیدن ، از مرکز بدن دور کردن (طب).

abduction

عمل ربودن (زن و بچه و غیره )، ربایش، دورشدگی، (طب) دوری از مرکز بدن ، قیاسی، قیاس.

abductor

آدمدزد، آدمربا، دور کننده ، (طب) عضله دور کننده .

abecedarian

ابجدآموز، ابجدخوان ، مبتدی، ابتدائی.

abecedarium

کتاب الفبائ.

abed

در بستر، در رختخواب.

abel

(هابیل) فرزند آدم ابوالبشر که برادرش (قابیل یا قائن ) او را بقتل رسانید.

abel tree

(گ . ش) درخت سپیدار که نام لاتین آن alba populus است.

abelmoschus

(=abelmosk) (گ . ش) حبالمشک .

abelmosk

(=abelmoschus)، (=abelmusk)، (گ . ش) حبالمشک ، خطمی معطر، مشک دانه ، خطمی مخملی.

abelmusk

(=abelmoschus)، (=abelmosk)، (گ . ش) حبالمشک ، خطمی معطر، مشک دانه ، خطمی مخملی.

abend

خاتمه غیر عادی.

abended

ختمه یافته بطور غیر عادی.

aberdeen angus

گاو بیشاخ پرواری اسکاتلندی.

aberdevine

(ج. ش.) سهره اروپائی (spinus Carduelis).

aberrance

انحراف، گمراهی، ضلالت، کجراهی.

aberrant

گمراه ، منحرف، بیراه ، نابجا، کجراه .

aberration

خبط، گمراهی، انحراف.کجراهی، انحراف، (طب) عدم انطباق کانونی.

aberrometer

انحراف سنج باصره .

abet

برانگیختن ، جرات دادن ، تربیت کردن ، تشویق (به عمل بد) کردن ، (حق.) معاونت کردن (درجرم)، تشویق، تقویت، ترغیب (به کار بد).

abextra

ازخارج، خارجی.

abeyance

(حق.) بیتکلیفی، وقفه ، تعلیق.

abeyant

(حق.) بیتکلیف، معلق، متوقف.

abhor

تنفر داشتن از، بیم داشتن از، ترس داشتن از، ترساندن ، ترسیدن .

abhorrence

تنفر، بیزاری، انزجار، وحشت.

abhorrent

متنفر، منزجر، بیمناک ، ناسازگار، مکروه ، زشت، شنیع، مغایر.

abidance

سکنی، ایستادگی، دوام، ثبات قدم، رفتار برطبق توافق.

abide

ایستادگیکردن ، پایدارماندن ، ماندن ، ساکن شدن ، منزل کردن ، ایستادن ، منتظر شدن ، وفا کردن ، تاب آوردن .

abiding

پایدار، پایا، ساکن ، وفا کننده ، تاب آور، تحمل کننده .

abigail

(اسم خاص مونث) ندیمه ، مستخدمه .

ability

توانائی، استطاعت.شایستگی، توانائی، لیاقت، صلاحیت، قابلیت، استطاعت.

abinitio

از آغاز.

abintra

از درون .

abio

کلمه ایست که بصورت پیشوند بکار رفته و بمعنی (بدون زندگی) و (عاری از حیات) است.

abiogenesis

ایجاد موجود زنده از مواد بیجان ، تولید خود بخود.

abiotrophy

(طب) تحلیل و فساد عضو بدون علت مشهود.

abirritate

(طب) بی حس کردن ، از حساسیت کاستن .

abiston

پنبه نسوز، پنبه کوهی، سنگ معدنی دارای رشته های بلند (مانند آمفیبل).

abject

پست، فرومایه ، سرافکنده ، مطرود، روی برتافتن ، خوار، پست کردن ، کوچک کردن ، تحقیرکردن .

abjuration

پیمان شکنی، عهد شکنی، سوگند شکنی، نقض عهد، ترک عقیده ، ارتداد، انکار.

abjure

سوگند شکستن ، نقض عهد کردن ، برای همیشه ترک گفتن ، مرتد شدن ، رافضی شدن .

ablactate

از شیر گرفتن .

ablactation

از شیر گیری، شیرواگیران .

ablate

از بیخ کندن ، قطع کردن ، (جراحی) بریدن و خارج کردن .

ablation

ریشه کنی، سائیدگی، قطع، (طب) قطع عضوی از بدن ، (جغ.) فرساب.

ablative

ازی، کاهنده ، (د.) مفعول به ، مفعول عنه ، مفعول منه ، صیغه آلت، رافع، مربوط به مفعول به یا مفعول عنه .

ablator

(طب) وسیله رافع، آلت بریدن در جراحی.

ablaut

تصریف کلمه ، قلب حروف هجائی (با صدا) برای صرف فعل (مانند sung وsang وsing).

ablaze

سوزان ، فروزان ، درخشان ، مشتعل، برافروخته .

able

(.vi، .vt) توانابودن ، شایستگی داشتن ، لایق بودن ، مناسب بودن ، آماده بودن ، آرایش دادن ، لباس پوشاندن ، قوی کردن ، (.adj) توانا، لایق، آماده ، بااستعداد، صلاحیت دار، قابل، مطیع، مناسب، (حق.) دارای صلاحیت قانونی، پسوندی برای ساختن صفت به معنی(دارای قد

able bodied

دارای جسم توانا.

abloom

شکوفا، پر شکوفه .

abluent

شستشو دهنده ، پاک کننده .

ablution

شستشو، آبدست، غسل.

ably

با توانائی، از روی لیاقت.

abnegate

ترک کردن ، انکار کردن ، بخود حرام کردن ، کف نفس کردن .

abnegation

چشم پوشی، کف نفس، انکار، رد، فداکاری.

abnerval

ناشی از عصب، عصبی.

abneural

(تش.) واقع در مقابل دستگاه مرکزی عصب.

abnormal

غیر عادی، ناهنجار.غیر عادی.

abnormal end

خاتمه غیر عادی.

abnormalcy

حالت غیر طبیعی، ناهنجاری، غیر عادی بودن .حالت غیر طبیعی، نا هنجاری، غیر عادی بودن .

abnormality

نابه هنجاری، بی قاعدگی، وضع غیر عادی، خاصیت غیرطبیعی.

abnormous

غیر عادی، ناهنجار.

aboard

روی، توی، از روی، روی یا داخل (کشتی یا هواپیما).

abode

منزل، مسکن ، رحل اقامت افکندن ، اشاره کردن ، پیشگوئی کردن ، بودگاه ، بودباش.

abolish

برانداختن ، ازمیان بردن ، منسوخ کردن .

abolition

برانداختگی، لغو، فسخ، الغا مجازات.

abolitionism

مخالفت با بردگی.

abominable

مکروه ، زشت، ناپسند، منفور.

abominate

ناپسند شمردن ، مکروه دانستن ، تنفر داشتن ، نفرت کردن .

abomination

زشتی، پلیدی، نفرت، کراهت، نجاست، عمل شنیع.

abondance

وفور، فراوانی.

abonne

حقاشتراک ، وجه اشتراک ، آبونه (مجله یا روزنامه ).

aboriginal

بومی، اصلی، سکنه اولیه ، اهل یک آب و خاک .

aborigine

بومی، ساکن اولیه ، اهلی، قدیم، گیاه بومی.

aborning

در حال زایش، در بدو تولد، در حال تولد.

aborsement

سقط جنین .

abort

بچه انداختن ، سقط کردن ، نارس ماندن ، ریشه نکردن ، عقیم ماندن ، بی نتیجه ماندن .

abortifacient

بچه انداز، سقط جنین کننده ، سقط جنینی.

abortion

سقط جنین ، بچه اندازی، سقط نوزاد نارس یا رشد نکرده ، عدم تکامل.

abortionist

کسی که موجب سقط جنین میشود، سقط جنین کننده .

abortive

مسقط، رشد نکرده ، عقیم، بی ثمر، بی نتیجه .

abortment

سقط جنین .

abound

فراوان بودن ، زیاد بودن ، وفور داشتن ، تعیین حدود کردن ، محدود کردن .

about

درباره ، گرداگرد، پیرامون ، دور تا دور، در اطراف، نزدیک ، قریب، در حدود، در باب، راجع به ، در شرف، در صدد، با، نزد، در، بهر سو، تقریبا، بالاتر، (نظ.) فرمان عقب گرد.

about face

سوی دیگر، جهت دیگر، عدول کردن .

above

در بالا، بالای، بالای سر، نام برده ، بالاتر، برتر، مافوق، واقع دربالا، سابق الذکر، مذکوردرفوق.

aboveboard

آشکارا، پوست کنده ، علنی.

aboveground

در بالای سطح زمین ، (مج.) در قید حیات.

abovestairs

(=upstairs) طبقه بالا.

abraam

ابراهیم، ابراهیم پیامبر.

abracadabra

طلسم، ورد، سخن نامفهوم.

abradant

ساینده ، سوزش آور.

abrade

سائیدن ، خراشیدن زدودن ، پاک کردن ، حک کردن ، (مج.) سر غیرت آوردن ، بر انگیختن ، تحریک کردن .

abraham

ابراهیم، ابراهیم پیامبر.

abranchiate

(ج. ش.) فاقد برانشی یا دستگاه تنفس (ماهی).

abrasion

خراش، سایش، سائیدگی.

abrasive

ساینده ، تراشنده ، سوزش آور، سایا.

abrazitic

(مع.) ماده ای که در موقع ذوب نمیجوشد.

abreact

(روانکاوی) تغییر دادن عقیده شخص با تلقین .

abreast

برابر، پهلو به پهلو.

abridge

کوتاه کردن ، مختصر کردن .

abridgement

کوتاهی، اختصار، خلاصه ، مجمل.

abroach

سوراخ، فرورفته ، بهم زده .

abroad

پهن ، گسترش یافته ، وسیع، خارج، بیرون ، خارج از کشور، بیگانه ، ممالک بیگانه .

abrogate

منسوخ، از میان برده ، ملغی، ازمیان بردن ، باطل کردن ، منسوخ کردن ، لغو کردن .

abrupt

تند، پرتگاه دار، سرآشیبی، ناگهان ، ناگهانی، بیخبر، درشت، جداکردن .

abruption

قطع ناگهانی، انتزاع.

abs

پیشوندیست لاتینی که همان پیشوند-ab میباشد و بمعنی (دور از) و (غیر از) و (از)میباشد و قبل از حروف c وp وt باینصورت درمیاید.

abscess

ورم چرکی، ماده ، دمل، آبسه ، دنبل.

abscise

(ر.) جدا کردن طول روی محور مختصات.

abscissa

طول، بعد افقی.

abscission

ریزش، برش، قطع، جدائی، دریدگی، قطع پوست و گوشت.

abscond

گریختن ، فرار کردن ، دررفتن ، رونشان ندادن ، روپنهان کردن ، پنهان شدن .

absence

نبودن ، غیبت، غیاب، حالت غیاب، فقدان .

absent

غایب، مفقود، غیرموجود، پریشان خیال.

absentee

مالک غایب، غایب، مفقودالاثر، شخص غایب.

absentee ballot

ارسال ورقه رای بطور غیابی.

absenteeism

حالت غایب بودن ، غیبت.

absentminded

پریشان خیال، حواس پرت.

absinthium

(گ . ش.) افسنتین ، افسنتین کبیر.

absinthol

(ش.) ماده کافوری افسنتین بفرمول (6O1H01C).

absis

(=apis) مدار، پیرامون .

absit omen

(سوگند ملایم) خدا نکند، چشم بد دور، مبادا.

absolute

مطلق، غیر مشروط، مستقل، استبدادی، خودرای، کامل، قطعی، خالص، آزاد از قیود فکری، غیر مقید، مجرد، (در هندسه فضایی اقلیدس)دایره نامحدود.مطلق.

absolute address

نشانی مطلق.

absolute coding

برنامه نویسی مطلق.

absolute error

خطای مطلق.

absolute value

قدر مطلق.

absolution

آمرزش گناه ، بخشایش، عفو، بخشودگی، تبرئه ، برائت، انصراف از مجازات، منع تعقیب کیفری.

absolutism

مطلق گرایی، حکومت مطلقه ، اعتقاد به قادر علی الاطلاق (خدا)، طریقه مطلقه ، (حق.) سیستم سلطنت استبدادی.

absolve

بخشیدن (گناه )، آمرزیدن ، عفو کردن ، کسی را از گناه بری کردن ، اعلام بیتقصیری کردن ، بری الذمه کردن ، کسی را ازانجام تعهدی معاف ساختن ، پاک کردن ، مبرا کردن .

absopption

جذب.

absorb

درکشیدن ، درآشامیدن ، جذب کردن ، فروبردن ، فراگرفتن ، جذب شدن (غدد)، کاملا فروبردن ، تحلیل بردن ، مستغرق بودن ، مجذوب شدن در.

absorbant

جاذب، دارای خاصیت جذب، درکش، درآشام.

absorbency

خاصیت درکشی یا درآشامی، جذب، فروبری، تحلیل، قابلیت جذب، قدرت جذب.

absorbent

جاذب، دارای خاصیت جذب، درکش، درآشام.

absorbing

جاذب، جالب، دلربا، جذاب، درکش، درآشام.

absorption

جذب، درکشی، درآشامی، فریفتگی، انجذاب.

absorptive

جاذب، جذب کننده .

abstain

خودداری کردن (از)، پرهیز کردن (از)، امتناع کردن (از).

abstemious

مرتاض، ممسک در خورد و نوش و لذات، مخالف استعمال مشروبات الکلی. پرهیزکار، پارسامنش.

abstention

خودداری، پرهیز، خودداری از دادن رای.

absterge

پاک کردن ، تمیز کردن ، شستشو دادن (زخم).

abstergent

پاک کننده ، شستشو دهنده ، ماده پاک کننده .

abstinence

پرهیز، خودداری، ریاضت، پرهیز از استعمال مشروبات الکلی.

abstract

مجرد، انتزاعی، چکیده ، چکیده کردن .(.vt)ربودن ، بردن ، کش رفتن ، خلاصه کردن ، جداکردن ، تجزیه کردن ، جوهرگرفتن از، عاری ازکیفیات واقعی(در مورد هنرهای ظریف)نمودن ، (.adj)خلاصه ، مجمل، خلاصه ئکتاب، مجرد، مطلق، خیالی، غیرعملی، بیمسمی، خشک ، معنوی، صریح،

abstract noun

(د. )اسم معنی (مانندwisdom).

abstracted

مجزا، پریشان خیال، مختصر.

abstraction

تجرید، انتزاع، چکیدگی.تجرد، پریشان حواسی، اختلاس، دزدی، ربایش، بیخبری از کیفیات واقعی و ظاهری، برآهنگ .

abstractionism

مکتبی که از کیفیات واقعی هنر دوراست، خیال بافی.

abstractive

تجردی، موجد تجرد، رباینده ، اغفال کننده .

abstruse

پنهان ، پیچیده ، غامض.

absurd

پوچ، ناپسند، یاوه ، مزخرف، بی معنی، نامعقول، عبث، مضحک .

absurdity

پوچی، چرندی، مزخرف بودن .

abuleia

(ر. ش. ) فقدان نیروی اراده ، ضعف اراده .

abulia

(ر. ش. ) فقدان نیروی اراده ، ضعف اراده .

abulomania

(طب) دیوانگی در نتیجه ضعف اراده .

abundance

فراوانی، وفور.وفور، فراوانی.

abundant

بسیار، فراوان ، وافر.

abuse

بد بکار بردن ، بد استعمال کردن ، سو استفاده کردن از، ضایع کردن ، بدرفتاری کردن نسبت به ، تجاوز به حقوق کسی کردن ، به زنی تجاوز کردن ، ننگین کردن .

abusive

(.n) سوئ استفاده ، سوئ استعمال، شیادی، فریب، دشنام، فحش، بد زبانی، تجاوز به عصمت، تهمت، تعدی، (.adj) ناسزاوار، زبان دراز، بدزبان ، توهین آمیز.

abut

نزدیک بودن ، مماس بودن ، مجاور بودن ، متصل بودن یا شدن ، خوردن .

abutment

کنار، طرف، مرز، حد، (در پل سازی)نیم پایه ، پایه جناحی، پشت بند دیوار، بست دیوار، نزدیکی، مجاورت، اتصال.

abuttals

(=abutment) مرز، زمین سر حدی، زمین همسایه ، زمین مجاور.

abutting

مجاور، هم مرز، همسایه .

aby

خریدن ، پرداختن ، کفاره دادن ، ایستادگی کردن ، ایستادن .

abye

خریدن ، پرداختن ، کفاره دادن ، ایستادگی کردن ، ایستادن .

abysm

(=abyss) بسیار عمیق، بی پایان ، غوطه ورساختن ، مغاک .

abysmal

ژرف، گردابی، ناپیمودنی.

abyss

(=abysm) بسیار عمیق، بی پایان ، غوطه ورساختن ، مغاک .

abyssinian

مربوط به کشور Abyssinia، اهل حبشه .

ac

پیشوندی است برابر -ad لاتین که قبل ازc و q به اینصورت در میاید مثل (ACcept) که از (ADceptare) گرفته شده است. پسوندی است لاتینی یا یونانی معادل ieمانند(maniac)، مخفف اصطلاح شیمیائی alicyclic میباشد.

acacia

(گ . ش. ) اقاقیا، اکاسیا، اکاکیا، درخت صمغ عربی.

acacine

(گ . ش. ) اقاقیا، اکاسیا، اکاکیا، درخت صمغ عربی.

academian

عضو فرهنگستان ، عضوانجمن علمی، عضو دانشکده یا دانشگاه ، عضو آکادمی.

academic

مربوط به فرهنگستان ادبی یا انجمن علمی، عضو فرهنگستان ، طرفدار حکمت و فلسفه افلاطون .

academic costume

(در جمع) لباس رسمی استادی دانشگاه ، لباس دانشگاهی.

academic freedom

آزادی عمل و بیان (معلم یا استاد).

academic year

سال دانشگاهی، سال تحصیلی.

academicals

(در جمع) لباس رسمی استادی دانشگاه ، لباس دانشگاهی.

academician

عضو فرهنگستان ، عضو انجمن دانش، عضو آکادمی.

academicism

بطریق یا بروش آکادمی.

academism

بطریق یا بروش آکادمی.

academist

عضو فرهنگستان ، فارغالتحصیل یا دانشجوی آکادمی.

academy

فرهنگستان ، دانشگاه ، آموزشگاه ، مدرسه ، مکتب، انجمن ادبائ و علمائ، انجمن دانش، آکادمی، نام باغی در نزدیکی آتن که افلاطون در آن تدریس میکرده است(Academy)، مکتبو روش تدریس افلاطونی.

acanaceous

(گ . ش. ) خاردار، تیغدار.

acantho

کلمه ئ پیشوندی بمعنی خار و خادار میباشد.

acanthocephala

انواع کرمهای قلاب دار روده ئ انسان ، خارسران .

acanthoid

خارمانند، خارشکل.

acanthoma

(طب) آماس سلولهای خاردار بافت پوششی مالپیقی(مالپیگی).

acanthosisnigricans

(طب) بیماری نادر پوستی که پوست میانی هیپرتروپی و پیگمانتاسیون پیدا مینماید.

acanthous

خاردار.

acanthus

(گ. ش. ) جنسی از فامیل آکانتاسه ، کنگر.

acapella

(مو. )آواز دسته جمعی بسبک کلیسائی.

acapsular

(گ . ش. ) بی تخمدان ، بی حقه ، بدون کپسول.

acaricide

مواد کنه کش.

acaro

کلمه ئ پیشوندی است مشتق از acarus به معنی(کنه ) و ( کرم پنیر).

acarology

علم کنه شناسی.

acarpellous

(گ. ش. ) بی برچه ، بی حجره گرزن .

acarpelous

(گ. ش. ) بی برچه ، بی حجره گرزن .

acarpous

(گ. ش. ) بی بر، بدون میوه ، بی ثمر.

acatalectic

(بدیع) دارای اوتاد کامل، اسلم(aslam)، قاضی یا شخصی که نمیتواند به صحت امریاطمینان حاصل کند، آدم دودل، مردد، شکاک .

acatalepsy

دودلی، تردید، موضوع غیرقابل درک ، مکتب(شکاکیون )، فلسفه ئ احتمالی.

acatamathesia

(طب) ازبین رفتن قدرت ادراکات، قادر بدرک سخن نبودن .

acataposis

(طب) سختی بلع، اشکال عمل بلع، عسرالبلع.

acaulescent

(گ. ش. ) بی شاخه ، بیساقه .

accadian

زبان اکد(accad) که قبل از زبان آشوری رایج بوده و در کتیبه های میخی دیده شده است، اهل آکد یا آکاد.

accede

دست یافتن ، رسیدن ، راه یافتن ، نائل شدن ، نزدیک شدن ، موافقت کردن ، رضایت دادن ، تن دردادن .

accelerando

(مو. )آهسته آهسته آهنگ را تندتر کنید، کمکم تند کنید، بطورتدریجی تندتر.

accelerate

شتاباندن ، تسریع کردن ، تند کردن ، شتاب دادن ، بر سرعت (چیزی) افزودن ، تند شدن ، تندتر شدن .تسریع کردن ، سرعت دادن ، سرعت گرفتن .

acceleration

شتاب، افزایش سرعت، تسریع.شتاب، تندی، سرعت، تسریع، تعجیل.

accelerator

شتاب دهنده ، شتاباننده ، تندکن ، شتابنده .

accelerometer

شتاب سنج.

accent

(.n) تکیه ئ صدا، علامت تکیه ئ صدا(بدین شکل')، لهجه ، طرز قرائت، تلفظ، قوت، تاکید، تشدید، (در شعر) مد(madd)، صدا یا آهنگ اکسان (فرانسه )، (.vt) با تکیه تلفظ کردن ، تکیه دادن ، تاکید کردن ، اهمیت دادن .

accent mark

(مو. ) یکی از علائم تکیه در موسیقی، علامتی که پس از یک نت قرار میگیرد و نشان میدهدکه نت در چه گامی قرار دارد.

accentual

تکیه دار، لهجه ای، مربوط به تکیه ئ صدا، دارای تاکید، موکد، مشدد.

accentuate

با تکیه تلفظ کردن ، تکیه دادن ، تاکید کردن ، اهمیت دادن ، برجسته نمودن .

accept

پذیرفتن .قبول شدن ، پذیرفتن ، پسندیدن ، قبول کردن .

acceptability

پسندیدگی، شایستگی، قبول شدگی، مقبولیت، قابلیت قبول.پذیرفتگی، قابلیت پذیرش.

acceptable

پذیرا، پذیرفتنی، پسندیده ، قابل قبول، مقبول.پذیرفتنی، قابل پذیرش.

acceptance

پذیرش.پذیرش، قبولی حواله ، حواله ئ قبول شده .

acceptance test

آزمون پذیرش.

acceptant

پذیرنده ، قبول کننده .

acceptation

پذیرش، قبول معنی عرف، معنی مصطلح.

acceptation tacite

(حق. ) قبول ضمنی.

accepted

پذیرفته ، مقبول.

accepter

پذیرنده ، قبول کننده .

acceptor

پذیرنده ، قبول کننده .پذیرنده .

access

دسترس، دسترسی، راه ، تقریب، اجازه دخول، راه دسترس، مدخل، وسیله حصول، افزایش، الحاق، اضافه ، (طب) بروز مرض، حمله ، اصابت، (حق. ) دسترسی یا مجال مقاربت، (در مسیحیت) تقرب به خدا.دستیابی.

access arm

بازوی دستیابی.

access control

کنترل دستیابی.

access method

روش دستیابی.

access mode

باب دستیابی.

access time

زمان دستیابی.

accessariness

معاونت در جرم.

accessary

(=accessory) (حق. ) معاون جرم، همدست.

accessibility

دستیابی پذیری.دسترسی، امکان نزدیکی، وسیله وصول، آمادگی برای پذیرایی، قابلیت وصول.

accessible

دستیابی پذیر.در دسترس، قابل وصول، نزدیک (شدنی)، آماده ئ پذیرایی، خوش برخورد، دست یافتنی.

accession

(.n) نزدیکی، ورود، دخول، پیشرفت، افزایش، نیل (بجاه و مقام بخصوص سلطنت)، جلوس، (طب) شیوع، بروز، (حق. ) تملک نمائ، شییئ اضافه یا الحاق شده ، نمائات(حیوان و درخت)، تابع وصول، الحاق حقوق، شرکت در مالکیت، (vt) بترتیب خرید وارد دفتروثبت کردن .

accessit

(مخفف accessit proxime)امتیازی که به شاگردان ممتاز داده میشود.

accessorial

معاون ، شریک ، معین ، فرعی، (حق. ) مربوط بمعاون جرم.

accessories

لوازم.

accessory

فرعی، معین ، همدست(حق. )، معاون ، شریک (جرم)، نمائات و نتایج(در جمع)، لوازم یدکی، (حق. )تابع، لاحق، فروع و ضمائم، منضمات، لوازم فرعی، دعوای فرعی.فرعی، هم دست.

acciaccatura

(مو. ) نت سریعی که نیم پرده کوتاه تر ازنت اصلی است و قبلاز نت اصلی نواخته میشود.

accidence

(.n =accident) پیش آمد، تصادف، اتفاق، حادثه ، (د. )اصول صرف و نحو.

accident

(.n and. adj) حادثه ، سانحه ، واقعه ناگوار، مصیبت ناگهانی، تصادف اتومبیل، (طب) علامت بد مرض، (من. ) صفت عرضی( yzara)، شییئ، (در نشان خانوادگی) علامت سلاح، (د. )صرف، عارضه صرفی، اتفاقی، تصادفی، ضمنی، عارضه (در فلسفه )، پیشامد.

accidental

تصادفی، اتفاقی، غیر مترقبه ، عرضی( yzara) ضمنی، عارضی، غیر اساسی، پیشآمدی.

accidentalism

پیش آمد گرائی، اتفاقی (بودن )، تصادف، اتفاق، (طب) تشخیص علائم گمراه کننده مرض، اثرات تابش نور مصنوعی براشیائ، (من. ) تصادف گرائی، فلسفه عرضی(yzara)، فلسفه صدفی(sodfy)، فرضیه ( امر بدون علت) و( خود بخود بوجودآمدن عالم) فلسفه ئ عرضی.

accipenser

(=acipenser) (ج. ش. ) ماهی خاویار.

acclaim

تحسین ، ادعا کردن ، آفرین گفتن ، اعلام کردن ، جارکشیدن ، ندا دادن ، هلهله یا فریاد کردن کف زدن .

acclamation

آفرین ، تحسین ، احسنت، تحسین و شادی، اخذ رای زبانی.

acclimatation

(ationz=acclimati) توافق با آب و هوای یک محیط.

acclimate

(.vt ez=acclimati) به آب و هوای جدید خو گرفتن ، مانوس شدن .

acclimatization

(=acclimatation) توافق با آب و هوای یک محیط.خو گرفتگی، سازش، (با آب هوای تازه ).

acclimatize

خو دادن یا خو گرفتن (انسان )، خو گرفتن (جانور و گیاه به آب و هوای جدید).

accolade

سر بالائی، فراز، سختی، مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یا شهسواری، (مو. ) خطاتصال، آکولاد، خط ابرو( به این شکل}{).

accommodate

همساز، همساز کردن ، جا دادن ، منزل دادن ، وفق دادن با، تطبیق نمودن ، تصفیه کردن ، اصلاح کردن ، آماده کردن (برای)، پول وام دادن (بکسی).

accommodating

تطبیق، موافقت، جا، منزل، مناسب، خوش محضر.

accommodation

همسازی، تطابق، جا، منزل، وسائل راحتی، تطبیق، موافقت، سازش با مقتضیات محیط، وام، کمک ، مساعده .

accommodator

کارگر کمکی.

accompaniment

همراهی، مشایعت، ضمیمه ، (مو. ) ساز یا آواز همراهی کننده .

accompanist

همراهی کننده ، (مو. ) همراهی کننده با آواز یا سازی چون پیانو.

accompany

همراهی کردن ، همراه بودن (با)، سرگرم بودن (با)، مصاحبت کردن ، ضمیمه کردن ، جفت کردن ، توام کردن ، (مو. ) دم گرفتن ، همراهی کردن ، صدا یا ساز راجفت کردن (با).

accomplice

همدست، (حق. ) شریک یا معاون جرم.

accomplish

انجام دادن ، بانجام رساندن ، وفا کردن (به )، صورت گرفتن .

accomplished

انجام شده ، کامل شده ، تربیت شده ، فاضل.

accomplishment

انجام، اجرا، اتمام، کمال، هنر، فضیلت.

accord

(.vi and. vt) جورکردن ، وفق دادن ، آشتی دادن ، تصفیه کردن ، اصلاح کردن ، موافقت کردن (با)، قبول کردن ، (.n) سازگاری، موافقت، (مو. ) توافق، همآهنگی، دلخواه ، طیب خاطر، (حق. ) مصالحه ، پیمان ، قرار، پیمان غیر رسمی بین المللی.

accordance

جور بودن ، مطابقت، وفق، توافق، تطابق، موافقت.

accordant

جور، مطابق، موافق.

according

موافق، مطابق، بروفق.

according to

بر طبق، مطابق، بقول، بعقیده ئ.

accordingly

بنابراین ، از اینرو، از همان قرار، بر طبق آن ، نتیجتا، بالنتیجه .

accordion

(مو. ) آکوردئون .

accost

مخاطب ساختن ، مواجه شدن (با)، نزدیک شدن (بهر منظوری)، مشتری جلب کردن (زنان بدکاردر خیابان )، نزدیک کشیدن ، در امتداد چیزی حرکت کردن (مثل کشتی).

accouchement

زایمان .

accoucheur

پزشک متخصص قابلگی و بیماریهای زنان (مذکر).

accoucheuse

ماما(زن )، قابله .

account

(.vi and. vt) شمردن ، حساب کردن ، محاسبه نمودن ، (حق) حساب پس دادن ، ذکر علت کردن ، دلیل موجه اقامه کردن (با for)، تخمین زدن ، دانستن ، نقل کردن (.n) حساب، صورت حساب، گزارش، بیان علت، سبب.حساب، شرح، مسئول بودن .

account card

کارت حساب.

account executive

متصدی رسیدگی به حساب مشتریها.

account number

شماره حساب.

accountability

جوابگوئی.

accountable

مسئول، مسئول حساب، قابل توضیح، جوابگو.

accountancy

حسابداری.

accountant

ذی حساب، حسابدار.

accounting

حسابداری، اصول حسابداری، برسی اصل و فرع.حسابداری.

accounting machine

ماشین حسابداری.

accounting system

سیستم حسابداری.

accouter

آماده ئ جنگ کردن ، مجهز کردن ، ملبس کردن .

accouterment

وسائل، اسباب، (نظ. ) تجهیزات، لباس، ساز و برگ .

accredit

اعتبارنامه دادن ، استوارنامه دادن (به )، معتبر ساختن ، اختیار دادن ، اطمینان کردن (به )، مورد اطمینان بودن یا شدن ، برسمیت شناختن (موسسات فرهنگی)، معتبر شناختن .

accrete

با هم یکی شدن ، تواما رشد کردن ، فراهم کردن ، فراهم شدن ، متحد کردن ، بهم افزودن یا چسبانیدن ، (مج) مصنوعی، بهم پیوسته (گ . ش. ) دوقلو، یکپارچه .

accreted

(طب) دارای زائده ئ گوشتی.

accretion

افزایش، رشد پیوسته ، بهم پیوستگی، اتحاد، یک پارچگی، (حق. ) افزایش بهای اموال، افزایش میزان ارث.

accrue

افزوده شدن ، منتج گردیدن ، تعلق گرفتن .

acculturate

نقل و انتقال دادن فرهنگ یک جامعه به جامعه ئ دیگر، فرهنگ پذیرفتن .

accumulate

انباشتن .انباشتن ، جمع شده ، جمع شونده ، اندوختن ، رویهم انباشتن .

accumulated error

خطای انباشته .

accumulation

جمع آوری، توده ، ذخیره ، انباشتگی.انباشتگی.

accumulative

جمع شونده .

accumulator

انباشتگر.(acc) انباشتگر.

accuracy

درستی، صحت، دقت.دقت، صحت.

accuracy control

کنترل دقت.

accurate

درست، دقیق.دقیق، صحیح.

accursed

نفرین شده ، ملعون و مطرود.

accusal

تهمت، افترا.

accusation

( حق) تهمت، اتهام.

accusative

(د. ) حالت مفعولی، مفعول، اتهامی، رایی.

accusatory

مفعولی، (حق. ) اتهامی.

accuse

متهم کردن ، تهمت زدن .

accused

متهم.

accustom

عادت دادن ، آشنا کردن ، آشنا شدن ، معتاد ساختن ، معتاد شدن ، عادت، خو گرفتن ، انس گرفتن .

accustomed

خوگرفته ، معتاد.

ace

تک خال، آس، ذره ، نقطه ، درشرف، ذره ای مانده (به )، (مج. ) ستاره یا قهرمان تیمهای بازی، رتبه ئ اول، خلبانی که حداقل هواپیمای دشمن راسرنگون کرده باشد، تک خال زدن ، (ش. ) پیشوندی ازکلمه acetic بمعنی (دارای جوهر سرکه ) میباشد که بصورت ترکیب با سای

acedia

گیجی، سستی، رخوت، حالت خلسه .

acellular

بی یاخته ، غیر سلولی.

acentric

بی مرکز، خارج از مرکز.

acentrous

(ج. ش. ) فاقد ستون پشتی، فاقد ستون فقرات.

aceology

(طب) درمان شناسی.

acephala

(ج. ش. ) راسته ئ بی سران از شاخه ئ نرمتنان .

acephalo

پیشوندیست یونانی بمعنی (بی سر) و(فاقد سر) که با کلمات دیگر ترکیب میشود.

acephalon

بی سر، حیوان راسته ئ بی سران .

acephalous

بی سر، حیوان راسته ئ بی سران .

aceptive

قابل قبول، پذیرفتنی.

acequia

نهر آبیاری، جویبار.

aceraceae

( گ . ش. ) افرائیان ، تیره ئ افرا، افرایان .

acerate

سوزنی، سوزنی شکل.

aceratosis

( طب) نارسی و نابالغی بافت شاخی.

acerb

ترش، گس، دبش.

acerbate

تند و تیز کردن ، ترش کردن ، تلخ و گس کردن .

acerbity

ترشی، دبشی، درشتی، تندی.

acerous

بی شاخک ، نوک تیز.

acervate

انبوه شده ، انباشته .

acescence

میخوش، میل به ترشی.

acescency

میخوش، میل به ترشی.

acetabular

دارای حفره ئ حقه ای توگرد(goud too)، حقه ای.

acetabulum

(دررومقدیم) فنجان (سرکه خوری)، (تش. ) حفره ئ حقه ای استخوان لگن که محل اتصال بااستخوان ران است، (ج. ش. ) محل اتصال پای حشرات ببدن ، لوله ئ(مخصوص مکیدن ) زالو.

acetanion

(ش. ) آنیون C2H3O2، جوهر سرکه .

acetarious

مربوط به سالاد، سبزیهای مخصوص سالاد.

acetate

نمک جوهر سرکه ، استات.

acetiam

(حق. ) علت (فرضی) برای عملی تا قاضی بتواند رای خود را بدهد.

acetic

جوهر سرکه ای، سرکه مانند، ترش.

acetification

جوهر سرکه سازی، ترش شدگی.

acetifier

ترش کننده .

acetify

ترش شدن ، تبدیل به سرکه کردن .

aceto

(ش. ) پیشوندی است مشتق از کلمه ئ لاتین acetum که به معنی (مشتق از یا مربوط به جوهرسرکه ) میباشد.

acetolysis

(ش. ) تجزیه ئ جسمی در اثر اضافه شدن جوهر سرکه ، حالت استیله و هیدرولیز پیدا کردن در آن واحد.

acetomorphine

(داروسازی) هروئین .

acetone

(ش. ) آستون بفرمول CH3COCH3.

acetose

ترش، سرکه ای.

acetum

سرکه ، استخراج عصاره از گیاهان داروئی(با اسیداستیک رقیق)، حل مواد معطر در محلولیمرکب از اسید استیک و الکل و آب.

acetyl

(ش. ) ریشه ئ یک ظرفیتی بفرمول CH3CO.

acetylate

استیل شدن ، دارای ریشه ئ (CH3-) کردن .

acetylation

ورود ریشه ئ (CH3-) در ترکیب.

acetylcholine

(ش. ) ماده ای بفرمول 7NO31C7H از جود و سر.

acetylene

هیدروکربور اشباع نشده ای بفرمول C2H2.

acetylize

استیل شدن ، دارای ریشه ئ (CH3-) کردن .

achaean

مربوط به اخائیه ، اهل شهر اخائیه در یونان باستان .

achaemenian

هخامنشی، هخامنشیان .

achaian

مربوط به اخائیه ، اهل شهر اخائیه در یونان باستان .

achalasia

(طب) عدم انبساط عضلات مجاری بدن و باقی ماندن آنها در حال انقباض دائم( مثل مری).

achate

مهره ئ بازی، تیله ، عقیق، خرید، بیع، (در جمع)اشیائ خریداری شده ، یار با وفا، خریدن .

acheake

درد گرفتن ، درد کردن ، بدرد آوردن ، درد.

acheilia

فقدان لب بطور مادرزادی، نوزاد بی لب.

acheilos

بدون لب، بی لبه .

acheilous

بدون لب، بی لبه .

acheiria

(طب. ) بیدست، فاقد قوه ئ لامسه .

achene

(گ . ش. ) تخم برهنه ، بذر برهنه ، فندقه .

achenocarp

(گ . ش. ) میوه ئ خشک ناشکوفا.

acheron

رودخانه ئ افسانه ای در عالم اسفل(جهنم)، (مج. ) دوزخ، عالم اسفل.

acheval

سوار بر اسب، (نظ) ارتشی که جناحش در اثرمانعی مانند باتلاق یا رودخانه از آن دور و مجزا باشد.

acheweed

(گ . ش. ) پابزی.

achievable

دست یافتنی، قابل وصول، قابل تفریق، موفقیت پذیر.

achieve

دست یافتن ، انجام دادن ، بانجام رسانیدن ، رسیدن ، نائل شدن به ، تحصیل کردن ، کسب موفقیت کردن (حق. ) اطاعت کردن ( در برابر دریافت تیول).

achievement

دست یابی، انجام، پیروزی، کار بزرگ ، موفقیت.

achilles

(افسانه ئ یونان ) آشیل یا اخلیوس قهرمان داستان ایلیاد هومر.

achilles heel

نقطه ئ جراحت پذیر، نقطه ئ زخم پذیر، نقطه ئ ضعف.

achlamydeous

(گ . ش. ) بدون جام یا پوشش گل، بدون پوشش.

achlorhydria

(طب) فقدان اسید کلریدریک در شیره ئ معده .

achloropsia

(ر. ش. ) نوعی نابینائی در مورد رنگها مخصوصا رنگ سبز.

acholia

(طب) فقدات یا کمبود صفرا.

acholic

فاقد صفرا، دارای نقص صفرا.

acholous

فاقد صفرا، دارای نقص صفرا.

achondrite

سنگ الماس بدون ذرات گرد.

achor

(طب) بثورات فلسی پوست سر.

achordata

(ج. ش. ) جانوان فاقد ستون فقرات.

achroma

(طب) بی رنگی، رنگ پریدگی، (طب) فقدان رنگ دانه (در مو)، بی رنگی مو.

achromat

کلمات پیشوندی است یونانی مشتق از کلمه ئ achromatos بمعنی ( بیرنگ ).

achromate

عدسی اکروماتیک ، آدم کور رنگ .

achromatic

بی رنگ ، رنگ ناپذیر، ( مو. ) بدون ترخیم، بدون نیم پرده ئ میان آهنگ .

achromatin

ماده ئ رنگ ناپذیر هسته ئ یاخته .

achromatisation

بی رنگی، رنگ ناپذیری.

achromatism

بی رنگی، رنگ ناپذیری.

achromatization

بی رنگی، رنگ ناپذیری.

achromatize

رنگ ناپذیر کردن ، بی رنگ کردن .

achromato

کلمات پیشوندی است یونانی مشتق از کلمه ئ achromatos بمعنی ( بیرنگ ).

achromatope

آدم رنگ کور.

achromatopsy

رنگ کوری.

achromatous

رنگ کور.

achromia

(طب) فقدان رنگ دانه (در مو)، بی رنگی مو.

achromic

بی رنگ ، رنگ ناپذیر، ( مو. ) بدون ترخیم، بدون نیم پرده ئ میان آهنگ .

achropsia

(طب) کوری رنگ ، رنگ کوری.

achy

دردناک ، دردآور.

achylous

(فیزیولوژی) بدون کیلوس، بدون قیلوس.

acicula

(گ . ش. - ج. ش. ) سوزنچه ، خار، تیغ.

aciculum

تیغ( گیاه )، خار ریز و راست و شکننده .

acid

ترش، حامض، سرکه مانند، دارای خاصیت اسید، جوهر اسید، (مج. ) ترشرو، بداخلاق، بدجنسی، جوهر، محک .

acid fast

مقاوم در برابر رنگ بری اسید، دارای لکه هائی که با اسید زائل نمیشود.

acid radical

(ش. ) ریشه با بنیان اسیدی، رادیکال اسیدی.

acid test

محک ، وسیله ئ آزمایش، امتحان با اسید.

acidic

تشکیل دهنده ئ اسید، اسید دار، اسیدی.

acidification

اسید سازی، ترشی، اسید شدگی، تحمیض.

acidifier

ترش کننده ، تبدیل به اسید کننده ، مایه ئ حموضت.

acidify

اسید کردن ، ترش کردن ، حامض کردن .

acidimeter

ترشی سنج، اسید سنج.

acidity

حموضت، اسیدیته ، ترشی.

acidophile

ترشی دوست، اسیدگرای.

acidosis

(طب) فساد خون در اشخاص مبتلا به بیماری قند (دیابت).

acidulate

میخوش کردن ، ترش کردن ، (مج. ) کج خلقی کردن .

acidulent

میخوش، ملس، (مج. ) ترشرو، کج خلق، تند مزاج.

acidulous

میخوش، ملس، (مج. ) کج خلق.

aciform

بشکل سوزن ، سوزنی شکل.

acinaces

شمشیر کوتاه ایرانیان قدیم و سکاها.

acinaciform

(گ . ش. ) شمشیری شکل.

acinarious

(گ . ش. ) پوشیده شده از حفره های کروی (مانند دانه های وسط انگور).

acinaseous

(گ . ش. ) دارای تخم و بذر، دارای تخمدان .

acinceous

(گ . ش. ) دارای برگهای شمشیری.

acinetic

(طب) مانع حرکت (شونده ).

aciniform

(گ . ش. ) انگوری، انگور مانند، خوشه ای، هسته دار، پر دانه .

acinose

دان دان ، انگوری.

acinous

دان دان ، انگوری.

acinus

(گ . ش. ) دانه ئ ریز (در توت و تمشک و غیره )، انگورک ، دانه ، حبه .

acipenser

(=accipenser) (ج. ش. ) ماهی خاویار.

aciurgy

(طب) عمل جراحی.

ack

علامتی در ارتباطات و بی سیم و تلفن که بجای حرف A بکار میرود.

ackermanaxle

محور جلوی اتومبیل.

acknohledgement

تصدیق.

acknowledge

قدردانی کردن ، اعتراف کردن ، تصدیق کردن ، وصول نامه ای را اشعار داشتن .تصدیق کردن .

acknowledged

تصدیق شده .

acknowledgment

سپاسگزاری، تشکر، اقرار، تصدیق، قبول، خبر وصول(نامه )، شهادت نامه .

acleictous

نصفه ، نیم شکل(در مورد بلورها).

aclinic line

خط استوائی مغناطیسی، منحنی موهوم و نامنظمی که در نزدیکی خط استوا گرداگردزمین مفروض است.

acloud

ابری، پوشیده از ابر.

acme

اوج، ذروه ، قله ، منتها(درجه ئ)، سر، مرتفعترین نقطه ، (طب) بحران ، نقطه ئ کمال.

acne

جوش صورت و پوست، غرور جوانی.

acnemia

(طب) ضعف ماهیچه ئ ساق پا.

acnerosacea

(طب) ورم و سرخی صورت و بینی در اثر افراط در صرف مشروبات الکلی.

acnode

(هن. ) نقطه ئ مزدوج.

acock

کج، یک ور، بطورکج.

acoelous

(ج. ش. ) بدون معده ئ حقیقی یا دستگاه هاضمه ، بدون حفره ئ بدن .

acold

سرد، خنک ، بدون احساسات.

acology

(طب) مفردات پزشکی، علم علاج.

acolous

فاقد اعضائ، بی دست و پا.

acolyte

دستیار کشیش، معاون یا کمک ، (نج. ) ستاره ئ تابع ستاره ئ دیگری، ماه .

acomia

طاسی سر، صلع.

acondylose

(گ . ش. ) ناپیوسته ، منفصل، بی اتصال، بدون بند یا مفصل.

acondylous

(گ . ش. ) ناپیوسته ، منفصل، بی اتصال، بدون بند یا مفصل.

aconital

زهری، سمی.

aconite

(گ . ش. )اقونیطون ، تاجالملوک، ریشه ئ تاجالملوک (napellus acnitum).

aconitum

(گ . ش. ) تاجالملوک .

aconuresis

(طب) ادرار غیرارادی.

acopic

(طب) دافع خستگی و کوفتگی.

acopon

(طب) داروی نیرو بخش.

acor

(طب) ترشی(معده و غیره )، اسیدیته ، اسیدمعدی.

acoria

(طب) مرض گرسنگی، دائالجوع.

acorn

میوه ئ تیره ئ درختان بلوط (مازو).

acotyledon

(گ . ش. ) گیاه بیلپه .

acotyledonous

(گ . ش. ) بی لپه .

acouchy

(ج. ش. ) خرگوش هندی.

acouisition

اکتساب.

acoumeter

شنوائی سنج، سامعه سنج.

acoumetry

شنوائی سنجی، اندازه گیری قدرت حس شنوایی.

acousia

پسوندیست در زبان لاتین بمعنی (شنیدن ) و (مربوط به حس سامعه ).

acousis

پسوندیست در زبان لاتین بمعنی (شنیدن ) و (مربوط به حس سامعه ).

acoustic

آوا شنودی، وابسته به شنوایی، مربوط به صدا، مربوط به سامعه .صوتی.

acoustic delay line

خط تاخیر دهنده صوتی.

acoustic memory

حافظه صوتی.

acoustical

آوا شنودی، وابسته به شنوایی، مربوط به صدا، مربوط به سامعه .

acoustician

صدا شناس، متخصص علم شنوایی، کارشناس علم اصوات، ویژه گر آواشنود.

acoustico

پیشوندی است به معنی (صوتی).

acousticon

گوشیار، سمعک .

acoustics

علم آوا شنود، علم عوارض شنوایی، علم اصوات، خواص صوتی ساختمان (ازنظرانعکاس صدا).صوت شناسی.

acquaint

آشنا کردن ، آگاه کردن ، مسبوق کردن ، مطلع کردن .

acquaintance

آشنائی، سابقه ، آگاهی، آشنا، آشنایان .

acquiesce

تسلیم شدن ، تن در دادن ، راضی شدن ، رضایت دادن ، موافقت کردن ، آرام کردن .

acquiescence

رضایت، تن در دادن ، موافقت.

acquiescent

خشنود، راضی، ساکت، راضی شونده .

acquirable

بدست آوردنی، یافتنی، قابل حصول.

acquire

بدست آوردن ، حاصل کردن ، اندوختن ، پیداکردن .

acquirement

فراگیری، تحصیل (هنر و فن )، فضیلت.

acquisition

فراگیری، اکتساب، استفاده ، (حق. ) مالکیت.

acquisitive

فراگیرنده ، جوینده ، اکتسابی، اکتساب کننده .

acquit

(حق. ) تبرئه کردن ، روسفید کردن ، برطرف کردن ، اداکردن ، از عهده برآمدن ، انجام وظیفه کردن ، پرداختن و تصفیه کردن (وام و ادعا)، (حق. )ادای (دین ) نمودن ، برائت (ذمه ) کردن .

acquittal

(حق. ) تبرئه واریز، برائت ذمه ، رو سفیدی.

acquittance

مفاصا، برائت، رهائی، بخشودگی، ترک دعوی، سند ترک دعوی.

acr

پیشوندیست مشتق از کلمه یونانی -Akro یا -Akr که بمعنی (بالای) و (انتهائی) و (ارتفاعی) و (نهائی) میباشد و با کلمات ترکیب میشود مانند Carpous-Acro که بمعنی' دارای میوه در راس ' است.

acranial

(ج. ش. ) بدون کاسه ئ سر، بی جمجمه .

acrasy

(طب) بی اعتدالی در مصرف مشروبات الکلی و غیره ، شدت، تندی.

acraturesis

(طب) ناتوانی در دفع ادرار.

acre

جریب فرنگی (برابر با پای مربع و یا در حدود متر مربع) برای سنجش زمین ، (م. م. ) زمین .

acre foot

یک جریب آب (/ متر مکعب آب).

acre inch

/ یک جریب آب.

acre shop

حقالارض.

acreage

وسعت زمین به جریب.

acrid

دبش، گس، تند، سوزاننده ، (مج. ) زننده ، تند خو.

acrimonious

تند، زننده ، سوزان .

acrimony

تندی، شدت، رنجش.

acritical

(طب) غیر بحرانی.

acro

پیشوندیست مشتق از کلمه یونانی -Akro یا -Akr که بمعنی (بالای) و (انتهائی) و (ارتفاعی) و (نهائی) میباشد و با کلمات ترکیب میشود مانند Carpous-Acro که بمعنی' دارای میوه در راس ' است.

acrobacy

بند بازی.

acrobat

بند باز یا آکروبات، (مج. ) سیاست باز.

acrobatics

بند بازی.

acrobystitis

(طب) ورم پوست ذکر (akarz).

acrocephalia

جمجمه ئ هرمی شکل.

acrocephalic

(طب) دارای جمجمه ئ هرمی شکل(بطور غیر طبیعی).

acrocephaly

جمجمه ئ هرمی شکل.

acrochordon

زگیل دار، دارای زگیل آویزان ، (طب) زگیل پهن کوچک .

acroesthesia

(طب) افزایش حساسیت اعضای انتهائی.

acrogamy

(گ . ش. ) جایگیری تخم در انتهای کیسه ئ جنینی.

acrogenous

از انتها رسته ، از طرف سر رشد کننده .

acrography

گچ کاری برجسته ، گچ بری.

acrolith

مجسمه ای که سر و دست و پای آن سنگی و بقیه اش چوب باشد.

acrology

مبحث شناسائی ریشه و اشتقاق حروف الفبائ.

acromastitis

(طب. ) آماس نوک پستان .

acromegaly

(طب) رشد بیش ازاندازه ئ سر و دست و پا در اثر ترشح زیاد غده ئ (هیپوفیز).

acrometer

(=oleometer) دستگاه سنجش وزن مخصوص روغن .

acromion

(تش. ) زائده ئ اخرمی استخوان کتف، قله الکتف.

acromphalus

(طب) برجستگی و زائده ئ غیر طبیعی ناف.

acron

(ج. ش. ) قسمت قدامی حیوانات بنددار(مثل حشرات).

acronarcotic

(طب) سوزاننده و خوابآور، محرق و منوم.

acronical

(نج. ) ظاهر شونده در غروب، افولی، شامگاهی.

acronichal

(نج. ) ظاهر شونده در غروب، افولی، شامگاهی.

acronym

سر نام.کلمه ایکه از حرف اول کلمات دیگری ترکیب شده باشد(مانند radar که از کلماتranging and detecting radio ساخته شده ).

acrophobia

(طب) ترس از بلندی.

acrophony

صدای حرف اول کلماتی که معرف خود آن کلمه باشد مانند صدای a در الف(aleph).

acropodium

(ج. ش. ) سطح فوقانی پای پرندگان ، پایه ئ مجسمه .

acropolis

دژ، قلعه (در شهرهای قدیمی یونان )، نام دژ معرف آتن (در یونان ).

acroscopic

(گ . ش. ) متوجه به بالا، صعودی.

acrosome

زبر تن ، (ج. ش. ) برجستگی قدامی سلول جنسی نر.

acrospire

(گ . ش. ) گیاهک دانه ، نخستین جوانه ئ دانه ، جوانه زدن .

acrospore

(گ . ش. ) هاگ انتهائی.

across

سرتاسر، ازاین سو بان سو، درمیان ، ازعرض، ازمیان ، ازوسط، ازاین طرف بان طرف.

across the board

شامل تمام طبقات، یکسره ، سرجمع.

acrostic

جدول شعر کوتاهی که حرف اول و وسط و آخر بندهای آن با هم عبارتی را برساند، جابجاشونده ، نامنظم، منکسر، توشیحی، موشح(به distich مراجعه شود).

acroter

انتهای پایه ئ مجسمه ، کنگره های زینتی عمارات.

acroterium

یکی از زوایای رئوس مثلثی شکل سردر عمارت.

acrotic

(طب) سطحی، روئی، بیرونی، خارجی.

acrotism

(طب) فقدان ضربان یا تپش.

acrylic acid

(ش. ) اسیداکریلیک .

act

(.n)کنش، فعل، کردار، عمل، کار، حقیقت، امرمسلم، فرمان قانون ، تصویب نامه ، اعلامیه ، (حق. )سند، پیمان ، رساله ، سرگذشت، پرده ئنمایش(مثل پرده ئ اول)، (.vi and. vt)کنش کردن ، کارکردن ، عمل کردن ، جان دادن ، روح دادن ، برانگیختن ، رفتارکردن ، اثرکردن ، با

act of god

حوادث ناگهانی و غیر قابل پیش بینی طبیعی (زلزله ، سیل و غیره ).

act up

خودسری کردن .

actaeon

(افسانه شناسی) آکتئون نام شکارگری که بدن لخت دیانا الهه ئ شکار و جنگل را دید وبشکل گوزن درآمد.

actimorph

(ز. ش. ) تابدیس.

actinautographic

دارای حساسیت در مقابل نور.

actine

(ج. ش. ) قسمت خارجی(ستاره ای شکل) اسفنجیان .

acting

ایفای نمایش، جدی، فعال، کاری، کفالت کننده ، کفیل، متصدی، عامل، بازیگری، جدیت، فعالیت، کنشی.

actinic

دارای خواص پرتوافکنی، مربوط به تاثیر شیمیائی.

actiniferous

(ش. ) دارای آکتینیوم یا ماده ئ رادیوآکتیو.

actinism

خاصیت نیروی تشعشعی مخصوصا در نواحی مرئی و غیرمرئی ماورائ بنفش که خاصیت شیمیائیپیدا میکند.

actino

پیشوندی بمعنی (دارای پرتو) و (دارای شعاع).

actinochemistry

مبحث دانش شیمی راجع به نیروی خورشید.

actinoelectric

اجسامی که دارای خاصیت تولید الکتریسته در اثر تابش طول موجی متناسب با نور باشند.

actinogram

ثبت تغییرات نیروی اشعه ئ خورشید.

actinograph

دستگاهی که تغییرات نیروی اشعه ئ خورشید را ثبت میکند.

actinoid

(ج. ش. ) شعاعی، دارای شعاع، مانند شعاع.

actinology

دانشی که درآن از خواص نور گفتگو میکند.

actinometer

پرتوسنج خورشید، حرارت سنج.

actinometre

پرتوسنج خورشید، حرارت سنج.

actinometry

پرتو سنجی.

actinomorphic

بشکل شعاعی، دارای تقارن شعاعی.

actinomorphous

بشکل شعاعی، دارای تقارن شعاعی.

actinouranium

ایزوتوپ اورانیوم بوزن اتمی .

actinozoa

(ج. ش. ) خانواده ئ مرجانها، جانورمرجانی.

actinozoan

(ج. ش. ) خانواده ئ مرجانها، جانورمرجانی.

action

کنش، کردار، کار، عمل، فعل، اقدام، رفتار، جدیت، جنبش، حرکت، جریان ، اشاره ، تاثیر، اثر جنگ ، نبرد، پیکار، اشغال نیروهای جنگی، گزارش، وضع، طرز عمل، (حق. ) اقامه ئ دعوا، جریان حقوقی، تعقیب، بازی، تمرین ، سهم، سهام شرکت.کنش، اقدام.

action noun

اسم مصدر.

action period

دوره کنش.

actionable

قابل تعقیب قانونی.

actionary

دارنده ئ سهام شرکت سهامی، سهامدار.

activate

کنشور کردن ، بفعالیت پرداختن ، بکارانداختن ، (مع. ) تخلیص کردن (سنگ معدن ).فعال کردن .

activation

فعال سازی، فعال شدن .کنشوری، کنشور سازی، ایجاد فعالیت، بکار واداری، (مع. ) تخلیص.

active

فعال، دایر، کنشی.کاری، ساعی، فعال، حاضر بخدمت، دایر، تنزل بردار، با ربح، (د. ) معلوم، متعدی، مولد، کنشور، کنشگر.

active device

دستگاه فعال، دستگاه کنشی.

active element

عنصر فعال، عنصر کنشی.

actively

فعالانه ، بطورکاری.

activism

اعتقاد بلزوم عملیات حاد و شدید، فرضیه ئ فلسفه ئ( عملی ).

activist

طرفدار عمل.

activity

فعالیت.کنشوری، فعالیت، کار، چابکی، زنده دلی، آکتیوائی.

actor

بازیگر، هنرپیشه ، (حق. ) خواهان ، مدعی، شاکی، حامی.

actress

هنرپیشه ئ زن ، بازیگرزن .

actual

واقعی.واقعی، حقیقی.

actual address

نشانی واقعی.

actual argument

نشانوند واقعی.

actual instruction

دستور العمل واقعی.

actual key

کلید واقعی.

actual parameter

پارامتر واقعی.

actuality

واقعیت، فعالیت، امرمسلم.

actualization

واقعیت دادن ، بصورت مسلم درآوردن .

actualize

واقعیت دادن ، واقعی کردن ، عملی کردن .

actually

واقعا، بالفعل، عملا، در حقیقت.

actuarial

احصائی، آماری.

actuary

آمارگیر، ماموراحصائیه ، (م. م. ) دبیر، منشی.

actuate

بکار انداختن .بکارانداختن ، تحریک کردن ، برانگیختن ، سوق دادن ، نشان دادن .

actuation

بکار اندازی.تحریک ، بکارگماری.

actuator

بکار اندازنده .فعال کننده ، محرک .

acuate

تیزکردن ، تند و تیزکردن .

acuity

تیز فهمی، تیز هوشی.

acumen

تیز هوشی، تیز فهمی، فراست.

acuminate

نوک تیز، نوک دار، با ذکاوت.

acumination

تیزی، عمل تیزکردن .

acupunctuate

با سوزن سوراخ کردن ، سوزن فروکردن .

acupuncture

طب سوزنی، روش چینی بی حس سازی بوسیله ئ فروکردن سوزن در بدن .

acute

تیزرو، تیز، نوک تیز، (طب) حاد، بحرانی، زیرک ، تیزنظر، تند، شدید (مو. ) تیز، زیر، (سلسله ئ اعصاب) حساس، (هن. ) حاد، تیز(زاویه ئ حاد، زاویه تند).

acutely

بزیرکی، بحدت، بشدت.

acuteness

تیزی، زیرکی، ذکاوت، (طب) حدت یا شدت(مرض).

acyclic

غیر مدور، غیر قابل چرخش، مارپیچی.ناچرخه ای.

acyrology

انشائ و گفتار غلط.

ad

پیشوندی است لاتین به معنی( به )، حرف اضافه لاتینی بمعنی ( به ) مانند hoc-ad که بمعنی( برای این منظور خاص ) میباشد.

ad hoc

تک کاره ، فاقد عمومیت.

adage

مثل، امثال و حکم.

adagio

(مو. رقص) آهسته و ملایم، اجرای آهنگ باهستگی، (در بالت) رقص دو نفری که زن روی پنجه ئپا میرقصد و بکمک مرد آهسته بهوا میپرد.

adam

آدم، آدم ابولبشر.

adamancy

سر سختی، سختی.

adamant

جسم جامد و سخت، مقاوم، یکدنده ، تزلزل ناپذیر.

adamantine

محکم، سخت، سخت و درخشان (مانند الماس).

adapt

وفق دادن ، اقتباس کردن .سازوار کردن ، وفق دادن ، موافق بودن ، جور کردن ، درست کردن ، تعدیل کردن .

adaptability

وفق پذیری.سازگاری، قابلیت توافق و سازش، سازواری.

adaptable

قابل توافق، قابل جرح و تعدیل، مناسب، سازوار.وفق پذیر.

adaptation

سازواری، انطباق، توافق، سازش، مناسب، تطبیق، اقتباس.

adapter

وفق دهنده .سازوارگر، وفق دهنده ، جرح و تعدیل کننده .

adaption

سازواری، انطباق، توافق، سازش، مناسب، تطبیق، اقتباس.

adaptive

وفقی.سازوار پذیر، انطباقی، دارای قوه ئ تطابق، قابل تطبیق، توافقی.

adaptor

سازوارگر، وفق دهنده ، جرح و تعدیل کننده .

adaxial

محوری، متمایل بطرف محور.

add

افزودن ، اضافه کردن ، زیاد کردن ، جمع کردن ، جمع زدن ، باهم پیوستن ، باخود ترکیب کردن (مواد شیمیائی).افزودن ، اضافه کردن .

addax

(ج. ش. ) یکنوع بز کوهی که رنگ روشن دارد و در آفریقا و سیبری دیده میشود.

addend

افزوده ، مضاف.عدد مضاعف، عددافزوده شده .

addendum

ضمیمه ، ذیل، افزایش، الحاق.

adder

افزایشگر.ماشین جمع، (ج. ش. ) افعی، مار جعفری.

adder subtractor

افزایشگر و کاهشگر.

adder's tongue

(violet dogtooth =) (گ . ش. ) سرخس مارزبان (Ophioglossum).

addict

(.n and. vt) خو دادن ، اعتیاد دادن ، عادی کردن ، معتاد، (.n) خو گرفتگی، عادت، اعتیاد، (.adj) خو گرفته ، معتاد.

addiction

اعتیاد.

addictive

معتاد کننده .

adding machine

ماشین افزایشگر.

addition

افزایش.افزایش، اضافه ، لقب، متمماسم، اسم اضافی، ضمیمه ، (ر. ) جمع (زدن )، (ش. ) ترکیب چندماده با هم.

addition table

جدول افزایشی.

additional

اضافی.اضافی، افزوده .

additive

افزایشی.(.adj) افزودنی، افزاینده ، (.n) (ش. ) ماده ای که برای افزایش خواص ماده ئ دیگری به آن اضافه شود.

additive inverse

وارون افزایشی.

addle

(.n and. adj) چرکی، باطلاق، کثافت، (مج. ) سختی، گرفتاری، آدم بیکله ، گندیده ، فاسد، (.vi and. vt) ضایع کردن ، فاسد کردن ، ضایع شدن ، فاسد شدن ، رسیدن ، عمل آمدن ، گیج کردن ، خرف کردن .

address

(.vi and. vt)درست کردن ، مرتب کردن ، متوجه ساختن ، قراول رفتن ، دستوردادن ، اداره کردن ، نظارت کردن ، خطاب کردن ، عنوان نوشتن ، مخاطب ساختن ، سخن گفتن ، (.n) عنوان ، نام ونشان ، سرنامه ، نشانی، آدرس، خطاب، خطابه ، نطق، عریضیه ، طرزخطاب، برخورد، مهار

address adjustment

تعدیل نشانی.

address counter

نشانی شمار.

address format

قالب نشانی.

address modification

پیرایش نشانی.

address part

جز نشانی.

address register

ثبات نشانی.

address variable

متغیر نشانی.

addressability

نشانی پذیری.

addressable

نشانی پذیر.

addressee

مخاطب، گیرنده ئ نامه .

addressing

نشانی دهی، نشانی یابی.

adducent

نزدیک کننده ، بداخل کشنده ، مقرب.

adduct

(.vt) (ش. ) بمرکز نزدیک کردن ، بدرون کشیدن ، (.n) (ش. ) ترکیب اضافی.

adduction

نزدیکی، قرب، اقامه ، اظهار.

adductive

استدلالی، مستدل، استشهادی، بسوی محور کشنده .

adductor

اقامه ، اظهار، ایراد، ارائه ، (تش) تمایل عضو بطرف محور، نزدیک کننده .

adduse

ذکر کردن ، گفتن ، آوردن ، ایرادکردن ، احضار کردن ، بگواهی خواستن ، استشهاد کردن .

aden

کلمه ئ پیشوندی است که به معنی (غده ) می باشد.

adeni

کلمه ئ پیشوندی است که به معنی (غده ) می باشد.

adenine

(ش. ) نوعی بازپورین بفرمول C5H5N5.

adeno

کلمه ئ پیشوندی است که به معنی (غده ) می باشد.

adenoid

(.adj) (طب) شبیه غده ، منسوب به بافت غده ای و لنفاوی، غده مانند، (.n) (طب) عظم لوزه ئ حلقی، گرفتگی بینی.

adenoidal

(طب) شبیه غده ، منسوب به بافت غده ای و لنفاوی، غده مانند.

adenoma

(طب) ورم غده ای، ورم خوش خیم بافت غده ای.

adenomatous

غده ای.

adenosine

نوکلئوزیدی بفرمول 3N5O41H01C.

adept

زبر دست، ماهر، استاد، مرد زبردست.

adeptly

ماهرانه ، زبر دستی.

adequacy

کفایت.بسی، بسندگی، کفایت، تکافو، مناسبت، شایستگی.

adequate

کافی.(.adj) کافی، تکافو کننده ، مناسب، لایق، صلاحیت دار، بسنده ، مساوی، رسا، (.n) متساوی بودن ، مساوی ساختن ، موثر بودن ، شایسته بودن .

adequateness

(=adequancy) چسبیدن ، پیوستن ، وفادار ماندن ، هواخواه بودن ، طرفدار بودن ، وفا کردن ، توافق داشتن ، متفق بودن ، جور بودن ، (گ . ش. ) بهم چسبیده بودن .

adhere

(=adequancy) چسبیدن ، پیوستن ، وفادار ماندن ، هواخواه بودن ، طرفدار بودن ، وفا کردن ، توافق داشتن ، متفق بودن ، جور بودن ، (گ . ش. ) بهم چسبیده بودن .

adherence

چسبندگی، الصاق، هواخواهی، تبعیت، دوسیدگی، چسبندگی.

adherent

(گ . ش. ) بهم چسبیده ، تابع، پیرو، هواخواه ، طرفدار.

adhesion

چسبیدگی، الصاق، (مج. ) طرفداری، رضایت، موافقت، (طب)اتصال و پیوستگی غیر طبیعی سطوح در آماس، (گ . ش. )آمیزش و بهم آمیختگی طبیعی قسمتهای مختلف، (حق. )الحاق، انضمام، قبول عضویت، همبستگی، توافق، الحاق دولتی به یک پیمان ، کشش سطحی، دوسیدگی.

adhesive

چسبنده ، چسبیده ، چسبدار.

adhoc

(حق. ) متخصص، ویژه امر مخصوصی، ویژه .

adhominem

حمله یا اعتراض به اشخاص.

adiabatic

(فیزیک ) عایق گرما.

adieu

خدا حافظ، خدانگهدار، بخدا سپردیم.

adinfinitum

بی انتها، برای همیشه .

adinterim

ضمنا، در این ضمن ، در فاصله ، موقتی.

adipic

وابسته به چربی، ناشی از چربی.

adipose

چرب، پیه دار، پیه مانند، روغنی شده .

adipose tissue

بافت چربی، چربی حیوانی، پیه .

adjacence

(=adjacency) نزدیکی، مجاورت، قرب جوار.

adjacency

مجاورت، نزدیکی.(=adjacence) نزدیکی، مجاورت، قرب جوار.

adjacent

مجاور، نزدیک .(نظ. ) نزدیک ، مجاور، همسایه ، همجوار، دیوار بدیوار.

adject

افزودن به ، ضمیمه کردن .

adjectival

صفتی، وصفی.

adjective

(د. ) صفت، وصفی، (ک . ) وابسته ، تابع.

adjoin

پیوستن ، متصل کردن ، وصلت دادن ، مجاور بودن (به )، پیوسته بودن (به )، افزودن ، متصل شدن .

adjoining

(=adjacent) (نظ. ) نزدیک ، مجاور، همسایه ، همجوار، دیوار بدیوار.

adjoint

همدست، کمک ، مشوق، ضمیمه ، معاون ، یار، دستیار، معاون استاد.الحاقی.

adjourn

بوقت دیگر موکول کردن ، خاتمه یافتن (جلسه )، موکول بروز دیگر شدن .

adjournment

تعطیل موقتی، برخاست، تعویض، احاله بوقت دیگر.

adjudge

با حکم قضائی فیصل دادن ، فتوی دادن (در)، داوری کردن ، محکوم کردن ، مقرر داشتن ، دانستن ، فرض کردن .

adjudicate

فتوی دادن ، حکم کردن ، مقرر داشتن ، فیصل دادن ، داوری کردن ، احقاق کردن .

adjudication

قضاوت، داوری، احقاق حق، حکم ورشکستگی.

adjunct

الحاقی، افزوده ، فرعی، ملازم، ضمیمه ، معاون ، یار، کمک (د. - من. )فرع، قسمتالحاقی، صفت فرعی.

adjunction

الحاق، افزایش، ضمیمه ، مشاع سازی.

adjuration

تحلیف، سوگند، قسم، لابه ، التماس.

adjure

سوگند دادن ، قسم دادن ، لابه کردن ، تقاضا کردن ، به اصرار تقاضا کردن (از).

adjust

تعدیل کردن ، تنظیم کردن .میزان کردن ، تعدیل کردن ، تنظیم کردن ، تسویه نمودن ، مطابق کردن ، وفق دادن ، سازگار کردن .

adjustable

تعدیل پذیر، تنظیم پذیر.

adjustable dimension

بعد تعدیل پذیر.

adjustment

سازگاری، تعدیل، تنظیم، تطبیق، (حق. ) تسویه ، اصلاح، (مک . ) میزان ، آلت تعدیل، اسباب تنظیم.تعدیل، تنظیم.

adjutancy

(نظ. ) آجودانی، معینی، معاونت، یاری، مساعدت.

adjutant

یار، کمک ، مساعد، یاور، (نظ. ) آجودان ، معین .

adjutant stork

(ج. ش. ) لک لک بزرگ هندی و آفریقائی.

adjuvant

یاور، یاری کننده ، ممد، (طب) دوای ممد.

adlib

بدون مقدمه صحبت کردن ، بمیل خود.

adman

متصدی اعلانات، آگهی گر.

admeasure

تعیین حصه کردن ، سهم دادن ، تقسیم کردن ، (م. ل. )اندازه گرفتن .

admeasurement

(=admensuration) تعیین اندازه ، تقسیم، تخصیص.

admensuration

(=admeasurement) تعیین اندازه ، تقسیم، تخصیص.

admetus

(افسانه ئ یونان ) شوهر السس تیس (alcestis).

administer

(.vt and. vi)اداره کردن ، تقسیم کردن ، تهیه کردن ، اجرا کردن ، توزیع کردن ، (حق. ) تصفیه کردن ، نظارت کردن ، وصایت کردن ، انجام دادن ، اعدام کردن ، کشتن ، (مو. ) رهبری کردن (ارکستر). (.n) مدیر، رئیس، (حق. ) مدیر تصفیه ، وصی.

administrant

اداره کننده ، اجرائی.

administrate

(=administer).

administration

اداره ئ کل، حکومت، اجرا، الغائ، سوگند دادن ، (حق. ) تصفیه ، وصایت، تقسیمات جزئ وزارتخانه ها در شهرها، فرمداری.

administrative

اداری، اجرائی، مجری.اداری.

administrator

فرمدار، مدیر، رئیس، (حق. ) مدیر تصفیه ، وصی و مجری.

admirable

پسندیده ، قابل پسند، قابل تحسین ، ستودنی.

admiral

(ن . د. ) دریاسالار، امیرالبحر، فرمانده ، عالی ترین افسرنیروی دریائی.

admiral of the fleet

(ن . د. انگلیس) امیرالبحر، فرمانده ئ ناوگان .

admiralty

اداره ئ نیروی دریائی، دریاسالاری.

admiration

تعجب، حیرت، شگفت، پسند، تحسین .

admire

پسند کردن ، تحسین کردن ، حظ کردن ، (م. م. ) مورد شگفت قراردادن ، درشگفت شدن ، تعجب کردن ، متحیر کردن ، متعجب ساختن .

admirer

تحسین کننده ، ستاینده .

admissibility

روابودن ، پذیرفتگی، مقبولیت، قابلت قبول، اختیارداری.

admissible

قابل قبول، قابل تصدیق، پذیرفتنی، روا، مجاز.

admissibll

مجاز، روا.

admission

پذیرش، قبول، تصدیق، اعتراف، دخول، درآمد، اجازه ئ ورود، ورودیه ، پذیرانه ، بارداد.

admit

پذیرفتن ، راه دادن ، بار دادن ، راضی شدن (به )، رضایت دادن (به )، موافقت کردن ، تصدیق کردن ، زیربار(چیزی) رفتن ، اقرار کردن ، واگذار کردن ، دادن ، اعطائ کردن .

admitance

دخول، ورود، بار، اجازه ئ دخول، (م. م. ) تصدیق، روا، مجاز، گذرائی.

admitedly

مسلما.

admittance

هدایت ظاهری.

admix

آمیختن ، مخلوط کردن ، بهم پیوستن ، مخلوط شدن ، آمیزش کردن ، دخالت کردن .

admixtion

مخلوط، ترکیب، هم آمیزه .

admixture

مخلوط، ترکیب، هم آمیزه .

admonish

نصیحت کردن ، پند دادن ، آگاه کردن ، متنبه کردن ، وعظ کردن .

admonition

سرزنش دوستانه ، تذکر، راهنمائی.

admonitory

(=admonitive) نصیحت آمیز، توبیخ آمیز.

adnate

حاصل، اندوخته ، فراگرفته ، (گ . ش. - ج. ش. ) بهم چسبیده ، توام، مربوط باعضائ تناسلی توام.

adnauseam

(طب) تهوع، بدرجه ئ تهوع.

adnexa

(تش. ) قسمتهای متصل بهم، زائده .

ado

(=atdo)مصدرحال فعل do to مثل ado have to بمعنی (کارداشتن ) پرمشغله بودن ، گرفتاری.

adobe

خشت، خشت خام، خاک مخصوص خشت سازی.

adolescence

نو جوانی، دوره جوانی، دوره ئ شباب، بلوغ، رشد.

adolescent

نوجوان ، بالغ، جوان ، رشید.

adonis

(افسانه ئ یونان ) جوان زیبائی که مورد علاقه آفرودیت بود، (گ . ش. ) آدونیس (شقایق).

adopt

قبول کردن ، اتخاذ کردن ، اقتباس کردن ، تعمید دادن ، نام گذاردن (هنگام تعمید)، در میان خود پذیرفتن ، به فرزندی پذیرفتن .

adoption

مربوط به قضیه پسر خواندگی عیسی(نسبت به خدا)، اختیار، اتخاذ، قبول، اقتباس، استعمال لغت بیگانه بدون تغییر شکل آن ، (حق. ) قبول به فرزندی، فرزند خواندگی.

adoptionist

معتقد به فرزند خواندگی عیسی.

adoptive

انتخابی، اقتباسی.

adorability

(=adorableness) شایستگی ستایش، قابلیت پرستش، ستودنی.

adorable

شایان ستایش، قابل پرستش.

adorableness

(=adorability) شایستگی ستایش، قابلیت پرستش، ستودنی.

adoration

ستایش، پرستش، عشق ورزی، نیایش.

adore

پرستش، ستودن ، عشق ورزیدن (به )، عاشق شدن (به ).

adorn

زیبا کردن ، قشنگ کردن ، آرایش دادن ، زینت دادن ، با زر و زیور آراستن .

adornment

تزئین ، آراستگی، پیراستگی، زیور و پیرایه ، زینت.

adren

(=aderno) کلمه ئ پیشوندی است به معنی(مربوط به غده فوق کلیه ).

adrenal

مشتق از غده یا ترشح غدد فوق کلیه ، مربوط بغده فوق کلیوی.

adrenal gland

غده ئ فوق کلیوی.

adrenaline

(=Epinephrine) هورمن قسمت مرکز غده فوق کلیه که بالا برنده ئ خون و فشارخون است.

adrenergic

فعال شونده (بوسیله ئ آدرنالین یا ماده ای نظیر آن )، شبیه آدرنالین .

adreno

(=adern) کلمه ئ پیشوندی است به معنی(مربوط به غده فوق کلیه ).

adrenocortical

وابسته به قشر غده ئ فوق کلیه .

adrift

دستخوش طوفان ، غوطه ور(روی آب)، (مج. ) آواره ، بدون هدف، سرگردان ، شناور.

adroit

زرنگ ، زبر دست، زیرک ، ماهر، چابک ، چالاک ، تردست، چیره دست.

adscititious

مشتق از عامل خارجی، دارای منبع خارجی.

adscript

یادداشت اضافی.

adside from

بعلاوه ، صرفنظر از اینکه ، گذشته از این .

adsorb

(ش. ) جذب سطحی کردن .

adsorbate

ماده ئ جذب شده .

adsorbent

گیرا، جاذب.

adsorption

برآشام، برآشامش، جذب سطحی، رو نشینی، انقباض گازها و مایعات روی سطوح سخت و جامد.

aducity

قابل زوال، زودگذری، کهولت، ضعف دوران کهولت، ضعف پیری.

adulate

چاپلوسانه ستودن ، مداحی کردن ، مدح گفتن .

adulation

پرستش، ستایش، چاپلوسی.

adulator

ستایشگر.

adult

بالغ، بزرگ ، کبیر، به حد رشد رسیده .

adulterant

چیز تقلبی، مایه تقلب و فساد، متقلب، پست تر کننده ، استحاله دهنده .

adulterate

جازن ، قلابی، زنازاده ، حرامزاده ، چیز تقلبی ساختن (مثل ریختن آب در شیر).

adulteration

قلب زنی، جعل و تزویر، استحاله .

adulterer

آدم زانی، مرد زناکار.

adulteress

زانیه ، زن زناکار.

adulterine

زنازاده ، حرامزاده ، قاچاقی، تقلبی.

adulterous

زناکار، مربوط به زنا، زنائی.

adultery

زنا، زنای محصن یا محصنه ، بیوفائی، بی عفتی، بی دینی، ازدواج غیرشرعی.

adumbrate

مبهم کردن ، سایه افکندن بر، طرح( چیزی را) نشان دادن .

adumbration

سایه افکنی، نشان دادن ، خلاصه .

adust

سوخته ، خشکیده ، با حرارت.

advalorem

از روی قیمت، به نسبت قیمت.

advance

(vi and vt and. n) پیشروی، پیشرفت، پیش بردن ، جلو بردن ، ترقی دادن ، ترفیع رتبه دادن ، تسریع کردن ، اقامه کردن ، پیشنهاد کردن ، طرح کردن ، مساعده دادن ، مساعده ، (.adj) از پیش فرستاده شده ، قبلا تهیه شده ، قبلا تجهیز شده .جلو رفتن ، جلو بردن ، پیشر

advanced

پیشرفته .(.adj) پیشرفته ، ترقی کرده ، پیش افتاده ، جلوافتاده .

advancement

پیشرفت، ترقی، ترفیع، (حق. ) سهمالارثی که در زمان حیات پدر به فرزندان میدهند، پیش قسط.

advantage

(.n) فایده ، صرفه ، سود، برتری، بهتری، مزیت، تفوق، (.vi and. vt) مزیت دادن ، سودمند بودن ، مفید بودن .

advantageous

سودمند، نافع، باصرفه .

advection

(جغ. ) پهن رفت، حرکت افقی توده ای ازهوا دراثر تغییردرجه ئ حرارت.

advent

ظهور و ورود (چهار یکشنبه قبل از میلاد مسیح).

adventitious

نابجا، عارضی، خارجی، الحاقی، اکتسابی، غیر موروثی.

adventive

اتفاقی، عارضی، (گ . ش. ) خودرو، نابومی.

adventure

(.n) سرگذشت، حادثه ، ماجرا، مخاطره ، ماجراجوئی، تجارت مخاطره آمیز، (.vi and. vt) در معرض مخاطره گذاشتن ، دستخوش حوادث کردن ، با تهور مبادرت کردن ، دل بدریا زدن ، خود را بمخاطره انداختن .

adventurer

حادثه جو، ماجرا جو، جسور، بی پروا.

adventuresome

ماجراجویانه ، با بی پروائی، جسورانه .

adventuress

زن حادثه جو، زن مخاطره طلب، زن جسور.

adventurism

حادثه جوئی، (از روی بی تجربگی) اقدام به کاری کردن .

adventurous

پر سرگذشت، پرماجرا، پرحادثه ، دلیر، مخاطره طلب، حادثه جو.

adverb

قید، ظرف، معین فعل، قیدی، عبارت قیدی.

adverbial

قیدی، ظرفی.

adverbum

(=verbatim) کلمه بکلمه .

adversary

دشمن ، مخالف، رقیب، مدعی، متخاصم، ضد، حریف، مبارز، هم آورد.

adversative

ناقض، نقضآمیز، حرف نقض، کلمه ئ نقض (مثل اما).

adverse

مخالف، مغایر، ناسازگار، مضر، روبرو.

adversity

بدبختی، فلاکت، ادبار و مصیبت، روزبد.

advert

عطف کردن ، توجه کردن ، مخفف تجارتی کلمه ئ advertisement.

advertence

عطف، توجه ، عمد.

advertency

توجه ، عمدی.

advertent

متوجه ، دقیق.

advertise

آگهی دادن ، اعلان کردن ، انتشار دادن .

advertisement

آگهی، اعلان ، خبر، آگاهی.

advertising

اعلان ، آگهی.

advice

اندرز، رایزنی، صوابدید، مشورت، مصلحت، نظر، عقیده ، پند، نصیحت، آگاهی، خبر، اطلاع.

advisable

مقتضی، مصلحتی، مقرون بصلاح، قابل توصیه .

advise

نصیحت کردن ، آگاهانیدن ، توصیه دادن ، قضاوت کردن ، پند دادن ، رایزنی کردن .

advised

مصلحتآمیز، خردمندانه .

advisement

مشورت، تامل.

adviser

رایزن ، مشاور، راهنما، رهنمون .

advisor

رایزن ، مشاور، راهنما، رهنمون .

advisory

مشورتی.

advocacy

مدافعه ، دفاع، وکالت.

advocate

دفاع کردن ، طرفداری کردن ، حامی، طرفدار، وکیل مدافع.

advocation

دفاع، حمایت.

adynamic

بیبنبه ، ضعیف.

adytum

محراب، حریم، حرم، خلوتگاه .

adz

تیشه ئ نجاری، تیشه زدن ، با تیشه صاف کردن .

adze

تیشه ئ نجاری، تیشه زدن ، با تیشه صاف کردن .

ae

(د. گ . ) یک .

aegean

مربوط بدریای اژه ، اژه .

aegis

سپر، پرتو، ظل.

aegisthus

فرزند Thyestes قاتل Atreus و عاشق کلیتمنسترا(Clytemnestra).

aeneas

(افسانه ئ یونانی) فرزند آفرودیت و انکسیس (Anchises) که تروا (Tory) را ترک کرد.

aeolian

منسوب به ائولوس (Aeolus) خدای بادها.

aeolian harp

(مو. ) آلت موسیقی بادی شبیه بجعبه .

aeolotropic

(فیزیک ) دارای خواص متعدد(مانند سرعت سیر نور، قابلیت هدایت گرما و برق و فشار درجهات مختلف)، چند شکلی، دارای خواص چند جانبه .

aeolus

ربالنوع باد، پادشاه تسالی یونان .

aeon

اعصار متمادی، قرن بیانتها، قرن ازلی، (م. م. ) ابدیت.

aeonian

جاودانی.

aeonic

جاودانی.

aerate

هوا دادن ، در تحت تاثیر(شیمیائی) هوا درآوردن .

aerator

هوا دهنده ، دستگاه بخور.

aerial

آنتن هوائی رادیو، هوائی.

aerialist

بندباز.

aerie

لانه ئ پرنده بر روی صخره ئ مرتفع، آشیانه ئ مرتفع، خانه ئ مرتفع.

aeriferous

هوادار، هوابر.

aerification

تهویه ، هوا دادن ، هوا خوردن .

aeriform

هوا مانند، پوچ.

aerify

تبدیل به هوا کردن ، به بخار یا گاز تبدبل کردن .

aerily

بطور هوائی، هواسان .

aero

مربوط به پرواز یا هواپیما.

aeroballistics

فن پرتاب گلوله یا موشک در فضا.

aerobatics

عملیات آکروباتی با هواپیما یا هواپیمای بدون موتور.

aerobe

میکروب هوازی.

aerobic

هوائی، هوازی.

aerobiosis

هوازی، هوازیستی.

aerodrome

فرودگاه هواپیما، پروازگاه .

aerodynamic

مربوط به مبحث حرکت گازها و هوا.

aerodynamicist

متخصص در علم حرکت گاز و هوا.

aerodynamics

مبحث حرکت گازها و هوا، علم مربوط به حرکت اجسام در گازها و هوا.

aerodyne

هواپیمای موتوری.

aerogram

نامه ئ هوائی، نامه ئ مخصوص پست هوائی، هوانامه .

aerogramme

نامه ئ هوائی، نامه ئ مخصوص پست هوائی، هوانامه .

aerographer

(ن . د. ) شخصی که وضع هوا و امواج را به کشتی گزارش میدهد، هواشناسی کشتی.

aerolite

شهاب سماوی، شهاب ثاقب، شخانه .

aerological

وابسته بهواشناسی.

aerologist

هواشناس.

aerology

هواشناسی، جوشناسی.

aeromechanic

مکانیک هواپیما، مربوط به مکانیک هواپیمائی.

aeromechanics

فن مکانیک هواپیمائی.

aeromedicine

(طب) قسمتی از طب که درباره ئ بیماریها و اختلالات ناشی از پرواز گفتگو میکند.

aerometer

چگالی سنج، دستگاه اندازه گیری چگالی و جرم هوا.

aeronaut

هوانورد، خلبان .

aeronautic

مربوط به دانش هوانوردی.

aeronautical

مربوط به دانش هوانوردی.

aeronautics

دانش هوانوردی.

aeroneurosis

(طب) اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک و هیجان (مانند التهاب و دلدرد واسهال و غیره ).

aeroplane

(=airplane) هواپیما، طیاره .

aerosol

تعلیق مایع یا جسم بصورت گرد و گاز در هوا.

aerospace

جو زمین ، فضای ماورائ جو.

aerosphere

جو، اتمسفر، کره ئ هوا.

aerostatics

مبحث مطالعه ئ اجسام ساکن و مایعات و گازها در هوا.

aery

(=aerie) هوائی.

aesthete

(=esthete) طرفدار صنایع زیبا، جمال پرست.

aesthetic

وابسته به زیبائی، مربوط به علم (محسنات)، ظریف طبع.

aestheticism

زیبایی گرایی، زیبایی پرستی، علاقمندی به هنرهای زیبا.

aesthetics

زیبایی شناسی، زیبایی گرایی، مبحث (هنرهای زیبا).

aestival

(=estival) تابستانی، ناخوشی تابستانی.

aestivate

تابستان را گذراندن ، (ج. ش. ) رخوت تابستانی داشتن ، تابستان را بحال رخوت گذراندن .

aestivation

نهاد، (ج. ش. ) تابستان گذرانی، رخوت تابستانی.

afar

از دور، دورا دور، (غالبا قبل از آن from و بعد ازآن off میاید).

affability

دلجویی، مهربانی، خوشروئی، مدارا.

affable

مهربان ، دلجو، خوش برخورد، خوشخو.

affair

کار، امر، کاروبار، عشقبازی(با جمع هم میاید).

affaire d'honneur

موضوع شرافتی.

affect

اثر، نتیجه ، احساسات، برخورد، اثر کردن بر، تغییر دادن ، متاثر کردن ، وانمود کردن ، دوست داشتن ، تمایل داشتن (به )، تظاهر کردن به .

affectation

وانمود، تظاهر، ظاهرسازی، ناز، تکبر.

affected

ساختگی، آمیخته با ناز و تکبر، تحت تاثیر واقع شده .

affection

مهربانی، تاثیر، عاطفه ، مهر، ابتلائ، خاصیت، علاقه .

affectionate

مهربان ، خونگرم.

affective

موثر، محرک ، نفسانی.

afferent

(در مورد عصب) توبر، توبرنده ، نقل کننده (بدرون )، آوران .

affiance

اطمینان ، اعتماد، پیمان ازدواج، نامزدی.

affiant

(حق. ) گواهی نویس، استشهاد نویس، شاهد.

affidavit

(=affidavy) سوگندنامه ، گواهینامه ، شهادت نامه ، استشهاد.

affidavy

(=affidavit) سوگندنامه ، گواهینامه ، شهادت نامه ، استشهاد.

affiliate

مربوط ساختن ، پیوستن ، آشناکردن ، درمیان خود پذیرفتن ، به فرزندی پذیرفتن ، مربوط، وابسته .

affiliation

وابستگی، پیوستگی، خویشی.

affine

نسبت سلبی، نسبت ازدواجی.

affinity

وابستگی، پیوستگی، قوم و خویش سببی، نزدیکی.

affirm

اظهارکردن ، بطور قطع گفتن ، تصدیق کردن ، اثبات کردن ، تصریح کردن ، شهادت دادن .

affirmation

اظهار قطعی، تصریح، تصدیق، اثبات، تاکید.

affirmative

مثبت، تصدیقآمیز، اظهار مثبت، عبارت مثبت.

affix

پیوستن ، ضمیمه کردن ، اضافه نمودن ، چسبانیدن .

afflatus

الهام، وزش، وحی الهی.

afflict

رنجورکردن ، آزردن ، پریشان کردن ، مبتلا کردن .

affliction

رنج، رنجوری، پریشانی، غمزدگی، مصیبت، شکنجه ، درد.

afflictive

رنجوساز، مصیبتآمیز.

affluence

فراوانی، وفور.

affluent

فراوان ، دولتمند.

afflux

ریزش، جریان ، انبوهی.

afford

دادن ، حاصل کردن ، تهیه کردن ، موجب شدن ، از عهده برآمدن ، استطاعت داشتن .

afforest

تبدیل به جنگل کردن ، جنگلکاری کردن .

affray

غوغا، نزاع، سلب آرامش مردم، مزاحمت فراهم آوردن ، ترساندن ، هراسانیدن .

affricate

(.n) ادغام، ادغام صوتی. (.vt) سرقت کردن ، لخت کردن .

affrication

ادغام، سرقت.

affright

ترسیده ، وحشت زده .

affront

آشکارا توهین کردن ، روبرو دشنام دادن ، بی حرمتی، هتاکی، مواجهه ، رودرروئی.

affuse

ریختن ، پاشیدن (باupon).

affusion

ریزش، عمل پاشیدن .

aficionado

هواخواه .

afield

در دشت، در صحرا.

afire

شعله ور، در حال سوختن .

aflame

شعله ور، مشتعل.

afloat

شناور، در حرکت.

aflutter

در اهتزاز، در حال لرزش.

afoot

پیاده ، در جریان ، برپا.

afore

(=before) قبل، جلو.

aforementioned

مذبور، فوقالذکر.

aforesaid

مذبور، فوقالذکر.

aforethought

پیش اندیشیده ، عمدی.

aforetime

پیشتر، قبلی.

afortiori

با دلیل قویتر، با منطق محکمتر، موکدا، محققا.

afoul

مصادم، گرفتار، دچار.

afr

(=afro) پیشوند بمعنی(افریقائی) میباشد.

afraid

هراسان ، ترسان ، ترسنده ، ترسیده ، از روی بیمیلی(غالبا با of میاید)، متاسف.

afresh

از نو، دوباره .

africa

آفریقا.

african

آفریقائی.

afro

(=afr) پیشوند بمعنی(افریقائی) میباشد.

afront

رودررو، روبرو، در جلو.

aft

در پس کشتی.

after

پس از، بعداز، در عقب، پشت سر، درپی، در جستجوی، در صدد، مطابق، بتقلید، بیادبود.

afterbirth

جفت، مشیمه ، جنین .

aftercare

(طب) توجه و مواظبت در مرحله ئ نقاهت.

afterclap

عاقبت، نتیجه .

afterdate

تاریخ چیزیرا موخر گذاردن .

afterdeck

عقب کشتی.

aftereffect

اثر بعدی، (طب) اثر بعدی داور، اثر ثانوی.

afterglow

پس فروزش، پس تاب.

afterimage

پس دید، تصویر بعدی چیزی (روی سلولهای چشم ).

afterlife

زندگی پس از مرگ .

aftermath

عواقب بعدی، پسآیند.

aftermost

نزدیکترین دگل عقب کشتی، پست ترین ، عقب ترین ، واپسین .

afternoon

بعدازظهر، عصر.

aftertaste

اثر و طعم غذا در دهان ، لذت بعدی، لذت ثانوی.

aftertime

روزگار واپسین ، آینده ، دوران پیری.

afterward

پسازآن ، بعدازآن ، سپس، بعدا.

afterwards

پسازآن ، بعدازآن ، سپس، بعدا.

afterworld

عالمآخرت، عالمفانی.

again

دگربار، پس، دوباره ، باز، یکباردیگر، دیگر، از طرف دیگر، نیز، بعلاوه ، ازنو.

against

دربرابر، درمقابل، پیوسته ، مجاور، بسوی، مقارن ، برضد، مخالف، علیه ، به ، بر، با.

agamemnon

آگاممنون پادشاه مایسنا که منازعه ئ او با آشیل مقدمه ئ داستان حماسی ایلیاد است.

agamete

تکثیر سلولی غیرجنسی.

agamic

بینیازی از جفتگیری، بینیازی از تلقیح، بینیاز از تخمنر.

agamogenesis

(گ . ش. ) زاد و ولد بدون جفتگیری، تکثیر غیرجنسی.

agape

در حال دهن دره ، مبهوت، متعجب با دهان باز، درشگفت، عشقالهی.

agate

سنگ قیمتی، عقیق.

agaze

(ingz=ga) خیره ، نگران .

age

(.n)عمر، سن ، پیری، سن بلوغ، رشد(با of)، دوره ، عصر. (.vi and. vt) پیرشدن ، پیرنماکردن ، کهنه شدن (شراب).

age old

قدیمی، کهنه ، باستانی.

aged

پیر، سالخورده .

ageless

بدون عمر معینی، نامحدود.

agelong

بیانتها، طولانی.

agency

نمایندگی، وکالت، گماشتگی، ماموریت، وساطت، پیشکاری، دفترنمایندگی.

agendum

برنامه ئکار، دستورکار، برنامه ئ عملیات (agenda. pl).

agent

پیشکار، نماینده ، گماشته ، وکیل، مامور، عامل.

agent provocateur

مامور آگاهی که با لباس مبدل در باندی کار میکند (provocateurs agents. pl).

agglomerate

گرد کردن ، جمع کردن ، انباشتن ، گرد آمدن ، متراکم شدن ، جوش آتشفشانی.

agglomeration

انباشتگی، تراکم، توده ، انبار.

agglutinate

(.adj) چسباننده ، التیام آور، چسب، دوای التیام آور. (.vi and. vt) چسباندن ، ترکیب کردن ، تبدیل به چسب کردن .

agglutination

هم چسبی، عمل چسباندن ، (طب) التیام زخم، (د. ) ترکیب لغات ساده و اصلی بصورت مرکب.

aggrade

افزودن (به )، ضخیم کردن ، هموار کردن ، خاکریزی کردن .

aggrandize

بزرگ کردن ، افزودن .

aggravate

بدتر کردن ، اضافه کردن ، خشمگین کردن .

aggregate

جمع شده ، متراکم، متراکم ساختن .جمع آمده ، متراکم، (ج. ش. - گ . ش. ) بهم پیوسته ، انبوه ، توده ، تراکم، جمع، مجموع، جمع کردن ، جمع شدن ، توده کردن .

aggregation

گرد آمدگی، اجتماع، توده ، انبوه ، تراکم.تجمع، تراکم.

aggress

نزدیک شدن ، نزدیک کردن ، حمله کردن (به )، مبادرت کردن (به ).

aggressive

پرخاشگر، متجاوز، مهاجم، پرپشتکار، پرتکاپو، سلطه جو.

aggressor

متجاوز، مهاجم، حمله کننده ، پرخاشگر.

aggrieve

آزردن ، جور و جفا کردن ، غمگین کردن .

aghast

مبهوت (از شدت ترس)، وحشت زده ، مات.

agile

چابک ، زرنگ ، فرز، زیرک ، سریعالانتقال.

agility

چالاکی، چابکی، تردستی، زیرکی.

aging

سالخورده ، کهن .

agiotage

صرافی، دلالی برات، معاملات احتکاری بروات، سفته بازی.

agitate

بکارانداختن ، تحریک کردن ، تکاندادن ، آشفتن ، پریشان کردن ، سرآسیمه کردن .

agitation

سرآسیمگی، آشفتگی، هیجان ، تلاطم، تحریک .

agitator

آشوبگر، اسباب بهم زدن مایعات.

agleam

تابان .

aglet

(=aiglet) نوک فلزی بند کفش، پولک ، زالزالک ، کویچ.

agley

غلط، نازیبا، زشت.

aglitter

درتابش، متلالا، تابنده .

aglow

درحال اشتعال، در حالت هیجان ، تابان ، مشتعل و فروزان .

agmatology

(طب) علم شکسته بندی.

agnail

(طب) میخچه ئ پا یا انگشت پا.

agnate

خویشاوندی پدری، پدری.

agnize

شناختن ، برسمیت شناختن ، اقرار کردن .

agnomen

کنیه ، لقب (s-، agnomina. pl).

agnostic

عرفای منکر وجود خدا.

ago

(=agone) (.adv and. adj) پیش، قبل (در حالت صفت همیشه دنبال اسم میاید). (.adj) صادر شدن ، پیش رفتن .

agog

نگران ، مشتاق، بیقرار، در جنبش، در حرکت.

agonal

التهابی، دردی.

agone

(=ago) (.adv and. adj ) پیش، قبل، گذشته .

agonic

(م. ل. ) بی گوشه ، بیانحراف.

agonist

دچار کشمکش، دچار اضطراب.

agonistic

وابسته به مسابقات باستانی یونان ، ورزشی، پهلوانی، کوشش آمیز، مجادله ای، مشاجره ای، جنگجو، مستعد جنگ .

agonize

عذاب دادن ، تحریف کردن ، به خود پیچیدن ، تقلا کردن .

agonizing

دردناک ، رنجآور.

agony

درد، رنج، تقلا، سکرات مرگ ، جانکندن .

agora

انجمن ، محفل، بازار.

agoraphobia

(طب) مرض انزوا طلبی، ترس از مکانهای شلوغ.

agrafe

قزن قفلی، قلاب.

agraffe

قزن قفلی، قلاب.

agrapha

روایاتی (از گفته های مسیح) که مورد قبول مسیحیان نیست.

agrarian

زمینی، ملکی.

agrarianism

تساوی در پخش زمین ، طرفداری از تقسیم اراضی بتساوی بین مردم.

agree

خوشنود کردن ، ممنون کردن ، پسندآمدن ، آشتی دادن ، مطابقت کردن ، ترتیب دادن ، درست کردن ، خشم(کسیرا) فرونشاندن ، جلوس کردن ، نائل شدن ، موافقت کردن ، موافق بودن ، متفق بودن ، همرای بودن ، سازش کردن .

agreeable

سازگار، دلپذیر، مطبوع، بشاش، ملایم، حاضر، مایل.

agreement

سازش، موافقت، پیمان ، قرار، قبول، (د. ) مطابقه ئ نحوی، (حق. ) معاهده و مقاطعه ئ، توافق.

agreement of arguments

توافق نشانوندها.

agression

پرخاشگری، تعرض، تجاوز، تهاجم.

agrestic

روستائی، ناهنجار، خشن .

agricultural

فلاحتی، زراعتی، کشاورزی.

agriculturalist

کشاورز، دانشجوی دانشکده ئ کشاورزی.

agriculture

فلاحت، زراعت، کشاورزی، برزگری.

agriculturist

کشاورز، دانشجوی دانشکده ئ کشاورزی.

agriology

مطاله و تطبیق آداب و رسوم قبایل وحشی.

agro

(.pref) پیشوند بمعنی (خاک ) و (صحرا) یا (کشاورزی).

agrobiology

مطالعه ئ مواد غذائی خاک ، زیست شناسی خاک .

agrologic

مربوط بخاکشناسی.

agrologist

خاکشناس.

agrology

(کشا. ) خاک شناسی.

agronomic

کشاورزی، فلاحتی.

agronomist

کشاورز، برزشناس.

agronomy

برزشناسی، کشاورزی، علم برداشت محصول و بهره برداری از خاک .

aground

بزمین ، بگل نشسته ، درزمین .

ague

تب و لرز، تب نوبه ، تب مالاریا.

agument

بحث، مباحثه ، مناظره ، دلیل، حجت، اثبات.

ah

آه ، افسوس، آویخ.

ahab

نام یکی از سلاطین اسرائیل.

ahead

پیش، جلو، درامتداد حرکت کسی، روبجلو، سربجلو.

ahoy

ندا و خبر برای مواقع سلام، لفظ(سلام).

aid

کمک ، کمک کردن ، مدد کار.کمک کردن ، یاری کردن ، مساعدت کردن ، پشتیبانی کردن ، حمایت کردن ، کمک ، یاری، حمایت، همدست، بردست، یاور.

aid grant

کمک هزینه ئ تحصیلی.

aide de camp

آجودان مخصوص.

aiglet

(=aglet) جوجه ئ عقاب یا شاهین .

aigrette

(ج. ش. ) مرغماهیخوار، کلاه پر، شاخه ئ جواهر، دسته ئ کرک ، کرک یا ابریشم.

ail

آزردن ، پریشان کردن ، درد یا کسالتی داشتن ، مانع شدن ، عقبانداختن .

ailanthus

(گ . ش. ) عرعر، سماق چینی.

aileron

قسمت متحرک بال هواپیما.

ailment

(طب) بیماری مزمن ، درد، ناراحتی.

aim

(.vi and. vt) دانستن ، فرض کردن ، ارزیابی کردن ، شمردن ، رسیدن ، نائل شدن (به )، به نتیجه رسیدن ، قراول رفتن ، قصد داشتن ، هدف گیری کردن ، نشانه گرفتن . (.n) حدس، گمان ، جهت، میدان ، مراد، راهنمائی، رهبری، نشان ، هدف، مقصد.

aimless

بی مقصد، بی مرام، بی اراده .

ain't

صورت ادغام شده ئ not are وnot is.

air

هوا، هر چیز شبیه هوا(گاز، بخار)، باد، نسیم، جریان هوا، نفس، شهیق، استنشاق، (مج. ) نما، سیما، آوازه ، آواز، آهنگ ، بادخور کردن ، آشکار کردن .

air base

پایگاه هوائی.

air bladder

بادکنک ، مثانه ئ هوا.

air brake

ترمز بادی.

air command

(آمر. ) فرماندهی نیروی هوائی.

air condition

دارای دستگاه تهویه کردن ، تهویه کردن .

air controlman

کسیکه حرکت هواپیما را کنترل می کند.

air cool

بوسیله ئ هوا سرد کردن .

air division

(نظ. ) لشکر هوائی.

air dry

کاملا خشک ، بدون رطوبت.

air express

پست هوائی.

air force

نیروی هوائی.

air gap

شکاف هوائی.

air gun

تفنگ بادی.

air hole

منفذ، بادگیر، چاه هوائی.

air lane

خط هوائی.

air letter

نامه ئ هوائی، نامه ئ مخصوص پست هوائی.

air line

خط مستقیم هوائی، سرویس هوائی.

air mass

جریان توده ئ عظیمی از هوا که مسافت زیادی را در سطح زمین طی میکند.

air mile

میل (mile) هوانوردی معادل ، فوت.

air minded

علاقمند به فضانوردی و هوانوردی.

air pocket

(hole =air) منفذ، بادگیر، چاه هوائی.

air police

دژبان نیروی هوائی.

air pump

تلمبه ئ بادی.

air tight

هوابندی شده .

air to air

هوا به هوا، از یک هواپیما به هواپیمای دیگر.

airborne

هوا برد، بوسیله هوا نقل و انتقال یافته .

airbrush

رنگ پاش.

aircraft

هواپیما، طیاره .

aircraft carrier

ناو هواپیمابر.

aircrew

کارمندان و خلبانان هواپیما.

airdrome

فرودگاه .

airedale

نوعی سگ خرمائی.

airfield

فرودگاه .

airflow

جریان هوا، نسیم، وزش.

airframe

بدنه ئ هواپیما.

airfreight

باربری هوائی.

airglow

روشنائی که در هنگام غروب به علت تابش آفتاب به جو زمین پدید می آید.

airily

شبیه هوا، ظریفانه .

airiness

ظرافت، شادی.

airlift

بوسیله ئ هواپیما حمل و نقل کردن ، خط حمل و نقل هوائی.

airliner

هواپیمای مسافربری.

airmail

پست هوائی.

airman basic

سرباز ساده و بدون درجه نیروی هوائی.

airmanship

متخصص در خلبانی و هدایت هواپیما.

airplane

هواپیما.

airport

فرودگاه .

airpost

پست هوائی.

airscrew

ملخ هواپیما، پیچ ملخ هواپیما.

airship

سفینه ئ هوائی، بالون .

airsick

مبتلا بکسالت و بهم خوردگی مزاج در اثر پرواز.

airspace

فضای هوائی.

airspeed

سرعت سیر هوائی.

airstream

جریان هوا.

airstrip

باند فرودگاه .

airt

یک چهارم وسعت، ربعدایره ، اداره ، جهت، مسیر، راهنمائی کردن .

airtight

محفوظ از هوا، غیرقابل نفوذ بوسیله ئ هوا.

airwave

امواج رادیو و تلویزیون .

airway

راه هوائی، مسیر جریان هوا.

airworthy

مناسب برای پرواز.

airy

هوائی، هوا مانند، با روح، پوچ، واهی، خودنما.

aisle

راهرو، جناح.

aitch

حرف(h).

aivatrix

(=aviatress) خلبان زن ، زن هوانورد.

ajar

نیم باز.

ajax

قهرمان یونانی جنگ تروا.

akimbo

دست بکمر زده .

akin

وابسته ، یکسان .

akkadian

نژاد اکد یا اکاد.

alabaster

مرمرسفید، رخام گچی.

alack

حیف، افسوس.

alacritous

زنده ، باروح، بانشاط.

alacrity

چابکی، نشاط.

aladdin

علائالدین .

alameda

گردشگاه عمومی، باغ ملی.

alamode

مرسوم، مد، باب.

alarm

اعلان خطر، هراس.( alarum = ) (.n) هشدار، آگاهی از خطر، اخطار، شیپور حاضرباش، آشوب، هراس، بیم و وحشت، ساعت زنگی، (.vt) از خطر آگاهانیدن ، هراسان کردن ، مضطرب کردن .

alarm clock

ساعت شماطه ای.

alarmism

هراس آفرینی، آشوب طلبی.

alarum

( alarm = ) (.n) هشدار، آگاهی از خطر، اخطار، شیپور حاضرباش، آشوب، هراس، بیم و وحشت، ساعت زنگی، (.vt) از خطر آگاهانیدن ، هراسان کردن ، مضطرب کردن .

alas

افسوس، آه ، دریغا.

alb

جامه ئ سفید و بلند، پیراهن سفید و بلند کشیشان .

albanian

زبان یا مردم آلبانی.

albatross

(albatrosses and albatross. pl) (ج. ش. ) یکجور مرغابی بزرگ دریائیاز خانواده diomedeidae.

albeit

اگرچه ، ولواینکه .

albinism

(طب ) سفیدی پوست، عدم وجود رنگ دانه در بدن ، زالی.

albino

زال، آدم سفید مو و چشم سرخ، شخص فاقد مواد رنگ دانه .

albion

انگلیس.

album

جای عکس، آلبوم.

albumen

سفیده ئ تخم مرغ، ( گ . ش. ) مواد ذخیره ئ اطراف بافت گیاهی، آلبومین .

albumin

آلبومین ، نوعی پروتئین ساده .

alcazar

قصر، دژ.

alcestis

( افسانه ئ یونان ) زن اورپیدس.

alchemic

کیمیائی.

alchemical

کیمیائی.

alchemist

کیمیاگر، کیمیاشناس.

alchemistic

کیمیاگرانه .

alchemize

کیمیاگری کردن .

alchemy

علم کیمیا، کیمیاگری، ترکیب فلزی با فلز پست تر.

alcmene

نام مادر هرکول.

alcohol

الکل، هرنوع مشروبات الکلی.

alcoholic

الکلی، دارای الکل، معتاد بنوشیدن الکل.

alcoholism

میخوارگی، اعتیاد به نوشیدن الکل، تاثیر الکل در مزاج.

alcoholize

بصورت الکل درآوردن ، تحت تاثیر الکل درآوردن .

alcoholometer

الکل سنج.

alcove

شاه نشین ، آلاچیق.

alder

(گ . ش. ) توسه ، راز دار، توسکا.

alderman

کدیور، عضو انجمن شهر، کدخدا، (انگلیس ) نام قضات، نام مستخدمین شهرداری، عضوهیئت قانون گذاری یک شهر.

ale

آبجو انگلیسی، آبجو.

aleatory

الله بختی، بسته به بخت.

alee

پناهگاه کشتی.

alehouse

آبجوفروشی، میخانه .

alemannic

لهجه ئ مخصوص آلمانی.

alembic

انبیق، تقطیرکردن ، عرق کشی کردن .

alert

گوش بزنگ .گوش بزنگ ، هوشیار، مواظب، زیرک ، اعلام خطر، آژیرهوائی، بحالت آماده باش درآمدن یا درآوردن .

alethiology

قسمتی از منطق که باحقیقت سروکار دارد.

alewife

زن آبجو فروش.

alexander

اسکندر.

alfalfa

یونجه .

alfresco

درهوای آزاد، خارج از منزل.

alga

(algas and algae. pl) (گ. ش. ) جلبک ، خزه ئ دریائی.

algal

جلبکی، خزه ای.

algebra

جبر.جبر، جبر و مقابله .

algebraic

جبری.جبری.

algebraic language

زبان جبری.

algid

سرد، خنک .

algol

زبان الگول.

algol 60

زبان الگول .

algol 68

زبان الگول .

algol w

زبان الگول دبلیو.

algolagnia

(ر. ش. ) لذت بردن از درد و رنج (مازوشیسم ).

algolagnic

( طب ) دردناک دردآور.

algology

مبحث جلبک شناسی.

algophobia

ترس از درد.

algorithm

الگوریتم.ازفارسی (الخوارزمی )، محاسبه عددی، حساب رقومی.

algorithm translation

ترجمه الگوریتم.

algorithmic

الگوریتمی.

algorithmic language

زبان الگوریتمی.

alias

نام مستعار.

alibi

(حق. ) غیبت هنگام وقوع جرم، جای دیگر، بهانه ، عذر، بهانه آوردن ، عذر خواستن .

alible

مغذی، غذائیت دار.

alien

بیگانه ، خارجی، (مج. ) مخالف، مغایر، ناسازگار، غریبه بودن ، ناسازگار بودن .

alienability

قابلیت نقل وانتقال مالکیت، بیگانه سازی.

alienable

قابل انتقال، قابل فروش، انتقالی.

alienage

بیگانگی.

alienate

انتقال دادن ، بیگانه کردن ، منحرف کردن .

alienation

انتقال مالکیت، بیگانگی، بیزاری.

alienee

خریدار، گیرنده مال مورد انتقال.

alienism

بیگانگی، غرابت.

alienor

واگذار کننده ، انتقال دهنده .

aliform

بشکل بال، شبیه بال.

alight

روشن ، شعله ور، سوزان ، سبک کردن ، راحت کردن ، تخفیف دادن ، روشن کردن ، آتش زدن ، برق زدن ، پیاده شدن ، فرود آمدن .

align

هم تراز کردن .دریک ردیف قرار گرفتن ، بصف کردن ، درصف آمدن ، ردیف کردن .

aligner

همتراز کننده .

alignment

هم ترازی.(=alinement) صف بندی، تنظیم.

alike

همانند، مانندهم، شبیه ، یکسان ، یکجور، بتساوی.

aliment

غذا، رزق، قوت لایموت، قوت دادن ، غذا دادن .

alimental

غذائی، غذا دهنده .

alimentary

غذائی، رزقی.

alimentary canal

جهاز هاضمه .

alimentation

تغذیه ، تقویت، غذا.

alimony

خرجی، نفقه .

aliphatic

(ش. ) چربی دار.

aliquot

(ر. ) عادکننده ، بدوقسمت مساوی تقسیم کردن ، کسری (fractional).

aliunde

ازیک جای دیگر، از منبع دیگر.

alive

زنده ، در قید حیات، روشن ، سرزنده ، سرشار، حساس.

alkahest

نوش دارو، آب حیات.

alkali

(alkalis-alkalies. pl) قلیا، ماده ای باخاصیت قلیائی مثل سودمحرق، فلزقلیائی.

alkalify

قلیائی کردن ، قلیائی شدن .

alkalimeter

قلیاسنج.

alkaline

دارای خاصیت قلیائی.

alkalinize

(ش. ) قلیائی کردن .

alkaloid

شبیه قلیا.

alkalosis

افزایش قلیای بدن .

all

(.n and. adv and. adj) همه ، تمام، کلیه ، جمیع، هرگونه ، همگی، همه چیز، داروندار، یکسره ، تماما، بسیار، (.pref) بمعنی (غیر) و (دیگر).

all around

کاملا، جامع، سرتاسری.

all but

تقریبا، قریبا، بنزدیکی.

all clear

علامت رفع خطر، سوت رفع خطر هوائی.

all folls day

روز اول آوریل، روز دروغ و شوخی مثل روز سیزدهم نوروز.

all fours

چهارپا، چهار دست و پا.

all hail

سلام، یاالله .

all out

بامنتهای کوشش، بمقدار زیاد، فراوان ، باشدت تمام.

all over

درهرقسمت، بطور سراسری، تمام شده .

all puppose

همه منظوره .

all right

(د. گ . ) صحیح، بسیار خوب، بی عیب، حتمی.

all round

دورتا دور، سرتاسر، کاملا، شامل هر چیز یا هرکس.

all saints day

روز کلیه ئ مقدسین مسیحی، روز اول نوامبر.

all souls day

روزاستغاثه برای ارواح، روز دوم نوامبر.

all told

روی هم رفته .

allay

آرام کردن ، از شدت چیزی کاستن .

allegation

اظهار، ادعا، بهانه ، تائید.

allege

اقامه کردن ، دلیل آوردن ، ارائه دادن .

alleged

بقول معروف، بنابگفته ئ بعضی، منتسب به .

allegiance

تابعیت، تبعیت، وفاداری، بیعت.

allegiant

وفادار، صادق، هم پیمان .

allegorical

مجازی، رمزی، کنایه ای، تمثیلی.

allegorist

تمثیل نویس.

allegorization

تمثیل نویسی.

allegorize

بمثل درآوردن ، مثل گفتن ، مثل زدن ، تمثیل نوشتن .

allegory

تمثیل، حکایت، کنایه ، نشانه ، علامت.

allegro

باروح، نشاط انگیز، تند و باروح.

alleluia

حمد خدا را، سبحان الله .

allergen

ماده ای که باعث حساسیت میشود.

allergy

حساسیت نسبت بچیزی.

alleviate

سبک کردن ، آرام کردن ، کم کردن .

alleviation

تسکین ، تخفیف، فرونشست.

alley

کوچه ، خیابان کوچک .

alley way

کوچه تاریک .

allheal

داروی هر درد، دوای عام، سنبل الطیب.

alliaceous

(گ . ش. ) سیری، پیازی، بشکل سیر یا پیاز.

alliance

پیوستگی، اتحاد، وصلت، پیمان بین دول.

allied

پیوسته ، متحد.

alligator

نهنگ ، تمساح، ساخته شده از پوست تمساح.

alliterate

چند کلمه ئ نزدیک بهم را با یک حرف آغاز کردن ، آوردن کلمات با صدای مترادف مثلsun the was soft when season summer in.

alliteration

آغاز چند کلمه پیاپی با یک حرف متشابه الصورت.

allo

مترادف، مشابه .بمعنی (غیر) و (دیگر).

allocate

اختصاص دادن ، معین کردن .تخصیص دادن .

allocation

تخحیص.

allocator

تخصیص دهنده .

allocution

خطابه ، موعظه .

allogamous

مختلف الجنس و مختلف النوع.

allometry

اندازه گیری رشد موجودات.

allomorph

واژگونه ، واج گونه ، صور مختلف زمان فعل، تصاریف مختلف کلمه یا فعل.

allonym

نام مستعار، اسم جعلی.

allopathy

معالجه ئ بیماری با اضداد آن .

allopatric

ناهم بوم، جداگانه اتفاق افتاده ، بتنهائی وقوع یافته .

allophone

صدای دورگه ، چند صدا.

allot

تخصیص دادن ، معین کردن .سهم دادن .

allotment

پخش، تقسیم، تخصیص، سرنوشت، تقدیر.سهم، جیره ، تسهیم.

allotrope

چند شکل، جسمی که مستعد تبدیل بچند صورت یا ماده باشد.

allotropy

(ش. ) استعداد تغییر و تبدیل ( چون استعداد کربن که به الماس و گرافیت تبدیل میشود)، (حق. ) دگروارگی، چند شکلی.

allottee

کسیکه چیزی باو اختصاص داده شده ، سهم برده ، سهیم.

allow

رخصت دادن ، اجازه دادن ، ستودن ، پسندیدن ، تصویب کردن ، روا دانستن ، پذیرفتن ، اعطائ کردن .

allowable

جایز، مجاز.روا، مجاز، قابل قبول.

allowance

فوقالعاده و هزینه ئ سفر، مدد معاش، جیره دادن ، فوقالعاده دادن .

alloy

بار( در فلزات )، عیار، درجه ، ماخذ، آلیاژ فلز مرکب، ترکیب فلز بافلز گرانبها، (مج. ) آلودگی، شائبه ، عیار زدن ، معتدل کردن .

allude

اشاره کردن ، اظهار کردن ، مربوط بودن به ( با to)، گریز زدن به .

allure

بطمع انداختن ، تطمیع کردن ، شیفتن .

allurement

تطمیع، اغوا، فریب.

allusion

گریز، اشاره ، کنایه ، اغفال.

alluvial

آبرفتی، رسوبی، ته نشینی، مربوط به رسوب و ته نشین .

alluvium

(alluvia-alluviums. pl) ته نشین ، رسوب، آبرفت.

ally

پیوستن ، متحد کردن ، هم پیمان ، دوست، معین .

almamater

آموزشگاه ، پرورشگاه .

almanac

سالنامه ، تقویم سالیانه ، تقویم نجومی، نشریه ئ اطلاعات عمومی.

almggiver

صدقه پخش کن ، مامور خیرات.

almighty

قادرمطلق، توانا برهمه چیز، قدیر، خدا( باthe).

almond

بادام، درخت بادام، مغز بادام.

almond green

رنگ مغز پسته ای.

almoner

صدقه پخش کن ، مامور خیرات.

almost

تقریبا، بطور نزدیک .

alms

صدقه ، خیرات.

almsgiving

صدقه دادن .

almshouse

گداخانه ، نوانخانه .

almsman

صدقه گیر، صدقه دهنده .

aloft

بالا، در بالای زمین ، در نوک ، در هوا، در بالاترین نقطه ئ کشتی، در فوق.

aloha

( هاوائی ) خدا حافظ.

alone

تنها، یکتا، فقط، صرفا، محضا.

along

همراه ، جلو، پیش، در امتداد خط، موازی با طول.

along side

در پهلو، در کنار ( کشتی )، پهلو به پهلوی، تا کنار.

aloof

دور، کناره گیر.

aloud

بلند، باصدای بلند.

alow

روبه پائین ، زیر.

alpaca

آلپاکا( یکنوع شتر بی کوهان پشم بلند آمریکائی )، موی آلپاکا، پارچه ئ ساخته شده ازپشم آلپاکا.

alpha

حرف اول الفبای یونانی، آغاز، شروع، ستاره ئ اول.

alpha and omega

آغاز و فرجام، (مج. ) تماما، سرتاسر.

alphabet

الفبا.الفبا، ( مج. ) مبادی.

alphabetic string

رشته الفبائی.

alphabetic word

کلمه الفبائی.

alphabetic

الفبائی.الفبائی.

alphabetic code

رمز الفبائی.

alphabetical

الفبائی.

alphabetize

به ترتیب الفبا نوشتن ، باحروف الفبا بیان کردن .

alphameric

الفماری، الفبا عددی.

alphameric code

رمز الفماری.

alphanumeric code

رمز الفماری.

alphanumeric keyboard

صفحه کلید الفماری.

alpheus

(افسانه ئ یونان ) رب النوع رودخانه .

alpine

وابسته بکوه آلپ، آلپی، واقع در ارتفاع زیاد.

alpinism

کوه نوردی.

alpinist

کوه نورد.

already

پیش از این ، قبلا.

alright

(right all) بسیار خوب، صحیح است.

also

نیز، همچنین ، همینطور، بعلاوه ، گذشته از این .

also ran

اسب یا سگ بازنده در مسابقه .

altar

قربانگاه ، مذبح، محراب، مجمره .

alter

تغییردادن ، عوض کردن ، اصلاح کردن ، تغییر یافتن ، جرح و تعدیل کردن ، دگرگون کردن .دگرگون کردن ، دگرگون شدن .

alter ego

یار، رفیق شفیق، خود، دیگر خود.

alterability

قابلیت تغییر.

alterable

قابل تغییر، دگرش پذیر.

alterably

بطور تغییر پذیر.

alterant

تغییر دادنی، تبدیلی، تغییر دهنده .

alteration

دگرگونی.تغییر، تبدیل، دگرش، دگرگونی.

alteration switch

گزینه دگرگونی.

altercate

ستیزه کردن ، مشاجره کردن .

altercation

ستیزه ، مجادله .

altern

یک درمیان ، متناوب، متبادل.

alternate

متناوب کردن ، بنوبت انجام دادن ، یک درمیان آمدن ، متناوب.یک درمیان ، متناوب، ( هن. ) متبادل، عوض و بدل.متناوب بودن ، متناوب کردن .

alternate routing

گزینش مسیر دیگر.

alternating

متناوب، تناوبی.

alternation

تناوب، یک درمیانی.تناوب، نوبت، یک درمیانی.

alternative

شق، شق دیگر، پیشنهاد متناوب، چاره .متناوب، تناوبی، دیگر.

alternative current

جریان متناوب.

alternatively

متناوبا، بنوبت.

alternator

متناوب ساز.تناوبگر، (برق ) دستگاه تولید برق متناوب، آلترناتور.

although

اگرچه ، گرچه ، هرچند، بااینکه .

altimeter

ارتفاع سنج، فرازیاب، اوج نما، افرازیاب.

altitude

فرازا، بلندی، ارتفاع، فراز، منتها درجه ، مقام رفیع، منزلت.

altitude sickness

کسالت در اثر ارتفاع زیاد (مثل خون دماغ و تهوع ).

altitudinal

وابسته به اوج، ارتفاعی.

alto

( در آواز ) صدای آلتو، صدای اوج.

altogether

روی هم رفته ، از همه جهت، یکسره ، تماما، همگی، مجموع، کاملا، منصفا.

altricial

(ج. ش. ) نوزاد زودرس، نواد ناقص.

altruism

نوع دوستی، بشردوستی، غیرپرستی، نوع پرستی.

altruist

نوعدوست.

altruistic

نوعدوستانه .

alum

زاج، زاج سفید، زاغ.

aluminiferous

آلومینیوم دار، زاج دار.

aluminium

(=aluminum) فلز آلومینیوم، آلومینیوم بنام اختصاری (Al).

aluminize

زاجی کردن ، روکش باآب آلومینیوم دادن .

aluminous

دارای زاج، مربوط به آلومینیوم.

aluminum

(=aluminium) فلز آلومینیوم، آلومینیوم بنام اختصاری (Al).

alumnus

(alummni. pl) فارغ التحصیل، دانش آموخته .

alveolar

سوراخ سوراخ، حفره دار، حبابک دار.

alveolate

خانه خانه ، حفره دار (مثل کندوی عسل ).

alveolus

(alveoli. pl) شش خانه ، حبابچه ، حفره ئ کوچک ، حفره ئ دندانی.

alway

همیشه ، پیوسته ، همه وقت.

always

همواره ، همیشه ، پیوسته ، همه وقت.

alyssum

(گ . ش. ) الیسون ، سنبل، قدومه .

am

هستم، اول شخص.

amain

باسرعت کامل، باتمام فشار، شدیدا، باعجله ، وحشیانه .

amalgam

آلیاژ جیوه باچند فلز دیگرکه برای پرکردن دندان و آئینه سازی بکار میرود، ترکیبمخلوط، ملقمه .

amalgamate

آمیختن ، توام کردن ( ملقمه فلزات با جیوه ).

amalgamation

آمیختگی، آمیزش، امتزاج، ملقمه .

amanuensis

محرر، منشی، نوشتگر.

amaranth

همیشه بهار، جاوید، گل تاج خروس.

amaranthine

تاج خروسی، منسوب به تاج خروس، برنگ تاج خروسی.

amaryllis

(گ . ش. ) گل نرگس، انواع تیره ئ نرگسیان .

amass

گردآوردن ، توده کردن ، متراکمکردن .

amassment

گردآوری.

amateur

دوستدار هنر، آماتور، غیرحرفه ای، دوستار.

amateurish

آماتوروار، ناشی.

amateurism

دوستاری، اشتغال هنر بخاطر ذوق نه برای امرار معاش.

amative

عاشق پیشه ، علاقمند بامور جنسی، عشقی.

amaze

متحیرساختن ، مبهوت کردن ، مات کردن ، سردرگم کردن ، سردرگم، متحیر.

amazement

حیرت، شگفتی، سرگشتگی، بهت.

amazing

متحیر کننده ، شگفت انگیز.

amazon

زنانی که در آسیای صغیر زندگی میکردند و با یونانیان میجنگیدند، زن سلحشور و بلندقامت، رود آمازون در آمریکای جنوبی.

amazonian

مربوط به آمازونها، شیر زن .

ambage

ابهام گوئی، دوپهلوگوئی، پیچ و خم.

ambassador

سفیر، ایلچی، پیک ، مامور رسمی یک دولت.

ambassadorial

وابسته به سفارت.

ambassadorship

سفارت.

ambassadress

سفیر زن ، همسر سفیر.

amber

کهربا، عنبر، رنگ کهربائی، کهربائی.

ambergris

(گ . ش. ) عنبرسائل، شاهبوی.

ambiance

نقوش و تزئینات اطراف یک تابلو نقاشی، محیط.

ambidextrous

ذوالیمینین .

ambience

نقوش و تزئینات اطراف یک تابلو نقاشی، محیط.

ambient

محدود، محاصره شده .

ambient temperature

دمای محیط.

ambiguity

ابهام، نامعلومی، سخن مشکوک ، گنگی معنی.ابهام.

ambiguous

مبهم.باابهام، تاریک ( از لحاظ مفهوم )، دوپهلو، مبهم.

ambiguous grammar

دستور زبان مبهم.

ambiguous language

زبان مبهم.

ambit

پیرامون ، حدود، حوزه ، وسعت، محوطه .

ambition

بلند همتی، جاه طلبی، آرزو، جاه طلب بودن .

ambitious

جاه طلب، بلند همت، آرزومند، نامجو.

ambivalence

توجه ناگهانی و دلسردی ناگهانی نسبت بشخص یا چیزی، دمدمی مزاجی، دارای دو جنبه .

ambivalent

دوجنبه ای، دمدمی.

ambiversion

شخصی که هم بامور خارجی و هم بامور داخلی توجه دارد.

ambivert

شخصی که نه زیاد بعالم باطنی توجه دارد نه بعالم خارجی، آدم معتدل و میانه رو.

amble

یورغه رفتن ( اسب )، راهوار بودن ، یورغه .

ambler

یورغه رو.

ambrosia

(افسانه ) خوراک خدایان که زندگی جاوید بانها میداده ، مائده ئ بهشتی، شهد، عطر.

ambrosial

بسیار مطبوع.

ambry

گنجه ، دولابچه ، اشکاف، کمد مخصوص اغذیه .

ambsace

( درتخته نرد) دوکور، ( مج. ) بدنقشی، بدشانسی.

ambulance

بیمارستان سیار، بوسیله آمبولانس حمل کردن ، آمبولانس.

ambulant

گردنده ، سیار، متحرک .

ambulate

راه رفتن ، حرکت کردن ، درحرکت بودن .

ambulation

حرکت، گردش.

ambulatory

گردشی، گردنده ، سیار.

ambuscade

(نظ) کمین ، کمینگاه ، یکدسته نظامی کمین کرده .

ambush

کمین ، کینگاه ، دام، سربازانی که درکمین نشسته اند، پناه گاه ، مخفی گاه سربازان برای حمله ، کمین کردن ، در کمین نشستن .

ameba

آمیب، مربوط به آمیب، آمیبی، رنگ یاخته ای.

ameban

آمیب، مربوط به آمیب، آمیبی، رنگ یاخته ای.

amebiasis

(طب ) سرایت مرض در اثر آمیب.

amebic

آمیب، مربوط به آمیب، آمیبی، رنگ یاخته ای.

ameboid

آمیب، مربوط به آمیب، آمیبی، رنگ یاخته ای.

ameliorate

بهتر کردن ، اصلاح کردن ، چاره کردن ، بهتر شدن ، بهبودی یافتن .

amelioration

بهبودی، بهتر شدن .

ameliorative

بهبود یابنده ، بهتر شونده .

ameliorator

بهتر کننده ، بهبود دهنده .

amen

آمین ، چنین باد، خداکند، انشائالله .

amenability

احساس مسئولیت، تبعیت، جوابگوئی.

amenable

تابع، رام شدنی، قابل جوابگوئی، متمایل.

amend

ترمیم کردن .اصلاح کردن ، بهتر کردن ، بهبودی یافتن ، ماده یا قانونی را اصلاح و تجدید کردن .

amendable

قابل اصلاح، پذیرا.

amendatory

اصلاحی.

amender

اصلاح کننده .

amendment

ترمیم.اصلاح، تصحیح، ( حق. ) پیشنهاد اصلاحی نماینده ئ مجلس نسبت به لایحه یا طرح قانونی.

amendment file

پرونده ترمیمی.

amends

جبران ، تلافی.

amenia

جبس طمث، حبس عادت.

amenity

سازگاری، مطبوعیت، نرمی، ملایمت.

amentia

حالت هذیان ، سفاهت.

amerce

(حق. ) جریمه ئ ( نقدی ) کردن ، تنبیه کردن ، تادیب کردن (با in یا with یا of).

america

آمریکا، کشور آمریکا.

american

آمریکائی، ینگه دنیائی، مربوط بامریکا.

american english

زبان انگلیسی که در آمریکا بان تکملم میشود.

american indian

سرخ پوست آمریکائی.

american plan

مسافرخانه ای که مسافرین پول غذا و اطاق را یکجا پرداخت میکنند.

americana

اطلاعات و حقایق مربوط بامریکا.

americanism

اصطلاح آمریکائی، رسم آمریکائی.

americanist

متخصص زبان یا فرهنگ آمریکائی.

americanization

آمریکائی شدن ، پذیرش اخلاق و آداب آمریکائی.

americanize

آمریکائی ماب کردن ، بصورت آمریکائی درآوردن .

amerind

نژاد مختلط آمریکائی و سرخ پوست یا اسکیمو.

ametabolic

بدون دگردیسی، فاقد دگردیسی.

ametabolous

بدون دگردیسی، فاقد دگردیسی.

amethyst

(مع. ) یاقوت ارغوانی، لعل بنفش، رنگ ارغوانی، رنگ یاقوتی، درکوهی بنفش.

amethystine

ارغوانی، یاقوتی.

amiability

دلپذیری، شیرینی، مهربانی، خوش مشربی.

amiable

شیرین ، دلپذیر، مهربان ، دوست داشتنی.

amianthus

پنبه ئ کوهی، پنبه ئ نسوز.

amiantus

پنبه ئ کوهی، پنبه ئ نسوز.

amicability

محبوبیت، دوستدار صلح.

amicable

موافق، دوست، دوستانه .

amid

درمیان ، وسط.

amid ships

درمیان کشتی.

amidst

درمیان ، وسط.

amino

(ش. ) حاوی ریشه ئ آمین ، وابسته به عامل آمین .

amino acid

(ش. ) اسید آمینه .

amiss

نادرست، غلط، بیمورد، بد، کثیف، گمراه ، منحرف، منحط.

amitosis

یک نوع تقسیم سلولی، تقسیم مستقیم یاخته .

amity

رفاقت، مودت، روابط حسنه ، حسن تفاهم.

ammeter

آمپرسنج.آمپرسنج.

ammino

منسوب به آمونیاک ، مربوط به آمونیاک .

ammo

(=ammunition) مهمات.

ammonia

محلول یا بخار آمونیاک .

ammoniac

آمونیاک ، آمونیاکی.

ammoniate

(ش. ) با آمونیاک ترکیب کردن ، تحت تاثیر آمونیاک قرار دادن ، تبدیل بامونیاک کردن .

ammoniation

ترکیب با آمونیاک .

ammonite

(ج. ش. ) صدف، فسیل جانور نرمتنی که منقرض شده است ( آمونیت ها ).

ammonium

(ش. ) ریشه +NH4، آمونیاک .

ammonium chloride

(ش. ) کلرور آمونیاک ، نشادر بفرمول NH4CL.

ammunition

مهمات.

amnesia

(طب ) ضعف حافظه بعلت ضعف یا بیماری مغزی، فراموشی، نسیان .

amnesiac

مبتلا به فراموشی.

amnesic

مبتلا به فراموشی.

amnesty

عفو عمومی، گذشت، عفو عمومی کردن .

amnion

(amnia، amnions. pl) (تش. - ج. ش. ) مشیمه ، پرده ئ دور جنین .

amoeba

(amoebae، amoebas. pl) جانور تک سلولی، آمیب.

amoebic

آمیبی، وابسته به جانور تک سلولی.

amoeboid

آمیبی شکل، مانند آمیب.

amok

آدمکشی کردن ، لذت بردن از آدمکشی، مجنون ، شخص عصبانی و دیوانه ، درحال جنون .

among

(=amongst) میان ، درمیان ، درزمره ئ، ازجمله .

amontillado

نوعی شراب تلخ و سفید اسپانیائی.

amoral

غیراخلاقی، بدون احساس مسئولیت اخلاقی.

amorce

خرج باروت، چاشنی.

amorist

عاشق، زن باز، عاشق پیشه .

amorous

عاشق، شیفته ، عاشقانه .

amorphous

بی شکل، بی نظم، بدون تقسیم بندی، غیر متبلور، غیر شفاف، ( زیست شناسی ) دارایساختمان غیر مشخص.

amort

درحال مرگ ، راکد.

amortization

استهلاک ( سرمایه و غیره ).

amortize

کشتن ، بیحس کردن ، خراب کردن ، ( حق. ) بدیگری واگذار کردن ، وقف کردن ، مستهلک کردن .

amount

مقدار.(vi) سرزدن ، بالغ شدن ، رسیدن ، (n) مبلغ، مقدار میزان .

amour

عشق، محبت.

amour propre

(esteem =self) عزت نفس، شخصیت.

amperage

(برق ) شدت جریان برق، میزان نیروی برق برحسب آمپر.

ampere

آمپر ( واحد شدت جریان برق ).

amph

پیشوندیست بمعنی ( از دو طرف) و (از دو نظر).

amphetamine

ماده ای بفرمول 3N1C9H که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود.

amphi

پیشوندیست بمعنی ( از دو طرف) و (از دو نظر).

amphibia

(ج. ش. ) ذوحیاتین ، دوزیستیان .

amphibian

دوزیستان ، ذوحیات.

amphibiotic

وابسته به جانور دوزیستی.

amphibious

خاکی و آبی، دوجنسه ، ذوحیاتین .

amphibole

نامفهوم، دوپهلو.

amphibology

ابهام، سخن دوپهلو، ایهام.

amphibrach

(بدیع) شعر و نثری مرکب از یک هجای بلند بین دو هجای کوچک (مثل amata) و یا یک هجایموکد بین دو هجای غیر موکد باشد.

amphimictic

مناسب برای تولید و تناسل و اختلاط نژاد.

amphimixis

ترکیب نطفه ئ مرد و زن ، جفت گیری، مواقعه .

amphiploid

دارای حداقل کرموسوم ارثی.

amphistylar

دارای دو ردیف ستون در طرفین یا در جلو و عقب ساختمان .

amphitheater

آمفی تئاتر، سالن ، تالار.

amphoteric

بی تفاوت، دارای خواص متضاد، (ش. ) دارای خاصیت اسید و قلیا، دارای برق مثبت و منفی.

ample

فراخ، پهناور، وسیع، فراوان ، مفصل، پر، بیش از اندازه .

ampleness

فراخی، فراوانی.

amplification

بسط، توسعه ، افزایش، تقویت.تقویت.

amplifier

تقویت کننده .نیروافزا، تقویت کننده ئ برق، بلند گو، فزونساز.

amplify

تقویت کردن .وسعت دادن ، بزرگ کردن ، مفصل کردن ، مفصل گفتن یا نوشتن ، ( برق ) افزودن ، بالابردن ، بزرگ شدن ، تقویت کردن ( صدا ).

amplitude

فزونی، دامنه ، فراخی، فراوانی، استعداد، میدان نوسان ، فاصله ئ زیاد، دامنه ، بزرگی، درشتی، انباشتگی، سیری، کمال.دامنه .

amplitude modulation

(am) تلفیق دامنه ائی.

amply

بطور فراوان ، بطور بیش از حد.

ampoule

آمپول.

ampul

آمپول.

amputate

بریدن ، جدا کردن ، زدن ، قطع اندام کردن .

amputation

قطع عضوی از بدن .

amputator

قطع کننده ( پا یادست ).

amputee

آدمی که دست یا پا و یا عضو دیگرش قطع شده باشد.

amuck

(=amok) یک نوع جنون دراثر مرض مالاریا که منجر به خودکشی میشود، دیوانگی.

amulet

طلسم، دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکار میرود.

amuse

سرگرم کردن ، مشغول کردن ، تفریح دادن ، جذب کردن ، مات و متحیر کردن .

amusement

سرگرمی، تفریح، گیجی، گمراهی، فریب خوردگی، پذیرائی، نمایش.

amyloid

نشاسته ای ( غذا )، هیدرات سلولز ژلاتینی.

amylose

(ش. ) ماده ئ قندی که داخل ذرات نشاسته ای را تشکیل میدهد، موادی که از تجزیه ئ نشاسته بدست میایند بفرمول X(O501C6H)، دکسترین .

amylum

نشاسته .

an

یک ، حرف a در جلو حروف صدادار و جلو حرف H بصورت an استعمال میشود.

ana

(.adv) ( درنسخه نویسی ) از هر کدام بمقدار مساوی، (anas، ana. pl) (.n) مجموعه یا گلچینی از گفته ها و اقوال یک شخص، منتخبات، اطلاعات سودمند.

anabaptist

فرقه ای از پروتستان ها.

anabiosis

زنده سازی، تجدید.

anabiotic

محرک ، نیروبخش.

anachronic

(anachronous and =anachronistic) نابهنگام، بیمورد( از نظر تاریخ وقوع ).

anachronism

بیموردی، (درتاریخ نویسی) اشتباه در ترتیب حقیقی وقایع و ظهور اشخاص، نابهنگامی.

anachronistic

(anachronous and =anachronic) نابهنگام، بیمورد( از نظر تاریخ وقوع ).

anachronous

(anachronic and =anachronistic) نابهنگام، بیمورد( از نظر تاریخ وقوع ).

anaclitic

متعلق به ، متکی به .

anaconda

(ج. ش. ) یک نوع مار بزرگ سیلانی، نوعی مار یاافعی آمریکای جنوبی.

anacreontic

وابسته به اناکریان شاعر یونانی، شعر بزمی.

anadem

تاج گل، گردن بند، طوق، حلقه گل، سربند، گیس بند.

anaemia

کم خونی.

anaerobe

موجود غیر هوازی.

anaerobic

زنده و فعال بدون هوا و اکسیژن ، ناهوازی.

anaesthesia

حسگیر، بیهوشی، بی حسی، داروی بیهوشی.

anaesthetic

حسگیر، بیهوشی، بی حسی، داروی بیهوشی.

anaglyph

حجاری برجسته ، تزئینات برجسته .

anagoge

تعالی روحی، بزرگی معنوی، ارتقائ فکر بعالم علوی، تفسیر روحانی و صوفیانه ئ مطالبمذهبی.

anagogic

وابسته بتعالی روحی.

anagogical

وابسته بتعالی روحی.

anagogy

تعالی روحی، بزرگی معنوی، ارتقائ فکر بعالم علوی، تفسیر روحانی و صوفیانه ئ مطالبمذهبی.

anagram

قلب، تحریف، ( بدیع ) مقلوب، تشکیل لغت یا جمله ای از درهم ریختن کلمات یا لغاتجمله ئ دیگر.

anagrammatic

وابسته به قلب و تحریف.

anagrammatical

وابسته به قلب و تحریف.

anagrammatize

تحریف کردن ، جابجا کردن ، قلب کردن .

anal

مربوط به مقعد، مجاور مقعد.

analects

گلچین ادبی، قطعات ادبی، منتخبات، جنگ .

analeptic

محرک روحی، نیروبخش روانی.

analgesia

(طب ) بی حسی نسبت بدرد، تخفیف درد.

analog computer

کامپیوتر قیاسی.

analog data

داده قیاسی.

analog

مانند، نظیر، شباهت، شی قابل قیاس، (فلسفه ) لغت متشابه .قیاسی.

analog adder

افزایشگر قیاسی.

analog channel

مجرای قیاسی.

analog device

دستگاه قیاسی.

analog digital

قیاسی به رقمی.

analog signal

علامت قیاسی.

analog transmission

مخابره قیاسی.

analogical

قیاسی، قابل قیاس، دارای وجه تشابه .

analogist

قیاس و استدلال کننده .

analogize

قیاس کردن ، تشبیه کردن .

analogous

قابل قیاس، مشابه .مانند، قابل مقایسه ، متشابه .

analogue

مانند، نظیر، شباهت، شی قابل قیاس، (فلسفه ) لغت متشابه .

analogy

قیاس.(من. ) قیاس، مقایسه ، شباهت، همانندی، ( ر. ) تناسب، توافق.

analphabet

بیسواد، حاکی از بیسوادی، بیسوادی.

analphabetic

بیسواد، وابسته به بیسوادی.

analyse

تجزیه کردن ، تحلیل کردن ، ( مج. ) موشکافی کردن ، جداکردن ، جزئیات را مطالعه کردن ، پاره پاره کردن ، تشریح کردن ، ( ش. ) با تجزیه آزمایش کردن ، فرگشائی کردن .

analysis

تحلیل، کاوش.(analyses. pl) جداگری، فرگشائی، تجزیه ، تحلیل، استقرائ، شی تجزیه شده ، کتابیا موضوع تجزیه و تحلیل شده ، ( ر. ) مشتق و تابع اولیه ، آنالیز.

analyst

استاد تجزیه ، روانکاو، فرگشا.تخلیل گر.

analytic

تحلیلی.تجزیه ای، تحلیلی، (من. ) مربوط به مکتب یا فلسفه ئ تحلیلی، روانکاوی، قابل حلبطریق جبری.

analytic geometry

هندسه ئ تحلیلی.

analytical

تجزیه ای، تحلیلی، (من. ) مربوط به مکتب یا فلسفه ئ تحلیلی، روانکاوی، قابل حلبطریق جبری.تحلیلی.

analytical engine

ماشین تحلیلی.

analytics

فرگشاشناسی، علم تجزیه و تحلیل، ( ر. ) هندسه ئ تحلیلی.

analyzable

قابل تجزیه و تحلیل، فرگشاپذیر.

analyzation

(=analysis).

analyze

تجزیه کردن ، تحلیل کردن ، ( مج. ) موشکافی کردن ، جداکردن ، جزئیات را مطالعه کردن ، پاره پاره کردن ، تشریح کردن ، ( ش. ) با تجزیه آزمایش کردن ، فرگشائی کردن .تحلیل کردن ، کاویدن .

analyzer

تحلیل کننده .

anamnesis

یادآوری، خاطره .

anamorphic

تغییر شکل دهنده .

anapest

واحد شعری که مرکب از دو هجای کوتاه و یک هجای بلند باشد.

anaphora

(بدیع ) تکرار یک یا چند عبارت متوالی.

anaphrodisia

کاهش شهوت، نقصان قوه ئ بائ، عنن ، داروهای فلج کننده ئ اعضائ تناسلی.

anaphrodisiac

کاهنده شهوت.

anarch

شورشی، آشوب طلب.

anarchic

هرج و مرج، مربوط به آشفتگی اوضاع.

anarchical

هرج و مرج، مربوط به آشفتگی اوضاع.

anarchist

هرج و مرج طلب، آشوب طلب.

anarchistic

وابسته به هرج و مرج طلبی.

anarchy

بی قانونی، هرج و مرج، بی ترتیبی سیاسی، بی نظمی، اغتشاش، خودسری مردم.

anasarca

(طب ) استسقائ عمومی یا لحمی بدن ، ورم تقریبا شدید، پشام.

anastigmat

عدسی غیر استیگمات ( کروی ).

anastomose

بهم پیوستن ، جوش خوردن ( درمورد اعضائ بدن ).

anastomosis

(anastomoses. pl) هم دهانی، همدهانگری، بهم پیوستن ، تلاقی ( رگها و اعصاب ).

anastrophe

سخن وارونه ، قلب عبارت، کلمات مقلوب، تعویض کلمات یک عبارت.

anathema

هرچیزی که مورد لعن واقع شود، لعنت و تکفیر، مرتد شناخته شده از طرف روحانیون .

anathematize

نفرین کردن ، لعنت کردن ، نفرین شدن .

anatomic

تشریحی، وابسته به کالبد شناسی.

anatomical

تشریحی، وابسته به کالبد شناسی.

anatomist

متخصص علم تشریح، تشریح کننده ، کالبد شناس.

anatomize

کالبد شناسی کردن ، تشریح کردن ، قطعه قطعه کردن ، تجزیه کردن .

anatomy

تشریح، ساختمان ، استخوان بندی، تجزیه ، مبحث تشریح، کالبدشناسی.

ancestor

نیا، جد.نیا( جمع نیاکان )، جد، اجداد.

ancestral

نیائی، اجدادی.

ancestress

جده .

ancestry

دودمان ، تبار.

anchor

(.n) لنگر، لنگر کشتی. (.vi and. vt) لنگر انداختن ، (مج. ) محکم شدن ، بالنگر بستن یانگاه داشتن .

anchorage

لنگرگاه ، لنگراندازی، باج لنگرگاه .

anchoress

زن گوشه نشین ، زن عزلت گزین ، راهبه .

anchorite

(=anchret) گوشه نشین ، زاهد، خلوت نشین ، راهب.

anchovy

(anchovy، anchovies. pl) (ج. ش. ) ماهی کولی.

ancient

باستانی، دیرینه ، قدیمی، کهن ، کهنه ، پیر.

ancientry

کهنگی، عهد قدیم.

ancilla

(ancillae. pl) پیشخدمت زن ، کلفت، خادمه .

ancillary

فرعی، معین ، کمک ، دستیار، تابع، مستخدم بومی، مربوط به کلفت.فرعی، کمکی.

ancress

زن گوشه نشین ، زن عزلت گزین ، راهبه .

and

و، ضرب منطقی.و ( حرف ربط ).

and gate

دریچه و.

andante

(مو. ) نسبتا ملایم ( نواخته شود )، نسبتا آهسته ، بارامی، بملایمت.

andiron

سه پایه ، پیش بخاری، سه پایه ای که کنار بخاری می گذاشتند.

androgen

هورمون های جنسی که باعث ایجاد صفات ثانویه جنسی در مرد ( مثل ریش و صدا) می شوند.

androgynous

دوجنسه ، هم زن و هم مرد.

androgyny

وجود دو حالت زنانگی و مردانگی توام، دوجنسی، خنثی.

andromache

(افسانه ئ یونان ) زن هکتور ( Hector).

andromeda

شاهزاده خانم حبشه ای که بوسیله پرسوس ( perseus) از دست غولی نجات یافت و زن او شد، (نج. ) منظومه فلکی مرآه المسلسله .

anecdotage

داستان ، مجموع حکایات، پیر مرد پرگو.

anecdotal

حکایتی، حدیثی.

anecdote

حکایت، قصه ئ کوتاه ، امثال، ضرب المثل.

anechoic

بدون انعکاس، ناپژواک .

anele

تدهین یا روغن مالی کردن .

anemia

( طب ) کم خونی، فقرالدم.

anemic

کم خون ، ضعیف.

anemograph

بادنگار.

anemometer

بادسنج.

anemometry

باسنجی.

anemone

شقایق نعمان ، لاله ئ نعمان ، رنگ قرمز مایل به آبی.

anemophilous

(گ . ش. ) لقاح شونده در اثر باد.

anent

همراهی ( با)، در مشارکت با، مربوط به ، دراطراف.

anesthesia

بیهوشی، هوش بری.

anesthesiologist

(=anesthetist) ویژه گر هوش بری.

anesthesiology

هوش برشناسی، علم بی هوشی، مبحث بی هوشی ( در طب ).

anesthetic

بیهوشانه ، داروی بی هوشی، بی هوش کننده ، کم کننده ئ حس.

anesthetist

ویژه گر هوش بری، پزشک متخصص بیهوشی و بی حسی.

anesthetize

بی هوش کردن .

anew

از نو، دوباره ، بطرز نوین ، از سر.

anfractuosity

پیچیدگی، پیچ و خم، ابهام.

anfractuous

مارپیچی، پرپیچ و خم.

angary

حق کشور متحارب برای استفاده از اموال کشور بیطرف.

angel

فرشته ، مالک .

angelfish

(ج. ش. ) نوعی کوسه ماهی.

angelic

فرشته ای، وابسته به فرشته .

angelical

فرشته ای، وابسته به فرشته .

anger

برآشفتگی، خشم، غضب، خشمگین کردن ، غضبناک کردن .

angina

( طب) گلودرد، ورم گلو، آنژین .

anginal

وابسته به گلودرد.

angiology

رگ شناسی، مطالعه عروق خونی و لنفی.

angle

گوشه ، زاویه ، کنج، قلاب ماهی گیری، باقلاب ماهی گرفتن ، ( مج. ) دام گستردن ، دسیسه کردن ، تیزی یا گوشه هر چیزی.زاویه .

angler

ماهی گیر.

angleworm

(=earthworm) (ج. ش. ) کرم خاکی.

anglian

مربوط به نژاد ( انگل های ) انگلستان ، زبان قوم انگل ها.

anglican

وابسته بکلیسای انگلیس.

anglicanism

اصول و انتقادات کلیسای انگلیس.

anglicism

اصطلاح زبان انگلیسی، انگلیسی مابی.

anglicist

متخصص اصطلاحات و قواعد زبان انگلیسی.

anglicization

انگلیسی مابی، انگلیسی منشی، اتصاف بصفات و خصوصیات انگلیسی، تلفظ یا نوشتن بطرزانگلیسی.

anglicize

باداب و رسوم انگلیسی درآمدن ، انگلیسی ماب شدن ، انگلیسی ماب کردن ، بطرز انگلیسیتلفظ کردن .

angling

ماهیگیری ( باقلاب ).

anglo

پیشوند به معنی ( انگلیسی) و ( مربوط به انگلیس ).

anglo saxon

انگلوساکسن ، نژاد انگلیسی و ساکنسونی.

anglophile

انگلیسی دوست، طرفدار انگلیسها.

anglophobe

کسی که از انگلستان بیم و تنفر دارد، بیمناک از انگلستان .

anglophobia

بیزاری و ترس از انگلیسها.

angora

موی خرگوش یا مرغوز.

angora cat

(ج. ش. ) گربه ئ براق.

angora goat

(ج. ش. ) مرغوز.

angrily

از روی خشم.

angriness

غضبناکی.

angry

اوقات تلخ، رنجیده ، خشمناک ، دردناک ، قرمز شده ، ورمکرده ، دژم، برآشفته .

angst

احساس وحشت و نگرانی، احساس بیم.

angstrom

آنگستروم.واحد اندازه گیری طول امواج ( نور و رادیو ).

anguish

دلتنگی، اضطراب، غم و اندوه ، دلتنگ کردن ، غمگین شدن ، نگران شدن ، نگران کردن .

anguished

مضطرب، نگران .

angular

زاویه ای، گوشه دار.گوشه دار، گوشه ای، (مج. ) لاغر، زاویه ای.

angularity

گوشه داری، زاویه داری، لاغری، تندی.

angulate

گوشه دار، گوشه ای.

angulation

زاویه داری.

anhydrous

(ش. ) بی آب.

ani

(ج. ش. ) پرندگان سیاهی از خانواده ئ فاخته .

anile

پیرزنانه ، عجوزه ، ضعیف.

aniline dye

رنگ انیلین .

animadversion

قوه ئ ادراک ، ملاحظه ، مراقبت، مشاهده ، اعتراض، تذکر و اعلام خطر، انتقاد.

animadvert

خرده گرفتن ، اعتراض کردن ، متوجه شدن ، تعیین تقصیر و مجازات( بوسیله ئ دادگاه )نمودن .

animal

جانور، حیوان ، حیوانی، جانوری، مربوط به روح و جان یا اراده ، حس و حرکت.

animal husbandry

دام پروری.

animalcular

وابسته به جانوران ذره بینی.

animalcule

(animalcula and animalcules. pl) جانور کوچک ، حیوانک .

animalculum

(animalcula and animalcules. pl) جانور کوچک ، حیوانک .

animalism

عالم حیوانی، نفس پرستی، اعتقاد باین که انسان جانوری بیش نیست.

animalist

پیکرنمای جانوران ، نقاش جانور، مصور حیوانات، معتقد به حیوان صفتی انسان .

animality

طبیعت حیوانی، زندگی جانوران ، حیوانیت.

animalization

تبدیل به حیوان ، واجد صفات حیوانی، وجود مواد حیوانی.

animalize

جانور (خوی ) نمودن ، حیوانی کردن ، شهوانی کردن .

animate

سرزنده ، باروح، جاندار، روح دادن ، زندگی بخشیدن ، تحریک و تشجیع کردن ، جان دادن به .

animated

باروح، سرزنده .

animated cartoon

فیلم های نقاشی شده ، فیلم های میکی موس.

animation

جان بخشی، انگیزش، تحریک ، سرزندگی.

animator

روح بخش، جان دهنده ، رونق دهنده ، تهیه کننده ئ فیلمهای کارتون .

animism

جان گرائی، همزاد گرائی، اعتقاد باینکه روح اساس زندگی است، اعتقاد باینکه ارواحمجرد وجود دارند، اعتقاد بعالم روح و تجسم ارواح مردگان .

animistic

وابسته به جان گرائی یا همزادگرائی.

animosity

دشمنی، عداوت، شهامت، جسارت، کینه .

animus

اراده ، قصد، نیت، روح دشمنی و غرض، عناد.

anise

(گ . ش. ) بادیان رومی، انیسون .

aniseed

تخم بادیان رومی که بصورت ادویه بکار میرود.

anisette

عرق بادیان .

anisometric

دارای قسمت های غیر متقارن .

ankle

قوزک ، قوزک پا.

anklebone

استخوان قوزک ، کعب.

anklet

خلخال، پابند، غل و زنجیر برای بستن پا.

anlage

(anlages and anlagen. pl) اساس و پایه ئ رشد بعدی، قسمت کوچکی که بعدا رشد نموده وبزرگ میشود، زائده .

annalist

وقایع نگار، تاریخچه نویس.

annals

تاریخچه ، وقایع سالیانه ، سالنامه ، اخبار سال، برنامه سالیانه ئ عشائ ربانی.

anneal

گرم کردن ، پختن ( آجر)، حرارت زیاد دادن و بعد سرد کردن ( فلزات )، ( مج. ) سخت وسفت کردن ، بادوام نمودن .

annex

پیوستن ، ضمیمه کردن ، ضمیمه ، پیوست، پیوستن ، ضمیمه سازی.

annexation

پیوست، ضمیمه سازی، انضمام.

annihilate

نابود کردن ، از بین بردن ، خنثی نمودن .

annihilation

نابودی.

annihilator

نابود کننده ، از بین برنده .

anniversary

سوگواری سالیانه ، جشن سالیانه عروسی، مجلس یادبود یا جشن سالیانه ، جشن یادگاری.

anno domini

بعد از میلاد مسیح، میلادی.

anno hegirae

برطبق سال هجری، مطابق تقویم هجری.

annotate

حاشیه نوشتن .حاشیه نوشتن ، یادداشت نوشتن ، تفسیر نوشتن ، ( باon یاup) تفسیر کردن .

annotation

حاشیه نویسی.یادداشت ( درحاشیه )، حاشیه نویسی، تفسیر.

announce

آگهی دادن ، اعلان کردن ، اخطار کردن ، خبر دادن ، انتشاردادن ، آشکارکردن ، مدرک دادن .

announcement

آگهی، اعلان ، خبر.

announcer

اعلان کننده ، گوینده .

annoy

دلخورکردن ، آزردن ، رنجاندن ، اذیت کردن ، بستوه آوردن ، خشمگین کردن ، تحریک کردن ، مزاحم شدن .

annoyance

دلخوری، آزار، اذیت، ممانعت، آزردگی، رنجش.

annoyer

آزار دهنده .

annoying

رنجش آور.

annual

سالیانه ، یک ساله .

annuitant

حقوق بگیر، وظیفه خور.

annuity

حقوق یا مقرری سالیانه ، گذراند.

annul

لغو کردن ، باطل کردن ، خنثی کردن .

annular

حلقه مانند، حلقوی، (فیزیک ) وسائل و ابزار حلقه دار، دارای علائم و اشکال حلقوی.

annular eclipse

خسوف ناقص.

annulate

حلقوی، حلقه دار.

annulated

حلقوی، حلقه دار.

annulation

تشکیل حلقه ، ( حق. ) فسخ، الغائ.

annulment

الغائ، فسخ، ابطال.

annulus

(annuluses and annuli. pl) ( هند. ) دایره ای که بوسیله ئ گردش یک دایره ورائ محیط خودتشکیل گردد، فضای بین دوایر متحد المرکز، حلقه ، حلقوی.

annunciation

آگهی، اعلام، بشارت، ( باحرف بزرگ ) عید تبشیر ( عید مارس مسیحیان ).

annunciator

مبشر، اعلام کننده .

annunciatory

بشارتی.

anode

قطب مثبت، آنود.( برق ) قطب مثبت ( در پیل الکتریکی )، الکترود مثبت یا آند.

anodize

بصورت قطب مثبت در آوردن .

anodyne

آرام کننده ، تسکین دهنده ، مسکن ، دوای مسکن .

anoint

روغن مالی کردن ، تدهین کردن .

anointment

پماد مالی، روغن مالی، تدهین ، تقدیس با روغن مقدس.

anomalous

غیر عادی، خارج از رسم، بیمورد، مغایر، متناقض، بی شباهت، غیر متشابه .

anomaly

خلاف قاعده ، غیر متعارف، بی ترتیب.

anomie

بی هنجاری، بی توجهی به اصول دین ، اعتقاد به بی نظمی.

anomy

بی هنجاری، بی توجهی به اصول دین ، اعتقاد به بی نظمی.

anon

بزودی، فورا، چند لحظه بعد.

anonym

شخص بی نام، نویسنده ئ گمنام، نام عاریه .

anonyme

شخص بی نام، نویسنده ئ گمنام، نام عاریه .

anonymity

گمنامی، بینامی.

anonymous

بی نام، دارای نام مستعار، تخلصی، لاادری.

anopheles

(ج. ش. ) نوعی پشه از جنس انوفل (anopheles) که ناقل میکرب مالاریا میباشد.

anorak

نوعی ژاکت باشلق دار مخصوص نواحی قطبی.

anorexia

(=anorexy) بی اشتهائی، کم اشتهائی.

anosmia

فقدان حس شامه ، نابویائی.

another

دیگر، دیگری، جدا، علیحده ، یکی دیگر، شخص دیگر.

another guess

نوعی دیگر، قسمتی دیگر.

anoxia

( طب ) کمبود اکسیژن .

anserine

غازی شکل، مثل غاز، (مج. ) کودن .

answer

پاسخ، پاسخ دادن .(.vt) پاسخ دادن ، جواب دادن ، از عهده برآمدن ، ضمانت کردن ، دفاع کردن (از)، جوابگو شدن ، بکار آمدن ، بکاررفتن ، بدرد خوردن ، مطابق بودن ( با )، جواب احتیاج را دادن (.n) جواب، پاسخ، دفاع.

answerable

مسئول، ملتزم، ضامن ، جوابگو، پاسخ دار، جواب دار.

answerback

پاسخ برگشتی، در پاسخ.

ant

(.n) مورچه ، مور. (.pref -ant) پیشوندیست بمعنی >ضد< و >مخالف< و >درعوض < و >بجای < و غیره .

antacid

دوای ضد ترشی معده ، ضد اسید معده .

antaeus

( افسانه ئ یونان ) پهلوان غول آسای لیبی که پسر زمین بود.

antagonism

مخالفت، خصومت، هم آوری، اصل مخالف.

antagonist

هم آورد، مخالف، ضد، رقیب، دشمن .

antagonistic

مخالفت آمیز، خصومتآمیز، رقابت آمیز.

antagonize

مخالف کردن ، دشمن کردن .

antarctic

مربوط به قطب جنوب، قطب جنوبی، قطب جنوب.

antarctic circle

مدار قطب جنوب.

ante

(.vi and. vt) بالا بردن ، نشان دادن ، توپ زدن . (.pref -ante) پیشوندی است بمعنی - پیش - و - قبل از- و - درجلو-.

anteater

(ج. ش. ) جانور پستاندار مورچه خوار، آردوارک ، پرنده ئ مورچه خوار.

antebellum

قبل از جنگ ، قبل از جنگ داخلی آمریکا.

antecede

سابق یا اسبق بودن ، (از لحاظ مکان و زمان و مقام) برتری جستن ، پیش رفتن ، جلوترآمدن .

antecedence

پیشی، پیشروی، تقدم، سبقت.تقدم، پیشی.

antecedent

پیشین ، پیشی، سابق، مقدم، مقدمه ، سابقه ، (د. ) مرجع ضمیر، دودمان ، تبار.مقدم، پیشین .

antecessor

پیشرو، مقدم.

antechamber

اطاق کفش کن ، پیش اطاقی.

antechoir

جایگاه مخصوص روحانیون و سرایندگان در کلیسا.

antedate

پیش از تاریخ حقیقی تاریخ گذاشتن ، پیش بودن (از)، منتظربودن ، پیش بینی کردن ، جلوانداختن ، سبقت.

antediluvian

وابسته به پیش از طوفان ، پیش از طوفان نوح، آدم کهن سال، آدم کهنه پرست.

antelope

(antelopes، antelope. pl) بزکوهی.

antemeridiem

(.M. A =) قبل از ظهر ( مخفف آن . M. A است ).

antemortem

قبل از مرگ ، مرگ زود رسیده .

antenatal

مربوط به قبل از تولد، قبل از ولادتی.

antenna

آنتن ، موج گیر.(antennas، antennae. pl) شاخک ، (در بیسیم ) موج گیر، آنتن .

anter

دخمه ، غار، سردابه .

anterior

جلو(ی)، قدامی.

anteroom

اطاق انتظار، کفش کن .

anth

(.pref -anth، -ant، -anti) پیشوندهائیست بمعنی >ضد< و >مخالف< و >درعوض < و>بجای < و غیره مثل ANTIchrist.

anthelmintic

کرم کش، دافع کرم روده ، مربوط بداروی ضد کرم.

anthem

سرود، سرودی که دسته جمعی در کلیسا میخوانند.

anther

(گ . ش. ) بساک .

antheridium

(antheridia. pl) عضو تناسلی نر در نهانزادان ، بساک .

anthesis

(گ . ش. ) شکوفان ، غرق شکوفه ، عمل شکفتن غنچه .

anthill

مورتپه ، خاکریزی که مور هنگام لانه سازی در اطراف لانه خود ایجاد میکند.

anthologist

جنگ نگار، متخصص و متبحر در گلچین قطعات ادبی.

anthologize

گلچین ادبی جمع کردن .

anthology

گلچین ادبی، منتخبات نظم و نثر، جنگ .

anthophagous

تغذیه شده با گل، تغذیه کننده از شهد گل.

anthracite

ذغال سنگ خشک و خالص، آنتراسیت.

anthrax

( طب ) سیاه زخم، نوعی سنگ یاقوت.

anthrop

( anthropo =) پیشوند بمعانی > انسان < و > جنس انسان <.

anthropic

( زیست شناسی ) مربوط به دوران پیدایش انسان .

anthropo

( anthrop =) پیشوند بمعانی > انسان < و > جنس انسان <.

anthropocentric

معتقد باینکه انسان اشرف مخلوقات و مرکز ثقل موجودات است.

anthropogenesis

مبحث پیدایش و تکامل بشر.

anthropogenic

مربوط به پیدایش و تکامل انسان ، مربوط به برخورد و تماس بشر با طبیعت.

anthropography

علم ساختمان بدن انسان ، رشته ای از علم انسان شناسی که درباره تاثیر اوضاعجغرافیائی بر روی نژادها صحبت میکند، نژاد شناسی.

anthropoid

میمون آدم نما، شبه انسان .

anthropological

وابسته بانسان شناسی، مربوط بطبیعت انسانی.

anthropologist

انسان شناس.

anthropology

علم انسان شناسی، مبحث روابط انسان با خدا.

anthropometric

وابسته به مبحث اندازه گیری بدن انسان .

anthropometry

مبحث سنجش و اندازه گیری بدن انسان .

anthropomorphic

شبیه انسان ، دارای شکل انسان .

anthropomorphism

قائل شدن جنبه انسانی برای خدا، تصور شخصیت انسانی برای چیزی.

anthropomorphize

جنبه انسانی برای خدا قائل شدن .

anthropopathism

اعتقاد به وجود روح انسانی در اشیائ و موجودات.

anthropophagous

مربوط به آدم خواری، تغذیه کننده از گوشت انسان .

anthropophagus

(anthropophagi. pl) آدم خوار، وحشی.

anthropophagy

آدم خواری.

anthroposophy

علم شناسائی طبیعت و ماهیت انسانی.

anti

(.n) (antis. pl) پاد، مخالف، علیه ، ضد، (.pref -anth، -ant، -anti) پیشوندهائیستبمعنی >ضد< و >مخالف< و >درعوض < و >بجای < و غیره مثل ANTIchrist.

anti federalist

اشخاصی که درسال - مخالف اساس حکومت آمریکا بودند ( مخفف آن EandA است ).

anti semite

ضد یهود، مخالف اقوام سامی.

anti semitic

ضد یهودی.

anti semitism

مخالف با یهودیان .

anti sepsis

( طب ) جلوگیری از رشد و ازدیاد میکربها در اثر مواد ضدعفونی.

antiaircraft

ضد هوابرد، ضد حملات هوائی، اسلحه ضد هوائی.

antibiosis

(زیست شناسی) تضاد بین دو موجود زنده کوچک که بیش از یکی از آنها در محیط باقی نمیماند، تضاد بین یک میکرب و فرآورده ئ میکرب دیگر که باعث از بین رفتن میکرب اولیمیشود.

antibiotic

پادزی، مانع ایجاد لطمه بزندگی، جلوگیری کننده از صدمه به حیات، مربوط به آنتی آنتی بیوزیس، ماده ای که از بعضی موجودات ذره بینی بدست میاید و باعث کشتن میکربهای دیگر میشود.

antibody

پادتن .

antic

غریب و عجیب، بی تناسب، مسخره ، وضع غریب و مضحک .

anticatalyst

ماده ای که موجب وقفه ئ واکنشهای حیاتی موجود میشود، پاد فروگشا.

anticathode

(ش. ) آنود، قطب مثبت برق، صفحه ئ پلاتین یا تنگستن دو لوله ئ اشعه ئ مجهول.

antichrist

ضد مسیح، دجال.

anticipant

منتظر، امیدوار، آبستن ، باردار، پیش بینی کننده .

anticipate

پیش بینی کردن ، انتظار داشتن ، پیشدستی کردن ، جلوانداختن ، پیش گرفتن بر، سبقت جستن بر.

anticipation

پیش بینی، انتظار، سبقت، وقوع قبل از موعد مقرر، پیشدستی.

anticipative

دارای قدرت پیشگوئی، درحالت انتظار.

anticipator

پیش بینی کننده ، منتظر.

anticlimactic

پاداوجی، مربوط به بیان قهقرائی، خلاف انتظاری.

anticlimax

پاداوج، بیان قهقرائی (مثل > زنم مرد، مالم را بردند و سگم هم گم شد< )، بیانی که هرچه پیش می رود اهمیتش کمتر میشود، بیان قهقرائی نمودن .

anticline

چین طاقی، تاقدیس.

anticoagulant

پادبند، ( طب ) مانع انعقاد خون ، داروی ضد انعقاد خون .

anticyclone

واچرخه ، گردباد هوائی.

antidotal

پادزهری، دارای خاصیت پادزهری.

antidote

تریاق، پادزهر، ضد سم، پازهر.

antifreeze

ماده ئ ضد یخ، ضد یخ.

antigen

پادزا، ماده ای که در بدن ایجاد عکسالعمل علیه خودش میکند، مواد تولید کننده ئ پادتن ، پادگن .

antigone

(افسانه ئ یونان )دختری که همراه پدر نابینای خود به آتیکا رفت و تا زمان مرگ پدرش اورا خدمت کرد، ( مج. ) نونه ئ زن فداکار و با تقوا.

antihelix

( تش. ) برآمدگی قسمت غضروفی خارج گوش.

antihistamine

( طب ) موادی که برای درمان حساسیت بکار رفته و باعث خنثی کردن اثر هیستامین دربافت ها می شوند.

antiknock

روغن موتور، ضد ضربه .

antilogarithm

(ر. ) متمم لگاریتم، جیب وظل، متمم جیب.

antimacassar

رویه ئ صندلی، روکش مبل و صندلی.

antimagnetic

ضد مغناطیسی.

antimalarial

داروی مربوط بدرمان مالاریا، داروی ضد مالاریا.

antimatter

پادماده ، جسمی که حاوی ماده ئ ضد خود نیز باشد مثل ضدالکترون بجای الکترون .

antimicrobial

ضدمیکربی.

antimissile missile

موشک ضد موشک ، پاد پرتابه .

antimony

سنگ سرمه ، توتیای معدنی، آنتیمون .

antineuritic

(طب ) برضد آماس عصب، مخاف آماس عصبی.

antinomian

مخالفین اصول اخلاقی فرقه ای از مسیحیان که مخالف مراعات اصول اخلاقی بودند و اعتقادداشتند که خداوند در همه حال نسبت به مسیحیان لطف دارد.

antinomy

تناقض دو قانون یا دو اصل، اظهار مخالف.

antiparalytic

( طب ) ضد فلج، داروی ضد فلج، فلج بر.

antipasto

غذای اشتهاآور، مشتهی.

antipathetic

فاقد تمایل.

antipathy

احساس مخالف، ناسازگاری، انزجار.

antiperiodic

( طب ) جلوگیری کننده از نوبت و دوره ئ امراض.

antiphon

سرودی که بوسیله سرایندگان کلیسا در جواب دسته ئ دیگر خوانده میشود، سرود برگردان .

antiphony

انعکاس یا جواب سرود و موسیقی، تهلیل خوانی، سرود تهلیلی، جواب.

antipodal

مربوط به ساکنین ینگی دنیا، واقع در طرف مقابل زمین ، مستقیما، مخالف، متقاطر.

antipode

(antipodes. pl) نقطه ئ مقابل یا متقاطر.

antiquarian

باستانی، وابسته بقدیم، عتیقه شناس.

antiquated

کهنه ، منسوخ، متروک ، قدیمی.

antique

کهنه ، عتیقه ، باستانی.

antiquity

عهد عتیق، روزگار باستان ، قدمت.

antiseptic

دوای ضد عفونی، گندزدا، ضدعفونی، تمیز و پاکیزه ، مشخص، پلشت بر، جداگانه ، پادگند.

antiserum

سرم حاوی پادتن .

antislavery

مخالف بردگی.

antisocial

مخالف اصول اجتماعی، مخالف اجتماع، مخل اجتماع، دشمن جامعه .

antispasmodic

( طب ) ضد انقباض و تشنج، ضد اختلاج.

antistrophe

(در تراژدیهای یونانی) حرکت از چپ براست نمایشگران هنگام آواز دسته جمعی، صنعتتجنیس.

antisubmarine

ضد زیردریائی، مخرب زیردریائی.

antitank

ضد تانک .

antithesis

(antitheses. pl) پادگذاره ، ضد و نقیض، تضاد، تناقض.

antithetic

پادگذاره ای، دارای ضد و نقیض، متضاد.

antithetical

پادگذاره ای، دارای ضد و نقیض، متضاد.

antithyroid

ماده متعادل کننده ئ غدد درقی، ضد غده ئ درقی.

antitoxic

ضدسم، ضدزهر.

antitoxin

ماده ئ ضدسم، ضد زهرابه ، دفع سم.

antitrust

مخالف تشکیل ( تراست ) یا اتحادیه های بزرگ صنایع.

antitussive

ضد سرفه ، آرام کننده ئ سرفه .

antitype

پادگونه ، نمونه یا مصداق چیزی، نوع متقابل.

antivenin

ماده ئ ضدسم.

antivitamin

ماده ئ ضدویتامین ، ماده ای که ویتامین ها را خنثی میکند.

antler

شاخ گوزن ، شاخ فرعی، انشعاب شاخ.

antonym

کلمه ئ متضاد، ضد و نقیض، متضاد.

antonymous

وابسته بکلمه متضاد.

antrorse

خمیده بجلو یا متمایل ببالا.

antrum

غار بزرگ ، مغاره ، ( طب ) حفره های بدن .

anuresis

( طب ) فقدان قدرت دفع ادرار، شاش بند.

anuria

نقص در ترشح ادرار، قطع ادرار، قطع ترشح.

anurous

بی دم، فاقد دم.

anus

مقعد، بن ، نشین ، سوراخ کون .

anvil

سندان ، روی سندان کوبیدن ، استخوان سندانی.

anxiety

آرنگ ، تشویش، دل واپسی، اضطراب، اندیشه ، اشتیاق، نگرانی.

anxious

دلواپس، آرزومند، مشتاق، اندیشناک ، بیم ناک .

anxiously

بطورنگران ، مشتاقانه .

any

چه ، کدام، چقدر، ( درجمع ) ( در پرسش ) چه نوع، چقدر، هیچ، ( در جمله ئ مثبت ) هر، ازنوع، هیچ نوع، هیچگونه ، هیچ.

anybody

( در جمله ئ منفی و پرسش ) هیچ کس، کسی ( در جمله ئ مثبت ) هرکجا، کسی.

anyhow

بهرحال، در هر صورت، بهرجهت، بنوعی.

anymore

بیش از این ها، دیگر.

anyone

هرکس، هرچیز، هرشخص معین .

anyplace

هرجا، هرکس.

anything

هرچیز، هرکار، همه کار(در جمله ئ مثبت) چیزی، (در پرسش و نفی) هیچ چیز، هیچکار، بهراندازه ، بهرمقدار.

anyway

در هرصورت، بهرحال.

anywhere

هرکجا، هر جا.

anywhy

بهربهانه ، بهرجهت.

anywise

بهیچ وجه ، هیچ، ابدا.

aorta

(aortae، aortas. pl) ( تش. ) آئورت، شریان بزرگ ، شاهرگ .

aortal

وابسته بشاهرگ .

aortic

وابسته بشاهرگ .

apace

سریعا، باتندی، باشتاب، بیدرنگ ، باسرعت زیاد.

apache

(apaches، apache. pl) دزد، یکی از قبایل سرخ پوست آمریکا.

apanage

امتیازات و اموالی که بفرزند ارشد (شاهزاده ) اختصاص داشت، ایالت، حوزه ، درآمداتفاقی، تابع، متعلفات، بخشش، وقف، (احق. ) مستمری.

aparejo

نوعی پالان چرمی یا پارچه ای.

apart

جدا، کنار، سوا، مجزا، غیرهمفکر.

apartfrom

مجزا از، سوا از.

apartheid

نفاق و جدائی بین سیاه پوستان و سفید پوستان آفریقای جنوبی.

apartment

آپارتمان .

apartment building

ساختمان آپارتمانی ( که house apartment نیز گفته میشود ).

apartmental

آپارتمانی.

apathetic

بی احساس، بی تفاوت، بی روح.

apathy

بی حسی، بی عاطفگی، خون سردی، بی علاقگی.

ape

میمون ، بوزینه .

apeak

(د. ن . ) راست، ( بطور) عمودی، قائم، بحالت عمودی.

apelike

میمون مانند.

apercu

(apercus. pl) خلاصه ، مختصر، موجز.

aperient

(طب) ملین ، مسهل، داروی ملین .

aperiodic

نادوره ای.نامنظم، غیرمداوم، غیر نوسانی.

aperitif

نوشابه ئ الکلی که بعنوان محرک اشتها قبل از غذا مینوشند.

aperture

روزنه .دهانه یا سوراخ، روزنه ، گشادگی.

apetalous

(گ . ش. ) بی گلبرگ .

apex

اوج، نوک .(apices and apexes. pl) نوک ، سر، راس زاویه ، تارک .

aphasia

(طب ) عدم قدرت تکلم ( در نتیجه ضایعات دماغی )، آفازی.

aphid

(ج. ش. ) شته ، شپشه .

aphis

شپشک گیاهی، یک نوع شته (lice plant).

aphonia

فقدان صدا یا خفگی آن بعلت فلج تارهای صوتی.

aphorism

سخن کوتاه ، کلام موجز، پند، کلمات قصار، پند و موعظه .

aphorist

موجز نویس، پند نویس.

aphoristic

وابسته به موجز نویسی یا پند نویسی.

aphorize

کلمات قصار گفتن ، پند گفتن ، کوتاه و موجز نوشتن .

aphotic

تاریک ، بی فروغ.

aphrodisiac

مقوی بائ، داروی مقوی غرائز جنسی.

aphrodite

الهه ئ عشق و زیبائی، ونوس یونانی.

aphyllous

(گ . ش. ) بی شاخ و برگ ، برهنه ، بی برگ .

apian

وابسته به زنبور عسل یا مگس.

apiarian

مربوط به پرورش زنبور عسل.

apiarist

پرورش دهنده ئ زنبور عسل.

apiary

کندو، کندوی عسل.

apical

مربوط به نوک یا راس زاویه .

apiculate

نوک دار، تیز.

apicultural

مربوط به پرورش و نگهداری زنبور عسل.

apiculture

پرورش زنبور عسل.

apiece

برای هرشخص، هرچیز، هریک ، هرکدام.

apis

گاو مقدس مصریان قدیم.

apish

بوزینه صفت، نادان ، حیله گر.

apivorous

(ج. ش. ) زنبورخوار، تغذیه کننده از زنبور عسل.

apl language

زبان ای پی ال.

aplacental

فاقد جفت جنین .

aplomb

حالت عمودی، ( مج. ) اطمینان بخود، اعتماد بنفس.

apocalypse

کتاب مکاشفات یوحنا، مکاشفه ، الهام.

apocalyptic

وابسته به کتاب مکاشفات یوحنا.

apocalyptical

وابسته به کتاب مکاشفات یوحنا.

apocalyptist

کاشف مجهولات، متخصص در تفسیر مکاشفات یوحنا.

apocrypha

کتاب مشکوکی که راجع بزندگی عیسی ودین مسیح نوشته شده ، کتب کاذبه .

apocryphal

دارای اعتبار مشکوک ، ساختگی، جعلی.

apodeictic

(من. ) شامل یا مستلزم بیان حقیقت، قابل توضیح.

apodictic

(من. ) شامل یا مستلزم بیان حقیقت، قابل توضیح.

apodosis

(د. ) مکمل جمله ئ شرطی، نتیجه جمله ئ شرطی.

apogamy

(گ . ش. ) رشد و نمو گیاه هاگدار بدون عمل لقاح از سلول جنسی.

apogean

از زمین بالا آمده ، برآمده ، اوجی، ذروه ای.

apogee

( هن. ) اوج، نقطه ئ اوج، ذروه ، اعلی درجه ، نقطه ئ کمال.

apolitical

دارای شخصیت غیر سیاسی، بی علاقه بامور سیاسی، غیر سیاسی.

apollo

( یونان قدیم ) خدای آفتاب و زیبائی و شعر و موسیقی.

apollyon

شیطان ، مالک دوزخ.

apologetic

پوزش آمیز، اعتذاری، دفاعی.

apologetics

مدافعه ئ استدلالی از مسیحیت.

apologia

دفاع، پوزش ادبی.

apologist

مدافع، پوزش خواه ، نویسنده ئ رساله ئ دفاعی.

apologize

پوزش خواستن ، معذرت خواستن ، عذر خواهی کردن .

apologizer

پوزشگر، معذرت خواه .

apologue

حکایت اخلاقی، داستان .

apology

پوزش، عذرخواهی ( رسمی )، اعتذار، مدافعه .

apomict

کسی یا چیزی که بوسیله ئ تکثیر بدون لقاح بوجود آمده باشد.

apomixis

تکثیر بوسیله ئ بافتهای تناسلی ولی بدون لقاح.

apophyseal

زائده ای.

apophysis

(apophyses. pl) ( تش. ) زائده ، برجستگی، غند.

apoplectic

(طب ) سکته ای، دچار سکته ، سکته آور.

apoplexy

سکته ، سکته ئ ناقص.

aport

روبه بندر، بسوی بندر، ( در کشتی ) بطرف چپ کشتی.

aposematic

قابل گوشزد، حاوی نکته ئ مهم و قابل گوشزد.

aposematically

بطور قابل گوشزد.

aposiopesis

قطع ناگهانی سخن ، وقفه ئ کلام ( بواسطه ئ ضربه ئ ناگهانی ).

apostasy

ارتداد، ترک آئین ، ترک عقیده ، برگشتگی از دین .

apostate

از دین برگشته ، مرتد.

apostatize

از دین برگشتن ، مرتد شدن .

aposteriori

(من. ) از معلول بعلت رسیده ، از مخلوق بخالق پی برده ، استنتاجی، استقرائی، با استدلال قیاسی.

apostle

فرستاده ، رسول، پیغ�مبر، حواری، ( درکلیسا) عالیترین مرجع روحانی.

apostolate

مقام یا شغل پاپ، رسالت، رهبری.

apostolic

رسالتی، وابسته به پاپ.

apostolic delegate

نمایندگی سیاسی پاپ، سفیرکبیر پاپ.

apostrophe

آپوستروف.اپوستروف، علامت (') که در موارد زیر بکار میرود، در مواقع حذف حرف یا بخشی از کلمه مثل s'it که دراصل is it بوده است، در آخر اسم مضاف برای ثبوت مالکیتمثل book s'Ali، درجمع بستن اعداد یا حروف منفرد مثل s'S و s'7.

apostrophize

گریز زدن ، علامت (') گذاشتن .

apothecary

داروگر، داروساز، داروفروش.

apothegm

کلمات قصار، کلام موجز، امثال و حکم.

apotheosis

ستایش اغراق آمیز، رهائی از زندگی خاکی وعروج باسمانها.

apotheosize

تکریم اغراق آمیز نمودن ، بدرجه ئ خدائی پرستیدن .

appal

ترساندن ، وحشت زده شدن .

appall

ترساندن ، وحشت زده شدن .

appalling

ترسناک ، مخوف.

appanage

(=apanage).

apparatus

(apparatuses and apparatus. pl) اسباب، آلت، دستگاه ، لوازم، ماشین ، جهاز.

apparel

رخت، اسباب، آراستن ، پوشاندن ، جامه .

apparent

پیدا، آشکار، ظاهر، معلوم، وارث مسلم.

apparently

ظاهرا.

apparition

ظهور، خیال، روح، تجسم، شبح، منظر.

apparitor

فراش، شاطر، چاووش، مامور اجرائ.

appeal

درخواست، التماس، جذبه ، ( حق. ) استیناف.

appealability

قابلیت استیناف.

appealable

قابل استیناف، قابل پژوهش خواهی.

appealer

استیناف دهنده .

appealing

جذاب، خوش آیند.

appear

ظاهرشدن ، پدیدار شدن .

appearance

ظهور، پیدایش، ظاهر، نمایش، نمود، سیما، منظر.

appease

آرام کردن ، ساکت کردن ، تسکین دادن ، فرونشاندن ، خواباندن ، خشنود ساختن .

appeasement

تسکین ، فروکش، دلجوئی، فرونشانی.

appeaser

دلجوئی کننده ، تسکین بخش.

appellant

استیناف دهنده ، استینافی، مفتری، تهمت زننده ( بکسی ).

appellate

استینافی.

appellation

نام، اسم، لقب، (گ . ) نامگذاری، وجه تسمیه .

appellative

(د. ) اسم عام، نام، اسم، لقب، کنیه ، عنوان .

appellee

مستانف علیه .

append

افزودن ، الحاق کردن ، آویختن ، پیوست کردن .

appendage

ضمیمه ، پیوست، دستگاه فرعی.

appendant

ضمیمه ، الحاقی.

appendectomy

( جراحی ) برداشتن زائده آپاندیس یا آویزه .

appendicitis

(طب ) آماس ضمیمه روده ، آماس آپاندیس.

appendicular

آویزه ای، مربوط بزائده آپاندیس، زائده ای.

appendix

(ices- and xes-. pl) ضمیمه ، ذیل، دنباله ، آویزه ، (طب) زائده کوچک ، قولون ، زائده ئ آپاندیس.ضمیمه ، پیوست.

apperceive

مشاهده کردن ، دریافتن ، درک کردن ، بمعلومات خود افزودن .

apperception

درک ، احساس.

apperceptive

وابسته به درک و احساس.

appertain

وابسته بودن ، مربوط بودن ، متعلق بودن ، اختصاص داشتن ( با to).

appetence

آرزو، اشتیاق، تمایل.

appetency

آرزو، اشتیاق، تمایل.

appetent

آرزومند، مشتاق.

appetite

میل و رغبت ذاتی، اشتها، آرزو، اشتیاق.

appetizer

غذا یا آشامیدنی اشتهاآور قبل از غذا، پیش غذا.

appetizing

محرک ، اشتهاآور.

applaud

آفرین گفتن ، تحسین کردن ، کف زدن ، ستودن .

applaudable

قابل تحسین .

applauder

تحسین کننده ، کف زننده .

applause

کف زدن ، هلهله کردن ، تشویق و تمجید، تحسین .

apple

سیب، مردمک چشم، چیز عزیز و پربها، سیب دادن ، میوه ئ سیب دادن .

applejack

کنیاک سیب.

appliance

اسباب، آلت، وسیله ، تمهید، اختراع، تعبیه .

applicability

کاربست پذیری.قابلیت اجرائ.

applicable

قابل اجرائ، قابل اطلاق، اجرا شدنی.کاربست پذیر.

applicant

درخواست دهنده ، تقاضا کننده ، طالب، داوطلب، متقاضی، درخواستگر.

application

کاربرد، استفاده .درخواست، درخواست نامه ، پشت کار، استعمال.

application oriented

کاربرد گرا.

application package

بسته کاربردی.

application program

برنامه کاربردی.

application programmer

برنامه نویس کاربردی.

applications programmer

برنامه نویس کاربردی.

applicative

عملی، متناسب، اعمال کردنی، (د. ) صفت مقداری مانند some یا every.

applicator

درخواست کننده ، اعمال کننده .

applicatory

قابل اجرائ، قابل اطلاق، مناسب، عملی، اعمال شدنی.

applied

عملی، بکار بردنی، ( م. ل. ) بکاربرده (شده )، برای هدف معین بکار رفته ، وضع معموله .کابردی، کاربسته .

applier

تقاضا کننده ، اعمال کننده .

applique

مورد استفاده قرار گرفته ، تکه دوزی، نقاشی رنگ و روغن روی ظرف فلزی.

apply

بکاربستن ، درخواست دادن .بکار بردن ، بکار زدن ، استعمال کردن ، اجرا کردن ، اعمال کردن ، متصل کردن ، بهم بستن ، درخواست کردن ، شامل شدن ، قابل اجرا بودن .

appoint

تعیین کردن ، برقرار کردن ، منصوب کردن ، گماشتن ، واداشتن .

appointee

(شخص ) گماشته ، منصوب.

appointive

انتخابی، انتصابی.

appointment

تعیین ، انتصاب، قرار ملاقات، وعده ملاقات، کار، منصب، گماشت.

apportion

بخش کردن ، تقسیم کردن ، تخصیص دادن .

apportionment

(حق. ) تسهیم، تقسیم، تقسیم پولی بین اشخاص ذی نفع.

appose

مورد سوال واقع شدن ، مورد انتقاد و ایراد قرار گرفتن ، رسیدگی کردن ، مقاومت کردن ، اعتراض کردن ( بر).

apposite

درخور، مناسب، بجا، مربوط.

apposition

عطف بیان ، بدل، کلمه ئ وصفی ( مثل Hunter the Peter که در اینجا کلمه ئ hunter وصفپطروس است ).

appositional

وابسته بکلمه وصفی.

appositive

(د. ) بدل، عطف بیان ، وصف، کلمه وصفی.

appraisal

ارزیابی، تعیین قیمت، تقویم، ارزیابی کردن ، تعیین قیمت کردن ، دید زدن .

appraise

ارزیابی کردن ، تقویم کردن ، تخمین زدن .

appraisement

ارزیابی.

appraiser

ارزیاب، تقویم کننده .

appreciable

قابل تحسین ، قابل ارزیابی، محسوس.

appreciate

قدردانی کردن (از)، تقدیر کردن ، درک کردن ، احساس کردن ، بربهای چیزی افزودن ، قدر چیزی را دانستن .

appreciation

قدردانی، تقدیر، درک قدر یا بهای چیزی.

appreciative

قدردان ، مبنی بر قدردانی، قدرشناس، حق شناسی.

apprehend

دریافتن ، درک کردن ، توقیف کردن ، بیم داشتن ، هراسیدن .

apprehensible

قابل فهم.

apprehension

درک ، فهم، بیم، هراس، دستگیری.

apprehensive

بیمناک ، نگران ، درک کننده ، باهوش، زودفهم.

apprehensively

بانگرانی.

apprentice

شاگرد، شاگردی کردن ، کارآموز.

apprenticeship

شاگردی، تلمذ، کارآموزی.

appressed

(گ . ش. - ج. ش. ) کاملا نزدیک و مجاور چیزی، مجاور.

apprise

(ez=appri) (حق. ) برآورد کردن ، تقویم کردن ، قیمت کردن ، مطلع کردن ، آگاهی دادن .

approach

نزدیک شدن ، نزدیک آمدن ، معبر.مشی، نزدیک شدن .

approachability

دسترسی، قابلیت تقرب.

approachable

نزدیک شدنی.

approbate

تصویب کردن ، پسندیدن ، موافقت کردن .

approbation

تصویب، قبولی، موافقت، پسند.

appropriate

اختصاص دادن ، برای خود برداشتن ، ضبط کردن ، درخور، مناسب، مقتضی.

appropriateness

اقتضائ، تناسب.

appropriation

تخصیص، منظورکردن (بودجه ).

appropriative

اختصاصی، قابل ضبط، وقفی.

approvable

شایان تحسین ، ستودنی، قابل تصویب.

approval

تصویب، موافقت، تجویز.

approve

تصویب کردن ، موافقت کردن (با)، آزمایش کردن ، پسند کردن ، رواداشتن .

approximate

نزدیک کردن ، نزدیک آمدن ، تقریبی.تقریبی، تقریب زدن .

approximate solution

حل تقریبی.

approximately

تقریبا.تقریبا.

approximation

نزدیکی، شباهت زیاد، قریب بصحت، تخمین .تقریب.

appurtenance

جزئ، ضمیمه ، دستگاه ، اسباب، جهاز، حالت ربط و اتصال، متعلقات.

appurtenant

وابسته ، متعلق، ( در جمع ) متعلقات.

apractic

وابسته به تغییرات بافتی مغز.

apraxic

وابسته به تغییرات بافتی مغز.

apricot

زردآلو.

april

ماه چهارم سال فرنگی، آوریل.

april fool

کسی که در روز اول آوریل آلت تفریح می شود، شوخیها و دروغهای مرسوم در این روز.

april fools' day

روز اول آوریل ( روز دروغ وشوخی ).

apriori

ازعلت به معلول پی بردن ، استقرائی.پیشین .

apriority

استقرائی، مقدمتا.

apron

پیش دامن ، پیش بند، کف، صحن .

apropos

بجا، بموقع، شایسته .

apropos of

درباره ئ.

apt

مستعد، قابل، درخور، مناسب، شایسته ، محتمل، متمایل، آماده ، زرنگ .

apt language

زبان ای پی تی.

aptitude

استعداد، گنجایش، شایستگی، لیاقت، تمایل طبیعی، میل ذاتی.

aptness

شایستگی، استعداد، احتمال.

aqua

آب، محلولی بشکل آب، آبرو، عرق.

aqua regia

تیزاب سلطانی.

aqua relle

نقاشی آب و رنگی.

aquacade

فواره ئ بلند.

aquafortis

تیزاب ( غیر خالص )، اسید نیتریک ، جوهر شوره .

aqualung

( درغواصی ) دستگاه تنفس اکسیژن .

aquamarine

زرد، کبود فام.

aquaplane

قطعه ئ چوبی که برای اسکی آبی بکار میرود.

aquapura

آب مقطر، آب خالص.

aquarium

نمایشگاه جانوران و گیاهان آبزی، شیشه بزرگی که در آن ماهی و جانوران دریائی رانمایش میدهند، آبزیگاه ، آبزیدان .

aquarius

برج دلو.

aquatic

وابسته به آب، جانور یا گیاه آبزی، آبزی.

aquavitae

( در کیمیاگری ) الکل تصفیه نشده ، هر قسم عرق تند مثل کنیاک .

aqueduct

کانال یا مجرای آب، قنات.

aqueous

آب، آبدار.

aquiculture

زراعت با آب، زراعت ( غیر دیمی ).

aquiferous

آبخیز، آبده .

aquilegia

گل تاجالملوک .

aquiline

عقابی، دارای منقار کج (شبیه عقاب ).

arabesque

نقش عربی یا اسلامی، کاشی کاری سبک اسلامی.

arabia

عربستان .

arabian

عربی، عرب.

arabic

تازی، عربی، زبان تازی، زبان عربی، فرهنگ عربی ( عرب Arab).

arabic numeral

اعداد انگلیسی (که اصلا از اعداد عربی گرفته شده اند ).

arability

حاصلخیزی، مزروعی.

arabist

عالم بزبان و علوم عربی.

arable

قابل کشتکاری، قابل زرع، زمین مزروعی.

araby

عربی، عرب، عربستان .

arach noid

عنکبوتیه عنکبوتی، بافت های نرم و شل، تنندوئی.

arachnid

(ج. ش. ) جانوری از راسته ئ بند پایان ، عنکبوتیان ، تنندگان .

aramaic

زبان آرامی.

araneid

عنکبوت.

arbalest

منجنیق، آلت پرتاب تیر و زوبین و گلوله ، وسیله اندازه گیری ارتفاعات زیاد.

arbalist

منجنیق، آلت پرتاب تیر و زوبین و گلوله ، وسیله اندازه گیری ارتفاعات زیاد.

arbiter

حکم، داوری کردن ، قاضی، داور.

arbitrable

قابل داوری.

arbitrage

داوری کردن .

arbitrament

قدرت اتخاذ تصمیم، اختیار مطلق.

arbitrarily

دلخواهانه ، دلخواهی، مستبدانه ، بطور قراردادی.

arbitrary

اختیاری، دلخواه ، مطلق، مستبدانه ، قراردادی.

arbitrate

حکمیت کردن ( در)، فیصل دادن ، فتوی دادن .

arbitration

نتیجه ئ حکمیت، رای بطریق حکمیت، داوری.

arbitrator

داور، میانجی، فیصل دهنده .

arbor

چمن ، علفزار، باغ میوه ، تاکستان .

arboraceous

درختی، درخت نشین ، بشکل درخت.

arboreal

درختی، دارزی.

arboreous

درخت وار، چوبی.

arborescence

حالت شاخه ای.

arborescent

درخت وار، شاخه مانند.

arboretum

( arboreta and arboretums pl) باغ، کشاورزی.

arboriculture

درختکاری.

arborization

آرایش درختی.

arborize

شکل درخت دادن ( بچیزی )، داروش کردن .

arborvitae

(گ . ش. ) کاج خمره ای، نوش، سرو خمره ای.

arc

قوس، کمان ، طاق، هلال، جرقه .کمان ، قوس.

arc boutant

(buttress =flying)(boutants arcs. pl)(در ساختمان ) شمع قوسی، ستون قوسی، قوس اتکائ.

arcade

گذرگاه طاقدار، طاقهای پشت سرهم.

arcadian

متعلق به آرکاد( ناحیه ای در یونان )، آدم دهاتی، آدمیکه ساده و بی تجمل زندگیمیکند.

arcane

(=arcana) محرمانه .

arcanum

راز، سر، راز کیمیاگری، داروی سری.

arch

(.n and. vt) کمان ، طاق، قوس، بشکل قوس یاطاق درآوردن ، (.adj) ناقلا، شیطان ، موذی، رئیس، اصلی، (.pref -arch) پیشوندی بمعنی ' رئیس ' و ' کبیر ' و' بزرگ '.

archaeological

وابسته به باستان شناسی.

archaeologist

باستان شناس.

archaeology

باستان شناسی.

archaic

کهنه ، قدیمی، غیر مصطلح ( بواسطه قدمت ).

archaism

کهنگی، قدمت، انشائ یا گفتار یااصطلاح قدیمی.

archangel

فرشته ئ مقرب، فرشته ئ بزرگ .

archbishop

اسقف اعظم، مطران .

archbishopric

مقام یا قلمرو اسقف.

archdeacon

معاون اسقف.

archdiocesan

وابسته بقلمرو اسقف اعظم.

archdiocese

ناحیه ئ کلیسائی زیر نفوذ اسقف اعظم، قلمرو مذهبی اسقف اعظم.

archduchess

دوشس بزرگ ، همسر دوک اعظم.

archduchy

قلمرو و حکومت دوک بزرگ .

archduke

دوک بزرگ ( لقب شاهزادگان اتریش ).

archenemy

دشمن بزرگ .

archeological

وابسته به باستان شناسی.

archeologist

باستان شناس.

archeology

باستان شناسی.

archer

کماندار، قوس.

archery

تیراندازی، کمانداری.

archetypal

مربوط یا شبیه طرح اصلی، نمونه اولیه .

archetype

طرح یا الگوی اصلی، نمونه اولیه .

archetypical

مربوط یا شبیه طرح اصلی، نمونه اولیه .

archfiend

دیو بزرگ ، شیطان .

archipelago

(archipelagos and archipelagoes. pl) مجمعالجزایر.

architect

معمار.معمار، معماری کردن ، مهراز.

architectonic

مربوط به فن معماری یا ساختمان اثر ادبی.

architectonics

(=architectonic) فن معماری، طراحی، ساختمان اثر ادبی.

architectural

وابسته به معماری، معماری.

architecture

معماری.معماری، سبک معماری، مهرازی.

archival

مربوط به بایگانی.بایگانی کردن ، بایگانی شدنی.

archive

بایگانی، ضبط اسناد و اوراق بایگانی.

archives

بایگانی.

archivist

بایگان ، ضابط.

archly

موذیانه ، از روی شیطنت.

archness

موذی گری، شیطنت.

archon

یکی از افسران عالیرتبه ئ آتن قدیم، افسر سرپرست.

archway

گذرگاه طاقدار، دروازه ئ طاقدار، گذر سرپوشیده .

arciform

قوس مانند، هلالی.

arctic

شمالی، وابسته بقطب شمال، سرد، شمالگان .

arctic circle

( جع. ) مدار قطب شمال.

arcuate

قوسی، کمانی.

ardency

شوق، شور و حرارت.

ardent

گرم، سوزان ، تند و تیز.

ardor

گرمی، حرارت، تب و تاب، شوق، غیرت.

arduous

دشوار، پر زحمت، پرالتهاب، صعب الصعود.

are

( زمان حاضر و جمع فعل be to) هستند، هستید، هستیم.

area

مساحت، فضا، ناحیه .ناحیه ، مساحت.

arena

پهنه ، میدان مسابقات (در روم قدیم)، عرصه ، گود، (کشتی گیری یا مبارزه )، صحنه ، آرن .

aren't

مخفف not are.

areola

هاله ، محوطه ئ کوچک اطراف چیزی ( مثل حلقه ئ رنگین دور نوک پستان یا محوطه ئ قرمزاطراف تاول).

ares

( افسانه ئ یونان ) خدای جنگ .

arete

خطالراس کوه .

argent

(ک . ) نقره ، سیم، سفیدی، پول نقره .

argentiferous

نقره دار.

argentine

نقره ای، نقره ، فلز آب نقره ائی.

argentous

(ش. ) نقره دار.

argil

خاک رس، رست.

argillaceous

رستی، مانند خاک رس، شبیه خاک رس، گل مانند.

argo

(نج. ) سفینه ، کشتی، صورت فلکی سفینه .

argol

تپاله ، پشکل شتر، دردشراب. ته نشین شراب.

argosy

کشتی بزرگ ، ناوگان تجارتی.

argot

گویش عامیانه ، زبان ویژه ئ دزدان ، لهجه ئ ولگردان .

arguable

قابل بحث، مستدل.

argue

بحث کردن ، گفتگو کردن ، مشاجره کردن ، دلیل آوردن ، استدلال کردن .

argument

نشانوند، استدلال.

argument association

وابسته سازی نشانوند.

argumentation

استدلال، مناظره ، بحث، چون و چرا.

argumentative

استدلالی، منطقی، جدلی.

argumentive

استدلالی، منطقی، جدلی.

argumentum

استدلال، دلیل، حجت، یک سلسله دلائل قابل قبول.

argus eyed

تیزبین .

aria

(مو. ) آواز یکنفره .

arid

خشک ، بایر، لم یزرع، خالی، بیمزه ، بیروح، بی لطافت.

aridity

خشکی، بیروحی.

aries

( نج. ) برج حمل که بشکل قوچی تصویر میشود.

aright

درست، بدرستی، مستقیم، مستقیما.

arise

برخاستن ، بلند شدن ، رخ دادن ، ناشی شدن ، بوجود آوردن ، برآمدن ، طلوع کردن ، قیام کردن ، طغیان کردن .

aristocracy

حکومت اشرافی، طبقه ئ اشراف.

aristocrat

عضو دسته ئ اشراف، طرفدار حکومت اشراف، نجیب زاده .

aristocratic

اشرافی، اعیانی.

aristotelean

مربوط به عقیده و فلسفه ئ ارسطو.

aristotelian

مربوط به عقیده و فلسفه ئ ارسطو.

aristotelianism

سیستم فلسفی ارسطو.

aristotle

ارسطو، ارسطاطالیس.

arithmetic

حساب، حسابی.علم حساب، حساب، حسابی، حسابگر، حسابدان .

arithmetic check

مقابله حسابی.

arithmetic expression

مبین حسابی.

arithmetic instruction

دستورالعمل حسابی.

arithmetic logic unit

واحد حساب و منطق.

arithmetic progression

تصاعد عددی، تصاعد ریاضی.

arithmetic register

ثبات حسابی.

arithmetic shift

تغییر مکان حسابی.

arithmetic unit

واحد حساب.

arithmetical

حسابی.

arithmetician

حساب دان .

arithmeticlal

مربوط به حساب.

ark

کشتی، قایق، صندوقچه .

arm

دست ( از شانه تا نوک انگشت )، بازو، شاخه ، قسمت، شعبه ، جنگ افزار، سلاح، اسلحه ، دسته ئ صندلی یا مبل.بازو، مسلح کردن .

arm chair

صندلی دسته دار، صندلی راحتی.

armada

بحریه ، نیروی دریائی، ناوگان .

armadillo

(ج. ش. ) نوعی حیوان گورکن .

armageddon

مبارزه ئ نهائی میان نیکی و بدی در قیامت، مبارزه ئ نهائی.

armament

سلاح، تسلیحات، جنگ افزار.

armature

آرمیچر، جوشن .القاگیر، زره ، جوشن ، پوشش، میله فلزی.

armed

مسلح، مجهز، جنگ آماد.

armed forces

مجموع نیروهای زمینی و هوائی و دریائی، نیروهای مسلح.

armenian

ارمنی، زبان ارمنی، فرهنگ ارمنی.

armful

(armsful-، s-. pl) یک بغل، یک بسته ، بار آغوش.

armiger

ملازم، ملازم شوالیه ها.

armistice

متارکه ئ جنگ ، صلح موقت.

armistice day

(day =veterans) روز متارکه ئ جنگ .

armlet

بازوبند، انشعاب کوچک دریا شبیه خلیج، شاخابه ، زره ئ مخصوص دست.

armoire

گنجه ، دولابچه ، جای اغذیه .

armor

(نظ. ) زره ، جوشن ، سلاح، زره پوش کردن ، زرهی کردن .

armorer

اسلحه ساز، نگهبان اسلحه ، زراد.

armorial

اسلحه ای، زرهی.

armory

اسلحه خانه ، قورخانه ، زراد خانه ، ( آمر. ) کارخانه ئ اسلحه سازی.

armour

(نظ. ) زره ، جوشن ، سلاح، زره پوش کردن ، زرهی کردن .

armpit

بغل، زیر بغل.

armrest

دسته ئ صندلی.

army

( نظ. ) ارتش، لشگر، سپاه ، گروه ، دسته ، جمعیت، صف.

aroint

دورشو، خارج شو.

aroma

ماده ئ عطری، بوی خوش عطر، بو، رایحه .

aromatic

خوشبو، معطر، بودار، گیاه خوشبو.

aromatization

معطر سازی، عطر سازی.

aromatize

(=aromatise) خوشبو ساختن ، عطر زدن ، معطر کردن .

around

گرداگرد، دور، پیرامون ، دراطراف، درحوالی، در هر سو، در نزدیکی.

arouse

بیدار کردن ، برانگیختن ، تحریک کردن .

arquebus

(=harquebus) شمخال، تفنگ قدیمی.

arrack

عرق، عرق نارگیل و برنج.

arraign

احضار نمودن ( بمحکمه )، ( حق. ) با تنظیم کیفر خواست متهمی را بمحاکمه خواندن .

arrange

آراستن ، چیدن ، قرار گذاشتن .مرتب کردن ، ترتیب دادن ، آراستن ، چیدن ، قرار گذاشتن ، سازمند کردن .

arrangement

ترتیب، نظم، قرار، ( تهیه ) مقدمات، تصفیه .

arrangment

آرایش، ترتیب، قرار.

arrant

بدترین ، بدنام ترین ، ولگرد، آواره .

arras

پرده ئ قلاب دوزی، نقاشی، طراحی قلاب دوزی.

array

آراستن ، درصف آوردن ، منظم کردن ، صف، نظم، آرایش، رژه .آرایه .

array declaration

اعلان ارایه .

arrear

به عقب، درپشت، بدهی پس افتاده ، پس افت.

arrearage

پس افتادگی.

arrest

توقیف، توقیف کردن ، بازداشتن ، جلوگیری کردن .

arresting

توقیف کننده ، جالب.

arrestment

بازداشت.

arrhythmic

بی نواخت، ( درشعر ) بی وزنی، ( طب ) نامنظمی ضربان نبض.

arrival

ورود، دخول.

arrive

وارد شدن ، رسیدن ، موفق شدن .

arrogance

گردنفرازی، خودبینی، تکبر، نخوت، گستاخی، شدت عمل.

arrogant

گردن فراز، متکبر، خودبین ، گستاخ، پرنخوت.

arrogate

ادعای بیجا کردن ، غصب کردن ، بخود بستن .

arrogation

ادعای بیجا، بخود بستن .

arrow

تیر، خدنگ ، پیکان ، سهم.پیکان .

arrow head

نوک پیکان ، سرتیز، خط میخی.

arrowy

تیرمانند، تیردار، تند، سرتیز.

arroyo

نهر، بستر نهر، آبگند.

arsenal

قورخانه ، زرادخانه ، انبار، مهمات جنگی.

arsenic

اکسید ارسنیک بفرمول As2O3.

arson

آتش زنی، ایجاد حریق عمدی.

arsonist

کسیکه عمدا ایجاد حریق میکند.

art

هنر، فن ، صنعت، استعداد، استادی، نیرنگ .

artefact

محصول مصنوعی، مصنوع.

artemis

( افسانه ئ یونان ) الهه ماه و شکار.

arterial

شریانی، مربوط به شریان یا سرخرگ .

arterialization

تبدیل خون وریدی به شریانی.

arterialize

شریانی کردن ، تبدیل کردن خون شریانی به وریدی.

arteriole

سرخرگچه ، مویرگ ، شریان کوچک ، شریانچه .

arteriosclerosis

(طب ) سخت رگی، تصلب شرائین ، سخت شدن شرائین .

arteriovenous

شریانی و وریدی، مربوط به رگها.

arteritis

( طب ) ورم شریان ، آماس شریان .

artery

شریان ، شاهرگ ، سرخرگ .

artesian well

چاه آرتزین .

artful

حیله گر، نیرنگ باز، ماهرانه ، صنعتی، مصنوعی، استادانه .

arthritic

(طب ) مربوط به ورم و آماس مفصل، ورم فصل، مبتلا به آماس مفصل.

arthritis

( طب ) ورم مفاصل، آماس مفصل.

arthropathy

ناخوشی بند یا مفصل.

artichoke

(گ . ش. ) انگنار، کنگر فرنگی.

article

بصورت مواد در آوردن ، تفریح کردن .کالا، متاع، چیز، اسباب، ماده ، بند، فصل، شرط، مقاله ، گفتار، حرف تعریف(مثل the).

articulate

شمرده سخن گفتن ، مفصل دار کردن ، ماهر در صحبت، بندبند.

articulation

بند، مفصل بندی، تلفظ شمرده ، طرز گفتار.

artifact

محصول مصنوعی، مصنوع.

artifice

استادی، مهارت، هنر، اختراع، نیرنگ ، تزویر، تصنع.

artificer

صنعت کار، پیشه ور، هنرمند.

artificial intelligence

هوش مصنوعی.

artificial

ساختگی، مصنوعی، بدلی.مصنوعی، ساختگی.

artificial language

زبان مصنوعی.

artificial respiration

تنفس مصنوعی.

artificiality

مصنوعی یا ساختگی بودن .

artillerist

توپچی، متخصص توپخانه .

artillery

توپخانه ، توپ.

artily

هنرمندانه ، باهنرمندی.

artiness

هنرمندی، زیرکی، مکاری.

artiodactyl

(ج. ش. ) سم شکافته ، دارای سم شکافته .

artiodactylous

(ج. ش. ) سم شکافته ، دارای سم شکافته .

artisan

صنعتگر، صنعتکار، افزارمند.

artist

هنرور، هنرمند، هنرپیشه ، صنعتگر، نقاش و هنرمند، موسیقیدان .

artistic

هنرمندانه ، باهنر، مانند هنرپیشه و هنرمند.

artistically

بطور هنرمندانه یا هنری.

artistry

استعداد هنرپیشگی، استعداد هنری، هنرمندی.

artless

بی هنر، بی صنعت، ساده ، بی تزویر، غیر صنعتی.

arty

هنرنما، مغرور، متظاهر به هنر.

arundinaceous

نی مانند، بشکل نی.

aryan

آریائی، زبان آریائی، از نژاد آریائی.

as

چنانکه ، بطوریکه ، همچنانکه ، هنگامیکه ، چون ، نظر باینکه ، در نتیجه ، بهمان اندازه ، بعنوان مثال، مانند.

as for

باتوجه به ، مربوط به ، ( مانند me for as).

as good as

بهمان خوبی، خیلی خوب.

as if

مثل اینکه ، همچنانکه ، که .

as long as

تا زمانیکه ، بمقدار زیاد، بمدت طولانی، از وقتی که ، از زمانیکه .

as of

از تاریخ.

as regards

نظر باینکه ، با توجه به اینکه ، اما، درباره ئ.

as respects

نظر باینکه ، با توجه به اینکه ، اما، درباره ئ.

as soon as

بمحض اینکه ، همینکه .

as though

(if =as) مثل اینکه .

as to

درباره ئ، راجع به ، عطف به ، مربوط به .

as well as

بخوبی، بعلاوه ، ونیز، همچنین .

as yet

هنوز، تاکنون .

asafetida

انق�زه .

asafoetida

انق�زه .

asbestos

(=asbestus) پنبه نسوز، پنبه کوهی، سنگ معدنی دارای رشته های بلند( مانند آمفیبل ).

ascarid

کرم روده ، کرم معده ، آسکاریس.

ascaris

آسکاریس، نوعی کرم جهاز هاضمه .

ascend

فرازیدن ، بالارفتن ، صعود کردن ، بلند شدن ، جلوس کردن بر.

ascendable

قابل بالا رفتن از، تفوق پذیر، فراز پذیر.

ascendancy

فراز، علو، بالا، تعالی، سلطه ، تفوق، مزیت، استیلا.

ascendant

(=ascendent) فراز جو، فراز گرای، صعودی، بالا رونده ، ( نج. ) سمتالراس، نوک .

ascendency

فراز، علو، بالا، تعالی، سلطه ، تفوق، مزیت، استیلا.

ascendible

قابل بالا رفتن از، تفوق پذیر، فراز پذیر.

ascending

صعودی، بالارونده .بالارونده ، صعود کننده ، ( مو. ) فرازی، صاعد.

ascending order

ترتیب صعودی.

ascension

صعود، عروج عیسی به آسمان ، معراج.

ascension day

روز عروج عیسی به آسمان .

ascensional

صعودی، عروجی.

ascensive

بالا رونده ، پیش رونده ، موکد، تاکید کننده .

ascent

سربالائی، فراز، صعود، ترقی، عروج، فرازروی.

ascertain

معلوم کردن ، ثابت کردن ، معین کردن .

ascertainable

قابل تحقیق، اثبات پذیر، محقق شدنی.

ascertainment

تحقیق، اثبات.

ascesis

ریاضت، کف نفس.

ascetic

ریاضت کش، مرتاض، تارک دنیا، زاهد، زاهدانه .

asceticism

اصول ریاضت و مرتاضی.

ascii code

رمز اسکی.

ascites

(طب) استسقائ شکم، جمع شدن مایع در شکم، آب آوردن (شکم)، آماره .

asclepius

( افسانه ئ یونان ) خدای طب.

ascorbic acid

اسید آسکوبیک ، ویتامین C.

ascot

دستمال گردن ، شال گردن .

ascot tie

گره ئ شال گردنی، کراوات.

ascribable

نسبت دادنی، قابل اسناد.

ascribe

نسبت دادن ، اسناد دادن ، دانستن ، حمل کردن ( بر)، کاتب، رونویس بردار.

ascription

عمل نسبت دادن به چیزی، اتصاف، تصدیق مالکیت.

asepsis

بی میکروبی، ضد عفونی.

aseptic

ضدعفونی شده ، بی گند.

asexual

فاقد خاصیت جنسی، غیر جنسی، بدون عمل جنسی.

ash

(گ . ش. ) درخت زبان گنجشک (fraxinus)، (درجمع) خاکستر، خاکسترافشاندن یا ریختن ، بقایای جسد انسان پساز مرگ .

ash tray

زیرسیگاری.

ash wednesday

اولین روز ایام روزه ئ مسیحیان .

ashamed

شرمسار، خجل، سرافکنده ، شرمنده .

ashcan

سطل زباله ، آشغالدان .

ashen

خاکستری، دارای رنگ خاکستری، شبیه خاکستر، مربوط به چوب درخت زبان گنجشک .

ashlar

سنگ ساختمانی، سنگ بنا.

ashore

درکنار، درساحل، بکنار، بطرف ساحل.

ashy

خاکستری.

asia

قاره ئ آسیا.

asia minor

آسیای صغیر.

asian

آسیائی.

asiatic

آسیائی، اهل آسیا.

aside

بکنار، جداگانه ، بیک طرف، جدا از دیگران ، درخلوت، صحبت تنها، گذشته از.

asinine

خرصفت، ( مج. ) نادان ، خر، ابله ، احمق.

asininity

خریت، حماقت، نادانی.

ask

پرسیدن ، جویا شدن ، خواهش کردن ، برای چیزی بی تاب شدن ، طلبیدن ، خواستن ، دعوت کردن .

ask ask

(ز. ع. ) توپخانه یا آتش توپخانه ئ ضد هوائی.

askance

چپ چپ، کج، از گوشه ئ چشم، (مج. ) با چشم حقارت، با نگاه رشگ آمیز، از روی سوئظن .

asker

متقاضی، گدا، سائل.

askesis

ریاضت، کف نفس.

askew

با گوشه ئ چشم، کج، چپ چپ، اریب وار.

aslant

بطور مایل، بسوی سراشیب، اریبی، حرکت مایل.

asleep

خواب، خفته ، خوابیده .

aslope

سرازیر.

asocial

غیر اجتماعی.

asp

(ج. ش. ) افعی، نوعی مار بنام لاتین haje Naja.

asparagus

(گ . ش. ) مارچوبه ئ رسمی.

aspect

نمود، سیما، منظر، صورت، ظاهر، وضع، جنبه .

aspen

(گ . ش. ) درخت اشنگ ، کبوده ، صنوبر لرزان .

asperity

خشونت (در صدا)، سختی، ترشی (در مزه )، تلخی و خشونت ( دراخلاق )، نامطبوعی.

asperse

بد نام کردن ، لکه دار کردن ، هتک شرف کردن ، اهانت وارد آوردن ، آب پاشیدن به .

aspersion

توهین ، افترائ، آب پاشی و آب افشانی.

asphalt

قیر خیابان ، اسفالت، قیر معدنی، زفت معدنی.

asphaltite

قیر معدنی، قیر طبیعی.

asphaltum

قیر خیابان ، اسفالت، قیر معدنی، زفت معدنی.

aspheric

غیر کروی، شبیه کره ، انحنائدار.

asphodel

(گ . ش. ) بوته ئ سریش، نرگس، سوسن سفید.

asphyxia

(طب ) خناق، اختناق، خفگی.

asphyxiate

خفه کردن ، مختنق کردن ، خناق پیدا کردن .

asphyxiation

خفقان ، خفه شدن ، خفگی.

aspic

درخت زبان گنجشک .

aspirant

جویا، طالب، داوطلب کار یا مقام، آرزومند، حروف حلقی.

aspirate

حلقی، از حلق ادائ کردن ، با نفس تلفظ کردن ، خالی کردن ، بیرون کشیدن ( گاز یابخار از ظرفی )، حرف H اول کلمه ای را بطور حلقی تلفظ کردن .

aspiration

دم زنی، تنفس، استنشاق، آه ، آرزو، عروج، تلفظ حرف H از حلق، شهیق.

aspirator

هواکش ( نام دستگاه )، چرک کش ( در جراحی )، بادبزن هواکش.

aspire

آرزو داشتن ، آرزو کردن ، اشتیاق داشتن ، هوش داشتن ( با after یا for یا at )، بلند پروازی کردن ، بالا رفتن ، فرو بردن ، استنشاق کردن .

aspirer

آرزو کننده ، مشتاق.

aspirin

(aspirins، aspirin. pl) آسپرین .

ass

(ج. ش. ) خر، الاغ، آدم نادان و کند ذهن ، کون .

assafetida

(=assafoetida) انقوزه .

assail

حمله کردن ، هجوم آوردن بر.

assailable

هجوم پذیر، قابل حمله .

assailant

حمله کننده .

assassin

آدمکش، قاتل.

assassinate

کشتن ، بقتل رساندن ، ترور کردن .

assassination

قتل، ترور.

assault

یورش، حمله ، تجاوز، حمله بمقدسات، اظهار عشق، تجاوز یا حمله کردن .

assay

سنجش، آزمایش، امتحان ، عیارگری، طعم و مزه چشی، مزمزه ، کوشش، سعی، سنجیدن ، عیار گرفتن ، محک زدن ، کوشش کردن ، چشیدن ، بازجوئی کردن ، تحقیق کردن .

assemblage

جمع آوری، اجتماع، انجمن ، عمل سوار کردن (ماشین یا موتور ).

assemble

همگذاردن ، سوار کردن .فراهم آوردن ، انباشتن ، گردآوردن ، سوار کردن ، جفت کردن ، جمع شدن ، گردآمدن ، انجمن کردن ، ملاقات کردن .

assemble and go

همگذاری و اجرا.

assembler

همگذار.

assembly

همگذاری، مجمع.اجتماع، انجمن ، مجلس، گروه ، هیئت قانون گذاری.

assembly language

زبان همگذاری.

assembly line

تیمار خط، دستگاهی که اشیائ یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندیبرسد.

assembly list

سیاهه همگذاری.

assembly program

برنامه همگذاری.

assemblyman

عضو مجلس قانونگذاری، عضو انجمن ، عضو مجلس.

assent

موافقت کردن ، رضایت دادن ، موافقت، پذیرش.

assentation

موافقت ( چاپلوسانه )، رضایت ظاهری.

assert

دفاع کردن از، حمایت کردن ، آزاد کردن ، اظهار قطعی کردن ، ادعا کردن ، اثبات کردن .ادعا کردن .

assert oneself

حقوق و امتیازات خود را بزور بدیگران قبولاندن .

assertion

تاکید، اثبات، تائید ادعا، اظهارنامه ، اعلامیه ، بیانیه ، آگهی، اخبار، اعلان .ادعا.

assertive

اظهار کننده ، ادعا کننده ، مدعی.

assess

تشخیص دادن ، تعیین کردن ، بستن ، مالیات بستن بر، خراج گذاردن بر، جریمه کردن ، ارزیابی، تقویم کردن .

assessable

قابل ارزیابی یا تقویم.

assessment

تشخیص، تعیین مالیات، وضع مالیات، ارزیابی، تقویم، برآورد، تخمین ، اظهارنظر.

assessor

ارزیاب، خراج گذار.

asset

چیز با ارزش و مفید، ممر عایدی، سرمایه ، دارائی، جمع دارائی شخص که بایستی بابتدیون او پرداخت گردد.دارائی.

asseverate

بطور جدی اظهار کردن ، تصریح کردن .

asseveration

اظهار جدی، ادعا.

assiduity

توجه ، پشتکار، استقامت، مداومت، توجه و دقت مداوم.

assiduous

دارای پشتکار، ساعی، مواظب.

assign

واگذار کردن ، ارجاع کردن ، تعیین کردن ، مقرر داشتن ، گماشتن ، قلمداد کردن ، اختصاص دادن ، بخش کردن ، ذکر کردن .

assignability

تخصیص دادنی، قابل تعیین .

assignable

حواله ای، واگذاردنی، قابل تعیین و تخصیص، معین ، مشخص، معلوم.

assignation

تعیین وقت، قرار ملاقات، واگذاری، میعاد.

assignee

وکیل، گماشته ، نماینده ، مامور، عامل.

assigner

حواله دهنده ، واگذار کننده ، انتقال دهنده .

assignment

گمارش.واگذاری، انتقال قانونی، حواله ، تخصیص اسناد، تکلیف درسی و مشق شاگرد، وظیفه ، ماموریت.

assignment statement

حکم گمارشی.

assignor

حواله دهنده ، واگذار کننده ، انتقال دهنده .

assimilable

جذب شدنی، قابل تحلیل در بدن ، قابل تجانس.

assimilate

یکسان کردن ، هم جنس کردن ، شبیه ساختن ، در بدن جذب کردن ، تحلیل رفتن ، سازش کردن ، وفق دادن ، تلفیق کردن ، همانند ساختن .

assimilation

جذب و ترکیب غذا ( دربدن )، تشبیه ، یکسانی.

assimilative

(=assimilatory) همجنس کننده ، هم جنس شونده ، شباهت دار.

assimilator

جذب کننده ، تحلیل برنده ، همانند سازنده .

assion

گماردن ، نسبت دادن .

assist

همدستی و یاری کردن ، دستگیری کردن ، شرکت جستن ، حضور بهم رساندن ، توجه کردن ، مواظبت کردن ، ملحق شدن ، پیوستن به ، حمایت کردن از، پایمردی کردن ، دستیاری کردن ، یاور، همکاری، کمک .کمک کردن ، مساعدت کردن .

assistance

دستیاری، پایمردی، همدستی، کمک ، مواظبت، رسیدگی.کمک ، مساعدت.

assistant

دستیار، نایب.معاون ، یاور، دستیار، بردست، ترقی دهنده .

assize

محکمه ، محکمه ئ جنائی، هیئت قضات یا منصفه ، ( درجمع ) نرخ قانونی، واحد وزن و پیمانه ، فرمان ، مشیت.

associable

انس پذیر، قابل معاشرت، متجانس شدنی، معاشرتی، انطباق پذیر.

associate

هم پیوند، همبسته ، آمیزش کردن ، معاشرت کردن ، همدم شدن ، پیوستن ، مربوط ساختن ، دانشبهری، شریک کردن ، همدست، همقطار، عضو پیوسته ، شریک ، همسر، رفیق.وابسته ، وابسته کردن .

association

شرکت، انجمن ، معاشرت، اتحاد، پیوستگی، تداعی معانی، تجمع، آمیزش.انجمن ، وابستگی، وابسته سازی.

associational

مبنی بر شرکت یا معاشرت، متداعی.

associative

انجمنی، شرکت پذیر.

associative memory

حافظه انجمنی.

associative processor

پردازنده انجمنی.

associative stopage

انباره انجمنی.

associative variable

متغیر انجمنی.

assoil

(ر. ) اصل تغییر نکردنی، مجموع یا حاصل ضرب، بخشیدن ، تبرئه کردن ، مغفرت کردن ، روسفید کردن ، آزاد کردن ، مرخص کردن ، حل کردن ، رفع کردن ، رد کردن ، تکذیب کردن ، پاک کردن ، خالی کردن ، بخشیدن ، تقاص پس دادن .

assonance

شباهت صدا، هم صدائی، قافیه ئ وزنی یا صدائی.

assonant

هم صدا، شبیه در صدا، مشابه یا متجانس ( درصدا).

assort

جور کردن ، طبقه بندی کردن ، مناسب بودن ، هم نشین شدن .

assorted

جور شده ، همه فن حریف، همسر، یار، درخور، مناسب.

assortment

ترتیب، مجموعه ، دسته ، دسته بندی، طبقه بندی.

assuage

آرام کردن ، تخفیف دادن .

assuagement

فرونشانی، تسکین ، تخفیف.

assuasive

آرام کننده ، نشاننده ، ساکت کننده ، مسکن .

assume

فرض کردن ، پنداشتن ، گرفتن .بخود گرفتن ، بخود بستن ، وانمود کردن ، تظاهر کردن ، تقلید کردن ، فرض کردن ، پنداشتن ، بعهده گرفتن ، تقبل کردن ، انگاشتن .

assuming

خودبین ، از خود راضی، متکبر، لاف زن ، پرمدعا.

assumpsit

تعهد، تقبل، مقاطعه کاری، فرض، خودبینی، تقبل دیون دیگری، (حق. )ادعای خسارت.

assumption

فرض، پنداشت.فرض، خودبینی، غرور، اتخاذ، قصد، گمان ، (با A)جشن صعود مریم باسمان ، انگاشت.

assumptive

فرضی، فرض مسلم شده ، مغرور، متکبر.

assurance

پشتگرمی، اطمینان ، دلگرمی، خاطرجمعی، گستاخی، بیمه (مخصوصا بیمه عمر)، تعهد، قید، گرفتاری، ضمانت، وثیقه ، تضمین ، گروی.

assure

اطمینان دادن ، بیمه کردن ، مجاب کردن .

assured

خاطرجمع، مطمئن ، امن ، محفوظ، جسور، مغرور، بیمه شده ، محرم.

assuredly

مطمئنا.

assurer

بیمه کننده ئ عمر، اطمینان دهنده ، مطمئن سازنده .

assuror

بیمه کننده ئ عمر، اطمینان دهنده ، مطمئن سازنده .

assyria

آشور، کشور آشور.

assyrian

آشوری، زبان آشوری، اهل کشور آشور.

assyriologist

متخصص در زبان و تاریخ و هنر آشور.

assyriology

علم آشور شناسی، مطالعه ئ زبان و هنر و تاریخ آشور.

astable

ناپایا، ناپایدار.

astable noltivibrator

نوسان ساز ناپایا.

astar board

در سمت راست کشتی ( وقتی از عقب بجلو نگریسته شود).

astatic

بی تعادل، ناپایدار.

aster

(گ . ش. ) ستاره ، گل ستاره ای، مینا، گل مینا.

asteria

نوعی سنگ قیمتی، یاقوت کبود.

asteriated

متشعشع، پرتودار، دارای اشعه ئ ستاره مانند.

asterisk

نشان ستاره (بدین شکل *)، با ستاره نشان کردن .دخشه ، ستاره .

asterism

نشان ستاره ، هر چیزی شبیه ستاره ، صورت فلکی، برج، دسته ای از ستارگان ، (نج. ) روشنائی و نور، بشکل ستاره ئ پنج پر.

astern

درعقب کشتی، بطرف عقب، پسین .

asteroid

ستارک ، سیارک ، خرده سیاره ، (درجمع) نوعی آتشبازی که شکل ستاره دارد، شبیه ستاره ، ستاره مانند، ستاره ای، سیارات صغار مابین مریخ و مشتری، شهاب آسمانی.

asthenia

سستی، ضعف، ناتوانی.

asthenic

ضعیف، سست، ناتوان .

asthma

تنگی نفس، نفس تنگی، آسم، آهو.

asthmatic

تنگ نفس، دچار تنگی نفس، آسمی.

astigmatic

(تش. ) دچار بی نظمی در جلیدیه ئ چشم، نامنظمی عدسی چشم.

astigmatism

( طب ) بی نظمی در جلیدیه ئ چشم.

astingency

گسی، خاصیت قبض (مزاج)، سفتی، سختی، تندی، درشتی، خشونت.

astir

بیرون از بستر، در جنبش، در حرکت، فعال.

astomatal

بی دهان ، فاقد دهان .

astomatous

بی دهان .

astonied

گیج، بیحس، کر.

astonish

متحیر کردن ، گیج کردن .

astonishment

شگفتی، سرگشتگی، حیرت، بیهوشی، حیرانی.

astound

گیج، متحیر، مبهوت کردن .

astrachan

(جغ. ) حاجی طرخان ، پوست بخارا، پوست قره کل.

astraddle

با پاهای از هم گشاده (مثل سوار اسب شدن )، دارای پای گشاد، گشادگشاد.

astrakhan

(جغ. ) حاجی طرخان ، پوست بخارا، پوست قره کل.

astral

ستاره ای، شبیه ستاره ، علوی.

astray

گمراه ، سرگردان ، منحرف، بیراه ، گیج.

astride

(=astraddle) با پاهای گشاد از هم.

astringent

گس، قابض، جمع کننده ، سفت، داروی قابض، سخت گیر، دقیق، طاقت فرسا، شاق، تند و تیز.

astrodome

گنبد شیشه ای که خلبان میتواند از ورائ آن آسمان را مشاهده کند، سالن رسد خانه .

astrogate

کیهان نوردی کردن ، فضانوری کردن ، سفرکردن ( بکرات دیگر ).

astrolabe

اسطرلاب.

astrologer

منجم، ستاره شناس، طالع بین ، احکامی.

astrological

مربوط به نجوم، منسوب به علم ستاره شناسی.

astrology

علم احکام نجوم، طالع بینی، ستاره شناسی.

astronaut

فضانورد، مسافرفضائی.

astronautical

وابسته به فضانوردان .

astronautics

مطالعه ئ امکان مسافرت بکرات دیگر، مبحث کیهان نوردی.

astronavigation

ستاره نوردی، فضانوردی.

astronomer

ستاره شناس، اخترشناس، منجم.

astronomic

نجومی، عظیم، بیشمار، وابسته به علم هیئت.

astronomical

نجومی، عظیم، بیشمار، وابسته به علم هیئت.

astronomy

هیئت، علم هیئت، علم نجوم، ستاره شناسی، طالع بینی.

astrophotography

عکس برداری از ستارگان برای تحقیقات فضائی.

astrophysical

منسوب به فیزیک نجومی.

astrophysicist

متخصص فیزیک نجومی.

astrophysics

فیزیک نجومی، مبحث اجرام سماوی.

astute

زیرک ، ناقلا، دانا، هوشیار، محیل، دقیق، موشکاف.

astuteness

زیرکی، هوشیاری، موشکافی.

astylar

بی ستون .

asunder

جدا، سوا، دونیم، دوقسمتی.

asylum

پناهگاه ، بستگاه ، گریزگاه ، نوانخانه ، یتیم خانه ، تیمارستان .

asymmetric

(asymmetrical) نامتقارن .بی قرینه ، غیرمتقارن ، بی تناسب.

asymmetrical

(asymmetric) نامتقارن .بی قرینه ، غیر متقارن ، بی تناسب.

asymmetrical distortion

اعوجاج نامتقارن .

asymmetry

عدم تقارن .

asymptomatic

( طب ) بدون علامت، بدون نشانه ئ مرض.

asymptote

(هن. ) خط مجانب، مماس ازلی.

asynchronism

غیرهمزمانی، بدون هموقتی، غیر معاصر.

asynchronous transmission

مخابره ناهنگام.

asynchronous

غیرهمزمان ، غیر معاصر، مختلف الزمان .ناهمگام، غیر همزمان .

asynchronous computer

کامپیوتر ناهنگام.

asynchronous control

کنترل ناهمگام.

asynchrony

غیرهمزمانی، بدون هموقتی، غیر معاصر.

asyndetic

بدون حرف عطف، بدون حرف ربط.

asyndeton

حذف حرف عطف.

at

بسوی، بطرف، به ، در، پهلوی، نزدیک ، دم، بنابر، در نتیجه ، بر حسب، از قرار، بقرار، سرتاسر، مشغول.

at all

بهیچ وجه ، ابدا.

at random

به تصادف.

ataractic

داروی آرام کننده ، داروی مسکن .

ataraxic

داروی آرام کننده ، داروی مسکن .

atavism

نیاکان گرائی، شباهت به نیاکان ، برگشت بخوی نیاکان .

atavistic

وابسته به نیاکان ، شباهت به نیاکان .

ate

خورد.

atelier

کارگاه ، کارگاه هنری، آتلیه .

atheism

انکار وجود خدا، الحاد، کفر.

atheist

منکر خدا، خدانشناس، ملحد.

atheistic

وابسته به انکار خدا.

athena

( افسانه ئ یونان ) الهه ئ عقل و زیبائی، شهر آتن .

athenaeum

مدرسه ئ هنری، انجمن ادبی، انجمن دانش.

atheneum

مدرسه ئ هنری، انجمن ادبی، انجمن دانش.

atherosclerosis

(طب ) تصلب شریان .

athirst

تشنه ، مشتاق.

athlete

ورزشکار، پهلوان ، قهرمان ورزش.

athlete's foot

نوعی مرض قارچی انگشتان .

athletic

ورزشی، پهلوانی، تنومندی، ورزشکار.

athleticism

ورزشکاری، ورزش گرائی.

athletics

علم ورزش، ورزشکاری، پهلوانی، زور ورزی.

athwart

از این سو بان سو، از طرفی بطرف دیگر، از وسط، (مج. ) برخلاف، برضد.

atilt

با حالت حمله ( در نیزه بازی سواره )، بطور کج، یک ور.

atlantic ocean

اقیانوس اطلس.

atlantis

جزیره ای که سابقا گویند در مغرب جبلالطارق وجود داشته و در اثر زلزله بدریا فرورفته است.

atlas

مهره ئ اطلس، (یونان باستان ) قهرمانی که دنیا را روی شانه هایش نگهداشته است، کتابنقشه ئ جهان .

atmometer

بخارسنج.

atmosphere

پناد، کره ئ هوا، جو، واحد فشار هوا، فضای اطراف هر جسمی (مثل فضای الکتریکی ومغناطیسی).

atmospheric

هوائی، جوی.

atole

جزیره یا جزایر مرجانی که اطراف دریاچه را مثل کمربندی احاطه کرده باشد.

atom

اتم، ذره تجزیه ناپذیر.هسته ، اتم، جوهر فرد، جزئلایتجزی، کوچکترین ذره .

atom bomb

(bomb =atomic) بمب اتمی.

atomic

اتمی، تجزیه ناپذیر.هسته ای، ذره ای، مربوط به جوهر فرد، ریز، اتمی.

atomic energy

نیروی اتمی، تبدیل جرم به نیرو در تبادلات اتمی یک عنصر.

atomic theory

فرضیه ئ اتمی که تمام مواد را ترکیبی از ذرات اتم میداند، تئوری انفصال ماده .

atomic weight

وزن اتمی یک عنصر که بر مبنای وزن اتمی اکسیژن قرار داده شده است.

atomicity

(ش. ) ظرفیت اتمی، تعداد اتمهای یک مولکول.

atomics

علم تبدیل جرم بنیرو، فیزیک اتمی، مبحث اتم.

atomism

عقیده باینکه جهان مادی از ذرات ریز ساده تشکیل شده است، ذره گرائی.

atomistic

مربوط به اتم، مربوط به جزئ لایتجزی.

atomistics

علم مربوط به شناسائی اتم و استفاده از نیروی اتمی.

atomization

ریز سازی، عمل تبدیل جسم بذرات کوچک ، عمل بمباران اتمی.

atomize

( مایعات ) تبدیل به پودر کردن ، مرکب از اتم یا ذرات ریز کردن .

atomizer

دستگاهی که عناصری را به ذرات ریز تبدیل میکند مثل عطرپاش.

atomy

اتم، ذره ، کوتوله ، اسکلت انسان .

atonal

(مو. ) دارای عدم هم آهنگی و توازن ، ناموزون .

atone

کفاره دادن ، جبران کردن ، جلب کردن ، خشم ( کسی را ) فرونشاندن ، جلب رضایت کردن .

atonement

کفاره ، دیه ، جبران ، اصلاح.

atonic

(د. ) بی تکیه ، بی صدا ( در صحبت و تلفظ )، ( طب ) بی قوت، سست، ضعیف، مربوطبسستی و بی قوتی.

atony

سستی، ضعف، (د. ) عدم اتکائ.

atop

دربالا، بالا، بطرف بالا، در روی، دربالای.

atrabilious

سودائی ( مزاج )، سست مزاج.

atrioventricular

(تش. ) دهلیزی و بطنی، مابین دهلیز و بطن قلب.

atrip

(د. ن . ) لنگر از زمین برداشته ، آماده ئ حرکت، مربوط به بادبان برافراشته .

atrium

اطاق میانی خانه های روم قدیم، ( تش. ) آن قسمت از دهلیز قلب که خون سیاهرگی به آن می ریزد.

atrocious

با شرارت بی پایان ، بیرحم، ستمگر، سبع.

atrocity

سبعیت، بیرحمی، قساوت.

atrophic

لاغر، مربوط به کم شدن قوه ئ نامیه .

atrophy

(طب ) لاغری، ضعف بنیه ، (گ . ش. ) نقصان قوه ئ نامیه ، لاغرکردن ، خشک شدن ، لاغر شدن .

attach

الصاق کردن .بستن ، پیوستن ، پیوست کردن ، ضمیمه کردن ، چسباندن ، نسبت دادن ، گذاشتن ، (حق. ) ضبط کردن ، توقیف شدن ، دلبسته شدن .

attachable

قابل بهم پیوستن یا ضمیمه کردن .

attache

وابسته .

attache case

چمدان یا جامه دان مخصوص حمل اسناد.

attached

پیوسته ، ضمیمه ، دلبسته ، علاقمند، وابسته ، مربوط، متعلق.

attachment

الصاق.وابستگی، تعلق، ضمیمه ، دنبال، ضبط، حکم، دلبستگی.

attack

آفند، تک ، تکش، تاخت، حمله کردن بر، مبادرت کردن به ، تاخت کردن ، با گفتار ونوشتجات بدیگری حمله کردن ، حمله ، تاخت و تاز، یورش، اصابت یا نزول ناخوشی.

attain

دست یافتن ، رسیدن ، نائل شدن ، موفق شدن ، تمام کردن ، بدست آوردن ، بانتهارسیدن ، زدن .

attainable

نائل شدنی، دردسترس، بدست آوردنی.

attainder

(حق. ) محرومیت از حقوق مدنی، (م. م. ) لکه ئ بدنامی، لکه ئ ننگ ، ننگ .

attainment

دست یابی، نیل، حصول، اکتساب.

attaint

(حق. ) محکومیت قاضی یا عضو هیئت منصفه بعلت دادن رای غلط، دستکاری، لمس، رسیدن به ، نائل شدن به ، محکوم کردن (قاضی یا عضو هیئت منصفه برای دادن حکم خلاف)، مقصر دانستن ، محروم کردن ، بدنام کردن .

attar

عطرگل سرخ، عطرگل.

attempt

کوشش کردن ، قصد کردن ، مبادرت کردن به ، تقلا کردن ، جستجو کردن ، کوشش، قصد.

attend

توجه کردن ، مواظبت کردن ، گوش کردن (به )، رسیدگی کردن ، حضور داشتن (در)، در ملازمت کسی بودن ، همراه بودن ( با )، ( مج. ) درپی چیزی بودن ، از دنبال آمدن ، منتظرشدن ، انتظار کشیدن ، انتظار داشتن .

attendance

توجه ، مواظبت، رسیدگی، تیمار، پرستاری، خدمت، ملازمت، حضور، حضار، همراهان ، ملتزمین .

attendant

سرپرست، همراه ، ملازم، مواظب، وابسته .

attended

با مراقب.

attention

توجه ، مواظبت، دقت، خاطر، حواس، ادب و نزاکت، ( نظ. ) خبردار، حاضرباش(باحرف بزرگ ).توجه ، رسیدگی.

attention key

کلید جلب توجه .

attentive

مواظب، ملتفت، متوجه ، بادقت.

attenuate

رقیق کردن ، نازک کردن ، لاغر کردن ، سبک کردن ، تقلیل دادن ، دقیق شدن ، نازک ، رقیق.ضعیف شذن .

attenuation

میرائی، تضعیف.

attenuation equalizer

برابر کننده میرائی.

attest

گواهی دادن (با to)، شهادت دادن ، سوگند یاد کردن ، تصدیق امضائ کردن .

attestation

گواهی، شهادت، تصدیق امضائ، تحلیف، سوگند.

attic

اطاق کوچک زیر شیروانی، وابسته به شهر آتن .

attire

آراستن ، آرایش کردن ، لباس پوشاندن ، لباس، آرایش.

attitude

گرایش، حالت، هیئت، طرز برخورد، روش و رفتار.

attitudinize

حالت خاصی بخود گرفتن .

attorn

اجاره داری کردن .

attorney

وکیل، مدعی، وکالت، نمایندگی، وکیل مدافع.

attorney general

(s-، general attorneys. pl) مدعی العموم، دادستان .

attorneyship

مقام وکالت.

attract

جلب کردن ، جذب کردن ، مجذوب ساختن .

attractable

مجذوب ساختنی.

attraction

کشش، جذب، جاذبه ، کشندگی.

attractive

کشنده ، جاذب، جالب، دلکش، دلربا، فریبنده .

attractor

مجذوب کننده .

attributable

قابل اسناد، قابل نسبت دادن ، نسبت دادنی.

attribute

صفت، نسبت دادن .نشان ، خواص، شهرت، افتخار، نسبت دادن ، حمل کردن ( بر).

attribution

نسبت دادن ، اختیار، تخصیص.

attributive

اسنادی، (د. ) مستقیم ( در مورد صفات ).

attrited

فرسوده ، سائیده .

attrition

سائیدگی، اصطکاک ، مالش، خراش.

attune

هم آهنگ کردن ، هم کوک کردن ، ( مج) وفق دادن ، مناسبت، موافق.

atypical

غیرمعمولی، بیقاعده .

au courant

(date to =up) در جریان روز، مطلع، باخبر.

au naturel

بحالت طبیعی، ساده و بدون چاشنی.

auburn

بور، طلائی، قهوه ای مایل به قرمز، رنگ قرمز مایل به زرد.

aucmented

تکمیل شده .

auction

حراج، مزایده ، حراج کردن ، بمزایده گذاشتن .

auctioneer

دلال حراج، حراجی، حراج کننده .

auctorial

منسوب به نویسنده یا مولف.

audacious

بی پروا، بی باک ، متهور، بی باکانه ، بیشرم.

audacity

بی باکی، بی پروائی، جسارت، گستاخی.

audibility

رسائی صدا، قابلیت استماع.

audible

شنیدنی، سمعی.قابل شنیدن ، شنیدنی، رسا، مسموع.

audible alarm

آژیر، اعلان خطر سمعی.

audible signal

علامت سمعی.

audibly

باصدای رسا.

audience

بار، ملاقات رسمی، حضار، مستمعین ، شنودگان .

audile

مربوط به حس شنوائی، مسموع.

audio

وابسته به شنوائی یا صوت، گیرنده و تقویت کننده ئ صدا، شنودی.سمعی، شنیداری.

audio frequency

بسامد سمعی.

audio visual

دید و شنودی، سمعی و بصری، آموزش سمعی و بصری.

audiometer

دستگاه سنجش قوه ئ سامعه ، شنوائی سنج.

audiophile

شخص موسیقی دوست، علاقمند بموسیقی.

audit

رسیدگی، بازرسی، ممیزی، رسیدگی کردن .ممیزی، رسیدگی.

audit trail

رد ممیزی.

audition

شنوائی، قدرت استماع، استماع، آزمایش هنرپیشه ، سامعه .

auditive

وابسته به شنوائی، سامعه ای، سماعی.

auditor

مامور رسیدگی، ممیز حسابداری، شنونده ، مستمع.

auditorium

تالار کنفرانس، تالار شنوندگان ، شنودگاه .

auditory

مربوط بشنوائی یا سامعه ، مربوط به ممیزی و حسابداری.

augend

مضافالیه .

auger

مته ، دیلم، زمین سوراخ کن .

aught

(=anything) چیزی، هر چیزی، (ک . ) هیچ، بهیچوجه ، ابدا، صفر، (ک . ) هیچ چیز.

augment

تکمیل کردن ، افزودن .افزودن ، زیاد کردن ، علاوه کردن ، زیاد شدن ، تقویت کردن .

augmentable

قابل افزایش.

augmentation

افزایش، اضافه .

augmentative

افزاینده ، متراکم شونده ، متراکم کننده .

augmenter

افزاینده ، زیاد کننده .

augur

غیب گو، فال بین ، فالگیر، شگون ، پیش بینی کردن ( باتفال ).

augury

پیشگوئی، پیش بینی، پیش آگاهی.

august

همایون ، بزرگ جاه ، عظیم، عالی نسب، ماه هشتم سال مسیحی که روزاست، اوت.

auk

(ج. ش. ) نوعی پنگوئن ، بطریق.

auklet

(ج. ش. ) جنسی از پنگوئن های کوچک سواحل اقیانوس آرام.

aulait

شیردار، دارای شیر.

aunt

عمه ، خاله ، زن دائی، زن عمو.

aura

نشئه و تجلی هر ماده ( مثل بوی گل )، رایحه ، تشعشع نورانی.

aural

مربوط به گوش یا سامعه ، گوشی.

aureate

طلائی، طلائی رنگ ، طلائی کردن .

aureola

هاله یا نور گرداگرد سرمقدسین ، هاله نورانی اطراف خورشید و سایر ستارگان .

aureole

هاله یا نور گرداگرد سرمقدسین ، هاله نورانی اطراف خورشید و سایر ستارگان .

aurevior

(فرانسه ) خداحافظ، بامید دیدار.

auric

طلائی، وابسته بگوش یا سامعه ، گوشی.

auricular

وابسته بشنوائی، گوشی، سماعی، تواتری، دهلیزی.

auriculate

گوشک دار.

auriferous

زرخیز، طلادار.

aurora

سپیده دم، فجر، سرخی شفق، آغاز.

aurora borealis

شفق شمالی، نور یا فجر شمالی.

aurous

طلا، حاوی طلا.

auscultate

گوش دادن ( طب )، معاینه کردن .

auscultation

گوش کردن ( بصداهای داخل بدن ).

auspicate

بمبارکی افتتاح کردن ، گشودن ، پیشگوئی کردن .

auspices

تطیر، تفال از روی پرواز مرغان ، فال، شگون ، (در جمع) سایه ، حمایت، حسن توجه ، توجهات.

auspicious

فرخ، فرخنده ، خجسته ، سعید، مبارک ، بختیار، مساعد.

austere

سخت، تند و تلخ، ریاضت کش، تیره رنگ .

austerity

سختی، تروشروئی، ریاضت، سادگی زیاده از حد.

austral

جنوبی، تحت تاثیر باد جنوبی ( گرم و مرطوب ).

aut

(.pref -aut) پیوندیست بمعنی ' خود' و ' وابسته بخود' و ' خودکار'.

autarchic

(=autarkic) خودمختار، وابسته به خودبسندی.

autarchical

بالیاقت، دارای استقلال اقتصادی.

autarchy

کفایت، لیاقت، استبداد، حکومت استبدادی، حاکم مطلق، جبار مطلق، خودبسندگی.

autarkical

بالیاقت، دارای استقلال اقتصادی.

autarky

کفایت، لیاقت، استبداد، حکومت استبدادی، حاکم مطلق، جبار مطلق، خودبسندگی.

autecology

بوم شناسی فردی، مبحث شناسائی محیط زندگی انفرادی موجودات.

authentic

صحیح، معتبر، درست، موثق، قابل اعتماد.

authenticate

اعتباردادن ، سندیت یا رسمیت دادن ، تصدیق کردن .

authentication

تصدیق، سندیت.

authenticity

اعتبار، سندیت، صحت.

author

(.n) منصف، مولف، نویسنده ، موسس، بانی، باعث، خالق، نیا، (.vt) نویسندگی کردن ، تالیف و تصنیف کردن ، باعث شدن .

authoress

نویسنده زن .

authoritarian

طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت، طرفدار استبداد.

authoritarianism

فلسفه ئ تمرکز قدرت یا استبداد.

authoritative

آمر، مقتدر، توانا، معتبر.

authority

قدرت، توانائی، اختیار، اجازه ، اعتبار، نفوذ، مدرک یا ماخذی از کتاب معتبریا سندی، نویسنده ئ معتبر، منبع صحیح و موثق، (در جمع) اولیائ امور.

authorization

اجازه ، اختیار.

authorize

اجازه دادن ، اختیار دادن ، تصویب کردن .

authorship

تالیف و تصنیف، نویسندگی، احداث، ایجاد، ابداع، ابتکار، اصل، آغاز.

autism

خیال پرستی، عدم توجه بعالم مادی، وهم گرائی.

autistic

وابسته به خیال پرستی، توهمی.

auto

(.pref -auto) پیوندیست بمعنی ' خود' و ' وابسته بخود' و ' خودکار'. (.n) خودرو، ماشین سواری.

auto da fe

(fe da autos. pl) رای دادگاه (در مورد سوزاندن شخص مرتد در ملائ عام)، اجرای رای، اجرای حکم اعدام و مجازات شخص مرتد.

autobahn

بزرگراه ، شاهراه ، اتوبان ، جاده عریض.

autobiographer

نویسنده ئ شرح حال خود، کسی که تاریخچه زندگی خود را می نویسد، خودزیستنامه نگار.

autobiographic

خودزیستنامه ای، مربوط بشرح حال خود.

autobiographical

خودزیستنامه ای، مربوط بشرح حال خود.

autobiography

خودزیستنامه ، خود زندگی نامه ، نگارش شرح زندگی شخصی بوسیله ئ خود او.

autocatalysis

(ش. ) اثر مجاورتی خود بخود جسمی در فعل و انفعال شیمیائی.

autochthon

بومی، محلی.

autochthonous

بومی، محلی، ذاتی، تشکیل شده یا ایجاد شده در محل خود، ( ز. ش. ) جابجا نشده .

autoclave

قابلمه (ترکی )، دیگ زودپز، با دیگ زودپز پختن .

autocode

خودرمز.

autocoder

خود رمز کن .

autocracy

حکومت مطلق، حکومت مستقل.

autocrat

حاکم مطلق، سلطان مستبد، سلطان مطلق.

autocratic

مطلق، مستقل، استبدادی.

autodidact

شخص خود آموخته ، کسیکه پیش خود میاموزد.

autoecious

( زیست شناسی ) انگل یک میزبانی، تک میزبانه .

autoerotic

مربوط به لقاح با خود ( مثل بعضی از کرمها ).

autoeroticism

لقاح با خود، تحریک خود، احتلام.

autoerotism

لقاح با خود، تحریک خود، احتلام.

autogamous

مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش.

autogamy

(ج. ش. - گ . ش. ) لقاح و باروری بوسیله گرده خود گل، خودگانی.

autogenesis

(زیست شناسی) تولید مثل خودبخود، ترکیب یا آمیختگی سلولهای همانند یا هم نوع باهم.

autogenic

تولید شده بطور خودبخود.

autogenous

تولید شده بطور خودبخود.

autogiro

نوعی هواپیمای بدون بال.

autograph

دستخط خود مصنف، خط یا امضای خود شخص، دستخط نوشتن ، از روی دستخطی رونویسی کردن (مثل عکس )، توشیح کردن .

autographic

نوشته شده با دست خود مصنف، مربوط به ثبات خودکار.

autohypnosis

هیپنوتیزم خود.

autoloading

باری نیم خودکار.

autologous

مشتق از خود.

autolysis

هضم یا گوارش خود بخود.

automat

دستگاه خودکاری که پس از انداختن سکه ای درون آن غذا یا مشروبی را خارج میکند.

automata

ماشینها، ماشینهای خودکار.

automata theory

نظریه ماشینها.

automate

خود کار کردن .بصورت خودکار درآوردن ، بطور خودکار عمل کردن ، خودکار بودن .

automatic programming

برنامه نویسی خودکار.

automatic

خودکار.دستگاه خودکار، خودکار، مربوط به ماشینهای خودکار، غیر ارادی.

automatic check

مقابله خودکار.

automatic coing

برنامه نویسی خودکار.

automatic computer

کامپیوتر خودکار.

automatic control

کنترل خودکار.

automatic exchange

رد و بدل کننده خودکار.

automatic pilot

دستگاه خودکار هدایت کشتی و هواپیما.

automatic testing

آزمایش خودکار.

automatic timer

زمان سنج خودکار.

automatic typesetting

حروف چینی خودکار.

automatically

خودبخود، بطور خودکار، بطور غیرارادی.خودبخود، بصورت خودکار.

automaticity

خودکاری، خودبخودی.

automation

کنترل و هدایت دستگاهی بطور خودکار، دستگاه تنظیم خودکار.خودکاری.

automatism

حرکت خودبخود، حرکت غیرارادی، کار عادی و بدون فکر، بطور خودکار، حالت خودکاری.

automatization

خودکاری، حرکت غیر ارادی، حالت خودکار.

automatize

خودکار کردن ، کسی را بی اراده آلت دست کردن .

automaton

آدم مکانیکی، ماشینی که کارهای انسان را میکند، ( مج. ) آدم بی اراده ، آلت دست.ماشین ، ماشین خودکار.

automobile

خودرو، اتومبیل، ماشین متحرک خودکار، ماشین خودرو، اتومبیل راندن ، اتومبیلسوار شدن .

automotive

خودرو، مربوط به وسائل نقلیه خودرو.

autonomic

مستقل، خودمختار، ( زیست شناسی ) ارادی، عمدی، (گ. ش. ) خودبخود، (تش. ) منسوببه دستگاه عصبی خودکار.

autonomic nervous system

(تش. ) دستگاه عصبی نباتی (سیستم سمپاتیک و پاراسمپاتیک ).

autonomist

طرفدار استقلال داخلی، طرفدار خودمختاری.

autonomous

دارای حکومت مستقل، خودمختار، (زیست شناسی) دارای زندگی مستقل، (گ . ش. ) خودکاربطور غیر ارادی، (ر. ش. ) واحد کنترل داخلی.خودگردان .

autonomously

بصورت خودگردان .

autonomy

خودگرانی.استقلال داخلی، خودمختاری، حاکمیت ملی مبنی براستقلال اقتصادی و سیاسی.

autopsy

کالبد شکافی، ( مج. ) تشریح مرده ، تشریح نسج مرده ( درمقابل biopsy).

autosexing

دارای صفات جنسی مغایر با نوع خود ( هنگام تولد ).

autosomal

مربوط به کرموسوم غیر جنسی، غیر جنسی.

autosome

رنگینتن غیر جنسی.

autosuggestion

تلقین بنفس، القائ بنفس.

autotelic

هنر بخاطر هنر، دارای عزم پنهانی، دارای قصد درونی.

autotomic

متقاطع بطور خودبخود، وابسته به تقسیم خودبخود.

autotomize

تقسیم خودبخود کردن ، انفصال خودبخود پیداکردن ( در مورد اعضائ مختلف بدن ).

autotomous

متقاطع بطور خودبخود، وابسته به تقسیم خودبخود.

autotomy

(زیست شناسی) تقسیم خودبخود، انفصال خودبخود دست یا پا یا عضو حیوان از بدن ، خودبری.

autotransformer

خود مبدل.

autotroph

خودخوار، خودخواری، قابل تغذیه خودبخود.

autotype

facsimile، سوادعین ، چاپ خودکار.

autumn

پائیز، خزان ، برگ ریزان ، زمان رسیدن و نزول چیزی، دوران کمال، آخرین قسمت، سومین دوره زندگی، زردی.

autumnal

پائیزی.

auxesis

(زیست شناسی) رشد توام با عدم تقسیم یاخته ، تفصیل، بسط، تقویت، افزایش، مبالغه .

auxiliary

معین ، کمک دهنده ، امدادی، کمکی.کمکی.

auxiliary equipment

تجهیزات کمکی.

auxiliary memory

حافظ کمکی.

auxiliary operatich

عمل کمکی.

auxiliary storage

انبار کمکی.

auxin

هورمون گیاهی.

auyomated

خودکار شده ، خودکار.

avail

سودمند بودن ، بدرد خوردن ، دارای ارزش بودن ، در دسترس واقع شدن ، فایده بخشیدن ، سود، فایده ، استفاده ، کمک ، ارزش.

availability

قابلیت استفاده ، چیز مفید و سودمند، شخص مفید، دسترسی، فراهمی.

available

دردسترس، فراهم، قابل استفاده ، سودمند، موجود.دسترس پذیر.

availablity

دسترس پذیری.

avalanche

بهمن .بهمن ، نزول ناگهانی و عظیم هر چیزی، بشکل بهمن فرود آمدن .

avant garde

پیشرو و موجد (سبک و طریقه هنری ).

avarice

زیاده جوئی، آز، حرص، طمع.

avaricious

حریص، آزمند، طماع، زیاده جو.

avast

(د. ن . - بصورت امر) ایست، توقف کنید.

avaunt

دستور اخراج، برو.

ave

بدرود، خداحافظ، سلام، خدا نگهدار.

avenge

کینه جوئی کردن (از)، تلافی کردن ، انتقام کشیدن (از)، دادگیری کردن ، خونخواهی کردن .

avenger

کین خواه ، خونخواه ، دادگیر، انتقام جو.

avens

(گ . ش. ) علف مبارک از تیره گل سرخیان .

avenuse

خیابان ، راه ، خیابان وسیع، راهرو باغ.

aver

از روی یقین گفتن ، بطور قطع اظهار داشتن ، اثبات کردن ، تصدیق کردن ، بحق دانستن .

average

متوسط.معدل، حد وسط، میانه ، متوسط، درجه عادی، میانگین ، حد وسط (چیزیرا) پیدا کردن ، میانه قرار دادن ، میانگین گرفتن ، رویهمرفته ، بالغ شدن .

average seek time

مدت متوسط جستجو.

averment

اظهار قطعی یا مثبت، اظهار محض، ادعا، بیان .

avernus

مناطق جهنمی، جهنم.

averse

بیزار، مخالف، متنفر، برخلاف میل.

aversion

بیزاری، نفرت، مخالفت، ناسازگاری، مغایرت.

avert

برگرداندن ، گردانیدن ، دفع کردن ، گذراندن ، بیزار کردن ، بیگانه کردن ، منحرف کردن .

avesta

اوستا، کتاب زرتشت.

avestan

زبان اوستائی، زبان باستانی ایران .

avgas

بنزین هواپیما، سوخت طیاره .

avian

وابسته به مرغان ، مرغی.

avianize

ضعیف کردن ویروس بعلت کشت مکرر در جنین جوجه .

aviarist

کسی که مرغداری میکند، متصدی مرغان .

aviary

لانه مرغ، مرغدانی، محل پرندگان .

aviate

هواپیمائی کردن ، پرواز کردن .

aviation

هواپیمائی، هوانوردی.

aviator

هوانورد، خلبان .

aviculture

پرورش مرغ، تربیت مرغ، مرغداری.

aviculturist

پرورنده مرغ.

avid

حریص، آزمند، مشتاق، آرزومند، متمایل.

avidity

اشتیاق، آز، حرص، آزمندی، پرخوری، طمع.

avifauna

کلیه مرغان یک سرزمین ، پرندگان یک ناحیه .

avigation

هوانوردی، فن هدایت هواپیما.

avionic

مربوط به دستگاههای خودکار هواپیما.

avionics

فن استفاده از دستگاههای الکتریکی و خودکار در هوانوردی و نجوم.

avirulent

غیر بیماریزا، بدون شدت.

avitaminosis

( طب ) کمبود ویتامینها در بدن .

avocable

قابل احضار.

avocado

نوعی میوه شبیه انبه یا گلابی بزرگ ، اوکادو.

avocation

کار فرعی، کار جزئی، مشغولیت، سرگرمی، کار، حرفه ، کسب.

avocational

وابسته بکار فرعی.

avocet

(ج. ش. ) نوعی مرغ دراز پا( مثل مرغ ماهیخوار ).

avoid

دوری کردن از، احتراز کردن ، اجتناب کردن ، طفره رفتن از، ( حق. ) الغائ کردن ، موقوف کردن .

avoidance

پرهیز، اجتناب، کناره گیری، احتراز، طفره .

avoirdupois

اشیائ و اجناسی که با توزین فروخته میشوند، مقیاس وزن اجناس سنگین ، سنگینی، وزن .

avoirdupois weight

اوزان و مقیاسات اجناس.

avouch

آشکارا گفتن ، اقرار کردن ، اطمینان دادن ، تضمین کردن ، مستقر ساختن ، مقرر داشتن ، تصدیق و تائید کردن ، تثبیت کردن .

avouchment

اقرار، تصدیق، اظهار.

avow

نذر، پیمان ، عهد، قول، شرط، تعیین ، عزم، تصمیم، نذر کردن ، قسم خوردن ، وقفکردن .

avowal

اعتراف، اظهار آشکار، اظهار و اقرار علنی.

avowed

پذیرفته ، اعتراف شده .

avowedly

معترفا.

avulse

از جا کندن ، کشیدن .

avulsion

(حق. ) جدا شدن زمینی از یک ملک و پیوستن بملک دیگر در نتیجه سیل یا تغییر مسیررودخانه .

avuncular

مربوط بدائی، مانند دائی، ( به شوخی ) طرف، مرتهن یاگروگیر.

await

منتظر بودن ، منتظر شدن ، انتظار داشتن ، ملازم کسی بودن ، در کمین (کسی) نشستن .

awake

بیدار شدن ، بیدار ماندن ، بیدار کردن ، بیدار.

awaken

بیدار کردن ، بیدار شدن .

awakener

بیدار کننده .

award

جایزه ، رای، مقرر داشتن ، اعطا کردن ، سپردن ، امانت گذاردن .

awardable

قابل اعطائ.

awarder

اعطائ کننده .

aware

آگاه ، باخبر، بااطلاع، ملتفت، مواظب.

awareness

آگاهی، اطلاع، هشیاری.

awash

مماس با سطح آب، سرگردان بر روی امواج دریا، لبریز.

away

کنار، یکسو، بیک طرف، دوراز، خارج، بیرون از، غایب، درسفر، بیدرنگ ، پیوسته ، بطور پیوسته ، متصلا، مرتبا، از آنجا، از آن زمان ، پس از آن ، بعد، از آنروی، غایب، رفته ، بیرون ، دورافتاده ، دور، فاصله دار، ناجور، متفاوت.

awe

هیبت، ترس ( آمیخته با احترام )، وحشت، بیم، هیبت دادن ، ترساندن .

aweary

(=wearied) خسته .

aweather

در جهت باد، در جهت وزش باد.

aweigh

(د. ن . ) تازه لنگر برداشته ، دارای لنگر آویزان .

awesome

مایه هیبت یا حرمت، پر از ترس و بیم، حاکی از ترس، ناشی از بیم، وحشت آور، ترس آور.

awestricken

وحشت زده ، خوف زده .

awestruck

وحشت زده ، خوف زده .

awful

مهیب یا ترسناک ، ترس، عظمت.

awhile

اندکی، مدتی، یک چندی.

awhirl

گردابی، گردبادی.

awkward

خامکار، زشت، بی لطافت، ناشی، سرهم بند، غیر استادانه .

awl

درفش، سوراخ کن .

awl shaped

بشکل درفش، ( گ . ش. ) درفشی.

awless

بی وحشت، بدون بیم.

awn

(گ . ش. ) داسه ( خار سر جو و گندم )، ریشک ، (ج. ش. ) آلت مذکر بعضی از جانوران خزنده و کرمها.

awning

سایبان کرباسی، ساباط، پناه ، پناهگاه ، حفاظ.

awol

مخفف کلمات leave without absent ( درنظام ) غایب بدون اجازه .

awry

منحرف، غلط، کج، چپ چپ، بدشکل، بطور مایل، زشت.

ax

تبر، تیشه ، تبر دو دم، تبرزین ، با تبر قطع کردن یا بریدن .

axe

تبر، تیشه ، تبر دو دم، تبرزین ، با تبر قطع کردن یا بریدن .

axial

محوری.

axil

(گ . ش. ) گوشه یا زاویه بین شاخه یا برگ با محوری که از آن منشعب میشود.

axile

(گ . ش. ) محوری، واقع در محور.

axillar

زیربغلی، مربوط به زیر بغل، از بغل روینده .

axillary

(تش. ) بغلی، زیر بغلی، (گ . ش. ) واقع شده یا روئیده در بغل یا گوشه .

axiological

وابسته به ارزش ها یا علم ارزش ها، مبحث نوامیس اخلاقی.

axiology

علم ارزش یا خواص و نوامیس ذاتی اجسام، علم ارزش ها، ارزش شناسی.

axiom

اصل، اصل موضوعه .حقیقت آشکار، قضیه حقیقی، حقیقت متعارفه ، بدیهیات، قاعده کلی، اصل عمومی، پند، اندرز.

axiomatic

بدیهی، حاوی پند یا گفته های اخلاقی.

axis

محور، قطب، محور تقارن ، مهره آسه .محور چرخ، میله .

axle

محور.محور، چرخ، میله ، آسه .

axletree

میله میان دو چرخ.

ay

(=aye) همیشه ، ابد، برای همیشه ، آه ، افسوس.

aye

(=ay) بله ، آری، رای مثبت.

azalea

(گ . ش. ) اچالید، نوعی بوته از جنس خلنگ (ericacea)، گیاه ازالیه .

azimuth

(نج. ) قوس افقی در جهت گردش عقربه ساعت واقع بین نقطه ثابتی، (نج. ) نقطه جنوب، (د. ن . ) نقطه شمال، دایره قائمی که از مرکز جسم عبور میکند، ازیموت ستاره ، السمت، سمت.

azoic

فاقد نشان زندگی، خالی از حیات، ( ز. ش. ) دوران ماقبل تاریخ، بی زیوی.

azoth

جیوه که کیمیاگران قدیم آنرا ماده اصلی فلزات میدانستند، جیوه ، علاج کلیه دردها.

azotic

دارای ازت، وابسته به نیتروژن ازت دار.

azure

لاجورد، رنگ نیل، آسمان نیلگون ، لاجوردی، سنگ لاجورد.

azygos

فرد، طاق، تک ، بی جفت.

azygous

فرد، طاق، تک ، بی جفت.

B

b

دومین حرف الفبای انگلیسی که ازحروف بی صداست، دو صفحه سفید اول و آخر کتاب، شکل B، هرشکلی شبیه به B.

b.c

(christ =before) قبل از میلاد.

ba

بع بع (گوسفند)، بعبع کردن ، مثل گوسفند صدا کردن .

baa

بع بع (گوسفند)، بعبع کردن ، مثل گوسفند صدا کردن .

baba

پدر، بابا.

babble

ور ور کردن ، سخن نامفهوم گفتن ، فاش کردن ، یاوه گفتن ، یاوه ، سخن بیهوده ، من ومن .

babe

(=baby) طفل، نوزاد، کودک ، شخص ساده و معصوم.

babel

شهر و برج قدیم بابل، هرج و مرج، سخن پرقیل و قال، اغتشاش، شلوغی، بنای شگرف، طرح خیالی.

baboon

اشکال مضحک ، شکل عجیب و غریب، (ج. ش. ) یکنوع میمون یا عنتر دم کوتاه .

babouche

کفش سرپائی، پاپوش.

baby

بچه ، کودک ، طفل، نوزاد، مانند کودک رفتار کردن ، نوازش کردن .

baby farm

محل نگهداری کودکان .

baby sit

(د. گ . ) بچه داری کردن ( درغیاب والدینشان )، از بچه نگاهداری کردن .

baby sitter

بچه نگهدار.

babyhood

بچگی.

babyish

طفل مانند، کودک مانند.

babylon

شهر بابل قدیم.

baccalaureate

لیسانسیه یا مهندس، درجه باشلیه .

baccara

باکارا، یکنوع بازی ورق.

baccarat

باکارا، یکنوع بازی ورق.

baccate

تماما گوشتی، دارای میوه گوشتی، دانه دار، انگوری، توت مانند.

bacchanal

وابسته به باکوس ( bacchus ) الهه ئ باده و باده پرستی، (مج. ) میگسار و باده پرست، عیاش.

bacchanalia

جشن باده گساری، جشن و شادمانی پر سر و صدا.

bacchanalian

وابسته به جشن باده گساری و شادمانی.

bacchant

میگساری، میگسار، باده پرست.

bacchante

زن عیاش و میگسار.

bacchantic

وابسته به باده گساری.

bacchic

وابسته به باکوس خدای میگساری و پرستش او، مستانه و پرهیاهو، آواز مستی.

bacchus

(افسانه ئ یونان ) رب النوع شراب و باده ، شراب.

bacciferous

دارای میوه گوشتی، توت دار، دانه دار.

bach

مجرد و عزب زندگی کردن .

bachelor

بدون عیال، عزب، مجرد، مرد بی زن ، زن بی شوهر، مرد یا زنی که بگرفتن اولین درجه ئ علمی دانشگاه نائل میشود، لیسانسیه ، مهندس، باشلیه ، دانشیاب.

bachelorhood

تجرد، عزبی.

bacillar

عصائی شکل، بشکل میله های کوچک ، میله میله .

bacillary

عصائی شکل، بشکل میله های کوچک ، میله میله .

bacillus

باکتریهای میله ای شکل که تولید هاگ میکنند( مثل باسیل سیاه زخم)، باسیل.

back

عقب، پشت (بدن )، پس، عقبی، گذشته ، پشتی، پشتی کنندگان ، تکیه گاه ، به عقب، درعقب، برگشت، پاداش، جبران ، ازعقب، پشت سر، بدهی پسافتاده ، پشتی کردن ، پشتانداختن ، بعقب رفتن ، بعقب بردن ، برپشت چیزی قرارگرفتن ، سوارشدن ، پشت چیزی نوشتن ، ظهرنویسی کردن .

back formation

اشتقاق معکوس، لغت سازی، اشتقاق لغات از یکدیگر.

back of

در پشت، پشت سر.

back pay

حقوق عقب افتاده .

back talk

پیش جوابی.

backache

کمردرد، پشت درد.

backbencher

عضو هیئت قانونگذاری.

backbite

غیبت کردن ، پشت سرکسی سخن گفتن .

backboard

تخته یا صفحه ئ پشت هرچیزی، تخته ئ پشت قاب عکس وغیره .

backbone

تیره ئ پشت، ستون فقرات، (مج. ) پشت، استقامت، استواری، استحکام.

backcross

چند پشت بعقب برگشتن .

backdoor

درعقب، وسیله نهائی یا زیر جلی، پنهان .

backdrop

پرده ئ پشت صحنه ئ تاتر.

backed

دارای پشت، پشتی دار، پشت گرم.

backer

نگهدار، پشتیبان ، حامی، کسی که دراجرای نقشه ای کمک میکند، حمال، باربر.

backfall

زمین خوردگی.

backfield

(درفوتبال) چهاربازیکن خط دفاع که در پشت خط حمله اند.

backfire

پس زدن تفنگ ، منفجر شدن قبل از موقع، نتیجه معکوس گرفتن .

backgammon

نرد، تخته نرد.

background reflection

بازتاب زمینه ای.

background

زمینه ، سابقه .زمینه ، نهانگاه ، سابقه .

background processing

پردازش زمینه ای.

background program

برنامه زمینه ای.

backhand

پشت دستی یا ضربه با پشت راکت( دربازی تنیس و غیره )، زشت، ناهنجار، با پشت دستضربه زدن ، باپشت راکت ضربت وارد کردن .

backhand stroke

ضربت چوگان از پشت سر.

backing

پشتیبانی، پشتیبان .پشتی، پشتیبان ، پوشش، تصدیق در پشت یا ظهر ورقه ، دیرکردن ، کندی.

backing store

انباره پشتیبان .

backlash

( درماشین ) پس زنی، پس زدن ، عکس العمل سیاسی.واکنش شدید.

backlog

کنده بزرگی که پشت آتش بخاری گذارده میشود، موجودی جنسی که بابت سفارشات درانبارموجوداست، جمع شدن ، انبارشدن ، کار ناتمام یا انباشته .پس افت.

backrent

اجاره ئ پس افتاده .

backrest

تکیه گاه ، پشتی، متکا.

backset

بازداشت، عقب زنی، معکوس، وارونه .

backside

کفل، پشت، عقب هر چیزی، خصوصی، محرمانه .

backslap

تظاهر بصمیمیت کردن ، چاخان کردن .

backslide

( از دین ) برگشتن ، سیرقهقرائی کردن .

backspace

پسبرد، پسبردن .

backspace character

دخشه پسبرد.

backspacing

پسبرد.

backstage

در پس پرده ، محرمانه ، خصوصی، مربوط به پشت پرده ئ نمایش ( مخصوصااطاق رخت کن ).

backstairs

نهانی، غیرمستقیم، رمزی، (م. ل. ) از راه پله کان عقبی، پله کان پشت.

backstitch

کوک زیگزاگ ، کوک چپ و راست.

backstretch

خط سیرجهت مخالف مبدائ مسابقه .

backstroke

ضربه باپشت دست، ( درتفنگ ) پس زنی، لگدزنی، برگشت، عقب زنی، ( شنا) کرال پشت.

backswept

برگشته بطور مایل واریب.

backsword

شمشیر یک لبه ئ برنده ، شمشیر یکدمه .

backsword man

شمشیرباز.

backtrack

رد گم کردن ، عدول کردن .

backup

پشتیبان ، پشتیبانی کردن .

backup file

پرونده پشتیبان .

backup system

سیستم پشتیبان .

backward

عقب افتاده ، به پشت، ازپشت، وارونه ، عقب مانده ، کودن .به عقب.

backward reference

ارجاع به عقب.

backwardness

عقب افتادگی.

backwards

عقب افتاده ، به پشت، ازپشت، وارونه ، عقب مانده ، کودن .

backwash

مراجعت موج، اضطراب یا آشفتگی بعداز انجام عملی، عواقب.

backwater

مرداب، باریکه آب، جای دورافتاده .

backwoods

اراضی جنگلی دوراز شهر، جنگلهای دورافتاده .

backwoodsman

دهاتی، اهل جای دورافتاده .

bacon

گوشت نمک زده ئ پهلو و پشت خوک .

bacteria

(bacterium of. pl) میکرب های تک یاخته ، باکتری، ترکیزه .

bacterial

(زیست شناسی) وابسته به باکتری، میکربی.

bactericidal

نابود کننده ئ باکتری، ضد باکتری.

bactericide

باکتری کش.

bacteriologic

مربوط به میکرب شناسی، وابسته به باکتری شناسی.

bacteriologist

میکرب شناس، متخصص شناسائی انواع باکتریها.

bacteriology

علم میکرب شناسی، باکتری شناسی.

bacteriolysis

انهدام باکتری، فساد و تحلیل میکرب.

bacteriophagy

باکتری خواری، تغذیه از باکتری.

bacterization

تحت تاثیر باکتری، آلودگی بمیکرب.

bacterize

تحت تاثیر باکتری قراردادن ، با میکرب آلوده شدن .

bactrian

باختری، دوکوهانه .

baculiform

میله ای شکل، بشکل میله .

bad

(bid of. P) زمان ماضی قدیمی فعل bid، (.adv and .n and .adj) بد، زشت، ناصحیح، بیاعتبار، نامساعد، مضر، زیان آور، بداخلاق، شریر، بدکار، بدخو، لاوصول.

bad blood

آزردگی، خشم، رنجش، تلخی، تندی، زنندگی، مسمومیت خون دراثرعصبانیت، خصومت.

bad tempered

بدخو، تندخو.

bade

(bid of. p) زمان ماضی فعل bid.

badge

نشان ، علامت، امضائ و علامت برجسته و مشخص.

badger

(.n) دستفروش، دوره گرد، خرده فروش، (ج. ش) گورکن ، خرسک ، شغاره (mustelidae)، (.vt) سربسر گذاشتن ، اذیت کردن ، آزار کردن .

badinage

خوشمزگی، لودگی، پرحرفی.

badland

زمین لم یزرع، زمین سنگلاخ یا باطلاقی.

badly

بطوربد، بطور ناشایسته .

badminton

بدمینتن ، نوعی بازی تنیس باتوپ پردار.

baffle

گیج یا گمراه کردن ، مغشوش کردن ، دستپاچه کردن ، بینتیجه کردن ، پریشانی، اهانت.

bafflement

گیجی، دست پاچگی.

baffler

گیج کننده ، دست پاچه کننده .

bag

کیسه ، کیف، جوال، ساک ، خورجین ، چنته ، باد کردن ، متورم شدن ، ربودن .

bagasse

تفاله ، تفاله نیشکر.

bagatelle

چیزجزئی واندک ، ( مج. ) چیز بیهوده ، ناقابل.

bagel

نان شیرینی حلقوی.

bagful

یک کیسه ، یک بسته ، یک بقچه .

baggage

بار و بنه ئ مسافر، چمدان ، بارسفر.

baggily

بطورباد کرده ، کیسه دار، بطورشل و ول.

bagginess

بادکردگی، پف کردگی، غرور، شلی.

bagging

پارچه کیسه ای، کیسه .

baggy

بادکرده ، شل، ول، کیسه ای متورم، قلنبه .

bagpipe

(مو. ) نیانبان که در اسکاتلند مرسوم است، پرحرفی.

bagpiper

نوازنده ئ نیانبان .

bagworm

(ج. ش) کرم حشره بید یا پروانه .

bah

به ، علامت تعجب حاکی ازاهانت و تحقیر.

bahama islands

جزایرباهاما واقع درهندغربی و جنوب فلوریدا.

bail

توقیف، حبس، واگذاری، انتقال، ضمانت، کفالت، بامانت سپردن ، کفیل گرفتن ، تسمه ، حلقه دور چلیک ، سطل، بقید کفیل آزاد کردن .

bail out

به قید کفیل آزاد کردن و شدن ، با پاراشوت از هواپیما پریدن .

bailee

تحویل گیرنده ، ضامن و متعهد.

bailer

اجاره دهنده ، امانت دهنده ، کفیل دهنده .

bailey

دیوار با حیاط خارجی قلعه ملوک الطوایفی.

bailey bridge

پل متحرک وموقتی.

bailie

bailiff، عضوانجمن شهر.

bailiff

ناظر، ضابط، امین صلح یا قاضی، نگهبان دژ سلطنتی.

bailiwick

ناحیه قلمرو مامور، مباشرت، نظارت، پیشخدمتی.

bailment

امانت گیری، امانت داری، سمساری، کفالت.

bailor

اجاره دهنده ، امانت دهنده ، کفیل دهنده .

bailsman

ضامن ، کفیل.

bairn

بچه ، فرزند.

bait

طعمه دادن ، خوراک دادن ، طعمه رابه قلاب ماهیگیری بستن ، دانه ، چینه ، مایه تطمیع، دانه ئ دام.

baiter

تطمیع و وسوسه کننده ، طعمه دهنده .

baize

نوعی فلانل رومیزی.

bake

پختن ، طبخ کردن .

baked meat

نان شیرینی، شیرینی آردی، غذای پخته .

bakemeat

نان شیرینی، شیرینی آردی، غذای پخته .

baker

نانوا، خباز.

baker's dozen

سیزده .

bakers yeast

نوعی مخمر آبجو (cerevisiae saccharomyces).

bakery

دکان نانوائی یا شیرینی پزی.

bakeshop

نانوائی، دکان نانوائی.

baking powder

پودر خمیرمایه .

baking soda

جوش شیرین .

baksheesh

(فارسیاست) بخشش، انعام، (مج. ) رشوه .

balalaika

(مو) بالالایکا یکنوع آلت موسیقی شبیه گیتار، یکنوع رقص.

balance

ترازو، میزان ، تراز، موازنه ، تتمه حساب، برابرکردن ، موازنه کردن ، توازن .تعادل، توازن ، مانده ، متعادل کردن .

balance sheet

ترازنامه .

balanced

متعادل، متوازن .

balanced system

سیستم متعادل.

balancer

متعادل کننده ، ترازودار، آکروبات.

balas

یاقوت پوست پیازی، یکنوع یاقوت سرخ، لعل بدخشان .

balbriggan

یکنوع پارچه ئ نخی که برای زیرپوش بکار میرود.

balcony

ایوان ، بالاخانه ، بالکن ، لژ بالا.

bald

طاس، بیمو، کل، برهنه ، (مج. ) بی لطف، ساده ، بی ملاحت، عریان ، کچل، طاس شدن .

bald eagle

(ج. ش. ) عقاب گر، نوعی عقاب که در شمال آمریکا زندگی میکند.

balderdash

سخن بی معنی، چرند، یاوه ، نوشابه کف آلود.

baldhead

آدم طاس.

baldpate

آدم طاس.

baldric

بند شمشیر، حمایل.

bale

عدل، لنگه ، تا، تاچه ، مصیبت، بلا، رنج، محنت، رقصیدن .

baleen

والانه ، استخوان نهنگ (whalebone)، بالن ، بال، باله ، ماهی سیم.

balefire

آتش خطر، آتش علامت، آتش مرده سوزانی.

baleful

محنت بار، مصیبت بار، غم انگیز.

balk

مرز، زمین شخم نشده ، (مج ) مانع، مایه ئ لغزش، طفره رفتن از، امتناع ورزیدن ، رد کردن ، زیرش زدن .

balkanization

تقسیم بقطعات ریز (مثل کشورهای بالکان ).

balkanize

ناحیه ای را بقطعات ریز تقسیم کردن ( مثل کشورهای شبه جزیره ئ بالکان ).

balker

طفره رو، زیرش زن .

balky

طفره رو، امتناعی.

ball

گلوله ، گوی، توپ بازی، مجلس رقص، رقص، ایام خوش، گلوله کردن ، گرهک .

ball and socket joint

مفصل ماشینی که گلوله دارد و درتوی حفره ای قرار میگیرد.

ball bearing

بلبرینگ ، چرخ فلزی که روی ساچمه های فلزی کوچکی باسانی میلغزد.

ball flower

گل سینه .

ball point pen

قلم خودکار.

ballad

شعر افسانه ای، (مو. ) تصنیف، آواز یکنفری که در ضمن آن داستانی بیان میشود، یک قطعه ئ رومانتیک .

ballade

قطعه منظومی مرکب از سه مصرع مساوی و متشابه و یک مصرع کوتاه تر که هریک از این چهار قسمت یک بیت ترجیعبند دارد، قصیده ، مسمط مستزاد.

balladry

شعر، قصیده ، تصنیف سازی.

ballast

ماسه ، هرچیز سنگینی چون شن و ماسه که در ته کشتی میریزند تا از واژگون شدنش جلوگیریکند، بالاست، سنگینی، شن و خرده سنگی که در راه آهن بکارمیرود، کیسه شنی که در موقعصعودبالون پائین میاندازند، سنگ و شن در ته کشتی یا بالون ریختن ، سنگین کردن

ballerina

رقاصه ، رقاصه بالت.

ballet

بالت، رقص ورزشی و هنری.

balletomane

شیفته رقص بالت.

balletomania

عشق یا جنون نسبت به بالت.

ballista

(ballistae. pl) منجنیق، سنگ انداز، کشکنجیر.

ballistic

پرتابه ای وابسته به علم پرتاب گلوله ، مربوط بعلم حرکت اجسامی که درهوا پرتاپ میشوند.

ballistic missile

موشک ، پرتابه .

ballistics

پرتابه شناسی، علم حرکت اجسام پرتاب شونده ، مبحث پرتاب گلوله واجسام پرتاب شونده .

balloon

بالون ، بادکنک ، با بالون پروازکردن ، مثل بالون .

balloon tire

لاستیک بادی عاجدار.

ballot

ورقه رای، مهره رای و قرعه کشی، رای مخفی، مجموع آرائ نوشته ، با ورقه رای دادن ، قرعه کشیدن .

ballroom

سالن رقص.

ballyhoo

(.n) نمایش پر سر و صدا(برای جلب توجه مردم ). (vi and.vt) آگهی پر سر و صدا کردن .

balm

بلسان ، مرهم.

balmily

مرهمی، خنک کننده .

balminess

حالت مرهمی، خوشبوئی.

balmoral

یکنوع نیم تنه پشمی، یکنوع چکمه یا پوتین بندی، یکنوع کلاه نوک تیز.

balmy

مرهم، دارای خاصیت مرهم، خنک کننده ، خوشبو.

balneology

علم استحمام درمانی، مبحث استحمام در آبهای گرم.

baloney

(=bologna) مزخرف، چرند، نوعی کالباس.

balsam

بلسان ، درخت گل حنا.

balsamic

وابسته به بلسان .

baltic

دریای بالتیک در شمال اروپا، وابسته به بالتیک .

balto slavic

شاخه ئ زبان هند و اروپائی رایج در سواحل بالتیک و بین اقوام اسلاو.

baluchi

بلوچ، زبان بلوچی.

baluster

ستون کوچک گچ بری شده ، ستون نرده .

balustrade

طارمی، نرده .

bambino

بچه کوچک ، نوزاد، تصویر مسیح در قنداق.

bamboo

(گ . ش. ) خیزران ، نی هندی، چوب خیزران ، عصای خیزران ، ساخته شده از نی.

bamboo curtain

سرحدات چین کمونیست، مانع، پرده ئ حصیری.

bamboozle

گول زدن ، ریشخند کردن .

bamboozlement

ریشخند، فریب.

ban

قدغن کردن ، تحریم کردن ، لعن کردن ، لعن ، حکم تحریم یا تکفیر، اعلان ازدواج در کلیسا.

banal

پیش پا افتاده ، مبتذل، معمولی، همه جائی.

banality

ابتذال، پیش پا افتادگی.

banana

موز.

band

باند، نوار.بند و زنجیر، تسمه یا بند مخصوص محکم کردن ، نوار، لولا، ارکستر، دسته ئ موسیقی، اتحاد، توافق، روبان ، باند یا بانداژ، نوار زخم بندی، متحد کردن ، دسته کردن ، نوار پیچیدن ، بصورت نوار در آوردن ، با نوار بستن ، متحد شدن .

band saw

ماشین اره باریک ، اره نواری.

band shell

جایگاه دسته ئ موزیک که عقب آن بشکل صدف مقعر بزرگی است.

bandage

نوار زخم بندی، با نوار بستن .

bandana

دستمال گلدار.

bandanna

دستمال گلدار.

bandbox

جعبه ئ مقوائی مخصوص نگاهداری کلاه .

bandeau

(bandeaux. pl) نوار روی گیسو، نوار زخم بندی، نوار کلاه زنانه ، روبان ، گیسوبند.

banderol

باندرول، نوار چسب، برچسب.

banderole

باندرول، نوار چسب، برچسب.

bandit

سارق مسلح، راهزن ، قطاعالطریق.

banditry

راهزنی، سرقت مسلح.

bandmaster

رهبر ارکستر، رئیس دسته ئ موزیک .

bandog

سگ زنجیری، سگ بزرگ .

bandoleer

جای فشنگ ، حمایل، قطارفشنگ .

bandolier

جای فشنگ ، حمایل، قطار فشنگ .

bandoline

روغن مو.

bandora

(مو. ) نوعی سه تار.

bandore

(مو. ) نوعی سه تار.

bandsman

عضو دسته ئ موسیقی.

bandwagon

عرابه ئ دسته ئ موزیک سیار.

bandwidth

پهنای باند.

bandy

رد و بدل کردن ، اینسو و آنسو پرت کردن ، بحث کردن ، چوگان سر کج، چوگان بازی، کچ، چنبری.

bandy legged

پاچنبری، کجپا.

bane

مایه ئ هلاکت، زهر(درترکیب)، جانی، قاتل، مخرب زندگی.

baneful

زهرآلود، مضر، موذی.

bang

(.vi and .vt) بستن ، محکم زدن ، چتری بریدن (گیسو)، (.adv and .n) صدای بلند یا محکم، چتر زلف.

bangle

گلوبند، النگو.

bangtail

دماسب که پائین آن بطورافقی چیده شده باشد، دم کل.

banish

تبعید کردن ، اخراج بلد کردن ، دور کردن .

banisher

تبعید کننده .

banishment

تبعید، اخراج.

banister

نرده ئ پلکان .

banjo

(مو. ) بانجو، نوعی تار.

bank

بانک .کنار، لب، ساحل، بانک ، ضرابخانه ، رویهم انباشتن ، در بانک گذاشتن ، کپه کردن ، بلند شدن (ابر یا دود) بطور متراکم، بانکداری کردن .

bank acceptance

دریافتی، قبولی بانکی.

bank annuities

سهام قرضه دولت بریتانیا که کنسول (consols) هم نامیده شده .

bank bill

برات بانک ، اسکناس.

bank discount

تنزیل بانکی، تخفیف بانکی.

bank note

چک تضمین شده ، اسکناس.

bank of deposit

بانک پس انداز، صندوق پس انداز.

bank paper

اسکناس، چک تضمین شده ، سفته بانکی.

bank rate

مظنه رسمی تنزیل که توسط بانک مرکزی تعیین میشود.

bankable

نقد شدنی در بانک ، قابل نقل وانتقال بانکی.

bankbook

کتابچه بانک ، دفترحساب بانک ، دفترچه بانکی.

banker

بانکدار.بانک دار، صراف.

banker's bill

صورت تبدیل ارز، صورتحساب بانکی.

banking

بانکداری.بانکداری.

bankroll

پشتوانه ، سرمایه بانک .

bankrupt

ورشکسته ، ورشکست کردن و شدن .

bankruptcy

ورشکستگی، افلاس، توقف بازرگان .

bankside

شیب ساحل، کناره دریا و رودخانه ، پشته یا کناره رود.

banner

پرچم، بیرق، نشان ، علامت، علم، درفش.

banneret

(=bannerette) پرچم کوچک .

bannerol

(=bannerroll) پرچم روی جنازه .

bannister

نرده ئ پلکان .

banns

اعلان پیشنهاد ازدواج درکلیسا تا کسانی که اعتراضی به صلاحیت زوجین دارنداطلاع دهند.

banquet

مهمانی، ضیافت، مهمان کردن ، سور، بزم.

banquette

زمین بلند، پشت بارو، نیمکت، پیاده رو.

banshee

موجود وهمی بشکل روح.

banstand

جایگاه ارکست، محل دسته ئ موسیقی.

bantam

خروس جنگی، کوچک .

bantamweight

مقیاس وزنی درحدود پوند(رطل)، خروس وزن .

banter

مورداستهزائ قراردادن ، دست انداختن ، شوخی کنایه دار، خوشمزگی.

bantling

بچه کوچک ، کوچولو، کودک .

banyan

(گ . ش. ) انجیر هندی، انجیرمعابد.

banzai

هلهله شادی، شلیک توپ جهت تبریک وتهنیت، شادباش.

banzai attack

حمله بی پروا.

baptism

تعمید، غسل تعمید، آئین غسل تعمید و نامگذاری.

baptismal

وابسته به غسل تعمید.

baptist

تعمید دهنده ، نام فرقه ای از مسیحیان .

baptistery

تعمیدگاه ، جای تعمید، تعمید.

baptistry

تعمیدگاه ، جای تعمید، تعمید.

baptize

تعمید دادن ، بوسیله تعمید نامگذاری کردن .

baptizer

دهنده ئ غسل تعمید.

bar

میله ، شمش، مانع شدن .میل، میله ، شمش، تیر، نرده حائل، ( مج. ) مانع، جای ویژه زندانی در محکمه ، (باthe)وکالت، دادگاه ، هیئت وکلائ، میکده ، بارمشروب فروشی، ازبین رفتن (ادعا) رد کردن دادخواست، بستن ، مسدودکردن ، بازداشتن ، ممنوع کردن ، بجز، باستنثائ، بن

bar chart

نمودار میله ای.(graph =bar) وزن سنج، وزن نگار، دستگاه ثبت وزن .

bar code

رمز میله ای.

bar mitzvah

پسریهودی که وارد سالگی شده و باید مراسم مذهبی را بجا آورد، جشنی که برای رسیدن پسر باین سن بر پا میشود.

bar printer

چاپگر میله ای.

barb

خار، پیکان ، نوک ، ریش، خاردارکردن ، پیکاندارکردن .

barbarian

بیگانه ، اجنبی، آدم وحشی یا بربری.

barbarianism

بربریت.

barbaric

وحشی، بربری، بیادب، وحشیانه .

barbarism

سخن غیرمصطلح، وحشیگری، بربریت.

barbarity

وحشیگری، بی رحمی، قساوت قلب.

barbarization

توحش.

barbarize

با تعبیر بیگانه و غیر مصطلح آمیختن ، وحشی کردن ، بیگانه یا وحشی شدن .

barbarous

وحشی، بی تربیت، بیگانه ، غیر مصطلح.

barbate

ریشه دار، ریش دار( مثل سیم خاردار)، خاردار.

barbe

شال گردن یا روسری، دندانهای ریز.

barbecue

بریانی، کباب، بریان کردن ، کباب کردن ، بریان .

barbed

خاردار.

barbed wire

سیم خاردار.

barbell

دامبل، هالتر.

barbellate

ریشک دار، خاردار.

barber

سلمانی کردن ، سلمانی شدن ، سلمانی.

barbette

(دراستحکامات) تپه های خاکی که توپها را بر آن قرارمیدهند، ( درکشتی جنگی ) سنگری که از آنجاتوپها را آتش میکنند.

barbican

برج و باروی قلعه ئ شهر.

barbicel

رشته باریک پر، پرچه .

barbital

(ش. ) گرد سفید خوابآور، ورونال.

barbiturate

(ش. ) نمک آسید باربیتوریک ، مشتقات آسید باربیتوریک که بعنوان داروی مسکن وخواب آورتجویز میشود.

barbule

خارکوچک ، موی کوچک .

bard

زره اسب، شاعر(باستانی)، رامشگر، شاعر و آوازخوان .

bardic

حماسی، مربوط به رامشگری.

bardolater

شیفته اشعار وسبک شعری شکسپیر.

bare

لخت، عریان ، (مج. ) ساده ، آشکار، عاری، برهنه کردن ، آشکارکردن .لخت.

bare handed

بی اسلحه ، بی وسیله ، دست تنها.

bare machine

ماشین لخت.

bareback

بی زین ، سواراسب برهنه .

barebaked

بی زین ، سواراسب برهنه .

barefaced

بی شرم، گستاخ، پررو، روباز.

barefoot

پابرهنه .

barefooted

پابرهنه .

bareheaded

سربرهنه ، بدون کلاه .

barely

بطورعریان ، با اشکال.

barfly

کسی که از این میکده به آن میکده میرود.

bargain

سودا، معامله ، داد و ستد، چانه زدن ، قرارداد معامله ، خرید ارزان (باa)، چانه زدن ، قرارداد معامله بستن .

barge

دوبه ، کرجی، با قایق حمل کردن ، سرزده وارد شدن .

bargee

کرجی بان ، آدم خشن ، قایقران (bargeman).

barilla

قلیای صابون پزی، قلیاب قمی.

barite

(ش. ) سولفات باریم طبیعی.

baritone

صدای بین بم و زیر( باریتون ).

barium

(ش. ) فلز دو ظرفیتی، فلز باریم.

barium sulfate

سولفات باریم.

bark

پوست درخت، عوعو، وغ وغ کردن ، پوست کندن .

barkeep

مشروب فروش، باده فروش، صاحب میکده .

barkeeper

مشروب فروش، باده فروش، صاحب میکده .

barker

کارگر یا ماشینی که پوست میکند، دباغ، پوست درخت کن ، کسیکه دم مغازه میایستد و برایجنسی تبلیغ میکند.

barky

پوست دار، پوستی.

barley

جو، شعیر.

barleycorn

(گ . ش. ) دانه جو، مقیاس وزنی برابر / گرم، مقیاس طولی برابر/ میلیمتر.

barleysugar

آب نبات.

barleywater

ماشعیر.

barm

مایه آبجو، مخمر.

barmaid

خادمه ئ میخانه ، پیشخدمت میخانه ، گارسون .

barman

مردی که در پیشخوان یا پشت بار مهمانخانه یا رستوران کار میکند.

barmy

خمیرمایه ای، مخمر، (مج. ) احمق.

barn

انبار غله ، انبار کاه و جو و کنف وغیره ، انبارکردن ، طویله .

barnacle

نوعی صدف، پوزه بند یا مهاراسب ( هنگام نعلبندی )، پوزه بند( برای مجازات اشخاص)، سرسخت.

barnstorm

مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در آنجا.

barnyard

محوطه ئ اطراف انبار، حیاط انبار.

barogram

فشارنگار، ثبت وزن و جرم، دستگاه ثبت وزن و جرم چیزی.

barometer

هواسنج، میزان الهوائ، فشار سنج (برای اندازه گیری فشارهوا).

barometric

وابسته به سنجش فشار هوا.

barometric pressure

فشار هوا، فشار جو.

barometrical

وابسته به سنجش فشار هوا.

barometry

سنجش فشار هوا.

baron

بارون ، شخص مهم و برجسته در هر قسمتی.

baronage

مجموع بارونها و نجبا، مقام بارونی، املاک بارون .

baroness

بانوی بارون ، همسر بارون .

baronet

بارونت ( این کلمه درمورد نجیب زادگانی گفته میشد که بطور ارثی بارون نبودند).

baronetage

مقام و منصب بارونی.

baronetcy

مقام و مرتبه بارونی.

barong

یکنوع چاقو یا شمشیر دسته کلفت لبه تیز.

baronial

مربوط به بارون ، بارونی.

barony

ملک یا قلمرو بارون ، شان بارون .

baroque

غریب، آرایش عجیب وغریب، بی تناسب، وابسته به سبک معماری در قرن هیجدهم، سبک بیقاعده وناموزون موسیقی.

barouche

نوعی درشکه چهارچرخه .

barpel

بشکه .

barque

(=bark) پوست درخت، بارکاس، کرجی.

barquentine

(=bark) پوست درخت، بارکاس، کرجی.

barrack

سربازخانه ، منزل کارگران ، کلبه یا اطاقک موقتی، انبارکاه ، درسربازخانه جادادن .

barracoon

حصار، بازداشتگاه بردگان .

barrage

سدبندی، رگبارگلوله ، بطورمسلسل بیرون دادن .

barrator

(=barrater) قاضی رشوه گیر، رئیس یامتصدی کشتی که رشوه بگیرد، جنگ کننده ، قلدور، مزدور، دعوائی، اهل نزاع، رشوه خوار.

barratry

خرید و فروش مقامهای دولتی ومذهبی با پول، خیانت در امانت، ستیزه جو.

barred

بسته ، مسدود، ممنوع.

barrel

بشکه ، خمره چوبی، چلیک ، لوله تفنگ ، درخمره ریختن ، دربشکه کردن ، با سرعت زیادحرکت کردن .

barrel chair

صندلی فنری که پشتش سفت ومقعر است.

barrel organ

(مو. ) نوعی ارغنون ، اکوردئون ، ارگ دنده ای.

barrel printer

چاپگر بشکه ای.

barrel switch

گزینه بشکه ای.

barrelful

(barrelsful، barrelfuls. pl) مقدار خیلی زیاد.

barrelhouse

میکده ورقاصخانه ارزان قیمت.

barren

نازا، عقیم، لم یزرع، بی ثمر، بی حاصل، تهی، سترون .

barrette

نوعی سنجاق سر زنانه ، پنس مو.

barricade

سنگربندی موقتی، مانع، مسدود کردن (بامانع).

barrier

نرده یامانع عبوردشمن ، سد، حصار، راه کسی را بستن .مانع.

barrier reef

صخره مرجانی که تقریباموازی ساحل است.

barring

بجز، باستثنائ.

barrister

وکیل مدافع، وکیل مشاور، وکیل دعاوی.

barroom

نوشابه فروشی، بار یا پیاله فروشی، بار.

barrow

زنبه ، خاک کش، چرخ دستی، چرخ دوره گردها، پشته ، توده ، کوه ، تپه ، ماهور.

bartender

کسی که در بار مشروبات برای مشتریان می ریزد، متصدی بار.

barter

تهاترکردن ، پایاپای معامله کردن ( با for)، دادوستد کالا.

barterer

معامله گر پایاپای.

bartizan

کنگره بالای برج.

bas relif

حجاری ونقوش برجسته ، برجسته ، کوتاه ، نقش کم برجسته .

basal

اساسی، مربوط به ته یابنیان .

basalt

(م. ع. ) نوعی سنگ چخماق یا آتش فشانی سیاه .

bascule

قپان ، اهرام یا لنگرپل متحرک .

bascule bridge

پل متحرک ، پل قپانی.

base

پایه ، مبنا، پایگاه .(bases. pl) ته ، پایه ، زمینه ، اساس، بنیاد، پایگاه ، ته ستون ، تکیه گاه ، فرومایه ، (مو. ) صدای بم، بنیان نهادن ، مبنا قراردادن ، پست، شالوده .

base address

نشانی پایه .

base pay

حقوق ثابت بدون مزایا وفوق العاده .

base register

ثبات پایه .

baseball

بازی بیس بال.

baseboard

چوب یا تخته ای که بعنوان ستون یا پایه بکار میرود.

baseborn

حرامزاده ، پست، فرومایه ، بدگهر.

based

مستقر، مبنی.

baseless

بی اساس، بی ماخذ.

basement

طبقه زیر، زیر زمین ، سرداب.

bash

برهم زدن ، ترساندن ، دست پاچه نمودن ، شرمنده شدن ، ترسیدن ، خجلت.

bashaw

پاشا، نجیب زاده ، اصیل.

bashful

کم رو، خجول، ترسو، محجوب.

basic

اساسی، اصلی، تهی، بنیانی.پایه ای، اساسی.

basic language

زبان بیسیک .

basically

بطور اساسی.

basicity

(ش. ) خاصیت بازی وقلیائی، حالت بنیانی.

basifixed

از پایه بهم نزدیک شده ، متصل در پایه .

basify

قلیائی کردن ، تبدیل به قلیا کردن .

basil

(گ . ش. ) ریحان ، شاهسپرم از خانواده نعناعیان .

basilar

(=basilary) بنیادی، پایه ای، واقع شده در پائین ، اساسی.

basilica

قصرسلطنتی، سالن دراز ومستطیل، کلیساهائی که سالن دراز دارند.

basilisk

اژدهای افسانه ای بالدار، سوسمارآمریکائی، نوعی منجنیق نظامی.

basin

لگن ، تشتک ، حوزه رودخانه ، آبگیر، دستشوئی.

basined

دارای آبگیر، لگن دار.

basis

اساس، پایه ، مبنا.(bases. pl) اساس، ماخذ، پایه ، زمینه ، بنیان ، بنیاد.

bask

آفتاب خوردن ، باگرمای ملایم گرم کردن ، حمام آفتاب گرفتن .

basket

زنبیل، سبد، درسبد ریختن .

basketball

بازی بسکتبال.

basketry

زنبیل (بافی)، سبد (بافی)، هنردستی (زنبیل بافی).

basophil

میل ترکیبی شدید با مواد قلیائی، ماده قلیادوست.

basophile

میل ترکیبی شدیدبا مواد قلیائی، ماده قلیادوست.

bass

(es، bass. pl) (ج. ش. ) نوعی ماهی خارداردریائی، ( مو. ) بم، کسی که صدای بم دارد.

bass clef

(مو. ) کلیدی که زیر f ومیان c قرار میگیرد.

bass drum

( مو. ) طبل بزرگ ، کوس.

bass fiddle

( مو. ) ویلن سل بزرگ ( در موسقی جاز ).

basset

نوعی سگ شکاری پا کوتاه ، برون زد.

basset horn

( مو. ) قره نی دارای صدای تنور.

bassinet

گهواره سبدی روپوش دار، لگنچه ، درشکه دستی بچگانه .

bassist

کسی که ویلون سل میزند.

basso

کسی که با صدای بم آوازمیخواند ( در اپرا).

bassoon

( مو. ) قره نی بم.

basswood

(گ . ش. ) لاله درختی.

bast

(گ . ش. ) لیف درخت، پوست لیفی درختان .

bastard

حرامزاده ، جازده .

bastardization

حرامزادگی، پستی، بدل سازی، حرامزاده کردن .

bastardize

حرامزاده خواندن ، فاسدکردن ، پست شدن .

bastardly

حرامزاده ، خبیث.

bastardy

حرامزادگی.

baste

چرب کردن ( گوشت کباب )، نم زدن ، ( د. گ . ) شلاق زدن ، زخم زبان زدن ، کوک موقتی(بلباس ).

bastinado

فلک ، چوب وفلک ، چوب زدن .

basting

چرب ( کردن ) گوشت، کوک ، نخکوک ، تنبیه باشلاق.

bastion

باستیون ، سنگر و استحکامات.

bat

چوب، چماق، عصا، چوکان زدن ، خشت، گل آماده برای کوزه گری، لعاب مخصوص ظروف سفالی، چشمک زدن ، مژگان راتکان دادن ، بال بال زدن ، چوگان ، چوگاندار، نیمه یاپاره آجر، (ز. ع. ) ضربت، چوگان زدن ، (ج. ش. ) خفاش.

batch

مقدار نان دریک پخت، دسته .دسته .

batch mode

باب دسته ای.

batch processing

دسته پردازی، پردازش دسته ای.

batch total

جمع کل دسته .

batching

دسته کردن .

bate

کم کردن ، تخفیف دادن ، پائین آوردن ، نگهداشتن ( نفس )، راضی کردن ، دلیل وبرهان آوردن ، بال زدن بطرف پائین ، خیساندن چرم درماده قلیائی.

bateau

(bateaux. pl) (=batteau) نوعی قایق سبک وزن .

batfowl

هنگام شب مرغ را شکارکردن ( با استفاده ازنور وچوبدستی ).

bath

شستشو، استحمام، شستشوکردن ، آبتنیکردن ، حمام گرفتن ، گرمابه ، حمام فرنگی، وان .

bathe

شستشوکردن ، استحمام کردن ، شستشو، آبتنی.

bather

استحمام کننده .

bathetic

عمقی، اعماقی، پست، دون .

bathhouse

گرمابه ، حمام، لباس کن .

bathing gown

قطیفه .

bathing suit

شلوارشنا.

batholith

(مع. ) باتولیت، نوعی سنگ چخماقی وسنگ آتش فشانی.

bathometer

دستگاهی که برای تعیین عمق آب بکار میرود، عمق سنج، ژرفاسنج.

bathos

تنزل از مطالب عالی به چیزهای پیش پا افتاده .

bathroom

حمام، گرمابه .

baths

استخر شنای سرپوشیده .

bathtub

وان حمام، جای شستشوی بدن درحمام.

bathyal

مربوط به دریای عمیق.

bathymetric

مربوط باندازه گیری عمق، وابسته به ژرفاسنجی.

bathymetry

اندازه گیری عمق دریا واقیانوس، عمق سنجی.

batik

طراحی روی پارچه .

bating

بجز، باستثنائ.

batiste

باتیست ( نوعی پارچه لطیف )، پاتیس.

batman

گماشته ، خدمتکار، یکمن یا کیلو (باتمان ).

baton

عصا یا چوپ صاحب منصبان ، ( مو. ) چوب میزانه ، باتون یاچوب قانون ، عصای افسران .

batrachian

وابسته بخانواده غوک ، ذوحیات، دوزیست.

battailous

آماده جنگ ، جنگجو، مشتاق جنگ .

battalia

(نظ. ) فرمان جنگ (معمولا با in و into میامد)، بسیج دسته های نظامی ونیروهای مسلح.

battalion

(نظ. ) گردان ، (درجمع) نیروهای ارتشی.

batten

پروار کردن ، چاق شدن ، حاصلخیز شدن ، نشو و نما کردن .

batter

خردکردن ، داغان کردن ، پی درپی زدن ، خراب کردن ، خمیر( درآشپزی )، خمیدگی، خمیدگی پیداکردن ، باخمیرپوشاندن ، خمیردرست کردن .

battering ram

(نظ. ) دژکوب، میله مخصوص شکستن دروازه ها و غیره .

battery

باطری.باتری، (نظ. ) آتشبار، صدای طبل، حمله با توپخانه ، ضرب و جرح.

batting

گوی زنی، پنبه حلاجی شده .

battle

رزم، پیکار، جدال، مبارزه ، ستیز، جنگ ، نبرد، نزاع، زد و خورد، جنگ کردن .

battle ax

تبرزین ، تبر.

battle axe

تبرزین ، تبر.

battle cry

شعارجنگی.

battle group

واحد ارتشی مرکب از پنج گروهان .

battle royal

(royals battle، royal battles. pl) نزاع سخت، کشمکش خصومت آمیز.

battledore

چوگان پهن ، رخت کوب، بارخت کوب کوبیدن .

battlefield

میدان جنگ ، عرصه منازعه ، رزمگاه ، نبردگاه .

battleground

میدان جنگ ، عرصه منازعه ، رزمگاه ، نبردگاه .

battlement

بارو، برج و بارو.

battleplane

هواپیمای جنگی.

battleship

نبرد ناو، ناو، کشتی جنگی.

batty

چوگان مانند، (مج. ) دیوانه ، احمق.

bauble

چیزقشنگ وبی مصرف، اسباب بازی بچه .

baud

علامت در ثانیه .

baudot code

رمز پنج ذره ای.

baulk

(=balk) طفره رفتن ، ردکردن ، طفره ، امتناع، روگردانی.

bauxite

(ش. ) هیدروکسید آلومینیم آهن دار.

bawcock

آدم خوب (بشوخی).

bawd

جاکش، دلال محبت.

bawdiness

شناعت، وقاحت.

bawdry

جاکشی، وقاحت، زنا.

bawdy

زشت، هرزه ، شنیع، مربوط به جاکشی، بی عفت.

bawl

داد زدن ، فریاد زدن ، گریه ( باصدای بلند).

bay

سرخ مایل به قرمز، کهیر، خلیج کوچک ، عوعوکردن ، زوزه کشیدن ( سگ )، دفاع کردن درمقابل، عاجزکردن ، اسب کهر.

bay leaf

برگ خشک برگبو که درآشپزی بکار میرود.

bay window

پنجره جلو آمده شاه نشین ساختمان .

bayonet

سرنیزه ، با سرنیزه مجبور کردن .

bayou

نهرکوچک یا فرعی، شاخه فرعی رودخانه .

bazaar

بازار.

bazooka

(نظ. ) یکنوع سلاح قابل حمل، بازوکا، ضد تانک .

bdellium

(گ . ش. ) خشل، مقل ارزق، مروارید، مل زنگباری.

be

مصدر فعل بودن ، امر فعل بودن ، وجود داشتن ، زیستن ، شدن ، ماندن ، باش.

beach

ساحل، شن زار، کناردریا، رنگ شنی، بگل نشستن کشتی.

beachcomber

موج خروشان دریا و اقیانوس، آدم ولگرد.

beachhead

پایگاه یا اراضی تسخیر شده در ساحل.

beacon

چراغ دریائی، دیدگاه ، برج دیدبانی، امواج رادیوئی برای هدایت هواپیما، باچراغ یانشان راهنمائی کردن .

bead

مهره ، دانه تسبیح، خرمهره ، منجوق زدن ، بریسمان کشیدن ، مهره ساختن .

beadle

فراش، مستخدم جزئکلیسا یا دانشگاه ، جارچی، منادی دادگاه ، مامورانتظامات.

beadroll

صورت مردگانیکه باید برای ارواح آنها فاتحه یادعا بخوانند، فهرست اسامی، تسبیح.

beadsman

فاتحه خوان مزدور، دعاخوان ، گدا، مستمند.

beadwork

تسبیح سازی، بریسمان کشی ( تسبیع).

beady

دانه دار، مهره دار، دارای چشمان ریز وگرد.

beagle

(ج. ش. ) تازی شکاری پاکوتاه ، (مج. ) جاسوس، کارآگاه .

beak

منقار، پوزه ، دهنه لوله .

beaker

پیاله ، جام، ظرف کیمیاگری، لیوان آزمایشگاه .

beam

شاهین ترازو، میله ، شاهپر، تیرعمارت، نورافکندن ، پرتوافکندن ، پرتو، شعاع.پرتو.

beam compass

پرگار بازودار.

beam ends

انتهای قسمت عقبی کشتی.

beam recording

ضبط پرتوئی.

beam store

انبار پرتوئی.

beaming

بشاش، خوشرو، درخشان ، پرتودار.

beamy

پرتوافکن ، درخشان ، شاخدار، پر پرتو.

bean

(گ . ش. ) باقلا، لوبیا، دانه ، حبه ، چیزکم ارزش وجزئی.

bean pod

خرنوب، غلاف باقلا.

bean tree

(گ . ش) درخت خرنوب.

beanie

یکنوع عرقچین کوچک که محصلین برسر میگذارند.

bear

(.n) خرس، سلف فروشی سهاماوراق قرضه در بورس بقیمتی ارزانتر از قیمت واقعی، (باحروفدرشت) لقب روسیه ودولت شوروی، (.vi and .vt) بردن ، حملکردن ، دربرداشتن ، داشتن ، زائیدن ، میوه دادن ، (مج. )تاب آوردن ، تحمل کردن ، مربوط بودن (on و upon).

bear garden

محلی که درآنجاخرسها را بجنگ می اندازند.

bearable

تحمل پذیر، بادوام.

bearbaiting

نوعیتفریح که درآن سگها رابجان خرس مقید درزنجیر میاندازند.

beard

ریش، خوشه ، هرگونه برآمدگی تیزشبیه مو و سیخ در گیاه و حیوان ، مقابله کردن ، ریش دارکردن .

bearded

ریشو.

bearer

حامل، درخت بارور، در وجه حامل.

bearing

طاقت، بردباری، وضع، رفتار، سلوک ، جهت، نسبت.

bearing rein

(=checkrein) مهار.

bearish

خشن ، بی تربیت، مثل خرس، خرس وار.

bearskin

پوست خرس، کلاهی از پوست خرس.

beast

چهارپا، حیوان ، جانور.

beastliness

حیوانیت، زشتی، هرزگی، سبعیت، جانور خوئی.

beastly

حیوان صفت، جانوروار.

beat

ضرب، ضربان ، زمان عبور کلمه .(.vt and .vi) تپیدن ، زدن ، کتک زدن ، چوب زدن ، شلاق زدن ، کوبیدن ، (.n) ضرب، ضربان نبضوقلب، تپش، ضربت موسیقی، غلبه ، پیشرفت، زنش.

beaten

زده ، کوبیده ، چکش خورده ، فرسوده ، مغلوب.

beater

کتک زننده ، زننده ، طبال.

beatific

سعادت آمیز، فرخنده .

beatification

سعادت جاودانی، آموزش، عمل تبرک کردن .

beatify

سعادت جاودانی بخشیدن ، آمرزیدن ، مبارک خواندن .

beatitude

سعادت جاودانی، برکت، (م. ل. ) خوشابحال.

beatnik

آدم ژولیده وشوریده ، متظاهر به هنروری.

beau

کج کلاه ، جوان شیک ، مردیکه خیلی بزن توجه دارد.

beau geste

(gestes beau، gestes beaux. pl) حرکات لطیف و زیبا در هنگام سخن گفتن ، ژست.

beau ideal

خوشگل، زیبای تمام عیار، کمال مطلوب.

beau monde

(mondes beaux. pl) دنیای مد، عالم شیکی ومدپرستی، عالم اشرافیت.

beauteous

قشنگ ، زیبا.

beautician

(=cosmetologist) متخصص آرایش وزیبائی، مشاطه .

beautification

قشنگی، زیبا سازی.

beautifier

آرایشگر، زیباکننده ، قشنگ کننده .

beautiful

زیبا، قشنگ ، خوشگل، عالی.

beautify

زیباکردن ، آرایش دادن ، قشنگ شدن .

beauty

زیبائی، خوشگلی، حسن ، جمال، زنان زیبا.

beauty shop

آرایشگاه ، سالن آرایش وزیبائی.

beauty spot

خال، خال کوچک ، خال زیبائی.

beaux arts

هنرهای مستظرفه ، هنرهای زیبا.

beaux esprits

(esprit =bel) شخص خوش قریحه ، آدم خوش ذوق.

beaver

قسمتی از کلاه خود که پائین صورت را میپوشاند، (ج. ش. ) سگ آبی، پوست سگ آبی.

becalm

(د. ن . ) از پیشرفت بازداشتن (دراثر فقدان باد)، آرام کردن ، تسلی دادن .

because

زیرا، زیرا که ، چونکه ، برای اینکه .

because of

بدین دلیل، بواسطه .

bechance

(=befall).

beck

اشاره ، تکان سریادست، تعظیم کردن ، باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی، سرتکان دادن .

becket

گیره ، حایل، حلقه پارو.

becket bend

(bend =sheet).

beckon

اشاره ، اشاره کردن (باسریادست )، بااشاره صدا زدن .

becloud

تار کردن ، با ابر پوشاندن ، تاریک کردن ، زیر ابر پنهان کردن .

become

شدن ، درخوربودن ، برازیدن ، آمدن به ، مناسب بودن ، تحویل یافتن ، درخوربودن ، زیبنده بودن .

becoming

مناسب، زیبنده ، شایسته ، درخور.

bed

بستر، کف.بستر، رختخواب، (مج. ) طبقه ، ته ، باغچه ، خوابیدن ( دربستر)، تشکیل طبقه دادن .

bed molding

گچبری و تزئینات نزدیک سقف.

bedaub

آلودن ، ملوث کردن ، اندودن ، رنگ کردن .

bedazzle

مسحورکردن ، مات و مبهوت کردن ، بکلی خیره کردن .

bedazzlement

ماتی، بهت.

bedbug

(ج. ش. ) ساس که از خون انسان تغذیه میکنند.

bedchamber

خوابگاه ، شبستان .

bedclothes

لوازم رختخواب مثل ملافه و لحاف و پتو.

bedder

بسترساز، سنگ بستر، لله ، کسیکه بچه را خواب میکند.

bedding

تختخواب و ملافه آن ، لوازم تختواب، بنیاد و اساس هر کاری، لایه زیرین ، رشد کننده درهوای آزاد.

bedeck

(=adorn) آرایش کردن ، آراستن ، زینت دادن .

bedevil

دارای روح شیطانی کردن ، ( مج. ) مسحور کردن ، سحر و جادو کردن ، اذیت کردن .

bedevilment

شیطان سازی، خبیث کردن .

bedew

ترکردن ، آب زدن ، نم زدن ، با شبنم تر کردن .

bedfast

بستری، بیمار، علیل.

bedfellow

هم خواب، هم بستر.

bedight

تزئین کردن ، آراستن ، مزین ساختن .

bedim

تیره کردن ، با ابر پوشاندن ، ابری یا مانند ابر کردن .

bedizen

از روی جلفی آراستن ، زرق و برقدار کردن .

bedlam

تیمارستان ، دیوانه ، وابسته به دیوانه ها یا دیوانه خانه .

bedlamite

شخص دیوانه ، ساکن تیمارستان .

bedouin

(s-، bedouin. pl) عرب بیابانی، بادیه نشین ، بدوی.

bedpan

لگن بیمار بستری.

bedplate

صفحه قاب یا نگهدار چیزی.

bedpost

پایه یا ستون تختخواب.

bedraggle

خیس کردن ، روی زمین کشیدن و چرک کردن ، کثیف کردن .

bedraggled

گل آلود، آلوده ، کثیف، خیس.

bedrid

بستری، بیمار، علیل.

bedridden

بستری، بیمار، علیل.

bedrock

سنگی که در زیر طبقه سطحی زمین واقع است، پایه ، اساس.

bedroll

تختخواب سفری.

bedroom

خوابگاه ، اطاق خواب.

bedsheet

ملافه ، ملحفه .

bedside

کنار بستر، بالین .

bedsore

زخمی که بعلت خوابیدن متمادی در بستر و نرسیدن خون کافی به پشت بیماران ایجادمیشود.

bedspread

چادر شب رختخواب، روپوش تختخواب.

bedspring

فنر تختخواب.

bedstand

(bedstead) چهارچوب تختخواب.

bedstead

چهارچوب تختخواب، تختخواب.

bedtime

وقت خواب، وقت استراحت، موقع خوابیدن .

bedward

نزدیک بوقت خواب.

bedwards

نزدیک بوقت خواب.

bee

زنبورعسل، مگس انگبین ، زنبور.

bee balm

(گ . ش. ) بادرنجبویه ، پونه .

beech

(es-، beech. pl) زان ، ممرز، آلش، راش.

beef

(beevesandbeefs. pl) گوشت گاو، پرواری کردن و ذبح کردن ، شکوه وشکایت کردن ، تقویت کردن .

beef brained

کودن ، کند ذهن .

beef cattle

گله گاو که برای تامین گوشت پرورش مییابد، گاو پرواری.

beef cuts

قطعات مختلف گوشت لاشه ئ گاو.

beefeater

نگهبان برج لندن ، نگهبانان هانری هفتم.

beefsteak

بیفتک گاو، گوشت ران گاو.

beefy

گوشت آلو، چاق، فربه .

beehive

کندو، کندوی عسل، جمع شدن ، دسته شدن ( مثل زنبور در کندو)، جای شلوغ و پرفعالیت.

beekeeper

پرورش دهنده ئ زنبور عسل.

beeline

خط راست، خط مستقیم، اقصر طرق.

beelzebub

شیطان ، بعلزبوب.

been

اسم مفعول فعل بودن (be to)، بوده .

beer

آبجو، آبجو نوشیدن .

beer brewing

آبجوسازی.

beery

مست آبجو، مانند آبجو، آبجودار.

beestings

شیرپاک ، آغوز.

beeswax

موم.

beet

(گ . ش. ) چغندر.

beetle

(.n) سوسک ، (.adj and .vi) (beetling، d-) آویخته شدن ، پوشیده شدن ، پیش آمدن ، سوسک وار.

beetroot

(آمر. ) چغندر، ( انگلیس ) ریشه چغندر.

befall

در رسیدن ، اتفاق افتادن ، رخ دادن ، روی دادن .

befit

برازیدن ، درخور بودن ، مناسب بودن .

befitting

فراخور، شایستگی، درخور، شایسته ، برازنده .

befog

بامه پوشیدن ، گیج کردن .

befool

دست انداختن ، مسخره کردن ، گول زدن ، تحمیق کردن .

before

پیش از، قبل از، پیش، جلو، پیش روی، درحضور، قبل، پیش از، پیشتر، پیش آنکه .

beforehand

پیشاپیش، پیش، جلو، قبلا، آماده ، راحت، مقدم بر.

beforetime

پیشتر، سابق بر این .

befoul

چرکین کردن ، کثیف کردن ، آلوده کردن .

befriend

دوستانه رفتار کردن ، همراهی کردن با.

befuddle

گیج کردن ، مست کردن ، ( بامشروب ) سرمست کردن .

befuddlement

گیجی، فریفتگی، مستی.

beg

خواهش کردن (از)، خواستن ، گدائی کردن ، استدعا کردن ، درخواست کردن .

beget

تولید کردن ، بوجود آوردن ، ایجاد کردن ، سبب وجود شدن .

begetter

وجود آور، ولد، مولد.

beggar

گرفتارفقر و فاقه ، بگدائی انداختن ، بیچاره کردن ، گدا.

beggarliness

گدا منشی.

beggarly

گدامنش، گداوار، از روی پستی.

beggary

گدائی، محل سکونت گدایان ، گداخانه .

begin

آغاز کردن ، آغاز نهادن ، شروع کردن ، آغاز شدن .

beginner

مبتدی، تازه کار.

beginning

آغاز، ابتدا، شروع.

begird

با کمر بند بستن .

begone

( بصورت امر ) خارج شو، عزیمت کن ، دورشو.

begonia

(گ . ش. ) بگونیا، بغونیا.

begrime

چرک کردن ، سیاه کردن .

begrudge

غرولند کردن ، غبطه خوردن ، مضایقه کردن .

beguile

فریب خوردن ، گول زدن ، اغفال کردن .

behalf

بابت، از طرف.

behave

رفتارکردن ، سلوک کردن ، حرکت کردن ، درست رفتار کردن ، ادب نگاهداشتن .

behavior

رفتار، حرکت، وضع، سلوک ، اخلاق.

behavioral

وابسته به رفتار و سلوک .

behaviorism

رفتارگرائی، مکتب روانشناسی برمبنای رفتار و ادراکات فرد.

behaviorist

رفتارگرای.

behaviuor

رفتار، حرکت، وضع، سلوک ، اخلاق.

behead

سربریدن ، گردن زدن .

behemoth

(ج. ش. ) اسب آبی، کرگدن ، هرچیز عظیم الجثه و نیرومند.

behest

قول، وعده ، موعود، امر، دستور.

behind

عقب، پشت سر، باقی کار، باقی دار، عقب مانده ، دارای پس افت، عقب تراز، بعداز، دیرتراز، پشتیبان ، اتکائ، کپل، نشیمن گاه .

behindhand

مادون ، کهنه ، بی خبر از رسوم، دغل.

behold

دیدن ، مشاهده کردن ، نظاره کردن ، ( در وجه امری ) ببین ، اینک ، هان .

beholden

مدیون ، مرهون ، زیر بار منت.

behoof

سود، صرفه ، مزیت.

behoove

واجب بودن ، فرض بودن ، اقتضائ کردن ، شایسته بودن ، ( درمورد لباس ) آمدن به .

behove

واجب بودن ، فرض بودن ، اقتضائ کردن ، شایسته بودن ، ( درمورد لباس ) آمدن به .

beige

رنگ قهوه ای روشن مایل بزرد و خاکستری، پارچه ای که از پشم طبیعی رنگ نشده ساخته شود.

being

زمان حال فعل be to، هستی، وجود، آفریده ، مخلوق، موجود زنده ، شخصیت، جوهر، فرتاش.

bel

یگان سنجش صوت.

bel esprit

(esprits beaux. pl) سخنران یا نویسنده باذوق، آدم باذوق.

belabor

آمدن و رفتن ، با دقت روی چیزی کار کردن ، شلاق زدن ، (مج. ) زخم زبان زدن ، سخت زدن .

belabour

آمدن و رفتن ، با دقت روی چیزی کار کردن ، شلاق زدن ، (مج. ) زخم زبان زدن ، سخت زدن .

belated

دیرشده ، دیرتر از موقع، از موقع گذشته .

belay

عمل پیچیدن ، وسیله پیچیدن ، محاط کردن ، پوشاندن ، آماده کردن ، دستگیره ، جادستی.

belch

آروغ زدن ، مانند آروغ بیرون آوردن ، بازور خارج شدن ( مثل گلوله از تفنگ )، باخشونت ادا کردن ( مثل فحش و غیره )، بشدت بیرون انداختن (باout یا forth)، آروغ.

beldam

پیرزن ( زشت )، زن اخمو و پرحرف، مادربزرگ .

beldame

پیرزن ( زشت )، زن اخمو و پرحرف، مادربزرگ .

beleaguer

محاصره کردن ، احاطه کردن .

belfry

برج ناقوس کلیسا.

belgian

بلژیکی، اهل بلژیک .

belie

افترا زدن ( به )، بد وانمود کردن ، دروغ گفتن ، دروغگو درآمدن ، خیانت کردن به ، عوضی نشان دادن .

belief

باور، عقیده ، اعتقاد، ایمان ، گمان ، اعتماد، معتقدات.

believable

باور کردنی، قابل قبول.

believe

باور کردن ، اعتقادکردن ، گمان داشتن ، ایمان آوردن ، اعتقادداشتن ، معتقدبودن .

believer

با ایمان ، معتقد.

belike

شاید، احتمالا.

belittle

کسی را کوچک کردن ، تحقیر نمودن ، کم ارزش کردن .

belittlement

تحقیر، کم ارزش سازی.

belive

کمکم، بموقع خود.

bell

زنگ زنگوله ، ناقوس، زنگ آویختن به ، دارای زنگ کردن ، کمکم پهن شدن ( مثل پاچه شلوار ).

bell tent

چادر قلندری.

bellboy

پادو مهمانخانه ، پیشخدمت.

belle

زن زیبا، دختر خوشگل، دلارام.

belles lettres

ادبیات، شعر و آثارادبی زیبا و هنری.

belletrist

نویسنده شعر و آثارادبی زیبا، ادیب.

belletristic

ادبی.

bellhop

مخفف bopper bell، پیشخدمت و پادو مهمانخانه .

bellicosity

جنگ طلبی، خوی جنگجوئی.

belligerence

تجاوز، جنگ ، محاربه ، کج خلقی.

belligerency

حالت آدم متجاوز، تجاوز.

belligerent

متحارب، متخاصم، جنگجو، داخل درجنگ .

belljar

نوعی ظرف شیشه ای مثل کاسه زنگ .

bellman

زنگ زن ، جارچی، منادی.

bellona

( روم قدیم ) الهه جنگ .

bellow

صدای شبیه نعره کردن ( مثل گاو )، صدای گاو کردن ، صدای غرش کردن (مثل آسمان غرشوصدای توپ )، غریو کردن .

bellows

دم ( در آهنگری )، ریه .

bellpull

دسته زنگ ، طناب زنگ .

bellwether

پیش آهنگ گله ، گوسفند زنگوله دار، ( مج. ) رهبر، پیشوا.

belly

شکم، طبله ، شکم دادن وباد کردن .

belly button

ناف.

bellyache

شکم درد، قولنج، دل درد.

bellyband

تنگ اسب.

belong

تعلق داشتن ، مال کسی بودن ، وابسته بودن .

belonging

متعلقات، وابسته ها ( بصورت جمع )، متعلقات واموال، دارائی.

beloved

محبوب، مورد علاقه .

below

درزیر، پائین ، مادون .

belt

کمربند، تسمه ، بندچرمی، شلاق زدن ، (کمر ) بستن ، محاصره ردن ، باشدت حرکت یا عملکردن .

belting

محل بستن کمربند، زدن ( بوسیله کمربند).

beluga

ماهی خاویار، نام بهترین نوع خاویار.

belvedere

مهتابی، کلاه فرنگی، کوشک .

belvidere

مهتابی، کلاه فرنگی، کوشک .

bemire

گل آلود کردن ، کثیف کردن .

bemoan

سوگواری کردن ( برای )، گریه کردن ( برای )، افسوس خوردن ( برای ).

bemock

استهزائ و ریشخندکردن .

bemuse

گیج کردن ، غرق افکار شاعرانه کردن ، بفکر انداختن .

ben

(در) درون ، درتوی، قله کوه ، تپه ، داخلی، باطنی، وابسته باطاق نشیمن .

bench

نیمکت، کرسی قضاوت، جای ویژه ، روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یا نشاندن ، نیمکتگذاشتن ( در)، بر کرسی نشستن .نیمکت، سکو.

bench mark

( درساختمان ) نشان ، انگپایه .

bench warrant

حکم دادگاه یا قاضی علیه شخص گناهکار.

bencher

کسی که بر مسند قضاوت می نشیند، قاضی، سناتور.

benchmark problebm

مسئله محک .

benchmark

محک .

benchmarking

محک زنی.

bend

خمیدن ، خمش، زانویه ، خمیدگی، شرایط خمیدگی، زانوئی، گیره ، خم کردن ، کج کردن ، منحرف کردن ، تعظیم کردن ، دولا کردن ، کوشش کردن ، بذل مساعی کردن .

bend sinister

قسمت چپ دگل اصلی کشتی.

benday

جداکردن دومنطقه بوسیله ایجادشیار بین آنها.

bender

خم کننده ، گازانبر، عضله خمکننده ، میگساری، باده پرستی، خوشی ونشاط.

beneath

زیر، پائین ، در زیر، از زیر، پائین تر از، روی خاک ، کوچکتر، پست تر، زیرین ، پائینی، پائین تر، تحتانی، تحت نفوذ، تحت فشار.

benedicite

(م. ل. ) خدا برکت دهد، دعای برکت قبل از غذا، عجب، خیلی خوب، چه خوب.

benedick

نوداماد، کسیکه پس از مدتها تجرد زن اختیارمیکند.

benedict

نوداماد، (م. ل. ) مبارک ، خجسته ، سعید، خوشحال، ملایم، سست، رام، نرم.

benedictine

راهبی که درسلک سنت بندیکت (benedict. st) باشد، نوعی کنیاک مقوی.

benediction

دعای خیر، دعای اختتام، برکت، نیایش.

benedictory

نیایشی، دعائی، درخواستی، تمنائی، تقاضائی، تقدیسی.

benefaction

نیکی، احسان ، بخشش، کرم.

benefactor

صاحب خیر، ولینعمت، نیکوکار، بانی خیر، واقف.

benefactress

بانی خیر ( زن )، زن نیوکار، سودمند، مفید، نافع.

benefic

بهره بردار، فایده برنده ، نیکوکار.

benefice

درآمد کلیسائی، لطف، نیکی.

beneficence

نیکی، احسان ، بخشش، نیکوکاری.

beneficent

نیکوکار، صاحب کرم، منعم.

beneficial

سودمند، مفید، نافع، پرمنفعت، بااستفاده .

beneficiary

وظیفه خوار، بهره بردار، ذیحق، ذینفع، استفاده .

benefit

(.n) منفعت، استفاده ، احسان ، اعانه ، نمایش برای جمعآوری اعانه . (.vi and .vt) فایده رساندن ، احسان کردن ، مفید بودن ، فایده بردن .

benefit of clergy

مصونیت روحانیون از محاکمه شدن در دادگاههای عرفی.

benevolence

خیر خواهی، نیک خواهی، نوع پرستی، سخاوتمندی.

benevolent

کریم، نیکخواه ، خیراندیش.

bengaline

نوعی پارچه راه راه .

benight

شب زده کردن ، درتاریکی جهل انداختن ، کور کردن .

benighted

گرفتارتاریکی جهل، شب زده ، تاریک .

benign

مهربان ، ملایم، لطیف، ( طب ) خوش خیم، بی خطر.

benignancyh

مهربانی، لطف، خوش خیمی.

benignant

مهربان ، لطیف، خوش خیم، ملایم.

benignity

مهربانی، شفقت، احسان ، خوش خیمی.

benison

دعای خیر، نعمت خدا داده ، سعادت جاودانی.

benne

روغن کنجد، کنجد.

bennet

( گ . ش. ) شوکران کبیر.

benni

روغن کنجد، کنجد.

bent

علف نیزار، علف بوریا، علف شبیه نی، سرازیری، سربالائی، نشیب، خمیدگی، خم، خم شده ، منحنی.

benthal

(ز. ش. ) وابسته به اعماق اقیانوس، دریابن .

benthic

(ز. ش. ) وابسته به اعماق اقیانوس، دریابن .

benthonic

(=benthic).

benthos

ته دریا، دریابن .

benumb

بی حس کردن ، بی قدرت کردن ، کشتن ( قدرت فکر و آرزو و احساس )، کرخ کردن .

benzene

(ش. ) هیدروکربور معطر وبی رنگی بفرمول C6H6 که از تقطیر قطران بدست میامد، بنزین .

benzidine

(ش. ) بنیانی بفرمول 2N212H1C.

benzine

(enez=ben) بنزین ، انواع مواد نفتی قابل اشتعال.

benzoate

(ش. ) نمکها واملاح اسید بنزوئیک .

benzocaine

(ش. ) ماده متبلورسفیدی بفرمول NO211C9H که بعنوان داروی بیحس کننده موضعی مصرف میشود.

benzoin

بچه ته تغاری، ( گ . ش. ) درخت حسن لبه ، عسلبند.

bepaint

نقاشی کردن ، رنگ آمیزی کردن .

bequeath

وقف کردن ، تخصیص دادن به ، ( از راه وصیت نامه ) بکسی واگذار کردن .

bequest

میراث، ترکه ، ارثی که بنا بوصیت رسیده .

berate

سرزنش کردن .

bereave

محروم کردن ، داغدیده کردن .

bereavement

محرومیت، داغداری، عزاداری.

beret

کلاه گرد ونرم پشمی، کلاه بره .

berg

(=barrow) کوه یخ ( شناور )، قطعه عظیم یخ.

bergamot

ترنج، اترج، نوعی میوه از خانواده نارنج.

beriberi

(طب) بیماری کمبود ویتامن B، بری بری.

berm

هره خاکریز، باریکه .

berme

هره خاکریز، باریکه .

bermuda shorts

شلوار کوتاه تا زیر زانو.

berried

حبه دار، گوشتالو.

berry

دانه ، حبه ، تخم ماهی، (گ . ش. ) میوه توتی، توت، کوبیدن ، زدن ، دانه ای شدن ، توت جمع کردن ، توت دادن ، بشکل توت شدن ، سته .

berrylike

شبیه توت، توتی، دانه ای.

berserk

دیوانه ، شوریده ، آشفته ، ازجا دررفته .

berserker

دیوانه ، شوریده ، آشفته ، ازجادررفته .

berth

خوابگاه کشتی، اطاق کشتی، لنگرگاه ، پهلوگرفتن ، موقعیت، جا.

bertha

یقه پهنی که روی لباس میدوزند، (م. ل. )درخشان ، روشن .

beryl

یاقوت کبود، بزادی، (مع. ) سیلیکات بریلیوم و آلومینیوم، رنگ آبی متمایل به سبز.

beryllium

(ش. ) فلز بریلیوم بعلامت Be برنگ خاکستری فولادی.

beseech

درجستجوی چیزی بودن ، التماس کردن ، تقاضا کردن ، استدعا کردن .

beseem

مناسب بنظر آمدن ، شایسته بودن ، بنظر آمدن .

beseige

محاصره کردن ، احاطه کردن ، فراگرفتن .

beset

احاطه کردن ، مزین کردن ، حمله کردن بر، بستوه آوردن ، عاجز کردن .

besetting

حمله پی در پی.

beshrew

لعنت کردن ، تباه کردن ، نفرین کردن ، دشنام دادن ، هتاکی کردن .

beside

درکنار، نزدیک ، دریک طرف، بعلاوه ، باضافه ، ازطرف دیگر، وانگهی.

beside oneself

از خودبیخود.

besides

گذشته از این ، وانگهی، بعلاوه ، نزدیک ، کنار، درکنار، ازپهلو، ازجلو، درجوار.

besmear

آلودن ، اندودن ، ملوث کردن ، رنگ کردن ، کثیف کردن .

besmirch

لکه دار کردن .

besom

جاروب باغبانی، جاروب ترکه ای، فاحشه ، دختر گستاخ وجسور.

besot

مستکردن ، گیج کردن ، مبهوت کردن ، شیفته ومسحور کردن .

besotted

مسحور، مبهوت.

bespatter

سرتاپاکثیف کردن ، ( باترشح ) باطراف پاشیدن .

bespeak

قبلا درباره چیزی صحبتکردن ، ازپیش سفارش دادن ، حاکی بودن از.

bespoke

سفارشی، قراردادی، نامزدی، نامزد شده .

bespoken

سفارشی، قراردادی، نامزدی، نامزد شده .

besprent

پاشیده ، ریخته ، افشانده .

besprinkle

پاشیدن ، ریختن ، افشاندن .

best

(.vt and .adj) (صفت عالی good)، بهترین ، نیکوترین ، خوبترین ، شایسته ترین ، پیشترین ، بزرگترین ، عظیم ترین ، برتری جستن ، سبقت گرفتن ، به بهترین وجه ، به نیکوترین روش، بهترین کار، (.adv) (صفت عالی well).

best man

ساقدوش داماد.

best seller

پرفروش ترین مال التجاره ، پرتیراژترین کتاب.

bestead

(=bested) یاری کردن ، کمک کردن ، سودمند واقع شدن ، بدردخوردن ، جای کسی را گرفتن ، واقع.

bestial

دامی، حیوانی، شبیه حیوان ، جانور خوی.

bestiality

جانورخوئی، حیوانیت، وحشی گری، حیوان صفتی.

bestialize

جانور خوی نمودن .

bestiary

رساله یامقاله راجع بحیوانات.

bestir

جنباندن ، بحرکت در آوردن ، تحریک کردن .

bestow

بخشیدن ، ارزانی داشتن (باon یاupon).

bestowal

بخشش، اعطائ.

bestrew

پوشاندن ، ریختن ( روی )، پاشیدن ، افشاندن .

bestride

باپاهای گشادنشستن یا ایستادن ، نگهداری ودفاع کردن از.

bet

شرط ( بندی )، موضوع شرط بندی، شرط بستن ، نذر.

beta

بتا، دومین حرف الفبای یونانی.

betake

بخشیدن ، عطائ کردن ، صرفنظر کردن ، توصیح کردن ، واگذاردن ، ربودن ، رفتن .

bete noire

موی دماغ، آدم مزاحم وغیر قابل تحمل.

betel nut

(گ . ش. ) فوفل.

betel palm

(گ . ش. ) درخت فوفل.

bethel

(مشتق ازکلمه عبری > بیت ایل < بمعنی خانه خدا ) محل پرستش خدا، کلیسا.

bethink

اندیشه کردن ، بخود آمدن ، بیاد آوردن .

betide

روی دادن ، اتفاق افتادن .

betimes

بهنگام، بموقع، زود، صبح زود، در اولین فرصت.

betoken

حاکی بودن از، دلالت کردن بر، دال بر امری.

betony

انواع بتونقیه ، بتونیکا از جنس strachys.

betray

تسلیم دشمن کردن ، خیانتکردن به ، فاش کردن .

betrayal

خیانت، افشائ سر.

betroth

نامزدکردن ، مراسم نامزدی بعمل آوردن .

betrothal

نامزدی.

betrothed

نامزد شده .

better

(.adv and .adj) (صفت تفصیلی good) بهتر، خوبتر، نیکوتر، بیشتر، افضل، بطوربهتر، (.n and .vi، .vt) بهترکردن ، بهترشدن ، بهبودی یافتن ، چیز بهتر.شرط بندی کننده ، کسی که شرط می بندد.

betterment

بهتری، بهبودی، اصلاح، بهبود.

betting

شرط بندی.

bettor

شرط بندی کننده ، کسی که شرط می بندد.

between

میان ، درمیان ، مابین ، دربین ، درمقام مقایسه .

betweentimes

درمدت وقفه ، درفاصله دو زمان .

betweenwhiles

(times =between) گاهگاهی، گاه وبیگاه .

betwixt

(=between) مابین ، درمیان .

bevel

(.n and .adj) (=oblique) گونیا، سطح اریب، (.vi and .vt) اریب کردن ، اریب وار بریدن یاتراشیدن ، رنده کردن .

beverage

مشروب، آشامیدنی، نوشابه ، شربت.

bevy

دسته ، گروه ( دختران ).

bewail

سوگواری کردن ( برای )، ندبه کردن ، زاری کردن ( باover یا for).

beware

زنهاردادن ، برحذربودن ، حذرکردن از، ملتفت بودن .

bewary

متهم کردن ، بدگوئی کردن از، راز کسی را از روی عداوت فاش کردن .

bewilder

گیج کردن ، سردرگم کردن ، گم کردن .

bewilderment

گیجی، سردرگمی، بهت، حیرت، درهم ریختگی، اغتشاش، بی ترتیبی.

bewitch

افسون کردن ، فریفتن ، مسحور کردن .

bewitchery

نیرو یا عمل سحروافسون ، سحر، افسون .

bewitchment

فریفتگی، سحر، افسون .

beyond

آنسوی، آنطرف ماورائ، دورتر، برتر از.

bezant

( درعلائم نجابت خانوادگی ) پولک گردی که معمولا از طلا است.

bezel

هنجار، گودی، نگین دان ، پخ.

bezoar

پادزهر، زهرمهره .

bi conditional operation

عمل دوشرطی.

biannual

ششماهه ، سالی دوبار، دوسال یکبار.

bias

تمایل بیک طرف، طرفداری، تعصب، بیک طرف متمایل کردن ، تحت تاثیر قراردادن ، تبعیض کردن .پیشقدر.

bias distortion

اعوجاج پیشقدری.

biased

پیشقدر دار.

biaxial

دومحوری.

bib

نوشیدن ، آشامیدن ، پیش بند بچه .

bibandtucker

(ز. ع. ) لباس، ملبوس.

bibb cock

شیر آب سرکج.

bibber

آدممعتاد به مشروب، میگسار.

bibcock

شیر آب سرکج.

bibelot

جواهر یازینت کم ارزش.

bible

کتاب مقدس که شامل کتب عهد عتیق وجدید است، بطو رکلی هر رساله یاکتاب مقدس.

biblical

مطابق کتاب مقدس، وابسته به کتاب مقدس.

biblicism

پیروی تحت لفظی از کتاب مقدس.

bibliographer

منقد ومحقق کتاب، کتاب شناس.

bibliographic

مربوط به فهرست کتب.

bibliographical

مربوط به فهرست کتب.

bibliography

تاریخچه یاتوضیح کتب، فهرست کتب، کتاب شناسی.

bibliolater

کتابدوست.

bibliomania

جنون کتاب دوستی.

bibliopegy

هنر صحافی کتب.

bibliophile

دوستدار کتاب، کتاب جمع کن ، عاشق شکل وظاهر کتب.

bibliopole

(=bibliopolist) کتاب فروش، فرشنده کتب قدیمی وکمیاب.

bibliotheca

مجموعه کتب، کتابخانه ، فهرست کتب.

bibliotic

مربوط به ترتیب کتب.

bibliotics

بررسی دست نوشته برای تعیین اصالت آن .

bibulous

جاذب، میگسار، باده دوست، باده نوش.

bicameral

دارای دو مجلس مقننه ( مجلس شورا وسنا).

bicameralism

سیستم دو پارلمانی.

bicarbonate

بی کربنات دو سود، جوش شیرین .

bicarbonate of soda

جوش شیرین .

bicentenary

دویست ساله ، جشن دویست ساله .

bicentennial

جشن دویست ساله .

bicentric

دومرکزی، دارای دومرکز.

biceps

( تش. ) عضله دوسر، دوسر بازوئی.

bichloride

(=dichloride) کلرور جیوه .

bichrome

دورنگ ، دارای دو رنگ .

bicipital

دارای ماهیچه دوسر، مربوط به ماهیچه دوسر، (گ . ش. ) تقسیمشونده بدو قسمت دریک انتها.

bicker

دعواومنازعه ، پرخاش کردن ، ستیزه کردن .

bicolor

دورنگ ، دورنگه .

bicolour

دورنگ ، دورنگه .

biconcave

مقعرالطرفین ، دوسو گود.

biconvex

محدب الطرفین ، از دو سو بر آمده .

bicornuate

دارای دوشاخ یا زوائد شاخ مانند.

bicuspid

(=bicuspidate) دوپایه ، دو گوشه ، دودندانه ، دندان دو پایه .

bicycle

دوچرخه پائی، دوچرخه سواری کردن .

bicyclist

دوچرخه سوار.

bicylindrical

دارای دو سطح استوانه ای با محورهای موازی.

bid

فرمودن ، امر کردن ، دعوتکردن ، پیشنهاد کردن ، توپ زدن ، خداحافظی کردن ، قیمت خریدرا معلوم کردن ، مزایده ، پیشنهاد.

biddability

اطاعت، قابلیت شرکت درمناقصه ، مزایده شدنی.

biddable

فرمانبردار، مطیع، ( دربازی ورق ) دارای دست قوی که قابل توپ زدن باشد، پیشنهادشدنی.

bidder

پیشنهاد( خرید ) کننده .

biddy

کلفت، متصدی نظافت خانه .

bide

در انتظار ماندن ، درجائی باقی ماندن ، بکاری ادامه دادن ، تحمل کردن ، بخود هموارکردن .

bidentate

دو دندانه .

bidirectional

دو جهتی، دوسویه .

bield

شیرکردن ، تشجیع کردن ، شهامت دادن ، شجاع شدن ، دفاع کردن ، مسکن گزیدن .

biennial

دوساله ، درخت دوساله .

biennium

دوره دوساله .

bier

تخت روان ، جای گذاردن تابوت در قبر، جسد، لاشه ، مقبره ، مزار.

bifacial

دورو.

biff

ضربت.

bifid

بوسیله شکاف بدو قسمت مساوی تقسیم شده ، شکافته .

bifocal

دارای دو کانون ، دوکانونی ( درمورد عدسی )، دو دید، عینک دو کانونی.

bifoliate

دو برگچه ای ( مثل برگهای مرکب گیاه ).

bifoliolate

دو برگچه ای ( مثل برگهای مرکب گیاه ).

biform

دوشکلی، دو وجهی.

bifurcate

دوشاخه شدن ، دوشاخه کردن ، بدوشاخه منشعب کردن ، دوشاخه ای.

bifurcation

تقسیم بدو شاخه ، شکاف گاه ، شاخه .

big

بزرگ ، با عظمت، سترک ، ستبر، آدم برجسته ، آبستن ، دارای شکم برآمده .

big game

شکار حیوانات بزرگ .

big shot

شخص مهم، آدم کله گنده .

big ticket

گران قیمت، با ارزش.

big time

عالیترین نوع.

big top

نمایش بزرگ سیرک .

bigamist

مرد دو زنه ، زنی که دو شوهر دارد.

bigamous

دارای دو زن یا دو شوهر.

bigamy

دو زن داری، دو شوهری.

bigben

ساعت بزرگی که بر برج پارلمان لندن نصب شده است.

bigbrother

برادر بزرگتر، قیم، رهبر در کار یا عقیده ای.

bigeminal

(تش. ) دوتائی، زوجی.

bigeneric

دورگه ، میانه یا حد وسط دو جنس.

biggish

نسبتا بزرگ .

bighead

عقیده اغراق آمیز شخص نسبت بخودش.

bigheaded

مغرور، پرافاده .

bighearted

مهربان ، صمیمی، گشاده دل، سخی.

bighorn

(ج. ش. ) نوعی گوسفند کوهی آمریکائی.

bight

حلقه طناب، پیچ وخم، پیچ رودخانه ، خلیجکوچک ، باطناب بستن .

bigit(binary digit)

ذره ، رقم دودوئی.

bigmouthed

دهن گشاد، صدا بلند، گزافه گوی، حرف مفت زن .

bigness

بزرگی، گندگی.

bigot

آدم ریاکار، آدم خرافاتی، متعصب.

bigoted

متعصب و سرسخت.

bigotry

تعصب، سرسختی درعقیده ، عمل تعصب آمیز.

bigwig

آدمکله گنده ، (مج. )شخص مهم و برجسته .

bijou

(bijoux. pl) جواهر.

bijouterie

جواهر فروشی، مجموعه جواهرات، تزئینات.

bike

کندوی زنبو عسل، انبوه ، جمعیت، مخفف bicycle، دوچرخه .

bikini

لباس شنای زنانه دوتکه ، مایوی دوتکه .

bilabial

دولبه .

bilabiate

دولبه ای، دارای دو لب، دو سویه .

bilable

ضمانت بردار، قابل رهائی، قابل ضمانت.

bilateral

دوطرفه ، دوجانبه ، (گ . ) متقارن الطرفین ، دوکناری.

bilbo

شمشیر، کندوزنجیر.

bilboa

شمشیر، کندوزنجیر.

bile

زرداب، صفرا، زهره ، خوی سودائی، مراره .

bilge

شکم بشکه ، رخنه پیدا کردن ، تراوش کردن ، (مج. ) هر چیز زننده ومتعفن ، آب ته کشتی.

bilge water

گنداب کشتی، آب خن ، ( حرف ) چرند.

bilgy

دارای بوی گنداب کشتی، دارای بوی متعفن .

biliary

زردابی، صفراوی.

bilinear

دوسویه ، دوسویگی، دارای دو خط مستقیم، وابسته بدو خط مستقیم.

bilingual

بدو زبان نوشته شده ، متلکم بدو زبان ، دوزبانی.

bilingualism

(=bilinguality) استعمال دو زبان ، متن دوزبانی.

bilinguality

( =bilingualism) استعمال دو زبان ، متن دوزبانی.

bilious

صفراوی، زرداب ریز، صفرائی مزاج، سودائی مزاج.

bilk

گول، کلاه سر ( کسی ) گذاشتن ، از پرداخت ( وجهی ) طفره زدن ، چرند.

bill

صورتحساب، اسکناس، لایحه .نوک ، منقار، نوعی شمشیر پهن ، نوک بنوک هم زدن ( چون کبوتران )، لایحه قانونی، قبض، صورتحساب، برات، سند، ( آمر. ) اسکناس، صورتحساب دادن .

bill of exchange

حواله یا برات کتبی غیر مشروط.

bill of fare

صورت غذا، صورت اغذیه مهمانخانه ، برنامه .

bill of goods

صورت کالا، فهرست تجارتی.

bill of health

گواهی نامه ای که هنگام حرکت کشتی پس از معاینه کشتی از لحاظ بیماریهای مسری به ناخداداده میشود، گواهی بهداشت.

bill of lading

بارنامه ، ستمی کشتی.

bill of rights

اعلامیه ده ماده ای حقوق اتباع آمریکائی، قانون اساسی آمریکا.

bill of sale

صورت فروش، فاکتور.

billboard

تخته اعلانات وآگهی ها، هر قسمت از نرده ودیوار که روی آن اعلان نصب شود.

billed

دارای نوک ، منقاردار، ثبت شده در صورتحساب یا لیست.

billet

اجازه نامه ، ورقه جیره ، یادداشت مختصر، پروانه ، ورقه رای را ثبت کردن ، اجازه نامه جا و خوراک صادر کردن .

billet doux

(doux billets. pl) نامه عاشقانه ، یادداشت عاشقانه .

billfold

دفترچه جیبی برای گذاشتن اسکناس، کیف جیبی اسکناس.

billhead

بروات چاپی، کاغذی که شبیه برات چاپی است.

billhook

نوعی کارد بزرگ که دارای نوک برگشته است.

billiard

بازی بیلیارد.

billing

صدور صورتحساب.

billion

بیلیون ( در انگلیس معادل یک ملیون میلیون ودر آمریکا هزار میلیون است).

billionaire

کسی که ثروتش از بیلیون تجاوز میکند.

billon

(مع. ) آلیاژی از طلا ونقره یامس یا قلع ویا سایر فلزات کم ارزش، (گ. ش. ) عدیسه ، بورچاق، دخریق.

billow

موج بزرگ آب، خیزآب، موج زدن ( از آب یا جمعیت یا ابر)، بصورت موج درآمدن .

billowy

مواج، موج مانند، باد کرده .

billposter

متصدی نصب اعلانات بدیوارها وغیره .

billy

نوعی کتری فلزی، چماق یا گرز راهزنان ، چوبدستی، باطوم یاچوب قانون پاسبان ، یار، همدم، رفیق، برادر، مخفف نام william.

billy goat

بز نر.

billycock

نوعی کلاه گرد مردانه که از نمد نرم ساخته میشود.

bilobate

(=bilobated) دولختی، منقسم بدو لخته ، دو لبه .

biloculate

دارای دو آویز کوچک ، دوخان .

biloicular

دارای دو آویز کوچک ، دوخان .

biltong

گوشت خرد کرده ونمک زده خشک شده در آفتاب.

bimanual

دودستی، بادودست انجام یافته .

bimester

دوماه ، مدت دوماه .

bimestrial

دوماهه ، هر دوماه یکبار، دوماه ادامه یابنده .

bimetal

دوفلزی.

bimetallic

دو فلزی، دارای دو نوع پول رایج.

bimillenary

دو هزار ساله ، شامل دو هزار.

bimolecular

(ش. ) دارای دوملکول، دو ملکولی، دو ذره ای.

bimonthly

مجله ای که دوماه یکبار منتشر میشود.

bimorphemic

دوشکلی، دارای دوشکل.

bimotored

دارای دوموتور.

bin

صندوقچه .آخورک ، گردران ، جازغالی، صندوق، لاوک ، تغار، آخور، انبارک .

binary

دودوئی، دوتائی.دوتائی، جفتی، مضاعف.

binary arithmetic

حساب دودوئی.

binary card

کارت دودوئی.

binary cell

یاخته دودوئی.

binary code

رمز دودوئی.

binary coded

به رمز دودوئی.

binary coded decimal

دهدهی به رمز دودوئی.

binary counter

شمارنده دودوئی.

binary deck

دستینه دودوئی.

binary digit (bit)

ذره ، رقم دودوئی.

binary notation

نشان گذاری دودوئی.

binary number

عدد دودوئی.

binary numeral

رقم دودوئی.

binary operation

عمل دودوئی.

binary operator

عملگر دوتائی.

binary point

ممیز، ممیز دودوئی.

binary relation

رابطه دوتائی.

binary search

جستجوی دوتائی.

binary system

سیستم دوتائی.

binary tape

نوار دودوئی.

binary tree

درخت دودوئی.

binary variable

متغیر دودوئی.

binaural

دارای دو گوش.

bind

بستن ، گرفتار واسیر کردن ، مقید ومحصور کردن ، بهم پیوستن ، چسباندن ، صحافی کردن ودوختن ، الزام آور وغیر قابل فسخ کردن ( بوسیله تعهد یابیعانه )، متعهد وملزم ساختن ، بند، قید، بستگی، علاقه .مقید کردن ، جلد کردن .

bind over

التزام گرفتن ( برای انجام کاری )، مقید کردن .

binder

( بافندگی ) اهرم جعبه ماکو، الیاف پشم که بهم پیوسته ونخ پشم را تشکیل میدهد، شکمبند زنان ( پس از وضع حمل )، رسید بیعانه ، صاحف، بند.

bindery

موسسه صحافی، صحاف خانه .

binding

الزام آور، اجباری، صاحفی، جلد، شیرازه .انقیاد، جلد.

binding time

هنگام انقیاد.

bindweed

(گ . ش. ) نیلوفر صحرائی.

bine

هرنوع ساقه نرم و قابل انعطاف.

binge

(=spree) عیاشی، شراب خواری، میگساری.

bingo

یکنوع بازی شبیه لوتو.

binnacle

(د. ن . ) جای قطب نما.

binocular

دارای دو چشم، دوربین دو چشمی.

binomial

دوجمله ای ( در جبر و مقابله ).

binuclear

دوهسته ای، دارای دو هسته .

binucleate

دوهسته ای، دارای دو هسته .

binucleated

دوهسته ای، دارای دو هسته .

biocatalyst

کاتالیزورهای حیاتی.

biocenology

رشته ای از زیست شناسی که از اجتماعی موجودات و تاثیر آنها بریکدیگر بحث میکند.

biochemical

مربوط به شیمی حیاتی یا زیست شیمی.

biochemist

متخصص شیمی حیاتی وآلی، ویژه گر زیست شیمی.

biochemistry

زیست شیمی.

biocid

(=pesticide) زیست کش، مانع حیات، قاطع حیات، کشنده حشرات.

bioclimatic

مربوط به اقلیم شناسی، مربوط به آب و هوا و نحوه زندگی.

bioecology

رشته ای از محیط شناسی که روابط گیاهان و حیوانات را با محیط اطراف خود مورد بحثقرار میدهد.

biogenesis

زیست زاد، تکامل حیات، پیدایش حیات، سیر تکامل زندگی.

biogenetic

زیست زادی، مربوط بمنشائ پیدایش موجودات زنده .

biogenic

محصول فعالیت موجودات زنده ، موجد موجود زنده .

biogeographic

زیست جغرافیائی، مربوط به جغرافیای حیاتی.

biogeography

زیست جغرافی، جغرافیای حیاتی، رشته ای از زیست شناسی که درباره طرز انتشار و پخشحیوانات و نباتات بحث میکند.

biographer

شرح حال نویس، تذکره نویس، زندگینامه نگار.

biographic

زیستنامه ای، وابسته بشرح زندگی.

biographical

زیستنامه ای، وابسته بشرح زندگی.

biography

زیستنامه ، بیوگرافی، تاریخچه زندگی، تذکره ، زندگینامه .

biologic

وابسته بعلم حیات یا زندگی شناسی، زیست شناسی، معرفت الحیات، بدست آمده از زیستشناسی عملی، ماده داروئی وحیاتی.

biological

زیستی.

biologism

اشتغال بمطالعه حیات وتجزیه وتحلیل موجودات زنده ، زیست شناسی.

biologist

زیست شناس، عالم علم الحیات.

biology

علم الحیات، زیست شناسی، زندگی حیوانی وگیاهی هرناحیه .زیست شناسی.

bioluminescence

فسفر افکنی، شب تابی (مثل کرمها)، زیست تابی.

bionics

علم فرآیندای زیستی.

bionomics

(=ecology) زیوه شناسی، شاخه ای از علم زیست شناسی که از رابطه موجودات زنده بامحیطبحث میکند.

biont

واحد مستقل موجود زنده ، سلول، یاخته .

biopsy

زنده بینی، آزمایش میکروسکپی بافت زنده ، بافت برداری.

biosphere

زیست کره ، قسمت قابل زندگی کره زمین که عبارتست از جو و آب و خاک کره زمین .

biosynthesis

(ش. ) تهیه مواد شیمیائی بوسیله موجودات زنده .

biosystematic

مربوط به رده بندی موجودات از روی ساختمان یاخته های آنان .

biota

زندگی گیاهان وجانوران یک ناحیه ، زیاگان .

biotechnology

آن قسمت از مباحث فنی که مربوط به اعمال قواعد زیست شناسی درانسان وماشین آلات است.

biotic

حیاتی، مربوط به حیات وزندگی.

biotype

زیست گروه ، همنوع، ژنوتیپ، همجنس، موجود همزیست.

biparous

دوقلوزا، توام زا، دومحوری.

bipartisan

(anz=biparti) دوحزبی، دودستگی.

bipartisanship

وابستگی بدو حزب.

bipartite

دارای دوقسمت، دوقسمتی.

bipartizan

(=bipartisan) دوحزبی، دودستگی.

biped

حیوان دوپا.

biplane

هواپیمای دوباله .

bipod

دوپایه .

bipolar

دوقطبی، دوانتهائی.دوقطبی.

bipolarity

داشتن دو قطب.

biquadratic

(ر. ) دومجذوری، قوه چهارم، توان چهارم.

biquinary code

رمز دوپنجی.

biracial

دونژادی.

biracialism

معتقد به یا دارای دونژاد بودن .

biradial

دوشعاعی، دارای دوشعاع.

biramous

دوشاخه ، دارای دو شاخه .

birch

درخت فان ، غان ، توس، درخت غوشه .

bird

پرنده ، مرغ، جوجه ، مرغان .

bird of passage

مرغ مهاجر، شخص مهاجر و خانه بدوش.

bird of prey

(ج. ش. ) قوش، مرغ شکاری گوشتخوار.

birdbrain

آدم احمق، کودن .

birdcall

صدای پرنده ، تقلید صدای پرنده .

birdegroom

داماد، تازه داماد.

birder

شکارچی مرغان ، نگاهدارنده وتربیت کننده مرغان و پرندگان ، مرغدار.

birdhouse

قفس، مرغدانی.

birdlime

چسب، کشمشک .

birdman

پرنده باز، کفترباز.

bird's eye

منظره هوائی ( عمارت وغیره )، نظر کلی.

bird's foot

شبیه پای پرنده .

bird's foots

شبیه پای پرنده .

birdseed

دانه ، غذای پرندگان (مثل ارزن وغیره ).

bireme

یکنوع قایق کوچک قدیمی دوپاروئی.

biretta

یکجور کلاه چهارگوش که کشیشان کلیسای کاتولیک روم بر سر میگذارند.

birl

ریختن ( چای ومشروب )، مشروب خوردن ، شراب نوشیدن وجام را بدیگری دادن ، پیشروی باچرخیدن .

birr

تند باد، عجله وسرعت، صدای چرخیدن .

birth

زایش، تولد، پیدایش، آغاز، زاد، آغاز کردن ، زادن .

birth certificate

شناسنامه ، زایچه ، گواهی تولد.

birth control

جلوگیری از آبستنی، زادایست.

birthday

زادروز، جشن تولد، میلاد.

birthmark

خال مادر زادی، علامت ماه گرفتگی بر بدن .

birthplace

زادبوم، مولد، تولدگاه ، زادگاه .

birthrate

میزان موالید، تعداد موالید، زه وزاد.

birthright

حقوقی که در اثر تولد بخص تعلق می گیرد.

bis

(مو. ) دوباره ، مکرر.

biscuit

کلوچه خشک ، بیسکویت.

bise

باد سرد و خشک .

bisect

دو بخش کردن ، دو نیم کردن .دونیم، دونیم کردن ، نیمساز کردن .

bisection

دو بخشی، دونیمی.

bisector

نیمساز.دونیم کننده ، نیمساز.

biserrate

دارای دو دندانه یا بر آمدگی.

bisexual

دارای خصوصیات جنس نر و ماده ، دارای علاقه جنسی به جنس مقابل وبه جنس خود.

bisexuality

داشتن خصوصیات نر وماده .

bishop

اسقف، ( در شطرنج ) پیل.

bishopric

اسقفی، مقام اسقفی، طبقه و سلک اسقفان .

bison

(ج. ش. ) گاومیش کوهان دار آمریکائی.

bistable

دوپایا.

bistable circuit

مدار دوپایا.

bistable multivibrator

نوسان ساز دوپایا.

bistro

اغذیه فروشی و مشروب فروشی.

bisulcate

دارای دوشکاف.

bisulfate

(ش. ) بی سولفیت بفرمول KHSO4.

bisulfite

(ش. ) ملح بی سولفیت.

bit

ذره ، رقم دودئی.خرده ، تکه ، پاره ، ریزه ، ذره ، لقمه ، تیغه رنده ، لجام، دهنه ، سرمته .

bit addressable

نشانی پذیر تا ذره .

bit density

تراکم ذره ای.

bit pattern

الگوی ذره ای.

bit position

موقعیت ذره .

bit rate

سرعت ذره ای.

bit string

رشته ذره ای.

bitch

سگ ماده ، زن هرزه ، شکایت کردن ، قر زدن .

bite

گاز گرفتن ، گزیدن ، نیش زدن ، گاز، گزش، گزندگی، نیش.

biter

نیش زن یا گازگیر.

biting

گزنده ، زننده ، تند، تیز، (مج. ) طعنه آمیز.

bitstock

مته ، مته دستی.

bitter

تلخ، تند، تیز، (مج. ) جگرسوز، طعنه آمیز.

bitter end

آخرین پریشانی، انتهای درد.

bittern

بوتیمار، تلخابه .

bittersweet

تلخ وشیرین ، شیرین وتلخ، ( گ . ش. ) نوعی تاجریزی، نوعی سیب تلخ.

bittock

کمی، خرده .

bitumen

قیر معدنی، قیرنفتی، قیر طبیعی.

bituminization

قیر اندودسازی.

bituminize

قیراندود کردن ، تبدیل بقیر کردن .

bivalence

(ش. ) دو ظرفیتی، دووالانسی، دوبنیانی.

bivalency

(ش. ) دو ظرفیتی، دووالانسی، دوبنیانی.

bivalent

(ش. ) دارای دو والانس، دوظرفیتی.

bivalve

(=bivalved) دارای دو کپه ، دو پره ای، صدف دو کپه ، دو لته .

bivariate

دوتاشونده ، دارای دوحالت متغیر وجدا از هم.

bivouac

اردوی موقتی، شب را بیتوته کردن .

biweekly

دوهفته یکبار، پانزده روز یکبار، هفته ای دوبار.

biyearly

دومرتبه درهر سال، سالی دوبار، دوسال یکبار.

bizarre

غریب وعجیب، غیر مانوس، ناشی از هوس، خیالی، وهمی.

bizonal

دومنطقه ای، دارای دومنطقه .

blab

فضولی کردن ، وراجی کردن ، گستاخی کردن ، فاش وابراز کردن ، فضول.

blabber

حرف مفت زن ، فضول، وراج.

blabbermouth

حرف، وراج، پرگو.

black

سیاه ، تیره ، سیاه شده ، چرک وکثیف، زشت، تهدید آمیز، عبوسانه ، سیاهی، دوده ، لباس عزا، سیاه رنگ ، سیاه رنگی، سیاه کردن .

black a vised

( viced a =black) سبزه ، دارای پوست تیره ، سیه چرده .

black and blue

کبود و سیاه ( در اثر ضربت وغیره ).

black art

جادوگری، سحر.

black bile

صفرای سیاه .

black book

دفتر ثبت نام تبه کاران و مجرمین یاکسانی که از انجام عملی ممنوع میشوند، کتاب سیاه .

black box

جعبه سیاه .

black cap

کلاهی که هنگام اجرای حکم اعدام برسرمحکوم گذارند، کلاه سیاه .

black cherry

(گ . ش. ) آلوبالو.

black death

طاعون یا وبا.

black eyed susan

(گ . ش. ) گل پنجهزاری، گل ژاپونی.

black grouse

(ج. ش. ) نوعی باقرقره بزرگ (tetrix tyrurus).

black guardly

بی شرف، فحاش.

black magic

سحر، جادو.

black market

بازار سیاه ، دربازار سیاه معامله کردن .

black out

خاموش شدن چراغ ها، خاموشی شهر ( درحمله هوائی ).خاموشی، قطع کامل برق.

black sheep

کسی که مایه ننگ وخجالت خانواده ای باشد، بچه گیج وبی هوش، ( مج. ) بزگر.

black tie

کت نیمه رسمی مردانه ، لباس عصر مردانه .

black widow

(ج. ش. ) نوعی عنکبوت زهردار که جنس ماده آن سیاه رنگ است.

blackamoor

سیاهپوست، سیاه زنگی.

blackball

رای مخالف دادن ، مخالفت کردن ، تحریم کردن .

blackberry

توت سیاه ، شاه توت.

blackboard

تخته سیاه .

blackcock

(grouse black of =male) (ج. ش. ) باقرقره سیاه نر.

blacken

سیاه کردن ، (مج. ) لکه دار یا بدنام کردن .

blackguardism

رذالت، پستی.

blackgurad

(نظ. ) سربازمحافظ، ولگرد، آدم هرزه ، بددهنی کردن .

blackhead

چربی دانه ، جوش کوچک درصورت، جوش سر سیاه .

blacking

واکس سیاه ، رنگ سیاه .

blackjack

چماق یا شلاق چرمی، باچماق یاشلاق زدن ، بزور و با تهدید( بشلاق زدن ) مجبوربانجام کاریکردن .

blackleg

آدم قاچاق و قمارباز، آدم گوش بر، کارگر اعتصاب شکن .

blacklist

فهرست اسامی مجرمین واشخاص مورد سوئ ظن ، فهرست سیاه ، صورت اشخاص بدحساب، اسم کسی رادرلیست سیاه نوشتن .

blackmail

تهدید، باتهدید از کسی چیزی طلبیدن ، باج سبیل، رشوه .

blackmailer

اخاذ، باج سبیل خور.

blacksmith

آهنگر، نعلبند.

blacktop

موادی که برای اسفالت خیابان بکار میرود، مواد قیری که درساختمان اسفالت بکارمیرود، اسفالت کردن .

bladder

کیسه ، آبدان ، مثانه ، بادکنک ، پیشابدان ، کمیزدان .

bladdery

دارای مثانه یا بادکنک ، شبیه مثانه یابادکنک ، بادکنکی.

blade

تیغه ، پهنای برگ ، هرچیزی شبیه تیغه ، شمشیر، استخوان پهن .

bladed

تیغه دار.

blae

آبی متمایل به سیاه ، خاکستری آبی رنگ .

blain

کورک ، دمل، زخمآماسدار، تاول، کورک درآوردن ، تاول زدن .

blamable

سزاوار سرزنش، شایان توبیخ، مقصر.

blame

مقصر دانستن ، عیب جوئی کردن از، سرزنش کردن ، ملامت کردن ، انتقادکردن ، گله کردن ، لکه دار کردن ، اشتباه ، گناه ، سرزنش.

blameful

سزاوار سرزنش، شایان توبیخ، مقصر.

blameless

بی گناه ، بی تقصیر، بی عیب.

blameworthy

مقصر، مجرم، گناهکار، سزاوار سرزنش.

blanch

رنگ پریده یاسفید شدن ، سفیدکردن ( با اسیدوغیره )، سفیدپوست کردن ، رنگ پریده کردن ، رنگ چیزی را بردن .

bland

ملایم، شیرین و مطلوب، نجیب، آرام، بی مزه .

blandish

ریشخند کردن ، نوازش کردن ، چاپلوسی کردن .

blandisher

نوازش کننده ، چاپلوس.

blandishment

نوازش، ریشخند، چاپلوس.

blank

فاصله یاجای سفیدوخالی، جای ننوشته ، سفیدی، ورقه سفید، ورقه پوچ.فاصله ، نانوشته ، سفید.

blank character

دخشه ، فاصله .

blank check

چک سفید، (مج. )چک امضائ شده وسفید، سندامضائ شده وبدون متن .

blank endorsement

حواله سفید مهر که مقدار وجه آن قیدنشده وقابل پرداخت به دارنده است، برات سفید مهر.

blank tape

نوار نانوشته .

blank verse

شعرسپید، شعر بی قافیه ، شعر منثور، شعر بی قافیه پنج وزنی.

blankbook

دفترچه سفید.

blanket

پتو، جل، روکش، باپتو ویا جل پوشاندن ، پوشاندن .

blare

صداکردن (مثل شیپور)، جار زدن ، بافریاد گفتن .

blarney

زبان چرب ونرم، چاپلوسی، مداهنه ، ریشخند کردن .

blase

بیزار از عشرت در اثر افراط درخوشی.

blasetocyst

جنین تکامل یافته حیوانات پستاندار.

blaspheme

کفرگوئیکردن ، به مقدسات بی حرمتی کردن .

blasphemer

کفرگو.

blasphemous

کفرآمیز، کفرگوینده ، نوشته وگفته کفر آمیز.

blasphemy

کفر، ناسزا ( گوئی)، توهین به مقدسات.

blast

وزش، سوز، باد، دم، جریان هوایا بخار، صدای شیپور، بادزدگی، ( مع. ) انفجار، (نظ. ) صدای انفجار، صدای ترکیدن ، ترکاندن ، سوزاندن .

blast furnace

کوره قالبگیری آهن ، کوره ذوب آهن .

blast off

پرواز( درمورد موشک )، شروع بپرواز کردن .

blasted

بی برگ ، نفرت انگیز، لعنتی، بادخورده .

blastie

ناقص الخلقه ، مخلوق اعجوبه و زشت.

blastment

انفجار، تاثیرونفوذ انفجار، بادخوردگی.

blastogenesis

تکثیر از راه جوانه زدن .

blat

فریاد کردن ، نعره زدن ، بع بع کردن ، (ز. ع. ) بی ملاحظه حرف زدن ، بی معنی و بی ملاحظه .

blatancy

سروصدا، شلوغی، خودنمائی، خشونت، رسوائی.

blatant

پرسروصدا، شلوغ کننده ، خودنما، خشن ، رسوا.

blate

بی رنگ ، کند، کودن ، عاری از احساسات، روح مرده ، کم رو، محجوب.

blather

حرف بی ارزش زدن صحبت بی معنی کردن ، صحبت بی معنی واحمقانه .

blatherer

چرندگو، مهمل گو، رازگو.

blatherskite

آدم پرحرف، چرند، سخن بی معنی.

blaw

دمیدن ، فوت کردن ، لاف زدن ، بالیدن .

blaze

شعله درخشان یا آتش مشتعل، ( مج. ) رنگ یا نور درخشان ، فروغ، درخشندگی، جار زدن ، باتصویر نشان دادن .

blazer

جارچی، اعلام کننده ، علامت گذار ( در جاده )، هر چیز قرمز ومشتعلی، نوعی کت پشمییاابریشمی ورزشی، ژاکت مخصوص ورزش.

blazing

مشتعل.

blazing star

ستاره دنباله دار، ( م. م. - مج. ) هرچیزی که مورد توجه دیگران باشد.

blazon

اعلام کردن ، جلوه دادن ، منتشرکردن ، آراستن ، نشان خانوادگی، سپر، پرچم.

blazonry

علامت یانشان نجابت خانوادگی، نشان دار، نمایش و جلوه هنری پرشکوه .

bleach

سفید شدن بوسیله شستن با وسائل شیمیائی، سفیدکردن ، ماده ای که برای سفید کردن (هرچیزی)بکار رود.

bleacher

کارگر پارچه سفیدکنی، شستشو وسفیدکنی پارچه ، بلیط یا صندلی کمارزش مسابقات ورزشی.

bleak

بی حفاظ، درمعرض بادسرد، متروک ، غمافزا.

blear

استهزائ، دارای چشم پرآب، تار، گرفته وتاریک ، تاری حاصل از اشک وغیره .

blear eyed

دارای چشم تار یااشک آلود.

bleary

دارای چشمان قی گرفته وخواب آلود، تیره وتار.

bleat

بع بع کردن ، صدای بزغاله کردن ، ناله کردن ، بع بع.

bleb

برآمدگی روی پوست انسان یاگیاه ، تاول، حباب هوا درآب یاشیشه .

blebby

برجسته یاحباب دار.

bleed

خون آمدن از، خون جاری شدن از، خون گرفتن از، خون ریختن ، اخاذی کردن .

bleeder

کسی که خونش میرود، ( طب ) مبتلا به خون روش.

blellum

آدم بیکار وتنبل، پرگو.

blemish

خسارت واردکردن ، آسیب زدن ، لکه دار کردن ، بدنام کردن ، افترا زدن ، نقص.

blench

جمع شدن و عقب نشینی کردن ، برگشتن ( دراثر بی تصمیمی یا جبن )، برگرداندن ، تاخیرکردن ، رنگ خود را باختن ، سفید شدن .

blend

مخلوطی ( از چند جنس خوب و بد و متوسط ) تهیه کردن (مثل چای )، ترکیب، مخلوط، آمیختگی، آمیزه .

blender

ماشین مخصوص مخلوط کردن .

bless

تقدیس کردن ، برکت دادن ، دعاکردن ، مبارک خواندن ، باعلامت صلیب کسی را برکت دادن .

blessed

مبارک ، سعید، خجسته ، خوشبخت.

blessed sacrament

مراسم عشائربانی که با نان وشراب برگزار میشود.

blessing

برکت، دعای خیر، نعمت خدا داده ، دعای پیش از غذا، نعمت، موهبت.

blest

مبارک ، سعید، خجسته ، خوشبخت.

blether

مزخرف گفتن ، بیهوده گفتن .

blight

باد زدگی یا زنگ زدگی، زنگار، آفت، پژمردن .

blimp

نوعی بالون هوائی کوچک .

blind

(.adj) کور، نابینا، تاریک ، ناپیدا، غیر خوانائی، بی بصیرت، (.vt and .vi) کورکردن ، خیره کردن ، درز یا راه ( چیزی را ) گرفتن ، ( مج. ) اغفال کردن ، (.n and .adv) چشم بند، پناه ، سنگر، مخفی گاه ، هرچیزی که مانع عبور نور شود، پرده ، در پوش.

blind date

قرار ملاقات میان زن ومردی که همدیگر را نمیشناسند.

blind fold

چشم بستن ، کورکردن ، با چشم بسته .

blind spot

نقطه کور ( درشبکیه چشم )، نقطه ضعف.

blinder

چشمبند اسب.

blindly

کوکورانه ، مانند کورها.

blindness

کوری، بی بصیرتی.

blink

چشمک زدن ، سوسو زدن ، تجاهل کردن ، نادیده گرفته ، نگاه مختصر، چشمک .

blinker

چشمک زن ، چشم بند اسب، چراغ راهنمای اتومبیل.

blintz

نوعی شیرینی.

blintze

نوعی شیرینی.

blip

تصویری بر روی صفحه رادار.

bliss

خوشی، سعادت، برکت.

blissful

خوش، سعادتمند.

blister

تاول، آبله ، تاول زدن .

blistery

تاول زده ، پر از تاول.

blithe

مهربان ، خوش قلب، خوش، آدم شوخ ومهربان ، مهربانی، دوستانه ، نرم وملایم، شوخ، شاددل.

blithesome

خوشدل، شوخ، بشاش، سرحال.

blitz

حمله رعد آسا، حمله رعد آسا کردن .

blitzkrieg

حمله رعد آسا، حمله رعد آسا کردن .

blizzard

بادشدید توام بابرف، کولاک .

bloat

پف کرده ، بادکردن ، باددار، نفخ.

blob

قطره ( چسبناک )، لکه ، گلوله ، حباب، مالیدن ، لک انداختن .

bloc

بندآوردن ، انسداد، جعبه قرقره ، اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی، بلوک ، کنده ، مانع ورادع، قطعه ، بستن ، مسدود کردن ، مانع شدن از، بازداشتن ، قالب کردن ، توده ، قلنبه .

block

بندآوردن ، انسداد، جعبه قرقره ، اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی، بلوک ، کنده ، مانع ورادع، قطعه ، بستن ، مسدود کردن ، مانع شدن از، بازداشتن ، قالب کردن ، توده ، قلنبه .کند، بلوک ، سد، مسدودکردن .

block aead

سر کنده .

block age

بازداری، ممانعت، جلوگیری، انسداد، محاصره .

block code

رمز کنده ای.

block diagram

نمودار کنده ای.

block gap

شکاف بین کنده ای.

block length

درازای کنده .

block letter

چاپ نوعی حروف چوبی وبزرگ ، حروف درشت وسیاه ، نوعی حروف بدون زیر وزبر.

block mark

نشان کنده .

block size

اندازه کنده .

block structure

ساخت کنده ای.

block structured

با ساخت کنده ای.

block transfer

انتقال کنده ای.

blockade

راه بندان ، محاصره ، انسداد، بستن ، محاصره کردن ، راه بندکردن ، سد راه ، سدراه کردن .

blockade runner

شخصی یا ناوی که از محاصره دشمن میگذرد.

blockage

انسداد.

blockbuster

بمب دارای قدرت تخریبی زیاد، شخص یاچیز خیلی موثر و سخت.

blockette

کنده کوچک .

blockhead

آدم خرف وبی هوش، بی کله .

blocking

کنده ای کردن ، انسداد.

blocking factor

ضریب کنده ای بودن .

blockish

کودن ، خرف، خشک مغز.

blocky

( ساختمان ) پرشده یا مشخص با قطعات مختلف، قالب دار، ساختمان چهارگوش.

bloke

آدم، رفیق، یار، همکار، یارو.

blond

بور، سفیدرو، بوری ( برایمرد blond وبرای زن blonde گفته میشود ).

blood

خون ، خوی، مزاج، نسبت، خویشاوندی، نژاد، ( مج. ) نیرو، خون آلودکردن ، خون جاریکردن ، خون کسی را بجوش آوردن ، عصبانی کردن .

blood bank

بانک جمع آوری خون ( برای تزریق به بیماران ومجروحین ).

blood brother

برادر هم خون ، برادر خوانده .

blood cell

گویچه های خونی، یاخته خون .

blood count

شمارش تعداد گویچه های خون در حجم معینی.

blood feud

کینه وعداوت خانوادگی، دشمنی دیرین .

blood group

گروه خونی ( کسی را ) تعیین کردن ، گروه خون .

blood money

خون بها، دیه .

blood poisoning

مسمومیت خون ، عفونت خون .

blood pressure

فشار خون .

blood type

گروه خونی ( کسی را ) تعیین کردن ، گروه خون .

blood vessel

رگ ، عروق خونی.

bloodbath

قتل عام، خون ریزی.

bloodcurdling

ترس آور، وحشتناک .

bloodhound

(ج. ش. ) نوعی سگ شکاری که شامه بسیارتیزی دارد، (مج. ) کارآگاه ، بااشتیاق و تیزهوشیتعقیب کردن .

bloodily

از روی خونخواری.

bloodless

بی خون ، بدون خونریزی.

bloodletter

رگزن ، فصاد.

bloodletting

رگزنی، حجامت.

bloodred

برنگ خون ، خونین .

bloodshed

خونریزی، سفک دمائ.

bloodshot

قرمز، سرخ وورم کرده ، خون گرفته ، برافروخته .

bloodstream

رگ گردش خون .

bloodsucker

زالو، هرجانوری که خون می مکد، (مج. ) کسی که از دیگری پول بیرون میکشد.

bloodthirsty

تشنه بخون ، خونریز، سفاک ، بیرحم.

bloody

برنگ خون ، خونی، خون آلود، قرمز، خونخوار.

bloody mary

مشروبی که از ودکا و سوس گوجه فرنگی درست میکنند.

bloom

شکوفه ، شکوفه کردن ، گل دادنی، بکمال وزیبائی رسیدن .

bloomer

شلوار گشاد و زنانه ورزشی، گیاه شکوفه کرده ، شخص بالغ، اشتباه احمقانه .

blooming

گلدار، شکوفه دهنده ، پیشرفت کننده .

bloomy

پرگل، پرشکوفه ، رشدکننده .

blooper

پارازیت، صدای نامطبوع رادیو، اشتباه احمقانه .

blossom

شکوفه ، گل، میوه ، گل دادن ، دارای طراوت جوانی شدن .

blot

لکه دار کردن یا شدن ، لک ، لکه ، بدنامی، عیب، پاک شدگی.

blot out

زدودن ، محو کردن .

blotch

دمل، لکه ، خال، جوش چرک دار، کورک ، دارای رنگ غیر واضح، رنگ محو.

blotter

جوهر خشک کن ، دفتر باطله ، دفتر ثبت معاملات، دفتر روزنامه .

blotting paper

کاغذ خشک کن .

blouse

پیراهن یاجامه گشاد، بلوز.

blow

دمیدن ، وزیدن ، در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن ، ترکیدن .

blow by blow

دم بدم، پشت سرهم، یک ریز، یک گیر.

blow out

ترکیدن ، پنجرشدن ، پنچری، منفجر شدن ، انفجار.

blow over

گذشتن ، طی شدن ، رد شدن .

blow up

منفجر کردن ، ترکاندن ، عصبانی کردن ، انفجار، عکس بزرگ شده .

blower

دمنده ، وزنده ، کسی یا چیزی که بدمد یابوزد، ماشین مخصوص دمیدن .

blowgun

تفنگ بادی، پفک .

blowhard

آدم لاف زن ، پرحرف.

blown

ورم کرده ، دمیده شده ، خسته .

blowsy

سرخ روی، سرخ گونه ، خشن ، زمخت، زن چاق.

blowtorch

چراغ جوشکاری.

blowy

بادی، باددار، بسهولت باطراف منتشر شونده .

blowzy

سرخ روی، سرخ گونه ، خشن ، زمخت، زن چاق، سرخ گونه ، شلخته .

blubber

کف، حباب، چربی بالن وسایرپستانداران دریائی، چاق شدن ، چربی آوردن ، هایهای گریستن ، باصدا گریستن ، الچروبه .

blubbery

ورم کرده ، حباب وار، چاق وفربه .

bludgeon

چماق، چوبدستی سرکلفت، باچماق زدن ، مجبورکردن ، کتک زدن .

blue

آبی، نیلی، مستعد افسردگی، دارای خلق گرفته ( باthe) آسمان ، آسمان نیلگون .

blue baby

(طب ) طفلی مبتلا به یرقان ازرق (cyanosis).

blue blood

عضو طبقه اشراف، نجیب زاده ، اشراف زاده .

blue blooded

نجیب زاده .

blue book

هرکتاب یانشریه رسمی دولتی، هر کتاب یا سند مستند وقابل اعتماد.

blue chip

(دربازی پوکر ) ژتون آبی رنگ که ارزش زیادی دارد، سهام مرغوب.

blue collar

کارگری.

blue jay

زاغ کبود.

blue jeans

شلوار کار آبی رنگ ، شلوار کاوبوی.

blue moon

زمان دراز، مدت طولانی.

bluebell

انواع گل استکانی آبی رنگ .

blueberry

(گ . ش. ) ایدا آریزا، قره قاط، زغال اخته .

blueing

نیل، پودر آبی رنگ رختشوئی.

blueish

مایل به آبی، آبی فام.

bluenose

آدم متعصب وسخت گیر.

blueprint

نوعی چاپ عکاسی که زمینه آن آبی ونقش آن سفید است، چاپ اوزالیدکه برای کپیه نقشه ورسم های فنی بکار میرود، برنامه کار.

blues

افسردگی وحزن واندوه ، نوعی سرود وموسیقی جاز.

bluestocking

منسوب به جمعیت زنان جوراب آبی درقرن هیجدهم، زن فاضله ، (مج. ) دارای ذوق ادبی.

bluff

توپ زدن ، حریف را از میدان درکردن ، توپ، قمپز، چاخان ، سراشیب، پرتگاه .

bluing

نیل، پودر آبی رنگ رختشوئی.

bluish

مایل به آبی، آبی فام.

blunder

اشتباه لپی.اشتباه بزرگ ، سهو، اشتباه لپی، اشتباه کردن ، کوکورانه رفتن ، دست پاچه شدن و بهممخلوط کردن .

blunderbuss

نوعی تفنگ قدیمی، ( مج. ) آدم کودن .

blunt

کند، بی نوک ، دارای لبه ضخیم، رک ، بی پرده ، کند کردن .

blur

لکه ، تیرگی، منظره مه آلود، لک کردن ، تیره کردن ، محو کردن ، نامشخص بنظر آمدن .

blurb

تقریظ یا توصیه نامه مختصری برکتابی، تقریظ یا اعلان مبالغه آمیز.

blurt

بروزدادن ، از دهان بیرون انداختن ( کلمات، باout ).

blush

سرخ شدن ، شرمنده شدن ، سرخی صورت در اثر خجلت.

blushful

خجول.

bluster

باسختی وشدت وسروصدا وزیدن (مثل باد )، پرسروصدا بودن ، باد مهیب وسهمگین .

blusterous

پرباد.

blustery

پرباد.

boa

(ج. ش. ) اژدرمار، مار بوا.

boar

(ج. ش. ) گرازنر، جنس نر حیوانات پستاندار، گراز وحشی.

board

تخته ، تابلو، شیئت.تخته ، تخته یا مقوا ویا هرچیز مسطح، میز غذا، غذای روی میز، اغذیه ، میزشور یادادگاه ، هیئت عامله یاامنا، هیئت مدیره ، (trade of board)هیئت بازرگانی، تخته بندی کردن ، سوارشدن ، بکنار کشتیآمدن (بمنظورحمله )، تخته پوش کردن ، پانسیون شدن

board of direcotors

هیئت مدیره .

board of trade

هیئت بازرگانی، ( درانگلیس ) وزارت اقتصاد وبازرگانی.

boarder

شاگرد شبانه روزی.

boarding

مهمانخانه شبانه روزی، پانسیون ، تخته کوبی.

boardinghouse

پانسیون .

boardwalk

تفرجگاهی درکنارساحل که کف آن تخته باشد.

boarish

خوک صفت، بی ادب، وحشی.

boast

(.n) خرده الماسی که برای شیشه بری بکار رود، (.vi and .vt)لاف، مباهات، بالیدن ، خودستائی کردن ، سخن اغراقآمیز گفتن ، به رخ کشیدن ، رجز خواندن .

boaster

لاف زن ، خودستا.

boastful

لاف زن ، چاخان .

boat

کشتی کوچک ، قایق، کرجی، هرچیزی شبیه قایق، قایق رانی کردن .

boatman

کرجی بان ، قایقران .

boatmanship

قایقرانی.

boatswain

افسری که مسئول افراشتن بادبان ولنگر طنابهای کشتی است.

bob

فریب دادن ، ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست آوردن ، ضربت زدن ، سرزنش یا طعنه ، شوخی، حقه ، شاقول، وزنه قپان ، منگوله ، حرکت تندو سریع، سرود یاتصنیف، ضربت، یک شیلینگ .

bobber

کسی یا چیزی که متصل بالا وپائین رود یا داخل وخارج شود.

bobbery

جنجال، سر وصدا.

bobbin

قرقره ، ماسوره .

bobbin core

هسته سیم پیچ.

bobbinet

نوعی توری نخی یا ابریشمی.

bobble

پی درپی اشتباه کردن ، مرتکب خطا شدن ، اشتباه کاری، لغزش.

bobby

پاسبان ، پلیس.

bobby pin

گیره موی سر.

bobby socker

دختر نابالغ ( بین و سالگی ).

bobby socks

جوراب ساقه بلند دخترانه .

bobby sox

جوراب ساقه بلند دخترانه .

bobby soxer

دختر نابالغ ( بین و سالگی ).

bobsled

نوعی سورتمه کوچک .

bobtail

دم کل، اسب یا سگ دم کل، هرچیز ناقص یامختصر شده ، آدم مهمل.

bock

یکنوع چرم پوست گوسفند که برای صحافی بکار میرود، تیماج.

bode

پیشگوئی کردن ، نشانه بودن (از)، حاکی بودن از، دلالت داشتن ( بر)، شگون داشتن .

bodice

پستان بند، سینه بند ( زنانه ).

bodied

دارای بدن ، جسیم.

bodily

بدنی، دارای بدن ، عملا، واقعا، جسمانی.

bodkin

خنجر، نوعی جوالدوز.

bodle

رشوه ، دسته ، جمع، جمعیت.

body

جسد، تنه ، تن ، بدن ، لاشه ، جسم، بدنه ، اطاق ماشین ، جرم سماوی، دارای جسم کردن ، ضخیم کردن ، غلیظ کردن .تنه ، بدنه .

body corporate

(=corporation) شرکت، شرکت سهامی.

body snatcher

کسی که برای تشریح نبش قبر میکند، جسد دزد.

bodyguard

گاردمخصوص، مستحفظ شخص.

bog

باتلاق، سیاه آب، گندآب، لجن زار، درباتلاق فرورفتن .

bogey

دیو، جن ، شیطان .

bogeyman

لولو، مایه ترس ووحشت.

boggle

دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شدن ، رم کردن ، تامل کردن ( در اثر ترس وغیره )، کارسرهمبندی کردن .

bogie

دیو، جن ، شیطان .

bogle

(=boggle) لولو، آدم زشت.

bogus

ساختگی، جعلی، قلابی.

bogy

غول، لولو.دیو، جن ، شیطان .

boh

صدای گاو یا جغد کردن ، اظهار تنفر، هو کردن .

boil

کورک ، دمل، جوش، التهاب، هیجان ، تحریک ، جوشاندن ، بجوش آمدن ، خشمگین شدن .

boiler

دیگ بخار.

boilermaker

کتری ساز، سازنده دیگ بخار.

boiling point

نقطه غلیان ، درجه جوش، ( مج. ) عصبانیت.

boisterous

خشن وزبر، خشن وبی ادب، قوی، سترک ، شدید، مفرط، بلند وناهنجار، توفانی.

bold

پیچ، زبانه .بی باک ، دلیر، خشن وبی احتیاط، جسور، گستاخ، متهور، باشهامت.

boldface

حروف ضخیم، حروف سیاه .(faced =bold) باصورت برافروخته از غضب وخشم، گستاخ، جسور، ( درچاپ) یکنوعحرف درشت.

bole

گل رس، خاک رس، گل مختوم.

boll

حباب، برآمدگی مانند، (گ . ش. ) قوزه پنبه ، پیاز.

bollix

بهم ریختن ، سرهمبندی کردن ، قاطی پاتی کردن .

bolo

شمشیر، چاقوی بلند یک لبه ، قداره .

bolster

بالش، متکا، تیری که بطور عمودی زیرپایه گذارده شود، بابالش نگهداشتن ، پشتی کردن ، تکیه دادن ، تقویت کردن .

bolt

(.vi and .vt، .n) پیچ، توپ پارچه ، از جاجستن ، رها کردن ، (. adv) راست، بطورعمودی، مستقیما، ناگهان .

bolter

الک ، اسب چموش.

bolubility

روانی، چرب زبانی، فرزی، چرخندگی، تحرک .

bolus

قطعه کوچک وگردی از هر چیزی.

bomb

بمب، نارنجک ، بمباران کردن ، (نفت ) مخزن .

bombard

بمباران کردن ، بتوپ بستن .

bombardier

توپچی، بمب افکن ( شخص ).

bombardment

بمباران .

bombast

کتان ، جنس پنبه ای ( مج. ) گزافه گوئی، سخن بزرگ یا قلنبه ، مبالغه .

bombastic

گزاف، قلنبه ، مطنطن .

bombe

بادکرده وگرد ومحدب.

bomber

هواپیمای بمب افکن ، بمب انداز.

bombinate

وزوز کردن .

bombshell

بمب، امر تعجب آور.

bon mot

(mots bon or mots bons. pl) شوخی، بذله ، لطیفه .

bon ton

(tons bons. pl) روش خوب، رفتار از روی نزاکت وطبق آداب معموله ، خوش نژاد، اشرافی.

bon voyage

سفربخیر، خدا حافظ، خدا به همراه .

bona fide

باحسن نیت، جدی، واجد شرائط.

bonanza

رگه بزرگ طلا یا نقره ، منبع عایدی مهم، ثروت بادآورده .

bonbon

شیرینی، آب نبات فرنگی.

bond

قید.قید، بند، زنجیر، (مج. ) قرارداد الزامآور، عهد ومیثاق، هرچیزی که شخص را مقیدسازد، معاهده ، قرارداد، کفیل، رابطه ، پیوستگی، ضمانت، (حق. ) تضمین نامه یاتعهدنامه دائر به پرداخت وجه ، رهن کردن ، تضمین کردن ، اوراق قرضه .

bond servant

غلام، بنده ، برده بدون مزد واجرت، زر خرید.

bondable

قابل تبدیل به اوراق قرضه ، وثیقه پذیر.

bondage

بندگی، بردگی، اسارت.

bonded

ضمانت شده ، امانتی، تضمین دار، کفالت دار.

bonderize

آبکاری کردن ، روکش دادن .

bondholder

دارای صاحب سهام قرضه ، دارنده وثیقه یاکفالت، ضمانت دار.

bondman

غلام، برده ، رعیت.

bondsman

برده ، غلام، ضامن ، کفیل.

bondwoman

کنیز، زن زر خرید، کلفت زر خرید.

bone

استخوان ، استخوان بندی، گرفتن یا برداشتن ، خواستن ، درخواست کردن ، تقاضاکردن .

bonehead

آدم کله خر، آدم احمق وکودن .

boneman

کهنه فروش.

boner

اشتباه مضحک .

bonesetter

شکسته بند.

boney

استخوانی، استخوان دار.

bonfire

آتش بزرگ ، آتش بازی.

bong

(=ring) طنین صدا ( مثل صدای زنگ ).

bongo

یکنوع طبل دوطرفه که بادست نواخته میشود، بانگو.

bonhomie

(=bonhommie) خوش خلقی ورفتار دلپذیر.

bonier

استخوانی تر.

boniface

صاحب مهمانخانه ورستوران .

bonmaid

کنیز ( زر خرید)، کسی که بیگاری میکند.

bonnet

نوعی کلاه بی لبه زنانه ومردانه ، کلاهک دودکش، سرپوش هرچیزی، کلاه سرگذاشتن ، درپوش، کلاهک .

bonnily

بطرز زیبا ودلپذیر، بطور سالم وخوشحال.

bonny

(=bonnie) زیبا، جذاب، دلپذیر، قوی وزیبا.

bonnyclabber

شیر بریده .

bonspiel

مسابقه رسمی، مسابقه بین باشگاهها.

bonus

انعام، جایزه ، حق الامتیاز، سودقرضه ، پرداخت اضافی.

bonvivant

(vivants bon and vivants bons. pl) علاقمند بزندگی خوب (مخصوصا علاقمندبه غذای خوب )، عشرت طلب.

bony

استخوانی، استخوان دار.

boo

صدای گاو یا جغد کردن ، اظهار تنفر، هو کردن .

boo boo

اشتباه کاری، دست پاچگی، اشتباه .

boob

(=booby)آدم کودن واحمق، ساده لوح.

booboisie

طبقه عوام الناس، طبقه بی سواد وجاهل.

booby

نوعی قاز دریای شمالی، ساده لوح، احمق.

booby hatch

تیمارستان ، نوانخانه دیوانگان .

booby prize

جایزه تسلی بخش.

booby trap

پنهان تله ، دام یاتله ، دام مهلک ، با پنهان تله مجهز کردن .

boogie woogie

(مو. ) نواختن پیانو باضربات تند وضربه ای.

booh

چخ کردن ، راندن ، هو کردن .

book

فصل یاقسمتی از کتاب، مجلد، دفتر، کتاب، درکتاب یادفتر ثبت کردن ، رزرو کردن ، توقیف کردن .

book of account

دفتر کل، دفتر روزنامه ، دفتر حساب.

book review

انتقاد از کتاب، مقاله درباره کتاب.

book value

ارزش هر شیی برحسب آنچه دردفترحساب نشان داده شود، ارزش سهام طبق دفاتر.

bookbinding

صحافی کتاب، تجلید، کتاب سازی.

bookcase

قفسه کتاب.

bookend

تخته یاچیز دیگری که درانتهای ردیف کتب برای نگاهداری آنهامی گذارند.

booker

کاتب، کتاب دار، کسی که برای مسافرین جا رزرو میکند وبلیط می فروشد.

bookie

(maker =book).

bookish

کتابی، غیر متداول، لفظ قلم.

bookkeeper

دفتردار، حسابدار، ثبات.

bookkeeping

دفتر داری، ساماندهی.دفترداری.

booklet

کتاب کوچک ، کتابچه ، دفترچه ، رساله ، جزوه .کتابچه .

booklore

(=booklearning) علم کتابی، معلومات ناشی از مطالعه کتاب.

bookmaker

(م. م. ) کتاب نویس، صحاف، ناشرکتاب، دلال شرط بندی.

bookman

ادیب، اهل تحقیق وتتبع، کتابفروش.

bookmark

نشان لای کتاب، چوب الف.

bookmobile

کتابخانه سیار.

bookplate

برچسب کتاب.

bookseller

کتابفروش.

bookstall

بساط کتابفروشی.

bookstore

کتابفروشی.

bookworm

کسیکه علاقه مفرطی به مطالعه کتب دارد.

boolean

بولی.

boolean algebra

جبر بول، جبر بولی.

boolean calculus

حساب بولی، جبربول.

boolean function

تابع بولی.

boolean logic

منطق بولی.

boolean matrix

ماتریس بولی.

boolean operation

عمل بولی.

boolean operator

عملگر بولی.

boolean variable

متغیر بولی.

boom

غرش ( توپ یاامواج )، صدای غرش، غریو، پیشرفت یاجنبش سریع وعظیم، توسعه عظیم(شهر )، غریدن ، غریو کردن (مثل بوتیمار)، بسرعت درقیمت ترقی کردن ، توسعه یافتن .تیر کوچک .

boomerang

چوب خمیده ای که پساز پرتاب شدن نزد پرتاب کننده برمیگردد، (مج. ) وسیله ای برای رسیدن بهدفی یا( مخصوصا) عملی که عکس العمل آن بخودفاعل متوجه باشد.

boon

استدعا، فرمان یادستوری بصورت استدعا، عطیه ، لطف، احسان ، بخشش.

boon coppanion

هم پیاله ، هم بزم.

boondoggle

کاربی ارزش وبی اهمیت.

boookbinder

صحاف، کتاب ساز.

boor

باغبان ، روستائی، دهاتی، آدم بی تربیت، آدم خشن .

boorish

خشن ، بی نزاکت، دهاتی.

boost

بالا بردن ، زیاد کردن .ترقی، بالارفتن ، ترقی دادن ، جلوبردن ، بالابردن ( قیمت )، کمک کردن .

booster

تشدید کننده ، تقویت کننده ، حامی، ترقی دهنده .بالا برنده ، زیاد کننده .

boot

پوتین یاچکمه ، ( مج. ) اخراج، چاره یافایده ، لگدزدن ، باسرچکمه وپوتین زدن .

boot camp

اردوگاه تعلیمات نظامی نیروی دریائی.

bootblack

واکسی، کفش واکس زن .

bootee

(bootie) نیم پوتین .

booth

(booths. pl) اطاقک ، پاسگاه یادکه موقتی، غرفه ، جای ویژه .

bootie

(bootee) نیم پوتین .

bootjack

چکمه کش، پاشنه کش چکمه .

bootlace

(=shoelace) بندپوتین .

bootleg

مشروب قاچاق، معامله قاچاقی انجام دادن .

bootless

بی سود، بیهوده ، بی مصرف، بی علاج.

bootlick

چکمه کسی را لیسیدن ، تملق گفتن از، چاپلوس.

bootstrap

خود راه انداز، خودراه اندازی.

bootstrap loader

باز کننده خود راه انداز.

bootstrap routine

روال خود راه انداز.

booty

غنیمت جنگی، غارت، تاراج، یغما.

booze

مشروب الکلی، مشروبات الکلی بحد افراط نوشیدن ، مست کردن .

boozer

مشروب خور، خمار.

boozy

وابسته به مشروب، مست.

bop

زدن ، تصادف کردن ، برخوردکردن ، تصادم کردن ، وزش، دمیدن .

borage

(گ . ش. ) گاوزبان (officinalis borago).

bordel

(brothel and =bordello) فاحشه خانه ، فحشائ، آدم بیکاره ومهمل.

border

سرحد، حاشیه ، لبه ، کناره ، مرز، خط مرزی، لبه گذاشتن ( به )، سجاف کردن ، حاشیه گذاشتن ، مجاور بودن .

bore

سوراخ، سوراخ کردن .گمانه ، سوراخ کردن ، سنبیدن ، سفتن ، نقب زدن ، بامته تونل زدن (با through)، خسته کردن ، موی دماغ کسی شدن ، خسته شدن ، منفذ، سوراخ، مته ، وسیله سوراخ کردن ، کالیبر تفنگ ، (مج. ) خسته کننده .

boreal

شمالی.

boreas

بادشمال.

boredom

ملالت، خستگی.

borer

مته ، هرچیزیکه وسیله سوراخ کردن باشد، سنبه ، ملول کننده ، خستگی آور.

born

زائیده شده ، متولد.

borne

اسم مفعول فعل bear، تحمل کرده یاشده .

borough

( آمر. ) قصبه ، دهکده ، بخش، ( انگلیس ) شهریاقصبه ای که وکیل به مجلس بفرستد یاانجمن شهرداری داشته باشد.

borrow

قرض گرفتن ، وام گرفتن ، اقتباس کردن .قرض کردن ، رقم قرضی.

borrower

قرض کننده .

borsch

برش (borsh)، نوعی آبگوشت سبزی دار روسی.

borscht

برش (borsh)، نوعی آبگوشت سبزی دار روسی.

bort

خرده الماسی تراشدار ( برای شیشه بری )، الماس.

borzoi

(ج. ش. ) سگ گرگ ( نوعی سگ پشمالوی ایرلندی ).

bosh

حرف توخالی، مهمل، حقه بازی، (ز. ع. ) چرند.

bosk

بته ، بوته ، بیشه .

bosket

بیشه ، درختستان ، پارک یا باغ.

bosky

پوشیده از بوته ، پوشیده از بیشه .

bos'n

(swain =boat) افسر کشتی.

bo's'n

(swain =boat) افسر کشتی.

bosom

آغوش، سینه ، بغل، بر، پیش سینه ، باآغوش باز پذیرفتن ، درآغوش حمل کردن ، رازی رادرسینه نهفتن ، دارای پستان شدن (درمورد دختران ).

bosomed

دارای سینه برجسته ، نهفته .

bosomy

پستان مانند، دارای پستان برجسته .

bosque

بته ، بوته ، بیشه .

bosquet

بیشه ، درختستان ، پارک یا باغ.

boss

رئیس کارفرما، ارباب، برجسته ، برجسته کاری، ریاست کردن بر، اربابی کردن (بر)، نقش برجسته تهیه کردن ، برجستگی.

bossy

دارای برجستگی، متمایل به ریاست مابی، ارباب منش.

bostetric

زایمانی.

bosun

(swain =boat) افسر کشتی.

botanical

وابسته به گیاه شناسی، ترکیب یامشتقی از مواد گیاهی و داروهای گیاهی.

botanist

گیاه شناس، متخصص گیاه شناسی.

botanize

گیاه جمع کردن ( برای مقاصد گیاه شناسی )، تحقیقات گیاه شناسی بعمل آوردن .

botany

گیاه شناسی، کتاب گیاه شناسی، گیاهان یک ناحیه ، زندگی گیاهی یک ناحیه .

botch

سنبل کردن ، خراب کردن ، از شکل انداختن ، وصله وپینه بدنما، کارسرهم بندی، ورم.

both

هردو، هردوی، این یکی وآن یکی، نیز، هم.

bother

دردسر دادن ، زحمت دادن ، مخل آسایش شدن ، نگران شدن ، جوش زدن و خودخوری کردن ، رنجش، پریشانی، مایه زحمت.

bothersome

پر دردسر، پرزحمت، مزاحم.

botree

(=pipal) درخت انجیر هندی.

botryoidal

(=botryoid) دارای شکل خوشه انگور، شبیه خوشه انگور.

bottle

بطری، شیشه ، محتوی یک بطری، دربطری ریختن .

bottled gas

بشگه یااستوانه محتوی گاز فشرده ، گاز سیلندر.

bottlegger

فروشنده مشروب قاچاق.

bottleneck

تنگنا.تنگه ، راه خیلی باریک ، تنگنا، تنگراه .

bottom

ته ، پائین ، تحتانی.ته ، زیر، پائین ، کشتی، کف.

bottom up

از پائین به بالا.

bottomless

بدون ته ، غیر محدود.

bottommost

پائین ترین ، آخرین ، پایه اصلی وابتدائی.

botulism

مسمومیت غذائی حاد.

boudoir

اطاق کوچک مخصوص زن ( که خواص خود را در آنجا میپذیرد)، خلوتگاه .

bouffant

بادکرده ، برآمده ، پف کرده .

bough

شاخه ، ترکه ، تنه درخت، شانه حیوان .

boughed

شاخه دار.

boughten

(=bought) خریداری شده .

bouillon

آبگوشت.

boulder

تخته سنگ ، سنگ ، گرداله .

boulevard

خیابان پهنی که دراطراف آن درخت باشد بولوارد.

bouleversement

بینظمی، اغتشاش، تشنج، دهم ریختگی کامل.

boulle

تزئین اطاق بصورت مرصع کاری.

bounce

بالاجستن ، پس جستن ، پریدن ، گزاف گوئی کردن ، مورد توپ وتشرقرار دادن ، بیرون انداختن ، پرش، جست، گزاف گوئی.

bouncer

دروغ بزرگ وفاحش، لاف زن ، لی لی کننده ، ماموری که در نمایش ها وغیره اشخاصاخلالگر راخارج میکند.

bouncing

(=buxom) پرعضله ، قوی، خوش بنیه ، تندرست، سرزنده .

bouncy

سبکروح، خوشحال، فنری، پس جهنده .

bound

کران .(.vi and .vt، .n)حد، مرز، محدود، سرحد، خیز، جست وخیز، محدودکردن ، تعیین کردن ، هممرز بودن ، مجاوربودن ، مشرف بودن (on یا with)، جهیدن ، (.adj) آماده رفتن ، عازمرفتن ، مهیا، موجود، مقید، موظف.

bound up

جزئ لایتجزی، مقید، مجبور.

boundary

مرز، خط سرحدی.کرانه ، کرانی.

boundary condition

شرط کرانی.

boundary value

ازرش کرانی.

bounded

کران دار.

bounden

مقید، دراسارت، باقید وبند بسته شده .

bounteous

بخشنده ، سخی، باسخاوت، فراوان ، پربرکت.

bountiful

بخشنده ، سخی، باسخاوت، خوب ومهربان .

bounty

بخشش، سخاوت، انعام، اعانه ، شهامت، آزادمنشی، وفور، بخشایندگی.

bouquet

دسته گل.

bourdon

عصای زوار، باتون .

bourg

محل یاشخصی که مجاور قلعه باشد، شهر بازارگاه یامحل مکاره .

bourgeois

(bourgeois. pl) عضوطبقه متوسط جامعه ، عضو طبقه دوم، طبقه کاسب ودکاندار.

bourgeoisie

طبقه سوداگر، سرمایه داری، حکومت طبقه دوم، بورژوازی.

bourgeon

(bourne، bourn، =burgeon) سرحد، مرز، هدف، قلمرو.

bourse

کیسه ، صرافی، مبادله ، بورس، حمل، قیمت.

bouse

بوسیله طناب وقرقره کشیدن ، بزور باطناب کشیدن ، میگساری کردن .

bousebreaking

سرقت، دستبرد بخانه .

bout

کشمکش، تقلا، یک دور مسابقه یا بازی.

boutique

دکان ، بوتیک .

boutonniere

گلی که درسوراخ دکمه کت زده می شود، بریدگی یاشکاف جای دکمه ، مادگی.

bovine

گاوی، شبیه گاو، گاو خوی.

bow

خم شدن ، تعظیمکردن ، ( با down) مطیع شدن ، تعظیم، کمان ، قوس.

bow out

(withdraw، =retire) عقب نشستن ، کنار کشیدن ، باتعظیم خارج شدن .

bow tie

پاپیون ، کروات.

bow wow

عوعو، وق وق.

bowdlerization

تزکیه وتصفیه ، حذف قسمتهای خارج از اخلاق.

bowdlerize

تزکیه یاتصفیه کردن ، قسمت های خارج از اخلاق را حذف کردن از (کتاب وغیره ).

bowel

روده ، شکم، اندرون .

bower

باغ، آلاچیق، سایبان .

bowie knife

دشنه ، خنجر.

bowl

کاسه ، جام، قدح، باتوپ بازی کردن ، مسابقه وجشن بازی بولینگ ، ( نفت ) کاسه رهنما( دستگاه ابزارگیری ).

bowlder

(=boulder) تخته سنگ .

bowleg

پای کج، پای کمانی.

bowlegged

پاچنبری، دارای پای کچ یاکمانی.

bowler

قدح ساز، نوعی کلاه لبه دار، کسی که باگلوله یاگوی بازی میکند، مشروب خوارافراطی، دائم الخمر.

bowling

بازی بولینگ .

bowling green

چمن مخصوص بازی با گوی چوبی.

bowman

(=archer) تیرانداز، کمان کش، کمانگیر.

bowstring

زه ، چله ، ریسمان دار، زه کمان ، طناب انداختن .

bowyer

کمان ساز، کمان فروش.

box

حعبه .(.n)(boxes and box. pl) جعبه ، قوطی، صندوق، اطاقک ، جای ویژه ، لژ، توگوشی، سیلی، بوکس، (.vt) مشتزدن ، بوکس بازی کردن ، سیلی زدن ، درجعبه محصور کردن ، (غالبا با out یاin)احاطه کردن ، درقاب یا چهار چوب گذاشتن .

box file

کلاسور، کارتن .

box office

گیشه فروش بلیط ورودیه نمایش، باجه بلیط فروشی.

box score

( دربازی ) نتیجه برد وباخت بازی، حساب بازی.

box seat

صندلی لژ.

box spring

فنر مارپیچ تختخواب.

box stall

جعبه آخور، آخور.

boxcar

یکنوع واگن باری.

boxer

مشت زن ، بوکس باز.

boxiness

شکل جعبه بودن .

boxing

مشتزنی، بوکس.

boxing glove

دستکش بوکس.

boxlike

جعبه ای، بشکل صندوق یا جعبه .

boxtree

درخت شمشاد.

boxwood

چوب شمشاد، درخت مرمکی، عوجه .

boxy

جعبه مانند، بشکل صندوق، مشت زن .

boy

پسر بچه ، پسر، خانه شاگرد.

boy scout

پیش آهنگ .

boycott

تحریم کردن ، تحریم، بایکوت.

boyfriend

دوست پسر، رفیق.

boyhood

بچگی، پسر بچگی.

boyish

پسر مانند.

boyo

( اسکاتلند ) پسر، پسربچه ، جوان .

bozo

(=fellow) دوست، رفیق، یار.

bra

(=brassiere) پستان بند.

brabble

جنجال کردن ، مشاجره کردن ، دعوا، سروصدا.

brace

ابرو، آکولاد.تحریک احساسات، تجدید و احیای روحیه ، بند شلوار، خط ابرو، بابست محکم کردن ، محکمبستن ، درمقابل فشار مقاومت کردن ، آتل.

bracelet

دست بند، النگو، بازوبند.

brachial

بازوئی، بازوبند.

brachiopod

بازوپایان .

brachium

بازو، هر عضوی شبیه بازو.

bracing

نیروبخش، فرح بخش.

bracken

سرخس.

bracket

قلاب، کروشه .طاقچه دیوار کوب، پرانتز، این علامت []، هلال یا دوبند گذاشتن ، طبقه بندی.

brackish

شورمزه ، بدمزه .

bract

(گ . ش. ) برگچه زیرگل، برگه .

bracteole

(گ . ش. ) برگچه فرعی، برگک .

brad

نوعی میخ که از وسط پهن شده بیاشد، میخ زیرپهن ، میخ کوب کردن ، بامیخ کوبیدن .

bradawl

درفش، نوک پهن .

brae

ساحل، دامنه ، سرازیری تپه ، تپه .

brag

لاف زدن ، بالیدن ، فخرکردن ، باتکبر راه رفتن ، بادکردن ، لاف، مباهات، رجز خواندن .

braggadocio

آدم لافزن ، گزافه گو، متظاهر.

braggart

لافزن ، گزافه گو، رجز خوان .

bragger

لافزن ، خودستا.

braid

قیطان ، گلابتون ، مغزی، نوار، حاشیه ، حرکت سریع، جنبش، جهش، ناگهان حرکت کردن ، جهش ناگهانی کردن ، بافتن ( مثل توری وغیره )، بهم تابیدن وبافتن ، مویسر را با قیطان یاروبان بستن .

braiding

چیزهائی که از قیطان یا نوار درست می شود، قیطان ، نواریاتوری قیطانی.

braille

خط برجسته مخصوص کوران ، الفبائ نابینایان .

brain

مغز، مخ، کله ، هوش، ذکاوت، فهم، مغز کسی را درآوردن ، بقتل رساندن .

brainchild

زائیده افکار، تصوری، خیالی.

braininess

مغزی، فکری، خوشفکری.

brainish

تندخو، آتشی مزاج، عجول.

brainless

بی مخ.

brainpan

کاسه مغز، جمجمه .

brainpower

قوه ادراک شخص خوش فکر وبا قریحه .

brainsick

دیوانه ، گیج.

brainstorm

فکر بکر وناگهانی، آشفتگی فکری موقتی.

brainwash

مغز شوئی، اجبار شخص بقبول عقیده تازه ای، تلقین عقاید ومسلک تازه ای، شستشویمغزی دادن .

brainwashing

تلقین عقاید و افکارسیاسی و مذهبی واجتماعی درشخص.

brainy

بافکر، خوش فکر.

braise

با آتش ملایم پختن ، گرم کردن .

brake

بیشه ، درختستان ، ترمز، عایق، مانع، ترمز کردن .

brakeman

متصدی ترمز ماشین وترن وغیره ، ترمزبان ترن .

bramble

(گ . ش. ) بوته ، خار، خاربن ، تمشک جنگلی.

bran

سبوس، نخاله ، پوست گندم.

branch

شاخه ، شاخ، فرع، شعبه ، رشته ، بخش، ( باtheو forth) شاخه درآوردن ، شاخه شاخه شدن ، منشعب شدن ، گل وبوته انداختن ، ( باfrom ) مشتق شدن ، جوانه زدن ، براه جدیدی رفتن .شاخه ، شعبه ، انشعاب، منشعب شدن .

branch address

نشانی انشعاب.

branch exchange

رد و بدل کننده شعبه ای.

branch line

خط فرعی، شاخه .

branchia

گوش ماهی، گوشک ماهی.

branchlet

شاخه کوچک ، ترکه .

branchpoint

نقطه انشعاب.

brand

داغ، داغ ودرفش، نشان ، انگ ، نیمسوز، آتشپاره ، جور، جنس، نوع، مارک ، علامت، رقم، (مج. ) لکه بدنامی، ( درشعر) داغ کردن ، داغ زدن ، ( مج. ) خاطرنشان کردن ، لکه دار کردن .

brand iron

داغ آهن .

brand new

کاملا نو، نو، تر و تازه .

brandish

زرق وبرق دادن ( شمشیر)، باهتزاز درآوردن ( شمشیر وتازیانه )، تکان دادن سلاح ( ازروی تهدید).

brandy

کنیاک ، با کنیاک مخلوط کردن .

brannigan

خوشی، لذت، داد و بیداد، جنجال.

brash

عجول و بی پروا، متهور، گستاخ، بی حیا، بی شرم.

brass

برنج ( فلز)، پول خرد برنجی، بی شرمی، افسر ارشد.

brass hat

افسر ارشد ارتش، شخص مهم، امیر.

brass knuckles

پنجه مشت زنی، پنجه بوکس.

brassiere

پستان بند.

brassily

شبیه فلز برنج، باپرروئی، گستاخ وار، بیشرمانه .

brassiness

بی شرمی، نابخردی، فرومایگی، پستی، برنجی.

brassy

برنج مانند، برنجین ، ( مج. ) بی شرم، پررو، نابخرد، بی تدبیر، پست، فرومایه ، بدل، قلب، برنگ برنج.

brat

بچه بداخلاق و لوس، کف شیر.

brattle

صدای پچپچ وبهم خوردن بشقاب، شلوغ کردن ، تاخت، چهارنعل، پچپچ، تق تق.

bravado

لاف دلیری، خودستا، پهلوان پنبه ، دلیر دروغی.

brave

دلاور، تهم، شجاع، دلیر، دلیرانه ، عالی، بادلیری و رشادت باامری مواجه شدن ، آراستن ، لافزدن ، بالیدن .

bravery

دلیری، شجاعت، جلوه .

bravo

مریزاد، آفرین ، براوو، هورا.

bravura

اظهار شجاعت و دلاوری، روحیه مطمئن وآمرانه .

braw

شجاع، جوش لباس، عالی.

brawl

دادوبیداد، سروصداکردن ، نزاع وجدال کردن ، جنجال.

brawn

گوشت، ماهیچه ، ( مج. ) نیرو، نیروی عضلانی.

brawniness

گوشتالوئی، پرواری، عضلانی بودن .

brawny

پرعضله ، گوشتالو، ماهیچه دار، نیرومند، قوی، سفت.

bray

عرعرکردن ، عرعر.

braze

لحیم کردن ، سخت کردن .

brazen

برنجی، ( مج. ) بی شرم، بی باک ، بی پروائی نشان دادن ، گستاخی کردن .

brazen faced

بی شرم، پررو.

brazer

لحیم گر.

brazier

منقل آتش، برنج سازی.

breach

نقض عهد، رخنه ، نقض کردن ، نقض عهد کردن ، ایجاد شکاف کردن ، رخنه کردن در.

breach of promise

نقض قول.

bread

نان ، قوت، نان زدن به .

bread and butter

وسیله معاش، نان وپنیر.

breadbasket

سبدنان ، ( مج. ) شکم، معده ، ناحیه حاصلخیز.

breadboard

نمونه ، نمونه تابلوئی.

breadth

پهنا، عرض، وسعت نظر.

breadwinner

متکفل، کفیل خرج، نان آور.

break

شکستن ، خردکردن ، نقض کردن ، شکاف، وقفه ، طلوع، مهلت، شکست، از هم باز کردن .انقصال، شکستگی، شکستن .

break down

سقوط ناگهانی، درهم شکننده ، فروریختن ، درهمشکستن ، از اثر انداختن ، تجزیه کردن ، طبقه بندی کردن ، تقسیم بندی کردن .

break even

سربه سر، بی سود و زیان .بی سود و زیان شدن ، صافی درآمدن ، سربسرشدن .

break in

حرز را شکستن وبزور داخل شدن ، درمیان صحبت کسی دویدن .

break out

شیوع یافتن ، تاول زدن ، جوش زدن ، شیوع.

break through

عبورازمانع، رسوخ مظفرانه ، پیشرفت غیرمنتظره (علمی یافنی).

break up

تفکیک کردن ، تجزیه ، انحلال.

breakable

شکستنی.

breakage

شکستنی، شکست.

breakaway

فرار، استعفائ، جدائی، هجوم وحشیانه گله گوسفند و گاو، رم.

breakdown

تفکیک ، از کار افتادگی.

breaker

موج بزرگی که بساحل خورده ودرهم می شکند.

breakfast

صبحانه ، ناشتائی، افطار، صبحانه خوردن .

breakneck

فوق العاده خطرناک ، بسیار وحشتناک (مثل سرعت زیاد).

breakpoint

نقطه انفصال.

breakwater

موج شکن .

breakwind

تیز دادن ، باد ول کردن ، باد شکن .

breast

سینه ، پستان ، آغوش، (مج. ) افکار، وجدان ، نوک پستان ، هرچیزی شبیه پستان ، سینه بسینه شدن ، برابر، باسینه دفاع کردن .

breast plate

زره سینه ، سینه بند اسب.

breaststroke

شنای پروانه .

breastwork

استحکام یاسنگر موقتی، نرده بندی عرشه جلو کشتی.

breath

دم، نفس، نسیم، (مج. ) نیرو، جان ، رایحه .

breathe

دم زدن ، نفس کشیدن ، استنشاق کردن .

breather

فرصت، استراحت، مکث.

breathing

دم زنی، تنفس.

breathing gap

فرصت سر خاراندن .

breathless

بی نفس، بی جان ، نفس نفس زنان ، (مج. ) مشتاق.

breathtaking

مهیج، باهیجان .

breathy

باروح، درمعرض نسیم.

brede

لوح، لوحه ، صفحه ، تخته ، ورقه ، قرص.

bree

آب، دریا، آبگوشت.

breech

ته دار کردن ، ته تفنگ ، ته توپ، (د. گ . ) کفل.

breechblock

گلنگدن تفنگ .

breeches

نیم شلواری، (د. گ . ) شلوار، تنبان .

breechloader

تفنگ ته پر.

breed

پروردن ، بارآوردن ، زائیدن ، بدنیاآوردن ، تولید کردن ، تربیت کردن ، فرزند، اولاد، اعقاب، جنس، نوع، گونه .

breeding

پرورش، تولیدمثل، تعلیم وتربیت.

breeks

شلوار کوتاه .

breeze

بادشمال یاشمال شرقی، بادملایم، نسیم، وزیدن (مانند نسیم).

breezily

نسیم وار، بادمانند.

breeziness

خنکی، وزش نسیمی، ملایمت.

breezy

نسیمدار، خوش هوا، خنک ، تازه ، ملایم، شادی بخش.

breve

نامه ، اختیارنامه .

brevet

(نظ. ) درجه افتخاری دادن ، فرمان درجه افتخاری.

breviary

کتاب تلخیص شده ، کتاب نماز وادعیه روزانه .

brevity

کوتاهی، اختصار، ایجاز.

brew

بوسیله جوشاندن وتخمیر آبجوساختن ، دم کردن ، سرشتن ، آمیختن ، اختلاط.

brewage

نوشابه ، آبجوساخته شده ، آبجوسازی.

brewer

آبجوساز.

brewer's yeast

مخمرآبجو، مایه آبجو.

brewery

آبجوسازی، کارخانه آبجو سازی.

briar

(گ . ش. ) گل رشتی، گل حاج ترخانی.

bribable

رشوه گیر، قابل رشوه بودن .

bribe

رشوه دادن ، تطمیع کردن ، رشوه ، بدکند.

briber

راشی.

bribery

رشائ، ارتشائ، رشوه خواری، پاره ستانی، رشوه .

bric a brac

اشیائ کهنه وعتیقه ، خرت وپرت.

brick

آجر، خشت، آجرگرفتن ، آجرگوشه گرد.

brick bruner

آجرپز.

brick red

رنگ آجری.

brickbat

پاره آجر، زخم زبان .

bricklayer

آجرچین ، خشت مال.

brickle

شکننده ، ترد، نامطمئن .

brickwork

آجرکاری، سفت کاری، کوره پزخانه .

brickyard

آجرپزخانه .

bridal

عروسی، جشن عروسی، متعلق بعروس.

bride

عروس، تازه عروس.

bride chamber

حجله .

bridesmaid

ندیمه عروس، ساقدوش عروس.

bridewell

زندان ، دارالتادیب، تادیب گاه .

bridge

پل، جسر، برآمدگی بینی، (د. ن . ) سکوبی درعرشه کشتی که مورد استفاده کاپیتان وافسران قرار میگیرد، بازی ورق، پل ساختن ، اتصال دادن .

bridgeable

قابل عبور یا پل زدن .

bridgehead

پایگاه درکنار دریا، دفاع از قسمت عقب پل.

bridgework

پل دندان مصنوعی، پل سازی.

bridgheboard

نرده پلکان چوبی.

bridle

افسار، عنان ، قید، دهه کردن ، (مج. ) جلوگیری کردن از، رام کردن ، کنترل کردن .

brie

پنیر نرمی که بوسیله کفک رسیده شده باشد.

brief

کوتاه مختصر، حکم، دستور، خلاصه کردن ، کوتاه کردن ، آگاهی دادن .

briefcase

کیف اسناد، کیف.

briefless

بی کار، بی مراجعه ، بی موکل (درمورد وکیل).

briefly

بطور خلاصه .

briefness

ایجاز، اختصار.

brier

(گ. ش. ) نوعی درخت خلنگ یا خاربن ، گل رشتی.

brig

نوعی کشتی دو دگلی سبک و سریعالسیر.

brigade

تیپ، دسته ، تشکیلات.

brigadier

(general =brigadier) (نظ. ) سرتیپ، فرمانده تیپ.

brigand

راهزن ، یاغی.

brigandage

راهزنی، یاغی گری.

brigantine

کشتی دزدان دریائی.

bright

تابناک ، روشن ، درخشان ، تابان ، آفتابی، زرنگ ، باهوش.

brighten

روشن کردن ، زرنگ کردن ، درخشان شدن .

brightwork

جلاکاری.

brilliance

تابش، درخشندگی، برق، زیرکی، استعداد.

brilliant

تابان ، مشعشع، زیرک ، بااستعداد، برلیان ، الماس درخشان .

brim

لبه ، کنار، حاشیه ، پرکردن .

brimful

لبریز.

brimmer

پیاله لبالب، جام پر.

brimstone

گوگرد.

brindle

رنگ راه راه ، پارچه راه راه .

brindled

(=brindle) خط دار، راه راه ، خال دار.

brine

شوراب، آب شور، اشک ، آب نمک .

bring

آوردن ، رساندن به ، موجب شدن .

bring about

سبب وقوع امری شدن .

bring forth

ثمر آوردن ، بارور شدن .

bring forward

معرفی کردن ، تولید کردن ، نظر کردن به ، ارائه دادن .

bring in

وارد کردن ، آوردن ، سود بردن .

bring off

بیرون بردن ، از تهمت تبرئه شدن ، به نتیجه موفقیت آمیزی رسیدن .

bring on

ادامه دادن ، جلورفتن ، وادار به عمل کردن ، بظهور رساندن .

bring out

خارج کردن ، از اختفا بیرون آوردن ، زائیدن .

bring to

بهوش آوردن ، بحال آوردن ( کسی که ضعف کرده ).

bring up

پرورش دادن ، رشد دادن .

brininess

نمکی، شوری، بانمکی.

brinish

(=briny) نمکین ، شور.

brink

لب، کنار، حاشیه .

briny

شور، مثل آب دریا، نمکین .

brio

روح، زندگانی، حیات.

briolette

نوعی الماس بیضی یا گلابی شکل.

briquet

بریکت، خاک زغال قالبی.

briquette

بریکت، خاک زغال قالبی.

brisance

ضربه انفجاری، انفجار.

brisk

سرزنده وبشاش، تند، چابک ، باروح، رایج، چست، تیز، آراسته ، پاکیزه .

brisket

گوشت سینه ، سینه انسان .

bristle

موی زبر، موی سیخ، موی خوک ، سیخ شدن ، رویه تجاوزکارانه داشتن ، آماده جنگ شدن .

bristly

زبر، دارای موی زبر، جنگی.

britain

بریتانیا، انگلیس.

britannic

بریتانیائی، مربوط به بریتانیا.

britches

شلوار کوتاه ، شلوار، تنکه .

briticism

اصطلاحات خاص انگلیس.

british

بریتانیائی، انگلیسی، اهل انگلیس، زبان انگلیسی.

british english

زبان انگلیسی رایج درانگلستان .

britisher

(=briton) انگلیسی، اهل بریتانیا، تبعه انگلیس.

briton

خاک انگلیس، انگلیسی، اهل بریتانیا.

brittle

ترد، شکننده ، بی دوام، زودشکن .

brittleness

تردی، زودشکنی.

broach

سنجاق کراوات، برش، سیخ، شکل سیخ، بشکل مته ، سوراخ کن ، سوراخ کردن ، نوشابه درآوردن ( از چلیک )، برای نخستین بار بازکردن ، بازکردن یامطرح نمودن ، بسیخ کشیدن ، تخلف کردن از.

broacher

سوراخ کن ، مطرح کننده .

broad

پهن ، عریض، گشاد، پهناور، زن هرزه .

broad bean

(گ . ش. ) باقلا.

broad gauge

ریل راه آهن خیلی دور از هم ( مثل راه آهن روسیه ).

broad jump

( در ورزش ) پرش طول.

broad leafed

پهن برگ ، غیر سوزنی.

broad leaved

پهن برگ ، غیر سوزنی.

broad minded

دارای فکر وسیع، روشن فکر.

broadax

تیشه سرپهن .

broadaxe

تیشه سرپهن .

broadband

پهن باند.

broadcast

پراکندن ، داده پراکنی.منتشر کردن ، اشاعه دادن ، رساندن ، پخش کردن ( از رادیو)، سخن پراکنی.

broadcaster

گوینده ( رادیو یا تلویزیون ).

broadcloth

ماهوت.

broaden

پهن کردن ، وسیع کردن ، منتشر کردن .

broadleaf

(leaved =broad) پهن برگ ، غیر سوزنی.

broadloom

ساخته شده درکارگاه وسیع ( مانند کارگاه قالی بافی ).

broadside

توپهائی که دریک سوی کشتی آراسته شده ، سطح پهن هرچیزی، بایک شلیک .

broadsword

قداره .

broadtail

گوسفنددنبه دار، پوست بره .

brocade

زری، زربفت، پارچه ابریشمی گل برجسته .

broccoli

( گ . ش. ) نوعی گل کلم.

brochette

سیخ یامیل کوچک ، سنجاق یا گل سینه کوچک .

brochure

جزوه ، رساله ، کتاب کوچک صحافی نشده که گاهی جلد کاغذی دارد.

brock

(ج. ش. ) گورکن اروپائی، شغاره .

brocket

گوزن نر.

brocoli

(گ . ش. ) نوعی گل کلم.

brogan

(=brogue) پوتین ، چکمه ، کفش، چکمه سنگین پاشنه دار، لهجه محلی، کفش خشن وسنگین .

broider

قلابدوزی کردن ، گلدوزی کردن ، ملیله دوزی کردن .

broidery

قلابدوزی، گل دوزی، ملیله دوزی.

broil

سرخ کردن (روی آتش)، کباب کردن ، سوختن ، داد وبیداد.

broiler

جوشاننده ، پزنده ، بهم زننده ، جوجه یا پرنده کبابی.

broke

ورشکسته ، ورشکست، بی پول.

broken

شکسته ، شکسته شده ، منقطع، منفصل، نقض شده ، رام وآماده سوغان گیری.

broken down

ازپای درآمد.

brokenhearted

دلشکسته ، نومید.

broker

دلال، سمسار، واسطه معاملات بازرگانی.

brokerage

پول دلالی، حق العمل، مزد دلالی.

bromide

(ش. ) برمور، نمک آلی یامعدنی اسید هیدروبرمیک ، اظهار یا بیان مبتذل.

bronchial asthma

( طب ) تنگی نفس که بعلت انقباض عضلات جدارقصبه الریه ایجاد میشود.

bronchial tube

(تش. ) قصبه الریه ، نای.

bronchitic

مبتلا به برنشیت.

bronchitis

برنشیت، آماس نایژه .

bronchus

(تش. ) نایچه ، نایژه ، یکی از انشعابات فرعی نای یا قصبه الریه .

bronco

(ج. ش. ) اسب کوچک رام نشده ، توسن .

bronze

مفرغ، مسبار، برنزی، برنگ برنز، گستاخی.

brooch

سنجاق سینه ، گل سینه ، باسنجاق سینه مزین کردن ، باسنجاق آراستن .

brood

کلیه جوجه هائی که یکباره سراز تخم درمیاورند، جوجه های یک وهله جوجه کشی، جوجه ، بچه ، توی فکر فرورفتن .

brooder

اندیشه کننده ، روی تخمنشین .

brooding hen

مرغ کرچ.

broody

قابل تخم گذاری، افسرده ، متفکر.

brooklet

جوی کوچک .

broom

جاروب، جاروب کردن .

broomstick

دسته جاروب.

broth

غذای مایعی مرکب از گوشت یا ماهی وحبوبات وسبزی های پخته ، آبگوشت.

brothel

فاحشه خانه .

brother

(brethren and brothers. pl) برادر، همقطار.

brother in law

باجناق، برادر زن ، برادر شوهر، شوهر خواهر، هم داماد.

brotherhood

برادری، انجمن برادری واخوت.

brotherly

برادرانه ، از روی مهربانی، از روی دوستی.

brougham

کالسکه .

brow

ابرو، پیشانی، جبین ، سیما.

browbeat

عتاب کردن ، تشر زدن ، نهیب زدن به .

brown

قهوه ای، خرمائی، سرخ کردن ، برشته کردن ، قهوه ای کردن .

brown sugar

شکر سرخ، شکر خام.

brownie

دختر پیشاهنگ هشت ساله تایازده ساله ، یکجور دوربین عکاسی، یکنوع نان شیرینیمیوه دار.

brownish

مایل به قهوه ای یاخرمائی.

browse

جسته گریخته عباراتی از کتاب خواندن ، چریدن .

browser

کسیکه جسته وگریخته میخواند.

brucellosis

(طب) تب مالت، تب مواج.

bruin

(=bear) آقاخرس، خرس.

bruise

کوبیدن ، کبود کردن ، زدن ، سائیدن ، کبودشدن ، ضربت دیدن ، کوفته شدن ، کبودشدگی، تباره .

bruit

صدا، شایعات، گزارش، سروصدا، آوازه .

brumal

زمستانی، مربوط به زمستان .

brume

مه ، ابر، بخار، شبنم.

brummagem

بی ارزش، کم ارزش، پست، ارزان ، مسکوک فلزی.

brumous

زمستانی، مه آلود، مه گرفته .

brunch

(د. گ . ) غذائی که هم بجای ناشتا و هم بجای ناهار صرف شود.

brunet

سبزه ، دارای موی مشکی یاخرمائی.

brunette

سبزه ، دارای موی مشکی یاخرمائی.

brunt

ضربه ، لطمه ، بار، فشار.

brush

پاک کن ، ماهوت پاک کن ، لیف، کفش پاک کن و مانند آن ، قلم مو، علف هرزه ، ماهوت پاک کن زدن ، مسواک زدن ، لیف زدن ، قلم مو زدن ، نقاشی کردن ، تماس حاصل کردن وآهسته گذشتن ، تندگذشتن ، بروس لوله .

brush off

اخراج بی ادبانه ، زدایش.

brush up

باقلم مو رنگ کردن ، معلومات خود را تجدیدکردن ، تجدید خاطره کردن .

brushwood

بوته ، خاشاک ، بیشه .

brushy

پر از بوته وخاشاک ، شبیه ماهوت پاک کن .

brusque

(=brusk) خشن در رفتار، بی ادب، پیش جواب.

brusqurie

تندی، خشونت در رفتار.

brussels sprout

(گ . ش. ) کلم بروکسل، کلم فندقی.

brut

خشک ( درمورد شراب وغیره ) دارای مقدار خیلی کمی الکل.

brutal

جانور خوی، حیوان صفت، وحشی، بی رحم، شهوانی.

brutality

جانور خوئی، وحشیگری، بیرحمی، سبعیت.

brutalization

جانور خوئی، حیوان صفت نمودن .

brutalize

وحشی یا حیوان صفت کردن ، ( م. م. ) وحشی شدن .

brute

جانورخوی، حیوان صفت، بی خرد، سبع، بی رحم، جانور، حیوان ، (مج. ) آدم بی شعوروکودن یاشهوانی.

brutish

حیوانی، پست، بی شعور، درشت، خشن ، ددمنش.

bryology

علم خزه شناسی.

bubble

حباب.جوشیدن ، قلقل زدن ، حباب برآوردن ، ( مج. ) خروشیدن ، جوشاندن ، گفتن ، بیان کردن ، حباب، آبسوار، (مج. ) اندیشه پوچ.

bubble gum

آدامس بادکنکی.

bubble memory

حافظه حبابی.

bubble sort

جور کردن حبابی.

bubbly

جوش زننده ، پرحباب، شامپانی.

bubo

( طب ) خیارک ، ( ج. ش. ) جغد شاخدار.

bubonic

خیارکی.

bubonic plague

(طب) غده خیارکی، طاعون .

buccal

دهانی، وابسته به گونه .

buccaneer

دزد دریائی.

buck

جنس نر آهو وحیوانات دیگر، ( آمر ) قوچ، دلار، بالا پریدن وقوز کردن ( چون اسب )، ازروی خرک پریدن ، مخالفت کردن با ( دربازی فوتبال وغیره )، جفتک ، جفتک انداختن .

buck fever

هیجان شکارچی تازه کار در مقابل شکار.

buck passer

لاابالی، شخصی که مسئولیت خود را بدیگران محول میکند.

buck up

شجاع شدن ، پیشرفت کردن ، روحیه کسی را درک کردن ، تهییج کردن .

buck wheat

دیلار، گندم سیاه .

buckaroo

گاوچران ، مربی اسب.

buckboard

درشکه بدون کروک .

buckeroo

گاوچران ، مربی اسب.

bucket

دلو، سطل.دلو.

bucket seat

صندلی یکنفری ( در هواپیماواتومبیل ).

bucket sort

جور کردن دلوی.

buckeye

(گ . ش. ) گیاهی شبیه شاه بلوط هندی.

buckhound

سگ شکاری، تازی.

buckle

سگک ، قلاب، پیچ، باسگک بستن ، دست وپنجه نرم کردن ، تسمه فلزی، چپراست، خم شدن .

buckler

سپر، سپر کوچک ، دفاع کردن ( باسپر).

bucko

متکبر، مغرور، خود فروش.

buckra

مرد سفید پوست، ارباب، خوب.

buckram

کرباس آهاردار، کیسه کرباسی، سختی.

bucksaw

اره بزرگ چوب بری.

buckshot

چارپاره ، ساچمه درشت.

buckskin

پوست آهو، پوست گوزن .

bucktail

دم غزال یا گوزن نر.

buckthorn

خولان ، سنجد تلخ.

bucktooth

دندان گراز یا پیش آمده .

bucolic

روستائی، دهقانی، اشعار روستائی.

bud

جوانه ، غنچه ، شکوفه ، تکمه ، شکوفه کردن ، جوانه زدن .

buddhism

مذهب بودا.

budding poet

جوجه شاعر.

buddle

لاوک ( مخصوص شستن سنگ معدن ).

buddleia

(گ . ش. ) افار، افرا، بودله ژاپنی.

buddy

پرشکوفه ، رفیق، یار.

budge

تکان جزئی خوردن ، تکان دادن ، جم خوردن .

budget

بودجه ( فرانسه )، حساب درآمد وخرج.بودجه .

budgetary

مربوط به بودجه .

budgetary control

کنترل بودجه ای.

budgeteer

تهیه کننده بودجه .

budgeter

تهیه کننده بودجه .

buff

چرم گاومیش، چرم زرد خوابدار، ضربت، گاو وحشی، زردنخودی، محکم، از چرم گاومیش، براق کردن ، جلا، پوست انسان .

buff leather

چرم گاومیش.

buff wheel

چرخ سنباده .

buffalo

(buffaloes or buffalo. pl) گاو وحشی، پریشان کردن ، ترساندن .

buffer

میانگیر، سپر، ضربت خور، حائل، پرداخت کردن .میانگیر، استفاده از میانگیر.

buffer area

ناحیه میانگیر.

buffer memory

حافظه میانیگر.

buffer register

ثبات میانگیر.

buffer storage

انباره میانگیر.

buffered

با میانگیر، میانگیردار.

buffering

میانگیری.

buffet

قفسه جای ظرف، بوفه ، اشکاف، رستوران ، کافه ، مشت، ضربت، سیلی.

buffing wheel

چرخ سنباده .

bufflehead

گاومیش، ( مج. ) آدم احمق، کله خر.

buffo

خواننده مرد در رلهای فکاهی اپرا.

buffoon

لوده ، دلقک ، مسخرگی کردن .

buffoonery

مسخرگی.

bug

اشکال، گیر.حشره ، ساس، جوجو، بطور پنهانی درمحلی میکروفون نصب کردن .

bugaboo

غول، لولو.

bugbear

لولو، با لولو ترساندن .

bugger

آدم پست، کثیف وفاسد.

buggery

لواط، بچه بازی.

buggy

نوعی درشکه سبک یک اسبه ، حشره دار.

bughouse

تیمارستان ، احمق.

bugle

شیپور، بوق.

bugler

شیپورچی.

buglet

بوق دوچرخه .

bugloss

گاوزبان ، دیمهاج.

buhl

خاتم کاری باصدف یا فلز.

build

ساختن ، بناکردن ، درست کردن .

builder

سازنده ، خانه ساز.

building

ساختمان ، بنا.ساختمان ، بنا، عمارت، دیسمان .

building block

کنده ساخت، بنا کنده .

buillfight

گاوبازی.

built in

توکار.جزو ساختمان ، غیر قابل انتقال، موجود در داخل چیزی.

built in check

مقابله توکار، بررسی توکار.

built in function

تابع توکار.

built up

پر از ساختمان .

buirdly

( اسکاتلند ) قوی بنیه ، ورزشکار.

bulb

لامپ چراغ برق، پیاز گل، هر نوع برآمدگی یاتورم شبیه پیاز.لامپ برق.

bulbaceous

پیازی شکل.

bulbar

پیازدار، پیازی.

bulbous

پیازی، پیازدار.

buldozer

ماشین آهنگری، کوره آهنگری، بولدوزر، تراکتور خاکبرداری.

bulge

برآمدگی، شکم، تحدب، ورم، بالارفتگی، صعود، متورم شدن ، باد کردن .

bulgy

برآمده ، شکم دار، محدب.

bulhead

انواع ماهیان سربزرگ .

bulk

جسم، جثه ، لش، تنه ، جسامت، حجم، اندازه ، بصورت توده جمع کردن ، انباشتن ، توده ، اکثریت.

bulk storage

انباره پر گنجایش.

bulkhead

تیغه ، دیوار، تاق نما، تاقک .

bulkily

بطور تنه دار، بطور جسیم و پرجثه .

bulkiness

بزرگی، تنه داری، جثه داری.

bulky

بزرگ ، جسیم.

bull

گاونر، نر، حیوانات نر بزرگ ، فرمان ، مثل گاو نر رفتارکردن ، (آمر) بی پرواکارکردن .

bull session

جلسه محاوره ومرور.

bulldog

نوعی سگ بزرگ ، بول داگ ، (گاو را) برزمین افکندن .

bulldoze

ارعاب وتهدیدکردن ، روی ماشین بولدوزکار کردن .

bullet

گلوله ، گلوله تفنگ .

bulletin

تابلو اعلانات، آگهی نامه رسمی، ابلاغیه رسمی، بیانیه ، آگاهینامه ، پژوهشنامه ، پژوهنامه .

bulletproof

ضد یا مانع گلوله .

bullfighter

گاوباز.

bullfinch

سهره .

bullfrog

(ج. ش. ) غوک بزرگ آمریکائی.

bullheaded

کله شق، سرسخت، آدم کودن وسرسخت.

bullion

شمش، شمش زر یا سیم.

bullish

سرسخت کله شق.

bullock

گوساله وحشی، گاونر اخته .

bullpen

آغل گاو یا حشم.

bullring

صحنه یامیدان گاوبازی.

bull's eye

(eyes s'bull. pl) قلب هدف، تیری که بهدف اصابت کند.

bullwhip

شلاق چرمی.

bully

قلدر، پهلوان پنبه ، گردن کلفت، گوشت، تحکیم کردن ، قلدری کردن .

bullyrag

ترساندن ، تهدید کردن ، دست انداختن .

bulrush

نی، بوریا، جگن ، پیزر.

bulwark

خاکریز، بارو، دیوار(ساحلی)، دیواره سد، موج شکن ، ( مج. ) پناه ، سنگربندی، حامی.

bum

آدم مفت خور یا ولگرد، ولگردی یا مفت خوری کردن ، بحد افراط مشروب نوشیدن .

bumble

وزوز کردن ، صدای زنبور کردن ، اشتباه کاری کردن ، سرهم بندی کردن .

bumblebee

( ج. ش. ) زنبورعسل، زنبور درشت ( از جنس bombus).

bump

دست انداز جاده ، ضربت، ضربت حاصله دراثر تکان سخت، برآمدگی، تکان سخت (در هواپیماو غیره )، تکان ناگهانی، ضربت (توام باتکان ) زدن .

bumper

سپراتومبیل، ضرب خور، چیز خیلیبزرگ .

bumpiness

دست انداز، دارای برآمدگی.

bumpkin

روستائی نادان یا کودن ، آدم بی دست وپا.

bumptious

خودبین ، از خود راضی، جسور.

bumpy

پر از برآمدگی، پر از دست انداز، ناهموار.

bun

یکجور کلوچه یاکماج ( انگلیسی - ایرلند )، دم خرگوش.

bunch

خوشه ، گروه ، دسته کردن ، خوشه کردن .

buncombe

حرف چرند، چاخان ، توخالی.

bundle

بقچه ، بسته ، مجموعه ، دسته کردن ، بصورت گره درآوردن ، بقچه بستن .

bundle up

جامه گرم دربرکردن ، زیاد لباس پوشیدن .

bung

چوب پنبه بشکه ، دریچه مجرا، کیسه ، (مج. ) جیب بر، ساقی، دروغ، سوراخ بشگه رابستن .

bungalow

بنگله ، خانه های ییلاقی.

bunghole

سوراخ شکم خمره یابشکه ، (ز. ع. ) سوراخ مقعد.

bungler

اشتباه کار.

bunion

پینه پا.

bunk

حرف توخالی وبی معنی، خوابگاه ( درکشتی یا ترن )، هرگونه تختخواب تاشو.

bunker

سنگر وپناهگام زیر زمینی، انباربزرگ ، پرشدن انبار.

bunkhouse

ساختمان خوابگاه .

bunkum

حرف چرند، چاخان ، توخالی.

bunlge

سرهم بندی کردن ، سنبل کردن ، ناشیگری، خطاکردن .

bunny

پینه ، ورم، اسم حیوان دست آموز ( مثل خرگوش ).

bunt

فشار با سر، ( دربیس بال ) زدن توپ، ناخوشی قارچی گندم، غربال، زدن ، فشاردادن ، (ز. ع. ) توپ زدن ، الک کردن ، اصلاح کردن .

bunting

پارچه سست بافت پرچمی، خطابی دوستانه ، شنل بچگانه .

buntline

طنابی که بپای بادبان بسته میشود.

buoy

رهنمای شناور، کویچه ، روآبی، جسمشناور، روی آب نگاهداشتن ، شناور ساختن .

buoyancy

رانش، شناوری، سبکی، شادابی روح، خاصیت شناوری.

buoyant

شناور، سبک ، سبکروح، خوشدل.

bur

(=burr) خار، تیغ.

burble

(=burbling) جوش، قل قل، سالک ، جوش صورت، صدای قل قل ( درحرف زدن )، اشکال، بی نظمی، درهم وبرهم سخن گفتن ، مغشوش کردن .

burden

بار، وزن ، گنجایش، طفل در رحم، بارمسئولیت، بارکردن ، تحمیل کردن ، سنگین بار کردن .

burdensome

گرانبار، سنگین ، ناگوار، شاق، غم انگیز، ظالمانه .

bureau

دفتر، دفترخانه ، اداره ، دایره ، میز کشودار یا خانه دار، گنجه جالباسی، دیوان .

bureaucracy

رعایت تشریفات اداری بحد افراط، تاسیسات اداری، حکومت اداری، مجموع گماشتگان دولتی، کاغذ پرانی، دیوان سالاری.

bureaucrat

مامور اداری، مامور دولتی، مقرراتی واهل کاغذ بازی، دیوان سالار.

bureaucratic

وابسته به امور اداری، وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی، وابسته به دیوان سالاری.

buret

لوله شیشه مدرج، بورت، تنگ مخصوص شراب مقدس ( درکلیسا).

buretto

(=buret) لوله شیشه مدرج، بورت، تنگ مخصوص شراب مقدس ( درکلیسا).

burg

حصار یانرده اطراف خانه یا شهر، قصبه ، قلعه .

burgeon

جوانه زدن ، درآمدن ، شروع برشدکردن .

burger

تکه ای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود( مثل hamburger).

burgess

شهرنشین ، شهری، حاکم یا قاضی شهر.

burgh

شهر، ( اسکاتلند ) قصبه .

burgher

مردم آزاد شهر یاقصبه ، شهرنشینان .

burglar

دزد، سارق منازل.

burglarize

شبانه دزدیدن ، سرقت مسلحانه کردن .

burglary

ورود بخانه ای درشب بقصد ارتکاب جرم، دزدی.

burgomaster

حاکم، شهردار( درهلند یاآلمان )، اعضای شهرداری.

burgonet

نوعی کلاه خود.

burial

دفن ، بخاک سپاری، تدفدین .

burier

بخاک سپارنده ، قبرکن .

burke

کشتن ، خفه کردن ، بطورآهسته وغیر مستقیم از شرکسی راحت شدن .

burl

گره پشم یاپارچه ، کورک ، گره چوب، خار.

burlap

کرباس، پارچه کیسه ای.

burled

گره دار، کورک دار.

burlesque

مسخره آمیز، مضحک ، تقلید، رقص لخت، تقلید و هجو کردن .

burliness

تنومندی، ستبری، زبری، خشونت.

burly

تنومند، ستبر، کلفت، (برای پارچه ولباس ) زبر وخشن ، گره دار.

burmese

(burmese. pl) برمه ای، اهل برمه .

burn

سوزاندن ، آتش زدن ، سوختن ، مشتعل شدن ، درآتش شهوت سوختن ، اثر سوختگی.

burn in

سوختن .

burner

چراغ خوراکپزی یاگرم کن ، آتشخان .

burning glass

ذره بین ، عدسی محدب یاآئینه مقعر، عینک جوشکاری.

burnish

جلا دادن ، پرداخت کردن ، صیقل دادن ، جلا، صیقل.

burnoose

برنوس، ردا.

burnous

برنوس، ردا.

burp

آروغ، آروغ زدن .

burp gun

تفنگ کوچک .

burr

خار، پوست زبرو خاردارمیوه ، گره ، برآمدگی، غلیظ تلفظ کردن ، حرف r را ادائکردن ، پره یادندانه دار کردن ، بامته سوراخ کردن .

burro

الاغ ( اسپانیولی ).

burrow

سوراخ زیرزمینی، نقب، پناهگاه ، زیرزمین لانه کردن ، ( مج. ) پنهان شدن ، نقب زدن .

burry

خاردار، خشن .

bursar

گنجور دانشکده ، صندوقدار، خزانه دار.

bursary

گنجوری، خزانه داری.

burse

کیف کیسه مانند، مغازه یا بازار خرید وفروش، بورس، وجهی که برای کمک هزینه تحصیلیداده میشود.

bursiform

کیسه مانند، کیف مانند.

bursitis

(طب ) آماس کیسه های مفصلی.

burst

قطع کردن ، ترکیدن ، ازهم پاشیدن ، شکفتن ، منفجر کردن ، انفجار، شیوع.قطاری، پشت سر هم.

burst error

خطای قطاری.

burst rate

سرعت پشت سر هم.

bury

بخاک سپردن ، دفن کردن ، از نظر پوشاندن .

bus

اتوبوس، بااتوبوس رفتن .گذرگاه ، مسیر عمومی.

bus driver

محرک گذرگاه .

busboy

کمک پیشخدمت، پادو.

busby

یکجور کلاه پوستی.

bush

بوته ، بته ، شاخ وبرگ .

bushed

ازبوته پوشیده شده .

bushel

مقیاس وزنی است معادل پک (peck) و کوارتز (quarts)، پیمانه غله ومیوه که درحدود لیتر است، پیمانه ، کیل، باپیمانه وزن کردن .

bushily

بطورانبوه ، پرپشت.

bushiness

انبوهی، پرپشتی.

bushing

آستر برنجی یا فلزی، عایق، غلاف حیله گردان .

bushwhack

ادای کسی را در آوردن ، مبارزه کردن .

bushy

انبوه ، پرپشت.

business

تجارت، کار و کسب.سوداگری، حرفه ، دادوستد، کاسبی، بنگاه ، موضوع، تجارت.

business data processing

داده پردازی تجاری.

businesslike

مرتب، منظم، دارای صورت کار عملی.

businessman

تاجر، بازرگان .

busk

مجهز کردن ، باعجله پیش رفتن ، عجله کردن .

buskin

یکجور چکمه که تا زیر زانو میرسد، ( مج. ) تراژدی.

buss

بوس، بوسه ، ماچ، ملچ ملچ.

bust

(ing- ed) مجسمه نیمتنه ، بالاتنه ، سینه ، انفجار، ترکیدگی، ترکیدن (باup)، خرد گشتن ، ورشکست شدن ، ورشکست کردن ، بیچاره کردن .

buster

منفجر یاخوردکننده ، چیز شکفت انگیزوعجیب.

bustle

شلوغی، هایهو، جنبش، تقلا، کوشش، شلوغ کردن ، تقلا یاکشمکش کردن .

busy

مشغول، دست بکار، شلوغ، مشغول کردن .مشغول، اشغال.

busy signal

علامت اشغال.

busybody

فضول، آدم فضول، نخود همه آش، پرکاری، اشتغال.

but

ولی، اما، لیکن ، جز، مگر، باستثنای، فقط، نه تنها، بطور محض، بی، بدون .

butcher

قصاب، ( مج. ) آدم خونریز، کشتن ، قصابی کردن .

butcherly

بی رحمانه ، قصاب وار.

butchery

دکان قصابی، کشتارگاه ، ( مج. ) آدمکشی.

butler

ناظر، پیشخدمت سفره ، آبدارباشی.

butler's pantry

آبدارخانه .

butt

شاخ زدن ، ضربه زدن ، پیش رفتن ، پیشرفتگی داشتن ، نزدیک یامتصل شدن ، بشکه ، ته ، بیخ، کپل، ته درخت، ته قنداقتفنگ ، هدف.

butt shaft

تیر، نیزه .

butte

تل یا تپه .

butter

کره ، روغن ، روغن زرد، کره مالیدن روی، چاپلوسی کردن .

butterball

شخص خپله و چاق.

buttercup

(گ . ش. ) گل آلاله ، نوعی شیرینی کوچک .

butterfat

کره ، روغن شیر، سرشیر.

butterfingered

دست و پا چلفتی، بی دقت.

butterfly

پروانه ، بشکل پروانه .

buttermilk

آبدوغ، دوغ پس از گرفتن کره .

butterscotch

تافی، شکلات شکر زرد وعصاره ذرت.

buttery

آبدارخانه ، جای فروش آذوقه و نوشابه ، کره ای، روغنی.

buttock

کپل، کفل.

button

تکمه ، دکمه ، غنچه ، هرچیزی شبیه دکمه ، تکمه زدن ، باتکمه محکم کردن .دکمه .

buttonhole

سوراخ دکمه ، مادگی، مزاحم شدن .

buttonhook

دکمه انداز، سگک دکمه ، قلاب دکمه .

buttonwood

(گ . ش. ) چنار( آمر. ).

buttony

تکمه دار، دکمه ای.

buttress

شمع پشتیبان دیوار، حائل، نگهدار، پایه ، شمع زدن ، محکم بستن ، دارای شمع یاحائل.

buttstock

قنداق تفنگ .

butyraceous

کره ای، شبیه کره ، شامل کره .

butyric

کره مانند ( بطرز شیمیائی )، شامل کره .

butyric acid

(ش. ) اسید بوتیریک ، جوهر کره .

buxom

خوش هیکل، چاق وچله ، خوش، خوشدل.

buy

خریدن ، خرید، ابتیاع، تطمیع کردن .

buy off

باپول مصالحه کردن ، تطمیع کردن .

buy out

سهم کسی را خریدن .

buyer

خریدار.

buzz

وزوز کردن ، ورور کردن ، نامشخص حرف زدن ، وزوز، ورور، شایعه ، همهمه ، آوازه .

buzzard

(گ . ش. ) سنقر، پرنده ای شبیه باز، آدم لاشخور وپست، لاشخور.

buzzer

زنگ اخبار، وزوزکن .

bweekend

(bweekends) آخر هفته ، تعطیل آخر هفته ، تعطیل آخر هفته را گذراندن .

by

بدست، بتوسط، با، بوسیله ، از، بواسطه ، پهلوی، نزدیک ، کنار، از نزدیک ، ازپهلوی، ازکنار، درکنار، از پهلو، محل سکنی، فرعی، درجه دوم.

by and by

درآینده ، کمکم، متدرجا، بزودی، بفوریت.

by and large

کلا، رویهمرفته .

by blow

ضربت تصادفی.

by election

انتخابات فرعی.

by end

غرض شخصی، قصد پنهان .

by gone

گذشته ، کهنه ، قدیمی، گذشته ها، چیزهای گذشته .

by lane

پس کوچه ، کوچه فرعی.

by line

خط دوم یافرعی، خط فرعی راه آهن ، (ز. ع. ) کار یاشغل اضافی وزائد.

by product

فرآورده فرعی، محصول فرعی، ( مج. ) نتیجه فرعی.

by the way

اتفاقا، تصادفی، ضمنا.

by way

جاده پرت، کوچه پرت، کوره راه ، راه فرعی.

bye

چیزهای کناری یاثانوی، فرعی، خداحافظ.

bye bye

خدا حافظ.

bye election

انتخابات فرعی.

byelaw

آئین نامه ، نظامنامه ، قانون ویژه ، قانون فرعی وضمنی.

bylaw

آئین نامه ، نظامنامه ، قانون ویژه ، قانون فرعی وضمنی.

byname

لقب، اسم فرعی، اسم دوم.

bypass

گذرگاه ، جنبی، کنار گذاشتن .گذرگاه فرعی، سبب انشعاب شدن ، از راه فرعی رفتن ، تقاطع کردن ، گذشتن .

bypath

جاده فرعی، جاده پرت.

bypersonic

ماورائ الصوت، دارای سرعتی پنج یا شش برابر امواج صوتی در فضا.

byplay

نمایش فرعی بین دوپرده .

byre

آغل گاو.

byroad

جاده فرعی، پس کوچه ، جاده کم آمد وشد.

bystander

تماشاگر، تماشاچی، بیننده ، ناظر.

bystreet

کوچه پرت، خیابان کناری، خیابان فرعی.

byte

هشت بیت (بایت).لقمه .

byte addressable

نشانی پذیر تالقمه .

byte oriented

لقمه گرا.

byword

عبرت، ضرب المثل، گفته اخلاقی، اشاره یانگاه مختصر.

byzantine

وابسته بروم شرقی.

C

c

سومین حرف الفبای انگلیسی و غالب السنه غربی، هرچیزی درمرتبه سوم.

c clef

(مو. ) کید C.

cab

تاکسی، جای راننده کامیون ، جای لوکوموتیوران .

cabal

دوز و کلک ، دسیسه و توطئه ، روایت، راز، سر، دسیسه کردن .

cabala

(cabbalah - =cabbala ) حدیث یا روایت شفاهی وزبانی، علوم اسرار آمیز از قبیل علمارواح.

cabalism

مکتب حروفیون .

cabana

کلبه ، خانه کوچک ، کابین .

cabaret

میکده ، میخانه ، کاباره ، شادخانه .

cabbage

کلم، دله دزدی، کش رفتن ، رشد پیدا کردن ( مثل سرکلم ).

cabbala

(cabbalah - =cabala ) حدیث یا روایت شفاهی وزبانی، علوم اسرار آمیز از قبیل علمارواح.

cabbalah

(cabala - =cabbala ) حدیث یا روایت شفاهی وزبانی، علوم اسرار آمیز از قبیل علمارواح.

cabbie

(driver =cab) راننده تاکسی.

cabby

(driver =cab) راننده تاکسی.

caber

تیر، تنه درخت، شاه تیر، لاپه ( درشیروانی ).

cabin

اطاق کوچک ، خوابگاه ( کشتی )، کلبه ، کابین .

cabinet

قفسه ، اطاقک ، هیئت وزرا.قفسه ، جعبه کشودار، کابینه ، هیئت دولت.

cabinetmaker

قفسه ساز، مبل ساز.

cabinetwork

قفسه سازی، مبل سازی.

cable

کابل، طناب سیمی.طناب سیمی ضخیم، سیم تلگراف، سیم کشی کردن ، تلگراف کردن ، شاه سیم.

cable car

تراموای برقی.

cable way

سیم یا کابل نقاله ، راه آهن برقی.

cablegram

تلگراف.

cablet

کابل کوچک .

cabman

راننده تاکسی.

cabonic

(ش. ) ذغالی، حاصل از کربن .

caboodle

اسباب سفر، مجموعه ، قسمت (با whole).

caboose

آشپزخانه کشتی، اطاق کارگران قطار.

cabotage

کشتی رانی ساحلی، تجارت ساحلی، کابوتاژ.

cabretta

چرم نرم گوسفند، میشن .

cabriolet

درشکه دوچرخه .

cabstand

توقفگاه تاکسی، ایستگاه درشکه .

ca'canny

تعلل، طفره ، با احتیاط جلو رفتن .

cacao

کاکائو.

cacao butter

کره نارگیل.

cache

نهانگاه ، ذخیره گاه ، چیز نهان شده ، مخزن ، پنهان کردن .

cache memory

حافظه پنهانی.

cachectic

نزار، ضعیف البنیه ، مبتلا بسوئ هاضمه وضعف.

cachet

مهر، خاتم، کپسول، پهن ، کاشه .

cachexia

(=cachexy)(طب ) ضعف بنیه وعوارض آن ، سوئهاضمه ، زردی صورت، نزاری.

cachinnate

قاه قاه خندیدن ، در خنده افراط کردن .

cachinnation

قاه قاه خنده .

cackle

صدای مرغ درحالت تخم گذاری، غدغد ( مثل غاز )، وراجی، هرزه درائی، قات قات کردن .

cacodemon

روح پلید، شیطان ، دیو، کابوس.

cacogenesis

فساد نژادی دراثر حفظ وابقائ صفات بد.

cacogenics

رشته ای از علم درباره فساد و خرابی نژاد.

cacography

خط بد، املائ غلط.

cacophonous

بدصدا، ناهنجار.

cacophony

صدای ناهنجار و خشن ، بدصدائی، بدآهنگی.

cactus

(گ . ش. ) انجیرهندی، کاکتوس، صباره خنجری.

cacuminal

وابسته به نوک وانتهای درخت، مغزی، دماغی.

cad

پست و بدون مبادی آداب بودن ، آدم بی تربیت.

cadastral

مربوط به ممیزی عوائد و ثبت اراضی واملاک ، مربوط به املاک مزروعی.

cadastre

مامور ثبت وممیزی املاک مزروعی وغیر منقول، دفتر ممیزی وتقویم وثبت اراضی واملاک .

cadaver

لاشه ، نعش ( انسان )، جسد ( برای تشریح ).

cadaverous

لاشه مانند، دارای رنگ پریده و مرده ، جسدوار.

caddice

جامه ژنده ، لباس مندرس، نوعی نخ پشمی، نخ قلابدوزی.

caddie

دانش آموز دانشکده افسری، پسر کهتر، پیشخدمت، پیشخدمتی کردن ، پادوی کردن .

caddis

جامه ژنده ، لباس مندرس، نوعی نخ پشمی، نخ قلابدوزی.

caddish

اوباش صفت، بی تربیت، پست.

caddy

(=caddie) چای دان ، توپ تنیس، لولو، شبح.

cade

دست پرورده ، حیوان دست آموز، چلیک ، بشکه ، بچه عزیز دردانه ، عرعر.

cadence

وزن ، آهنگ ، هم آهنگی، افول.

cadenza

( مو. ) آهنگ معترضه ای که طی آهنگ یا آوازی آورده شود، قطعه آواز یکنفری.

cadet

دانشجوی دانشکده افسری.

cadge

گره زدن ، بستن ، محکم کردن ، باربری کردن ، اخاذی کردن ، دوره گردی کردن ، گدائی، دوره گردی.

cadre

کادر، مجموعه یک طبقه از صنوف اجتماعی، واحدیاز قبیل قضائی واداری ونظامی وغیره .

caduceus

چماق قاصدی، عصای چاووش، نشانه علم پزشکی.

caducous

زودگذر، فناناپذیر، تندگذر، زود افت.

caesar

قیصر، امپراطور.

caesarian

زایمان از راه پاره کردن شکم مادر.مربوط به عمل سزارین یا شکافتن رحم و درآوردن بچه .

caesarism

حکومت امپراطوری، حکومت مطلقه .

caesura

وقفه یاسکوت شعردرانتهای کلمه یا وتد، سکته ، وقفه ، ایست.

cafe

رستوران ، کافه .

cafeteria

رستورانی که مشتریها برای خودشان غذا میبرند.

caffeine

کافئین .

caftan

خفتان ( نوعی لباس مردانه ).

cage

قفس، درقفس نهادن ، درزندان افکندن .

cageling

مرغ قفس.

cagey

(=cagy) (ز. ع. ) حیله گر، زیرک ، کمرو.

cagy

(=cagey) (ز. ع. ) حیله گر، زیرک ، کمرو.

cahier

دفتر، کتابچه .

cahoot

همدم، شرکت، تبانی.

caird

دوره گرد، آدم خانه بدوش.

cairn

توده سنگ ، تل سنگ ، سنگ قبر.

caisson

( نظ. ) صندوق مهمات، واگون مهمات، ارابه ارتشی.

caitiff

(=captive) اسیر، دستگیر، ترسو، نامرد.

cajole

ریشخندکردن ، گول زدن ، چاپلوسی، گول.

cajolement

(=cajolery) ریشخند، گول، دست بسر کردن .

cajolery

(=cajolement) ریشخند، گول، دست بسر کردن .

cake

کیک ، قالب، قرص، قالب کردن ، بشکل کیک درآوردن .

calaboose

زندان ، محبس، حبس.

calamitous

پربلا، بدبختی آور، مصیبت بار، خطرناک ، فجیع.

calamity

بلا، بیچارگی، بدبختی، مصیبت، فاجعه .

calamus

سوسن اصغر.

calash

نوعی درشکه ، کروک درشکه ، نوعی روسری یا باشلق.

calcareous

آهکی، دارای کلسیم.

calcic

دارای آهک ، آهکی، مشتق از آهک .

calciferous

دارای کالسیت یا کربنات آهک .

calcification

تبدیل به آهک ، تحجر، تکلیس شدن ، آهکی شدن .

calcination

تبدیل باهک ، عمل آهکی شدن ، تکلیس، برشتن .

calcine

آهکی کردن ، مکلس کردن ، خشک کردن .

calcity

آهکی یاسنگی کردن ، آهکی شدن ، متحجر شدن .

calcium

کلسیم.

calculability

قابلیت شمارش.

calculable

حساب کردنی، برآورد کردنی، قابل اعتماد.

calculate

حساب کردن ، برآورد کردن .حساب کردن .

calculation

محاسبه ، محاسبات.محاسبه ، حساب، برآورد.

calculator

حسابگر، حساب کننده .حسابگر، محاسب.

calculus

حساب جامعه و فاضله ، جامع و فاضل، سنگ .حساب دیفزانسیل و انتگرال، جبر.

calculus of variations

حساب تغییرات.

caldron

(=cauldron) دیگ ، کتری بزرگ ، پاتیل.

calefactory

گرماده ، حرارت بخش.

calendar

سالنامه ، سالنما، تقویم.تقویم.

calender

مهره کشیدن ، برق انداختن ، فشار دهنده .

calendula

(گ . ش. ) گل همیشه بهار، گل اشرفی، آذریون .

calenture

برافروختگی، ( مع. ) سوزوگداز، تب عشق، تب نواحی حاره که دراثرگرمازدگی ایجاد میشود، تب کردن ، شعله ور شدن .

calf

گوساله ، نرمه ساق پا، ماهیچه ساق پا، چرم گوساله ، تیماج.

calf love

هوس، علاقه دمدمی.

calfskin

پوست گوساله ، تیماج.

caliber

(=calibre) قطرگلوله ، قطردهانه تفنگ یا توپ، کالیبر، ( مج. ) گنجایش، استعداد.

calibrate

قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن ، تحت قاعده واصول معینی درآوردن ، واسنجیدن .مدرج کردن .

calibration

درجه بندی.

calico

پارچه های پنبه ای ارزان قیمت، چلوار، ( آمر. ) قلمکار.

calico printing

عمل باسمه کردن پارچه ، چیت سازی.

caliginous

مه آلود، تاریک ، تیره ، تار، غلیظ.

calipash

کاسه لاک پشت، قسمت بالای کاسه لاک پشت.

calipee

کاسه زیرین لاک پشت.

caliper

کولیس، نوعی پرگار که برای اندازه گیری ضخامت یا قطر اجسام بکار میرود، فندق شکن ، گازانبر.

caliph

خلیفه .

caliphate

خلافت.

calisthenic

وابسته به ورزشهای سبک سوئدی.

calisthenics

ورزشهای سبک بدون وسیله ، ورزشهای سوئدی.

calix

(calices. pl) (گ . ش. ) کاسبرگ ، کاسه گل، پیاله ، فنجان .

calk

(.n) (caulker، calker، =caulk) بتونه کاری کردن ، زیرپوش سازی کردن ، مسدود کردن ، نعل زدن ، (.vt) سرخوردن روی یخ، بانعل یالگد اسب مجروح شدن ، کپیه کردن ، محاسبه کردن ، چرت زدن .

calker

(caulk، calk، =caulker) بتونه کاری کردن ، زیرپوش سازی کردن ، مسدود کردن ، نعل زدن .

call

فرا خواندن ، فرا خوان .بانگ ، صدازدن ، ندا، خبر، نامیدن ، احضار کردن ، خواستن ، فریاد، صدا، خبر، احضار، دعوت، نامبری، خواندن اسامی.

call board

تخته اعلانات.

call by name

فراخوانی با نام.

call by reference

فراخوانی با ارجاع.

call by result

فراخوانی با نتیجه .

call by value

فراخوانی با ارزش.

call down

سرزنش کردن ، ملامت کردن ، تحقیر کردن .

call girl

فاحشه تلفونی.

call house

فاحشه خانه .

call in

تو خوانی، تو خواندنی.

call instruction

دستورالعمل فراخوانی.

call off

منحرف کردن ، صرفنظر کردن .

call processing

فراخوان پردازی.

call statement

حکم فرا خوانی.

call to quarters

شیپور احضار.

call up

احضار برای فعالیت های نظامی، دستور ارسال گزارش، شیپور احضار، بخاطر آوردن ، تذکر دادن ، جمع کردن .

callable

صدازدنی، فراخواندنی.

callan

پسربچه ، جوان ، جوانک .

callant

پسربچه ، جوان ، جوانک .

callboy

پادو یا پیشخدمت ( درتاتر ).

called

فرا خوانده .

called program

برنامه فرا خوانده .

caller

دیدنی کننده ، صدا زننده ، دعوت کننده ، ملاقات کننده .

callet

فاحشه ، پتیاره ، دعوا و غوغا.

calligrapher

خوش نویس، خطاط.

calligraphic

مربوط به خطاطی.

calligraphist

خوش نویس.

calligraphy

خوش نویسی، خطاطی.

calling

فریاد، صدا، ندا، پیشه و شغل.فراخوانی، فراخواننده .

calling card

( card visiting = ) کارت ویزیت.

calling program

برنامه فرا خواننده .

calling sequence

دنباله فراخوانی.

calliper

کولیس، نوعی پرگار که برای اندازه گیری ضخامت یا قطر اجسام بکار میرود، فندق شکن ، گازانبر.

callisthenics

ورزش، ورزش سبک .

callithump

رژه پر سروصدائی همراه با کرنا و بوق، (آمر. ) آواز یا تصنیف هزلی وتفریحی.

callose

برآمده ، پینه دار، سخت.

callosity

سخت شدن یا پینه کردن پوست.

callous

سفت، پینه خورده ، بیحس، بی عاطفه ، سنگ دل، بی حس کردن ، پینه زدن ، پنبه ای.

callow

جوجه ای که هنوز پر درنیاورده ، شخص بی تجربه وناشی.

callus

پینه ، پینه استخوانی گیاه .

calm

(.n) آرامش، بی سروصدائی، آسوده ، سکوت، آرام، ساکت، ساکن ، (.vt and .vi) آرامکردن ، ساکت کردن ، فرونشاندن .

calmant

دادزننده ، (مج. ) نیازمند برسیدگی ( فوری ).

calmative

آرام کننده ، مسکن .

calmly

بطور آرام.

calmness

آرامش، متانت، ملایمت.

caloric

مربوط به کالری.

calorie

( calory = ) واحد سنجس گرما، کالری.

calorific

گرمازا، گرم کننده ، گرمائی.

calorimeter

گرماسنج، حرارت سنج.

calorimetry

گرماسنجی.

calory

( calorie = ) واحد سنجس گرما، کالری.

calotte

شبکلاه کشیشان ، عرقچین ، قله برفی، گنبد.

calumet

نوعی چپق سرخ پوستان .

calumniate

افترا زدن ، بهتان زدن به ، بدنام کردن .

calumniator

افترا زننده .

calumnious

بدنام کننده ، رسواکننده ، تهمت زننده ، مفتری.

calumny

بدنامی، رسوائی، بهتان افترا.

calvados

نوعی عرق.

calve

گوساله زائیدن ، زائیدن ، غارزدن ، بشکل غار درآمدن ، جدا کردن .

calvities

طاسی، دائالثعلب، ریزش مو.

calycle

(گ . ش. ) کاسه گل، کاسبرگ ، گلبرگ .

calyculate

حفره دار، دارای سطوح حفره دار.

calyculus

(calyculi. pl) ساختمان فنجانی شکل، ساختمان جامی شکل.

calyx

کاسه گل، غلاف گل، حقه گل.

cam

دندانه ( درمسلسل )، تپه کوچک .

camaraderie

همراهی، همدمی، وفاداری، رفاقت.

camarilla

اطاق کوچک ، حجره .

camber

خمیده کردن ، منحنی کردن ، قوز یا خمیدگی اندک ، تحدب کم، تیر یا الوار خمیده و کج.

cambium

(cambia or cambiums. pl) محل مبادله ، تهاتر، پایاپای.

cambric

نوعی پارچه کتانی ظریف، قمیص.

cambric tea

نوشابه گرمی از آب و شیر و شکر و اغلب چای.

came

بتونه سربی ( برای نگاهداری قاب شیشه )، میله سربی، بتونه سربی، آمد، گذشته فعلآمدن .

camel

شتر، سار، مسافرت کردن با شتر، رنگ شتری.

camel driver

ساربان ، شتردار.

cameleer

شترسوار، ساربان .

cameleopardalis

( camelopard = ) (ج. ش. ) شترگاوپلنگ ، زرافه ، ( نج. ) ستاره زرافه .

camelia

( camellia = ) درخت و گل کاملیا.

camellia

( camelia = ) درخت و گل کاملیا.

camelopard

( cameleopardalis = ) (ج. ش. ) شترگاوپلنگ ، زرافه ، ( نج. ) ستاره زرافه .

camel's hair

(م. ل. ) کرک یا پشم شتر، پارچه پشم شتر.

camel's thorn

گون ، خارشتر.

cameo

برجسته کاری درجواهر وسنگ های قیمتی، رنگ های مابین قرمز مایل به آبی یا قرمزمایلبه زرد، جواهر تراشی کردن .

camera

دوربین یا جعبه عکاسی.

camera lucida

دستگاهی که تصویری را بزرگ کرده و منعکس میسازد.

camera obscura

تاریک خانه ، اطاقک تاریک جعبه عکاسی.

cameraman

عکاس، آدمیکه بادوربین کار میکند.

camial

وابسته بمبادله تجارتی، تهاتری.

camion

گاری کوتاه بی لبه ، واگن روباز، کامیون .

camisado

(=camisada) شبیخون ، لباس یا پیراهن علامت داری که هنگام شبیخون می پوشندتاطرفین یکدیگر را بشناسند.

camisole

نوعی ژاکت آستین دار، زیر پوش زنانه .

camlet

صوف، شالی.

camomile

گل گاوچشم، بابونه .

camouflage

استتار، پوشش، پنهان کردن وسائل جنگی، مخفی کردن ، پوشاندن .

camp

اردو، اردوگاه ، لشکرگاه ، منزل کردن ، اردو زدن ، چادر زدن ( بیشتر با out).

camp follower

اشخاص غیر نظامی که همراه قشون حرکت میکنند.

campaign

زمین مسطح، جلگه ، یک رشته عملیات جنگی، لشکرکشی، مبارزه انتخاباتی، مسافرت درداخل کشور.

campaigner

کسی که در لشکر کشی شرکت میکند، سرباز کهنه کار، نامزد انتخابات.

campanile

(campanili or campaniles. pl) برج کلیسا، منار، محلناقوس کلیسا.

campanology

علم زنگ شناسی، هنر زنگ زدن ( دررقص ).

campanulate

زنگ مانند، بشکل زنگ ، جرسی.

camphire

حنا.

camphor

کافور.

camphorate

کافور زدن به ، عرق کافور زدن .

camporee

اجتماع پسران ودختران پیش آهنگ از ناحیه معینی.

campstool

عسلی تاشو.

campus

زمین دانشکده ومحوطه کالج، پردیزه ، فضای باز.

camshaft

میله ای که بچرخ دنده متصل می شود، محور بادامک .

can

(.vi and .vt) قادربودن ، قدرت داشتن ، امکان داشتن (may)، (.vi and .vt.n) حلبی، قوطی، قوطی کنسرو، درقوطی ریختن ، زندان کردن ، اخراج کردن ، ظرف.

can not

(cannot) منفی فعل > توانستن <.

canaan

کنعان ، سرزمین موعود اسرائیل.

canaanite

کنعانی.

canada

کشور کانادا.

canadian

اهل کانادا، کانادائی.

canal

(.n) (=chanal) ترعه ، زه آب، مجرای فاضل آب، کاریز، آبراه ، (.vt) ترعه زدن ، حفرترعه کردن ، آبراه ساختن .

canalboat

قایق مخصوص کانال.

canaliculate

دارای پیچ های طولی، آبراه مانند، راه راه ، شیاردار.

canaliculus

(canaliculi. pl) آبراهک ، کاریزک ، سوراخ باریک .

canalization

مجرا سازی ( برای فاضل آب )، احداث ترعه و قنات، لوله کشی، زه کشی، آبراه سازی.

canalize

زه کشی کردن ، نهرسازی، لوله کشیکردن ، ایجاد آبراه کردن .

canard

خبردروغ، شایعات.

canary

قناری، رنگ زرد روشن ، شراب محصول جزایر کاناری.

canary yellow

رنگ زرد روشن .

canasta

نوعی بازی رامی.

cancan

یک نوع رقص نشاط آور.

cancel

فسخ کردن ، لغو کردن ، باطل کردن .باطل کردن ، لغو کردن ، فسخ کردن .

cancellate

مشبک ، سوراخ سوراخ، اسفنجی، شبکه مانند.

cancellation

فسخ، لغو، ابطال.الغائ، فسخ، حذف، قلم زدن .

cancellous

(تش. ) سوراخ سوراخ، اسفنجی.

cancer

(طب ) سرطان ، ( نج. ) برج سرطان ، خرچنگ .

cancerous

سرطانی.

cancroid

سرطان جلدی، خرچنگ وار، ( طب ) شبه سرطان .

candelabrum

(candelabra. pl) شمع دان چند شاخه ، جار، چهلچراغ.

candescent

گرماتاب، دارایتشعشع یا گرمای شدید، تابش یاگرما.

candid

بی تزویر، منصفانه ، صاف وساده .

candidacy

نامزدی، داوطلبی، کاندید( بودن ).

candidate

داوطلب، خواهان ، نامزد، کاندید، داوخواه .

candidature

( ship =candidate) نامزدی، داوطلبی.

candidly

از روی بی ریائی، رک و راست، خالصانه ، صادقانه .

candied

شیرین شده ، قندی.

candle

(candling) شمع، شمع ساختن .

candlelight

روشنائی شمع.

candlepower

میزان شدت نور برحسب تعداد شمع.

candlestick

شمعدان .

candlewick

فتیله شمع، نخ پنبه ای حاشیه دوزی.

candor

( candour) سفیدی، خلوص، صفا، رک گوئی.

candour

( candor) سفیدی، خلوص، صفا، رک گوئی.

candy

آب نبات، نبات، شیرین کردن ، نباتی کردن .

cane

نی، نیشکر، چوب دستی، عصا، باعصازدن ، باچوب زدن .

cane sugar

نیشکر.

canebrake

نیزار، نیستان .

caner

بافنده صندلی حصیری.

canescent

سفید مایل به تار، کدر.

canicular

وابسته به شعرای یمانی.

canikin

(cannikin) ظرف حلبی کوچک ، آبخوری، پیمانه کوچک .

canine

سگی، وابسته به خانواده سگ ، سگ مانند.

canister

قوطی، چای دان ، نارنجک ، گازاشک آور.

canker

ماشرا، خوره ، آکله ، یکجور آفت درختان میوه ، نوعی شته یاکرم، فاسدکردن ، فاسدشدن .

canker sore

زخم وقرحه کوچک مخصوصا در دهان .

cankerworm

نوزاد مختلف حشراتی که آفت گیاهان اند (بویژه درآمریکا).

canna

گل اختر.

cannabin

شاهدانه ای، جبل هندی.

cannabis

شاهدانه ، انواع شاهدانه .

canned

درقوطی کنسروشده ، مست باده .

cannery

کنسروسازی، کارخانه ای که گوشت ومیوه وغیره را درقوطی کنسرو میکند.

cannibal

آدمخوار، جانوری که همجنس خود را میخورد.

cannibalism

آدمخواری.

cannibalistic

آدمخورانه .

cannibalize

پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن در دستگاه دیگری، آدمخواری کردن .

cannikin

(canikin) ظرف حلبی کوچک ، آبخوری، پیمانه کوچک .

cannily

از روی احتیاط، بطور عاقلانه .

canniness

ملاحظه کاری، احتیاط.

cannon

(cannons or cannon. pl) توپ ( معمولا بصورت اسم جمع )، استوانه ، لوله ، بتوپ بستن ، ( در بیلیارد ) تصادم دو توپ.

cannonade

بتوپ بستن ، توپ اندازی، غریو.

cannonball

گلوله توپ، سریعالسیر حرکت کردن .

cannoneer

توپچی، توپ انداز.

canny

زیرک ، عاقل، دارای عقل معاش.

canoe

قایق باریک وبدون بادبان وسکان ، قایق رانی.

canoeist

قایق ران .

canon

(.vt and .n) تصویبنامه ، تصمیم، حکم، قانون کلی، قانون شرع، مجموعه کتب، قانون گزاریکردن ، (.n) (=canyon) دره عمیق وباریک .

canoness

زنی که درمیان جامعه مذهبی یادانشکده ای با سایر اهل آن زندگی کند.

canonic

مومن باصول کلیسائی، سیستم منطقی، منطق اپیکوری.

canonical

شرعی، قانونی، (ر. ) استاندارد، معیار.متعارفی.

canonical form

صورت متعارفی.

canonicals

لباس رسمی روحانیون .

canonicity

مطابقت باقانون شرع، شرعی بودن ، جواز شرعی.

canonist

کسیکه قانون شرع یا شرعیان بداند، متشرع.

canonization

تشریع، تقدیس.

canonize

درزمره مقدسان شمردن ، شرعی کردن .

canonry

محضر شرع، دادگاه شرع.

canopy

سایبان ، خیمه ، کروک اتومبیل، سایبان گذاشتن .

canorous

خوش صدا، خوش آهنگ .

can't

(not can = ).

cant

اصطلاحات مخصوص یک صنف یا دسته ، زبان دزدها وکولی ها، طرزصحبت، زبان ویژه ، مناجات، گوشه دار، وارونه کردن ، ناگهان چرخانیدن یاچرخیدن ، باناله سخن گفتن ، بالهجه مخصوصیصحبت کردن ، خبرچینی کردن ، آواز خواندن ، مناجات کردن .

cantabile

مناسب برای آواز.

cantaloupe

گرمک ، طالبی.

cantankerous

چموش، بدخلق، بداخم.

cantarellus

(گ . ش. ) نوعی قارچ کوهی خوراکی.

cantata

(مو. ) شعری که با آواز یکنفری همراه موسیقی خوانده شود.

cantation

سرود، مناجات، افسون گری.

canted

کج شده ، یک ورشده ، دارای سطح شیب دار، اریبی.

canteen

قمقمه ، فروشگاه یا رستوران ، سربازخانه .

canter

چهارنعل، گامی شبیه چهارنعل، گردش، سوار اسب (چهارنعل رونده ) شدن ، سلانه سلانه راه رفتن .

canticle

سرود( روحانی ).

cantilever

سگدست، پایه .

cantilever bridge

پل معلق، پل قپانی.

cantillate

مناجات کردن ، با آواز خواندن .

cantina

مغازه خواربار یامشروب فروشی، خورجین .

cantle

گوشه ، تکه ، قاش.

canto

سرود، بند( شعر)، قسمت، فصل ( کتاب ).

canton

زاویه ، بخش، بلوک ( بویژه در سویس )، به بخش تقسیم کردن ( غالبا با out).

cantonese

(cantonese. pl) اهل کانتن ( درچین )، لهجه کانتونی.

cantonment

اردوگاه .

cantor

آواز خوان مذهبی.

canty

بشاش، سرزنده .

canuck

کانادائی.

canvas

(.n) (=canvass) کرباس، پارچه مخصوص نقاشی، ( مج. ) نقاشی، پرده نقاشی، کف رینگ بوکسیا کشتی.

canvass

(.vi and .vt، .n) (=canvas) برای جمعآوری آرائ فعالیت کردن ، الک یا غربال کردن .

canvasser

پروپاکاندچی انتخابات و غیره ، رای جمعکن .

canyon

دربند، تنگه ، دره باریک وتنگ .

canzone

( onizcan or oneszcan. pl) شعربزمی.

canzonet

سرود یا تصنیف کوچک .

caoutchouc

کائوچو، لاستیک .

cap

(capa) طاق.کلاه ، سرپوش، کلاهک ، راس، باکلاهک پوشاندن ، پوشش دار کردن ، سلام دادن بوسیله برداشتن کلاه از سر، سربطری یا قوطی.

cap a pie

سرتاپا، از سر تا پا، سرتاسر.

capability

استعداد پیشرفت، صلاحیت، قابلیت.قابلیت، توانائی.

capable

توانا، قابل، لایق، با استعداد، صلاحیتدار، مستعد.

capacious

گنجا، جادار، گنجایش دار، گشاد، فراخ، وسیع.

capacitance

توان ، ظرفیت الکتریکی.ظرفیت خازنی.

capacitate

تواناکردن ، لایق کردن ، صلاحیتدار کردن .

capacitive

خازنی.

capacitor

خازن .باطری، ذخیره کننده برق، خازن ، انباره .

capacitor store

انباره خازنی.

capacity

گنجایش، ظرفیت.گنجایش، صلاحیت، استعداد، مقام، ظرفیت.

capacole

چرخش بطرف چپ وراست، پلکان مارپیچ.

caparison

زره وتجهیزات اسب، مجهز کردن .

cape

دماغه ، شنل.

capeline

کلاه خود کوچک ، نوعی کلاه زنانه .

caper

از روی شادی جست وخیز کردن ، رقصیدن ، جهش، جست وخیز، شادی.

capias

حکم یا امریه دائر بر توقیف شخص معینی.

capillarity

قوه شعریه .

capillary

مویرگ ، موئی، باریک ، ظریف، عروق شعریه .

capital

حرف بزرگ ، حرف درشت، پایتخت، سرمایه ، سرستون ، سرلوله بخاری، فوقانی، راسی، مستلزم بریدن سر یا قتل، قابل مجازات مرگ ، دارای اهمیت حیاتی، عالی.

capital account

حساب دارائی وسرمایه .

capital assets

دارائی طویل المده اعم از مالی واعتباری.

capital expenditure

هزینه ای که برای بهبود سرمایه وافزایش آن بکار میرود.

capital letter

حرف بزرگ .

capital levy

مالیات برسرمایه .

capital stock

سهام انتشار نیافته شرکت تضامنی، عنصر مالکیت شرکت که بصورت سهام وگواهی نامه سهام درآمده .

capitalism

رژیم سرمایه داری، سرمایه گرائی.

capitalist

سرمایه دار، سرمایه گرای.

capitalization

جمع آوری سرمایه ، جمع مبلغ سرمایه ، نوشتن با حروف بزرگ .

capitalize

تبدیل بسرمایه کردن ، باحروف درشت نوشتن ، سرمایه جمع کردن .

capitate

راسی، مانند سر.

capitation

سرانه ، مالیات برهر فرد، سرشماری.

capitol

عمارت کنگره درشهر واشینگتن ، عمارت پارلمان ایالتی.

capitular

فصلی، مربوط بفصل ( کتاب ).

capitulary

عضو دسته ای درکلیسا، مجموعه دستورهاوآئین نامه های اداری وشرعی، سرلوحه ، عنوان ، کتاب راهنمای کلمات کتاب مقدس، کتاب دعا.

capitulate

تسلیم شدن .

capitulation

کاپیتولاسیون ، تسلیم.

capitulum

(capitula. pl) بخش، فصل یا قسمت مختصری، نوک یا سر کوچک .

capon

خروس اخته ، اخته .

caponize

اخته کردن .

capote

روکش، شنل بلند.

cappa

کلاه .

capper

کلاهدوز.

capping

کلاه سازی، پوشش، سرپوش، اندودسازی.

capriccio

قطعه موسیقی آزاد با ضرب نشاط آور.

caprice

هوس، تمایل فکری.

capricious

هوسباز، دمدمی مزاج، بوالهوس.

capricorn

(نج. ) برج جدی، بزغاله ، نشانه دهم منطقه البروج.

caprifig

(گ . ش. ) درخت انجیر وحشی.

caprine

مربوط به بز، بشکل بز.

capriole

جست وخیز (مثل هنگام رقص )، جهش بلند اسب ( ازروی مانع )، جفتک ، جفتک زدن .

capsize

( نظ. ) واژگون کردن کشتی، واژگون شدن .

capstan

چرخ طناب، چرخ لنگر دوار.چرخ تسمه .

capsular

دارای خصوصیات کپسول، مجوف.

capsulate

(=capsulated) درمحفظه یا حفره قرار گرفته ، واقع در کپسول.

capsule

کپسول، پوشش، کیسه ، پوشینه ، سرپوش.

captain

(نظ. ) سروان ، ناخدا، سرکرده .

caption

عنوان ، سرلوحه ، عنوان دادن .

captious

ایرادگیر، فریبنده ، عیب جو، حیله گر، وسیع.

captivate

شیفتن ، فریفتن ، اسیر کردن .

captivation

شیفتگی، اسارت.

captive

اسیر، گرفتار، دستگیر، شیفته ، دربند.

captivity

اسارت، گرفتاری، گفتاری فکری.

captor

اسیر کننده .

capture

دستگیری، اسیر کردن ، تسخیر، گرفتن .

capuche

باشلق یا کلاه شنل.

capuchin

جامه باشلق دار زنانه ، راهب باشلق پوش، راهب کبوشی.

car

اتومبیل، واگن ، اطاق راه آهن ، هفت ستاره دب اکبر، اطاق آسانسور.

car man

ارابه ران .

carabineer

( =carabiner) سرباز حامل تفنگ کارابین کوتاه .

carabinier

( =carabineer) سرباز حامل تفنگ کارابین کوتاه .

carack

کشتی بزرگ باری وجنگی قدیمی.

caramel

قند سوخته ، یکجور شیرینی مرکب از قند وشیره ومیوه ، تافی، رنگ زرد، مایل به قرمز.

caramelize

بصورت قند سوخته درآمدن یادرآوردن .

carat

(=karat) قیراط، واحد وزن جواهرات، عیار.

caravan

کاروان .

caravansary

(=caravanserai) کاروانسرا، کاروانسرای.

caravanserai

( =caravansary) کاروانسرا، کاروانسرای.

caravel

نوعی کشتی یا هواپیما.

caravelle

نوعی کشتی یا هواپیما.

caraway

زیره سیاه ، درخت زیره .

carbine

کارابین ، تفنگ لوله کوتاه سبک .

carbohydrate

(ش. ) ترکیبات خنثی کربن واکسیژن وهیدرژن .

carbolated

(ش. ) ممزوج شده با اسید فنیک .

carbon

ذغال خالص، کربن ، الماس بیفروغ.

carbon copy

رونوشت کاربنی.

carbon paper

کاغذ کاربن .

carbon ribbon

( tape carbon)نوار کاربنی.

carbon tape

( ribbon carbon) نوار کاربنی.

carbonaceous

کربن دار.

carbonado

(carbonadoes carbonados. pl) قطعه گوشت کباب کرده ( با ذغال )، نوعی الماس کدر، کباب کردن ، زخم زدن .

carbonate

کربنات، بصورت کربن درآوردن ، بصورت ذغال درآوردن .

carbonate of soda

جوهر قلیا، کاربنات دوسود.

carbonation

عمل آمیختن با، بصورت کربنات ( درآمدن ).

carbonic acid

گاز اسید کربونیک .

carboniferous

ذغال دار، ذغال خیز.

carbonization

زغالی شدن ، تبدیل بذغال، زغالش.

carbonize

ذغال ساختن ، باذغال پوشاندن یاترکیب کردن .

carboy

قرابه ، تنگ دهن گشاد، گپ.

carbuncle

یاقوت آتشی، لعلی که تراش محدب داشته باشد، ( طب ) کفگیرک ، دمل بزرگ ، رنگ نارنجیمایل به قرمز.

carbuncled

(=carbuncular) مزین به یاقوت قرمز، مرضع، دمل دار.

carburet

باذغال ترکیب کردن ، باذغال آمیختن .

carburetion

عمل ترکیب باذغال.

carburetor

( =carburettor) کابوراتور.

carburettor

( =carburetor) کابوراتور.

carburization

ترکیب با کربن .

carburize

(=carburet) باکربن ترکیب کردن .

carcanet

زنجیرطلایاگردن بند ویا طوق طلا.

carcase

لاشه ، جسد.

carcaturist

کاریکاتورنگار.

carcinogen

ماده مولد یا مشدد سرطان ، سرطانزا.

carcinogenesis

تولید سرطان .

carcinogenic

سرطان زا.

carcinology

سخت پوست شناس، ( طب ) علم سرطان شناسی، ( ج. ش. ) خرچنگ شناسی.

card

کارت.برگ ، ورق، ورق بازی، گنجفه ، کارت ویزیت، بلیط، مقوا، کارت تبریک ، کارت عضویت، ورق بازی کردن ، پنبه زنی، ماشین پرداخت پارچه .

card aligner

هم تراز کننده کارت.

card bed

بستر کارتها.

card code

رمز کارت.

card column

ستون کارت.

card deck

دستینه کارت.

card face

رویه کارت.

card feed

خورد کارت.

card field

میدان کارت.

card file

پرونده کارتی.

card format

قالب کارت.

card guide

راهنمای کارت.

card hopper

ناودان کارت.

card image

تصویر کارت.

card jam

گیر کردن کارت.

card loader

بار کننده کارت، کارت بارکن .

card punch

کارت منگنه کن .

card rack

طاقچه کارت، جای کارت.

card reader

کارت خوان .

card row

سطر کارت.

card stacker

کارت پشته کن .

card system

سیستم کارتی.

card verifier

بازبین کارت.

cardamom

هل.

cardboard

مقوا، مقوای نازک .

cardi

(-=cardia -=cardio) کلمات پیشوندی بمعنی >دل < یا > قلب < است.

cardia

(-=cardi -=cardio) کلمات پیشوندی بمعنی >دل < یا > قلب < است.

cardiac

وابسته بدل، قلبی، فم المعدی.

cardigan

ژاکت کش باف پشمی، پارچه ژاکت.

cardinal

کاردینال، عدداصلی، اعداد اصلی، اصلی، اساسی، سهره کاکل قرمز آمریکائی.

cardinal number

عدد اصلی.

cardio

(-=cardia -=cardi) کلمات پیشوندی بمعنی >دل < یا > قلب < است.

cardiograph

قلب نگار، دستگاه ثبت ضربان قلب، کاردیوگراف.

cardiography

ثبت حرکات وضربان قلب، قلب نگاری.

cardiology

دانش قلب شناسی.

cardiorespiratory

وابسته بریه وقلب.

cardsharp

(=cardsharper) برگ زن ، قمار باز متقلب.

cardsharper

(=cardsharp) برگ زن ، قمارباز متقلب.

care

تیمار، پرستاری، مواظبت، بیم، دلواپسی (م. م. ) غم، پروا داشتن ، غم خوردن ، علاقمند بودن .

careen

کج شدن .

career

دوره زندگی، دوره ، مسیر، مقام یاشغل، حرفه .

careerism

دنبال کردن شغل.

carefree

سبکبار، بی خیال.

careful

بادقت، با احتیاط، مواظب، بیمناک .

careless

بی دقت.

caress

نوازش، دلجوئی، دلنوازی کردن ، در آغوش کشیدن .

caret

هشتک ، نشان .

caretaker

سرپرست، مستحفظ، سرایدار.

careworn

غمگین ، مضطرب.

carfare

کرایه اتوبوس، کرایه ماشین .

cargo

(cargos cargoes. pl) بارکشتی، محموله دریائی، بار.

caribbean

وابسته بدریای کاریب، جزایر واقع دردریای کاریب.

cariboo

(=caribou) (ج. ش. ) گوزن کانادائی، گوزن آمریکائی شمالی.

caribou

(=caribou) (caribous caribou. pl) (ج. ش. ) گوزن کانادائی، گوزن آمریکائی شمالی.

caricature

کاریکاتور، آدمک ، کاریکاتور ساختن .

caries

کرم خوردگی دندان ، پوسیدگی استخوان .

carillon

زنگهای موسیقی، سنتور زنگی.

carillonneur

نوازنده سنتور زنگی.

carina

(carinae carinas. pl) زورق، کشتی حمال، ناو.

carinal

مثل زورق، زورقی، شبیه زورق.

cariole

( =carriole) درشکه یا کالسکه سبک و کوچک یک اسبه .

cariologist

ویژه گر قلب.

carious

پوسیده ، کرم خورده .

cariovascular

وابسته بقلب ورگهای خونی.

cark

تحمیل کردن ، بار کردن ، غمگین ساختن یاشدن ، نگران شدن ، بار مسئولیت، رنج و زحمت.

carl

(=carle) دهاتی، شخص پست، آدم بی تربیت.

carle

(=carl) دهاتی، شخص پست، آدم بی تربیت.

carlin

زن ، زن مسن ، کامله زن .

carline

زن ، زن مسن ، کامله زن .

carling

زن ، پیرزن ( غالبا از روی تحقیر )، عفریته .

carload

یک بار کامیون ، بقدرظرفیت یک ماشین .

carmelite

وابسته به راهبان کرملی، راهب یا راهبه کرملی.

carminative

(طب ) بادشکن ، داروی ضد نفخ.

carnage

لاشه ها، کشتار، قتل عام، خونریزی، قصابی.

carnal

جسمانی، جسمی، نفسانی، شهوانی.

carnality

شهوت، شهوانیت.

carnation

میخک صد پر.

carnelian

عقیق جگری، رنگ عقیق جگری یا سرخ مسی.

carney

ریشخندکردن ، دلنوازی کردن .

carnie

ریشخندکردن ، دلنوازی کردن .

carnival

کارناوال، کاروان شادی، جشن .

carnivore

گوشتخوار.

carnivorous

حیوان گوشتخوار.

carny

ریشخندکردن ، دلنوازی کردن .

caroche

نوعی کالسکه یادرشکه ، درشکه سواری کردن .

carol

سرود( خواندن )، نغمه سرائی ( کردن )، چهچه ، سرودشب عید میلاد مسیح.

carotid

(تش. ) وابسته به شریان ، شاهرگی.

carouse

میگساری، عیاشی.میگساری کردن ، در مشروب افراط کردن .

carousel

چرخ فلک .

carouser

میگسار، عیاش.

carp

عیب جوئی کردن ، از روی خرده گیری صحبت کردن ، گله کردن ، (ج. ش. ) ماهی کول، کپور.

carpal

وابسته به مچ، مچی.

carpale

(carpalia. pl) استخوان مچ دست، رسغ دست.

carpel

(گ . ش. ) برچه ، حجره گرزن .

carpenter

درودگر، نجار، نجاری کردن .

carpentry

درودگری، نجاری.

carpet

فرش، قالی، زیلو.

carpetbag

خورجین ، خورجینی، سیاست بازی ودغلکاری کردن .

carpetbagger

تازه بدوران رسیده وفاسد، مسافر خورجین دار.

carpeting

فرش، مفروش.

carpology

مبحث میوه ودانه شناسی.

carpophagous

میوه خوار.

carport

گاراژ بدون سقف.

carrack

کشتی بزرگ باری وجنگی قدیمی.

carrel

کابین یا اطاقک چوبی.

carriage

کالسکه .نورد.

carriage control

کنترل نورد.

carriage return

بازگشت نورد، سر سطر رفتن .

carrier

حامل، موج حامل.برنامه ، حامل میکرب، دستگاه کاریر، حامل.

carrier pigeon

کبوتر نامه بر، کبوتر قاصد.

carrier system

سیستم حامل.

carrier wave

موج حامل.

carriole

(=cariole) درشکه سبک تک اسبه ، سورتمه سبک .

carrion

مردار، لاشه ، گوشت گندیده .

carrot

هویج، زردک ، زردک مانند، موی قرمز.

carroty

زردک مانند، مخروط.

carrousel

گردونه ، چرخ فلک .

carry

رقم نقلی.بردن ، بدوش گرفتن ، حمل کردن ، حمل ونقل کردن .

carry all

درشکه یک اسبه وچهارچرخه ، چنته یا خورجین .

carry lookahead

با پیش بینی رقم نقلی.

carry on

ادامه دادن .

carry out

انجام دادن .

carry over

(حسابداری ) انتقال به صفحه بعد دادن .

carry propagation

پخش رقم نقلی.

carryall

درشکه یک اسبه وچهارچرخه ، چنته یا خورجین .

carsick

مبتلا به بهم خوردگی حال در اتومبیل.

carsickness

تهوع در اثر بودن در اتومبیل.

cart

ارابه ، گاری، دوچرخه ، چرخ، باگاری بردن .

cartage

باربری باگاری، کرایه گاری، مکاری.

carte blanche

(blanches cartes. pl) کارت سفید، کاغذ سفید، ( مج. ) اختیار تام، اختیار نامحدود.

cartel

اتحادیه صاحبان صنایع مشابه ، کارتل.

carter

راننده گاری.

cartful

آنچه دریک گاری جا بگیرد.

carthage

شهر کارتاژ قدیم.

cartilage

نرمه استخوان ، غضروف، کرجن .

cartilaginous

غضروفی.

cartogram

نقشه آماری جغرافیائی.

cartographer

نقشه کش، طراح.

cartographic

وابسته به نقشه کشی.

cartography

نقشه کشی.

carton

مقوا، جعبه مقوائی، جاکاغذی، کارتن .

cartoon

کاریکاتور، تصویر مضحک ، داستان مصور.

cartoonist

نقاش کارتون .

cartouch

گلوله توپ، فشنگ .

cartouche

گلوله توپ، فشنگ .

cartridge

کارتریج.فشنگ ، گلوله .

cartulary

(=chartulary) کازیه ، جاکاغذی، کلاسور، آرشیو.

carve

حک کردن ، تراشیدن ، کنده کاری کردن ، بریدن .

carvel

کشتی کوچک سریع السیر، کرجی.نوعی کشتی یا هواپیما.

carven

(=carved) حک شده .

carving

حکاکی، بریدن .

carving knife

چاقوی حکاکی یا گوشت بری.

casbah

(درآفریقای شمالی ) قلعه یا دژ، محله بومیهای شهرهای شمالی آفریقا ( از کلمه عربیقصبه ).

cascade carry

رقم نقلی آبشاری.

cascade control

کنترل آبشاری.

cascade

آبشار، آبشاری.آبشیب، آبشار کوچک ، بشکل آبشار ریختن .

cascade connection

اتصال آبشاری.

cascara

قایقی که از پوست درخت درست شده .

cascarilla

(گ . ش. ) قشر عنبر، درخت گنه گنه عطری.

case

مورد، غلاف.(.n) سرگذشت، صندوق، جعبه ، جلد، پوسته ، قالب، قاب، جا، حالت، وضعیت، موقعیت، اتفاق، دعوی، مرافعه ، قضیه ، (.vt) در صندوق یاجعبه گذاشتن ، جلدکردن ، پوشاندن .

case history

سوابق، تاریخچه ، سابقه مرض ودرمان .

case knife

چاقوی جلد دار، چاقوی بزرگ .

case mate

( نظ. ) پناهگاه توپ، بمب پناه ، جای نصب توپ درناو.

case ment

پنجره لولادار، روزنه ، پنجره ، پوشش، غلاف.

case shot

چار پاره .

case study

بررسی موردی.

caseate

بصورت پنیری درآوردن ، بستن ، منعقد شدن .

caseation

پنیری شدن .

casein

ماده پنیری، ماده پروتئین شیر، پنیر بی چربی.

caseous

پنیری، پنیردار.

casern

پادگان ، سربازخانه .

caserne

پادگان ، سرباز خانه .

casework

مطالعه بسیط اجتماع و محیط فرد یا خانواده برای تشخیص مرض ودرمان .

caseworm

(ج. ش. ) نوعی کرم ابریشم.

cash

پول نقد، وصول کردن ، نقدکردن ، دریافت کردن ، صندوق پول، پول خرد.

cash office

دایره صندوق.

cash register

ماشین صندوقداری.صندوق پول شمار، ماشین ثبت خرید وفروش روزانه مغازه .

cashbook

دفتر نقدی.

cashier

صندوقدار، تحویلدار، بیرون کردن .

cashier's check

چکی که بانک عهده خود بکشد.

cashmere

شال کشمیری، ترمه .

casing

پوشش، غلاف، روکش، اندود، لوله جداری، لوله محافظ.

casino

تفریحگاه عمومی برای رقص وموزیک ، کازینو.

cask

بشکه ، خمره چوبی، چلیک .

casket

جعبه کوچک ، جعبه جواهر، صندوق یاتابوت.

caspian sea

بحر خزر.

casquet

کلاه خودسبک وباز، کاسکت، سرپوش.

cassation

تمیز، رسیدگی، فرجامی.

cassava

منهوت، نشاسته کاساو، آرد مانیوک .

casserole

نوعی غذای مرکب از گوشت وآرد، ظرف خوراک پزی سفالی یاشیشه ای.

cassette

کاست.(sagger، =casket) جعبه کوچک جای جواهرات، تابوت، کاست.

cassi mere

پارچه پشمی جناغی مردانه .

cassia

(گ . ش. ) سنا، فلوس، پرک هندی، درخت فلوس.

cassiterite

(مع. ) سنگ قلع، معدن قلع، اکسید قلع طبیعی.

cassock

جبه ، دلق، قبا، خرقه پوش، کشیش.

cast

درقالب قرار دادن ، بشکل درآوردن ، انداختن ، طرح کردن ، معین کردن ( رل بازیگر )، پخش کردن ( رل میان بازیگران )، پراکندن ، ریختن بطور اسم صدر)، مهره ریزی، طاساندازی، قالب، طرح، گچ گیری، افکندن .

cast away

رانده ، مردود، کشتی شکسته ، مطرود.

cast iron

چدن ، چدنی، سخت ومحکم.

cast off

دور انداخته .

castanet

(مو. ) قاشقک ، یک نوع آلت موسیقی.

caste

طبقه ، صنف، قبیله ، طبقات مختلف مردم هند.

castellan

حاکم قصر، دژبان ، افسر فرمانده قصر.

castellated

قلعه دار، دژ مانند.

caster

چرخ کوچک ، چرخک ، پرتاب کننده ( بسایر معانی cast مراجعه شود ).تنگ کوچک ادویه یا سرکه ، ( درجمع ) چرخ زیر صندلی یامیز، ستاره اول دو پیکر.

castigate

تنبیه کردن ، شدیدا~ انتقاد کردن .

casting

چدن ریزی، ریخته گری، ( بسایرمعانی cast مراجعه شود ).

casting out nines

مقابله نه نهی.

castle

دژ، قلعه ، قصر، ( در شطرنج ) رخ.

castor

کرچک ، (caster، Castor) تنگ کوچک ادویه یا سرکه ، (درجمع) چرخ زیر صندلی یامیز، ستاره اول دو پیکر.

castor bean

دانه سمی کرچک وخود این گیاه .

castor oil plant

(گ . ش. ) کرچک ، گیاه کرچک .

castrate

اخته کردن ، تضعیف کردن .

castration

اخته کردن ، اختگی.

casual

اتفاقی، غیر مهم، غیر جدی.

casualty

تلفات، تصادفات.

casuist

سفسطه گر.

casuistic

سفسطه گرانه .

casuistry

(ies. pl) سوفسطائی، استدلال غلط وغیر منطقی، سفسطه .

casus belli

( لاتین ) عمل خصمانه باعث جنگ .

cat

گربه ، شلاق زدن ، قی کردن ، شلاق لنگربرداشتن .

cat o'nine tails

تازیانه تسمه ای.

catabolic

وابسته به فروساخت، وابسته به کاتابولیسم یادگرگونی بافتها.

catabolism

دگرگونی، نابودکننده ، سوخت موادغذائی دربافت ها، فروساخت.

catabolize

دگرگون شدن ( مواد غذائی دربافت ها ).

catachresis

(catachreses. pl) استعمال غلط کلمه .

cataclysm

سیل بزرگ ، طوفان ، تحولات ناگهانی وعمده .

cataclysmic

وابسته بتحولات عظیم.

catacomb

دخمه محل قبور.

catafalque

تابوت یا عماری.

catalepsy

(طب ) تصلب وسخت شدن عضلات، جمود عضلات.

cataleptic

مبتلا به بیماری جمود عضلات، مبتلا به جمود فکری.

catalexis

(catalexes. pl) وتد ناقص در آخر شعر، نقص وتد.

catalog

کاتالوگ ، فهرست، کتاب فهرست، فهرست کردن .فهرست به فهرست بردن .

cataloger

متصدی کاتالوگ ، ثبات، فهرست نگار.

catalogue

کاتالوگ ، فهرست، کتاب فهرست، فهرست کردن .

cataloguer

متصدی کاتالوگ ، ثبات، فهرست نگار.

catalysis

(ش. ) اثر مجاورت جسمی دریک فعل وانفعال شیمیائی، (م. م. ) تجزیه .

catalyst

عامل فعل وانفعال اجسام شیمیائی دراثر مجاورت، (مج. ) تشکیلات دهنده ، سازمان دهنده ، فروگشا.

catalyze

(درفعل وانفعال شیمیائی ) دارای اثرمجاورتی کردن ، تسریع کردن ، تندتر کردن ، کاتالیز.

catalyzer

کاتالیزر، فروگشا.

catamaran

نوعی کلک یاجسم شناور درآب، آدم بددهن وماجراجو.

catamenia

قاعدگی زنان ، عادتماهیانه زنان ، حیض.

catamite

بچه خوشگل، بچه بی ریش، کونی.

cataphract

نوعی زره قدیمی.

cataplasia

(زیست شناسی ) تغییرات قهقهرائی در سلول.

cataplexy

خواب حیوانی، هیپنوتیزم حیوانی.

catapult

سنگ انداز، هرجسمی که دارای خاصیت فنری بوده وبرای پرتاب اجسام بکار میرود، منجنیقانداختن ، بامنجنیق پرت کردن ، منجنیق.

cataract

آبشار بزرگ ، ( طب) آب مروارید، آب آوردن ( چشم ).

catarrh

(طب ) زکام، ریزش، نزله .

catastasis

(catastases. pl) بخش سوم داستان های باستانی که اوج مطلب درآن بود، دیباچه ، مقدمه ، (دردرام ) حداعلی و منتها درجه رل نمایش.

catastrophe

عاقبت داستان ، مصیبت، بلای ناگهانی، فاجعه .

catastrophic

مصیبت بار، فاجعه انگیز.

catastrophic failure

خرابی فجیع.

catatonia

نوعی جنون .

catcall

صدای سوت، جیغ، سوت ( مخصوصا در نمایش که نشانه نارضایتی مردم است ).

catch

گرفتن ، از هوا گرفتن ، بدست آوردن ، جلب کردن ، درک کردن ، فهمیدن ، دچار شدن به ، عمل گرفتن ، اخذ، دستگیره ، لغت چشمگیر، شعار.

catchall

ظرف یامخزن اشیائگوناگون ( مثل سبد یاگنجه )، هزاربیشه ، بخشی که شامل مواد مختلفوبدون دسته بندی باشد.

catcher

گیرنده ، بدست آورنده .

catching

واگیر، فریبنده ، جاذب.

catchpenny

تهیه شده برای پول درآوردن ، تله پول.

catchpole

مامور اخذ مالیات، باج گیر.

catchpoll

مامور اخذ مالیات، باج گیر.

catchup

(ketchup and =catsup) سوس گوجه فرنگی.

catchword

کلمه راهنما، کلمه سرصفحه برای جلب توجه (درفرهنگ ومانند آن )، تکیه سخن ، مفتاحکلام.

catchy

گیرنده ، جاذب.

cate

( درجمع ) خواربار، سورسات، اغذیه لذیذ.

catechesis

(catecheses. pl) تعالیم مذهبی شفاهی، کتاب تعلیمات دینی.

catechetic

وابسته به تعالیم مذهبی.

catechisation

تعلیم وآموزش ( اصول دین ) از راه سئوال وجواب.

catechise

تعلیم دادن (اصول دین ) از راه پرسش، از راه پرسش یاد دادن .

catechism

پرسش نامه مذهبی، کتاب سوال وجواب دینی، تعلیم ودستور مذهبی.

catechization

تعیم وآموزش ( اصول دین ) از راه سئوال وجواب.

catechize

تعلیم دادن (اصول دین ) از راه پرسش، از راه پرسش یاد دادن .

catechu

(گ . ش. ) کاد هندی.

catechumen

( در کلیسای مسیحی ) نو آموز تعالیم مسیحیت.

categoric

قاطع، حتمی، جزمی، قیاسی، قطعی، (من. ) مطلق، بی قید، بی شرط.

categorical

قاطع، حتمی، جزمی، قیاسی، قطعی، (من. ) مطلق، بی قید، بی شرط.

categorization

رسته بندی.

categorize

رسته بندی کردن .رده بندی کردن ، طبقه بندی کردن ، دسته بندی کردن .

category

دسته ، زمره ، طبقه ، مقوله ، مقوله منطقی، رده .رسته ، مقوله .

catena

(catenas، catenae. pl) زنجیر، رشته ، سلسله .

catenary

مسلسل، چون دانه های زنجیر.

catenate

چون دانه های زنجیر، مسلسل کردن ، پیوستن ، متصل کردن .الحاق کردن .

catenulate

دارای شکل زنجیری، زنجیروار، مسلسل.

cater

آذوقه رساندن ، خواربار رساندن ، تهیه کردن ، فراهم نمودن .

cater cousin

(german =cousin) دوست صمیمی.

cateran

اهل مناطق مرتفع، دزد.

catercorner

بطور مورب، کج.

catercornered

بطور مورب، کج.

caterer

آذوقه رسان ، سورسات چی.

caterpillar

کرم صدپا، تراکتور زنجیری، بشکل کرم صد پا حرکت کردن .

caterwaul

جیغ کشیدن ( مانند گربه )، صدای شیون گربه .

catgut

زه ، روده گربه وغیره که برای بخیه زدن درجراحی بکار میرود.

catharsis

(=purgation)(catharses. pl) روانپاکسازی، تصفیه ، تطهیر، تصفیه وتزکیه نفس بوسیله هنر.

cathartic

مسهل، تصفیه کننده ، روانپاکساز.

cathect

تحریک شهوانی کردن .

cathectic

وابسته به تمرکز روانی، شهوانی شده ، تحت اثر قوه شهوانی قرار گرفته .

cathedra

کرسی، مسند.

cathedral

کلیسای جامع.

cathexis

(ر. ش. ) نیروی عاطفی، انرژی روانی، تمرکز روانی.

cathode

کاتد، قطب منی.( فیزیک - ش ) کاتد، الکترود منفی، قطب منفی.

cathode pay tube

لامپ با اشعه کاتدی.

cathodic

( فیزیک ) وابسته به قطب منفی یاکاتد.

catholic

جامع، بلند نظر، آزاده ، کاتولیک ، عضو کلیسای کاتولیک .

catholicism

اصول مذهب کاتولیکی.

catholicon

نوشدارو.

cation

(=kation) یون مثبت.

cationic

دارای کاتیون فعال.

catlike

گربه وار، آهسته رو.

catnap

خواب سبک وکوتاه ، چرت کوتاه ، چرت زدن .

catoptric

وابسته به آئینه ونور منعکس شده .

cat's eye

باباغوری، (گ . ش. ) عین الهر، سفیداب.

cat's paw

آلت دست، پنجه گربه .

catsup

سوس گوجه فرنگی.

catterer

وراج، چهچه زننده ، پچ پچ کننده .

cattily

گربه وار، حیله گرانه .

cattiness

گربه صفتی.

cattle

احشام واغنام، گله گاو.

cattleman

گاودار، گاو فروش.

cattles

اموال، عقار، احشام، خدمه وغلامان .

catty

شبیه گربه ، گربه صفت.

catwalk

راه باریک وگربه رو.

caucasian

قفقازی، هندواروپائی، سفید پوست.

caucus

انجمن حزبی، کمیته های پارلمانی، نمایندگان حزب کارگر درپارلمان یا انجمن .

caudate

دمی، دم وار، وابسته به دم، واقع درنزدیکی دم.

caudel

دمی، دم وار، وابسته به دم، واقع درنزدیکی دم.

caudle

یکجورنوشابه گرم ومقوی.

caul

غشائپوششی، نوعی روسری مشبک توری، شبکه تارعنکبوت.

cauldron

(=caldron) پاتیل، دیگ .

cauliflower

گل کلم.

caulk

(=calk) شکاف وسوراخ چیزی را گرفتن ، بتونه گیری کردن ، درز گرفتن ، آب بندی کردن .

caulker

درزگیر کشتی، بتونه کار.

causal

علی، سببی، علتی، بیان کننده علت، مبنی بر سبب.

causality

خاصیت سببی، رابطه بین علت ومعلول، علیت.

causation

سبب، نسب میان علت ومعلول.

causative

سبب، سبب شونده ، متعدی.

cause

سبب، علت، موجب، انگیزه ، هدف، (حق. ) مرافعه ، موضوع منازع فیه ، نهضت، جنبش، سبب شدن ، واداشتن ، ایجاد کردن ( غالبا بامصدر).

causeless

بی سبب، بی هدف.

causer

سبب، ایجاد کننده .

causeway

گذرگاه ، جاده ، جاده ایکه از کف زمین بلندتراست.

causey

ساحل، دیواره ، راه سنگ فرش شده .

caustic

(مج. ) نیشدار، تند، تیز، هجو آمیز، سوزش آور.

cauterization

سوزاندن زخم بوسله داغ آتش یا داغ آهن .

cauterize

داغ کردن ، داغ زدن ، سوزاندن .

caution

احتیاط، پیش بینی، هوشیاری، وثیقه ، ضامن ، هوشیار کردن ، اخطار کردن به .

cautionary

اخطارآمیز، احتیاطی.

cautious

هوشیار، محتاط، مواظب.

cavalcade

دسته اسب سواران ، سواری، گردش سواره .

cavalier

اسب سوار، شوالیه .

cavalry

سواره نظام.

cave

غار، کاو، مجوف، مقعر، مجوف کردن ، درغارجادادن ، حفر کردن ، فرو ریختن .

caveat

اخطار، آگهی، پیش بینی احتیاطی.

caveman

غارنشین .

cavern

غار، حفره زیرزمینی، مغاک ، چال، گودال، حفره .

cavernous

غارمانند، غاردار.

cavetto

(cavetti. pl) (م. م. ) قالب مجوف.

caviar

خاویار.

caviare

خاویار.

cavil

خرده گیری کردن ، عیب جوئی کردن ، خرده گیری، عیب جوئی.

cavity

گودال، کاوی.کاواک ، گودال، حفره ، کرم خوردگی دندان .

cavort

جست وخیز کردن ، رقاصی کردن .

cavy

خوک هندی، ارنب رومی.

caw

قارقار( کلاغ )، قارقار کردن ( مثل کلاغ ).

cay

(=kay) تخته سنگ ساحلی درجزیره ، ساحل مرجانی یاشنی درجزیره ، جزیره کوچک .

cease

ایستادن ، موقوف شدن ، دست کشیدن ، گرفتن ، وقفه ، ایست، توقف.

cease fire

فرمان آتش بس.

ceaseless

پیوسته ، دائمی.

cecum

(تش. ) روده کور، اعور.

cedar

سدر، سرو، سروآزاد، چوب سرو، رنگ قرمز مایل به زرد.

cedarn

سروی، مثل سرو، سدری.

cede

واگذار کردن ، تسلیمکردن ، صرفنظرکردن از.

ceder

واگذار کننده .

ceiba

درخت گل ابریشم گرمسیری، درخت پنبه هندی.

ceil

سقف ( اطاقی را ) تخته پوش کردن ، آستر کردن ، باپوشال پوشاندن .

ceiling

سقف، پوشش یا اندود داخلی سقف، حد پرواز.

ceilometer

ارتفاع سنج ابر.

celebrant

برگذار کننده .

celebrate

جشن گرفتن ، عیدگرفتن ، آئین (جشن یاعیدی را ) نگاه داشتن ، تقدیس کردن ، تجلیل کردن .

celebration

جشن ، برگزاری جشن ، تجلیل.

celebrity

شهرت، شخص نامدار.

celerity

سرعت، تندی، فرزی، چابکی.

celery

کرفس.

celesta

(مو. ) نوعی آلت موسیقی شبیه پیانو.

celestial

الهی، علوی، آسمانی، سماوی.

celibacy

تجرد، بی زنی، بی شوهری، امتناع از ازدواج.

celibate

بی جفت، عزب، مجرد، شخص بی جفت.

cell

یاخته ، سلول، باطری.پیل، زندان تکی، سلول یکنفری، حفره ، سلول، یاخته .

cellar

زیرزمین ، سرداب، انبار، جای شراب انداختن ، گودال سرچاه ، پیش چاه .

cellarage

حق انبارداری برای نگاه داشتن چیزی، فضای زیر زمین .

cellist

(مو. ) نوازنده ویولن سل.

cello

(مو. ) ویولون سل.

cello phane

کاغذسلوفان ، کاغذ شیشه نمای سلولزی.

cellular

بافت سلولی، سلول دار، خانه خانه .

cellule

سلول کوچک ، حجره کوچک .

celluloid

مانند سلول، ( نام تجارتی ) سلولوید.

cellulosic

وابسته بسلولز، ساخته شده از سلول.

celt

نژاد سلت.

celtic

سلتی، وابسته به نژاد سلت (celts)، زبان سلتی.

celtic cross

علامت ضربدر (x)، ضرب در.

cembalo

(=clavicembalo) (مو. ) سنتور، سنتور پیانوئی.

cement

سمنت، سیمان ، سمنت کردن ، چسباندن ، پیوستن .

cementation

سمنت کاری.

cementite

چدن ، فولاد.

cementitious

دارای مواد سمنتی یا سیمانی، دارای خواص سیمان .

cemetery

گورستان ، قبرستان ، آرامگاه .

cenobite

دیرنشین ، صومعه نشین .

cenogenesis

تغییراتی که بعلت عادت به محیط وهمزیستی درجنس یانژاد(چیزی )ایجادمی شود، نسل جدید.

cenotaph

مقبره خالی، مقبره سرباز گمنام.

cenote

مخزن طبیعی وتحتالارضی آب.

cense

بخوردادن .

censer

بخورسوز، مجمر، عودسوز، عطردان .

censor

مامور سانسور، بازرس مطبوعات و نمایشها.

censorious

خرده گیر، عیب جو، عیب جویانه .

censorship

سانسور عقاید، سانسور.

censurable

انتقاد آمیز، قابل توبیخ وسرزنش.

censure

انتقاد، سرزنش، سرزنش کردن .

census

سرشماری، آمار، احصائیه ، ممیزی مالیاتی.

cent

درصد، یک صدم، سنت که معادل یک صدم دلار آمریکائی است.

centaur

حیوان افسانه ای با بالاتنه انسان وپائین تنه اسب، قنطورس.

centaurea

قنطوریون ، گل گندم.

centenarian

آدم صدساله ، سده ، مربوط به قرن ، جشن صد ساله .

centenary

صدساله ، جشن یا یادبود صد ساله ، سده .

centennial

صدساله ، یادبود صدساله ، سده .

center

مرکز.میان ، مرکز، وسط ونقطه مرکزی، درمرکز قرار گرفتن ، تمرکز یافتن .

center board

ته قایق بادبانی.

centesimal

صدم، صدقسمتی، یکصدم، صدبرابر.

centigrade

سانتیگراد، صدبخشی.

centigram

یک صدم گرم.

centiliter

یک صدم لیتر، یک سانتی متر مکعب.

centillion

( انگلیس ) عددیک با ششصد صفر، (آمر. ) عدد یک با صفر.

centime

سانتیم ( یک صدم فرانک فرانسه ).

centimeter

سانتی متر.

centipede

(ج. ش. ) صد پا ( هزار پا ).

cento

پیراهن چهل تکه ، پارچه وصله وصله ، قطعه یا تصنیفی که از چند جا اقتباس شده باشد، هرکارناجور وغیر متجانس، ( مخفف ) سازمان پیمان مرکزی.

central

مرکزی.مرکزی.

central office

دفتر مرکزی.

central processing unit

واحد پردازش مرکزی.

central processor

پردازنده مرکزی.

central terminal

پایانه مرکزی.

centralism

مرکز گرائی.

centralist

مرکز گرای، طرفدار تمرکز.

centralization

تمرکز، استقرار درمرکز.تمرکز.

centralize

تمرکز دادن ، درمرکز جمع کردن .متمرکز کردن .

centralized

متمرکز.

centralizer

متمرکز کننده .

centre

میان ، مرکز، وسط ونقطه مرکزی، درمرکز قرار گرفتن ، تمرکز یافتن .

centric

وسطی، میانی، واقع درمرکز.

centrifugal

گریزنده از مرکز، فرار از مرکز.

centrifugation

قوه گریز از مرکز.

centrifuge

ماشین کره گیری، تفکیک کردن .

centriole

ذره کوچکی در مرکز جاذبه ، میان دانه .

centripetal

مایل به مرکز.

centripetal force

قوه مرکز جوئی، قوه جاذبه مرکز.

centroid

(figure of =canter) مرکز ثقل، ( در شعر ) قویترین هجای سطر.

centrosphere

سنگین کره .

centrum

مرکز بدن مهره داران ، جسم مرکزی، جسم مهره .

centurion

( روم قدیم ) رئیس دسته صد نفر، یوزباشی.

century

سده ، قرن .

cephalad

بطور راسی، متمایل بطرف راس، متمایل بطرف سر.

cephalic

وابسته به سر، وابسته به مغز کله ، دماغی، راسی.

cephalopod

(ج. ش. ) سرپایان ، سرپاوران .

ceraceous

مومی، مانند موم.

ceramic

وابسته به سفال سازی، سفالینی، ظرف سفالین .

ceramic capacitor

خازن سفالی.

ceramicist

متخصص سفالگری، سازنده ظروف سفالین .

ceramist

متخصص سفالگری، سازنده ظروف سفالین .

cerate

مرهم، دارای غشائ یاشامه مومی.

cerberus

(اساطیریونان ) سگ سه سری که پاسبان دوزخ بوده ، مستحفظ.

cercis

درخت وگل ارغوان .

cere

موم مالی کردن یا روغن مالی کردن ، کفن پیچ کردن .

cereal

غله ، گیاهان گندمی، حبوبات، غذائی که از غلات تهیه شده وباشیر بعنوان صبحانه مصرفمیشود.

cerebellar

(تش. ) مخچه ای، مربوط به مخچه .

cerebellum

(cerebella، cerebellums. pl) (تش. ) مخچه ، مخ کوچک ، پس مخ.

cerebral

مخی، دماغی، مغزی، فکری.

cerebral palsy

(طب ) اختلالات دماغی ( از قبیل اختلال در گفتار ).

cerebrate

فعالیت مغزی را نشان دادن ، فکر کردن .

cerebration

بکاربردن مغز، تفکر.

cerebrospinal

(تش. ) مربوط به نخاع ومغز، مغزی نخاعی.

cerebrum

(cerebra، cerebrums. pl) (تش. ) مغز پیشین ، مغز کله .

cerecloth

مشمع، پارچه موم اندود، کفن ، بامشمع پوشاندن .

cerement

پارچه مومیائی مخصوص کفن اموات، کفن .

ceremonial

مربوط به جشن ، تشریفاتی، تشریفات، آداب.

ceremonious

پای بند تشریفات وتعارف، رسمی.

ceremony

تشریفات، جشن ، مراسم.

ceres

( اساطیر روم ) الهه زراعت و رستنی ها.

cero

(ج. ش. ) نوعی ماهی خوراکی (kingfish).

certainly

همانا، حتما، مطمئنا.

certainty

امر مسلم، یقین ، اطمینان .

certifiable

قابل تصدیق، قابل تائید.

certificate

گواهینامه ، شهادت نامه ، سند رسمی، گواهی صادر کردن .

certification

تصدیق، گواهی، شهادت.

certificatory

گواهینامه ای.

certified check

چک تضمین شده .

certified mail

پست سفارشی، پست سفارشی دو قبضه .

certified public accountant

حسابدار قسم خورده .

certifier

مصدق، گواهی کننده .

certify

تصدیق کردن ، صحت وسقم چیزی را معلوم کردن ، شهادت کتبی دادن ، مطمئن کردن ، تضمین کردن ، گواهی کردن .

certitude

اطمینان ، یقین ، دقت.

cerulean

برنگ آبی نیلگون .

ceruse

سفیداب سرب، اسفداج.

cervical

گردنی، وابسته به گردن .

cervine

شبیه گوزن .

cervix

(cervixes and cervices. pl) پشت گردن ، قفا، گردنه .

cesarean

زایمان از راه پاره کردن شکم مادر.

cess

سرازیری کنار رودخانه وغیره ، تشخیص وتعیین مالیات.

cessation

ایست، توقف، انقطاع، پایان .

cession

واگذاری، نقل وانتقال، انتقال قرض یا دین .

cesspit

گودال فاضل آب، چاه مستراح.

cesspool

چاه مستراح.

cha cha

نوعی رقص تند اسپانیولی.

chablis

(chablis. pl) نوعی شراب سفید.

chace

تعقیب کردن ، دنبال کردن ، شکار کردن ، واداربه فرار کردن ، راندن واخراج کردن (باaway و out و off)، تعقیب، مسابقه ، شکار.

chad

خرده کاغذ.

chadless

بی خرده کاغذ.

chadless punch

منگنه بی خرده کاغذ.

chadless tape

نوار بی خرده کاغذ.

chafe

مالش دادن ، خراشیدن ، سائیدن ، بوسیله اصطکاک گرم کردن ، (مج. ) به هیجان آوردن ، اوقات تلخی کردن به ، عصبانیت، سائیدگی، پوست رفتگی.

chaff

کاه ، پوشال، پوسته ، سبوس، ( مج. ) چیزکم بها یا بی اهمیت.

chaffer

مبادله کردن ، چانه ( زدن )، وراجی کردن ، آدم شوخ وخوش مشرب، داد وستد.

chaffy

کاهی، پوشالی.

chagrin

آزردگی، غم وغصه ، اندوه ، الم، تنگدلی، اندوهگین کردن ، آزرده کردن .

chain

زنجیر.(n. )زنجیر، کند وزنجیز، حلقه ، ( مج. ) رشته ، سلسله . (viand .vt) زنجیرکردن .

chain gang

دسته ای از محکومین که بهم زنجیر شده اند، هم زنجیر.

chain mail

زره زنجیری.

chain printer

چاپگر زنجیری.

chain react

تحت واکنش های زنجیری واقع شدن ، دچار واکنش های مسلسل وزنجیری شدن .

chain reaction

واکنش زنجیری یاهسته ای.

chain saw

اره زنجیری، اره برقی.

chain smoker

کسیکه پشت سرهم سیگار میکشد.

chain store

فروشگاه زنجیری، فروشگاههای مشابه متعلق به یک شرکت یا کالا.

chained

زنجیره ای، زنجیره ای کردن .

chained list

لیست زنجیره ای.

chaining search

جستجوی زنجیره ای.

chainlet

زنجیر کوچک .

chair

صندلی، مقر، کرسی استادی در دانشگاه ، برکرسی یاصندلی نشاندن .

chairman

فرنشین ، رئیس، ریاست کردن ، اداره کردن .

chairmanship

ریاست.

chaise longue

( lounge =chaise) (longues longues=chaises chaise. pl) نوعی نیمکت دراز.

chaldaic

وابسته بکلده .

chaldea

کلده .

chalet

کلبه یاآلونک چوبی، کلبه ییلاقی.

chalice

جام باده ، (درعشائ ربانی )، جام، پیاله ، کاسه .

chalk

گچ، ( ز. ع. )نشان ، علامت سفید کردن ، باگچ خط کشیدن ، باگچ نشان گذاردن .

chalkstone

سنگ گچ.

chalky

گچی.

challenge

بمبارزه طلبیدن ، رقابت کردن ، سرپیچی کردن ، سرتافتن ، متهم کردن ، طلب حق، گردن کشی، دعوت بجنگ .

chalybeate

آهن دار، دارای مزه شبیه باهن .

chamber

اتاق، تالار، اتاق خواب، خوابگاه ، حجره ، خان ( تفنگ )، فشنگ خوریاخزانه (درششلول)، (درجمع ) دفترکار، آپارتمان ، در اطاق قرار دادن ، جا دادن .

chamber pot

لگن .

chamberer

کلفت، معشوقه ، پیشکار، فاسق.

chamberlain

رئیس خلوت، پیشکار، ناظر، پرده دار، حاجب.

chambermaid

کلفت، خادمه ، خدمتکار.

chambray

کتان یا چیت راه راه شطرنجی.

chameleon

(ج. ش. ) حربائ، سوسمار کوچک ، آدم متلون المزاج ودمدمی.

chamois

(chamoix and chamois) چرم بسیارنازک از پوست گوسفند و بز و گوزن ، نوعی رنگ زرد، (ج. ش. )شوکا، بزکوهی.

chamois leather

جیر.

chamomile

بابونه ، بابونه معمولی یامعطر.

champ

میدان جنگ ، بیابان ، عمل جویدن ( اسب )، نشخوار، مخفف champion، قهرمان ، مزرعه ، جویدن ، باصداجویدن ، نشخوار کردن .

champagne

شامپانی، نام مشروبی که در شامپانی فرانسه تهیه میشود.

champaign

زمین مرتفع، دشت، جلگه ، صحرا، وسیع، میدان جنگ .

champerty

شرکت در دعوا، شرخری.

champignon

غاریقون ، نوعی قارچ خوراکی.

champion

پهلوان ، قهرمان ، مبارزه ، دفاع کردن از، پشتیبانی کردن .

championship

پهلوانی، قهرمانی، مسابقه قهرمانی.

chance

بخت، تصادف، شانس، فرصت، مجال، اتفاقی، اتفاق افتادن .

chanceful

اتفاقی، تصادفی.

chancel

صدرکلیسا، جای مخصوص کشیش.

chancellery

(=chancellory) رتبه و مقام صدراعظم یا رئیس دانشگاه .

chancellor

صدراعظم، رئیس دانشگاه .

chancellorship

صدارت عظمی.

chancellory

(=chancellery) رتبه و مقام صدراعظم یا رئیس دانشگاه .

chancery

مقام یا وظیفه صدارت عظمی، ( انگلیس ) مقام وزارت دارائی، دفتر مهردار سلطنتی.

chancre

(طب ) شانکر، سیفلیس.

chancroid

(طب ) زخم آتشک ، بدل شانکر.

chancy

تصادفی، اتفاقی.

chandelier

چلچراغ، شمع دان چند شاخه ، لوستر.

chandler

شمع ساز، شمع فروش.

chandlery

شمع فروشی، بقالی.

change

عوض کردن ، عوض شدن ، تغییر، پول خرد.دگرگون کردن یاشدن ، دگرگونی، تغییر، پول خرد، مبادله ، عوض کردن ، تغییردادن ، معاوضه کردن ، خردکردن ( پول )، تغییر کردن ، عوض شدن .

changeable

تعویض پذیر.دگرگون شدنی، دگرگون پذیر، متلون ، تغییر پذیر، ناپایدار.

changeless

بی تغییر، ثابت، پایدار، تغییر ناپذیر.

changeling

بچه ای که پریان بجای بچه ای که دزدیده اند میگذارند، ( مج. ) آدم دمدمی.

changer

عوض کننده ، تغییر دهنده ، ( مج. ) صراف.

changful

جوربجور شونده ، دگرگون شونده ، نامعین .

channel

شیاردار کردن ، دریا، کندن ( مجرا یا راه )، ( مج. درجمع ) هرگونه نقل وانتقالچیز یا اندیشه ونظر و غیره ، ترعه ، مجرا، خط مشی.مجرا، کانال.

channel capacit

گنجایش مجرا.

channel command word

کلمه فرمان محرا.

channel controller

کنترل کننده مجرا.

channel i/o

ورودی و خروجی مجرائی.

channel selector

مجرا گزین .

channel status word

کلمه وضعیت مجرا.

channelization

ترعه سازی، مجرا سازی.

channelize

کندن ( مجرا یا راه آب ).

chanson

سرود، تصنیف، ترانه .

chant

آهنگ ساده و کشیده ، مناجات، سرود، سرود یا آهنگ خواندن .

chanter

خواننده ، سراینده ، سرود خوان کلیسا.

chantey

( =chanty) سرود ملوانان هنگام کار.

chanticleer

(=cock) خروس.

chanty

( =chantey) سرود ملوانان هنگام کار.

chaos

هرج ومرج، بی نظمی کامل، شلوغی، آشفتگی.

chaotic

پرهرج ومرج، بی نظم.

chap

معامله کردن ، انتخاب کردن ، شکاف دادن ، ترکاندن ، خشکی زدن پوست، زدن ، مشتری، مرد، جوانک ، شکاف، ترک ، فک .

chaparral

(گ. ش. ) بلوط کوتاه وهمیشه بهار جنگل.

chapeau

(chapeaux، chapeaus. pl) کلاه ، شاپو.

chapel

کلیسای کوچک .

chaperon

شخصی که همراه خانم های جوان میرود، نگهبان یاملازم خانم های جوان ، نگهبانی کردن ، همراه دختران جوان رفتن ( برای حفاظت آنها )، اسکورت.

chaperone

شخصی که همراه خانم های جوان میرود، نگهبان یاملازم خانم های جوان ، نگهبانی کردن ، همراه دختران جوان رفتن ( برای حفاظت آنها )، اسکورت.

chapfallen

دارای چانه آویزان ، ملول، دلخور.

chaplain

دین یار، کشیشی که عبادتگاه ویژه دارد، قاضی عسگر.

chaplaincy

مقام یا محل کار قاضی عسگر.

chaplet

حلقه گل که بگردن میاویزند، تسبیح یا گردن بند.

chapman

تاجر، دلال، واسطه سیار.

chaps

شلوار بی خشتک گاوداران .

chapter

فصل ( کتاب )، شعبه ، قسمت، باب.

char

برگشتن ، انجام دادن ، کردن ، بازگشت، فرصت، کار روز مزد و اتفاقی.(=charr) زغال، تبدیل به زغال کردن .تبدیل به زغال کردن ، نیمسوز کردن ، نیمسوز شدن ، زغال، جسم زغال.

character

دخشه .مونه ، منش، خیم، نهاد، سیرت، صفات ممتازه ، هرنوع حروف نوشتنی وچاپی، خط، رقم، شخصیت های نمایش یا داستان ، نوشتن ، مجسم کردن ، شخصیت.

character code

رمز دخشه ای.

character density

تراکم دخشه ها.

character generator

دخشه زا.

character printer

چاپگر دخشه ای.

character reader

دخشه خوان .

character recognition

دخشه شناسی.

character set

دخشکان .

character string

رشته دخشه ای.

characteristic

منشی، خیمی، نهادی، نهادین ، منش نما، نشان ویژه ، صفت ممیزه ، مشخصات.مشخصه .

characteristic curve

منحنی مشخصه .

characteristic function

تابع مشخصه .

characteristics

مشخصات.

characterization

منش نمائی، توصیف صفات اختصاصی، توصیف شخصیت.

characterize

منش نمائی کردن ، توصیف کردن ، مشخص کردن ، منقوش کردن .

charade

نوعی معما، جدول کلمات متقاطع، نوعی بازی.

charcoal

زغال چوب.

chare

برگشتن ، انجام دادن ، کردن ، بازگشت، فرصت، کار روز مزد و اتفاقی.

charge

تصدی، عهده داری، حمله ، اتهام، هزینه ، وزن ، مسئولیت، گماشتن ، عهده دار کردن ، زیربار کشیدن ، متهم ساختن ، مطالبه ( بها)، پرکردن ( باطری وتفنگ )، موردحمایت.بار، هزینه ، مطالبه هزینه .

charge d'affaires

(affaires'd charges. pl) کاردار، نایب سفارت، نایب وزیر مختار.

chargeable

پرشدنی، اتهام پذیر، قابل بدهی یا پرداخت.

charger

اسب جنگی، دستگاه پرکردن باطری و هرچیز دیگر ( مثل تفنگ ).

charily

از روی احتیاط، با دقت.

chariot

ارابه .

charioteer

ارابه ران ، کالسکه چی، ممسک الاعنه .

charism

( =charisma) عطیه الهی، جذبه روحانی، گیرائی، گیرش، فره .

charisma

( =charism) عطیه الهی، جذبه روحانی، گیرائی، گیرش، فره .

charitable

دستگیر، سخی، مهربان ، ( موسسه ) خیریه .

charity

دستگیری، صدقه ، خیرات، نیکوکاری.

charlatan

آدم حقه باز، شارلاتان ، آدم زبان باز.

charley horse

سختی وگرفتگی دردناک ماهیچه ( دست وپا ).

charlock

(گ . ش. ) خردل بیابانی، خردل وحشی.

charm

(.n)افسون ، طلسم، فریبندگی، دلربائی، سحر، (.vi and .vt) افسون کردن ، مسحور کردن ، فریفتن ، شیفتن .

charmer

جذاب، دلربا، افسونگر، فریبنده .

charming

فریبا، فریبنده ، ملیح.

charnel

گورستان ، قبرستان .

charr

(=char) زغال، تبدیل به زغال کردن .

chart

نمودار.نقشه ، نمودار، جدول ( اطلاعات )، گرافیگ ، ترسیم آماری، بر روی نقشه نشان دادن ، کشیدن ، طرح کردن ، نگاره .

chartaceous

شبیه کاغذ، کاغذی.

charter

فرمان ، امتیاز، منشور، اجازه نامه ، دربست کرایه دادن ، پروانه دادن ، امتیازنامه صادر کردن .

chartulary

دفتر ثبت اجاره نامه وامتیازنامه وفرامین ، بایگان ، متصدی بایگانی.

charwoman

مستخدمه ، کلفت، زغال فروش.

chary

عزیز، محبوب، با احتیاط ودقیق، محتاط، کمرو.

chase

تعقیب کردن ، دنبال کردن ، شکار کردن ، واداربه فرار کردن ، راندن واخراج کردن (باaway و out و off)، تعقیب، مسابقه ، شکار.

chaser

دنبال کننده ، ( آمر. ) مشروبی که بدرقه نوشابه ای باشد، تعاقب کننده .

chasm

شکاف، وقفه ، ( مج. ) فرق بسیار، پرتگاه عظیم.

chassepot

نوعی تفنگ که فشنگ آتش زا دارد.

chassis

شاسی اتومیل، اسکلت، کالبد.شاسی.

chaste

عفیف، پاکدامن ، خالص ومهذب.

chasten

تصفیه وتزکیه کردن .

chastiesement

تنبیه ، توبیخ، سرزنش.

chastise

تنبیه کردن ، توبیخ وملامت کردن .

chastity

عفت وعصمت، پاکدامنی، نجابت.

chasuble

لباده باشلق دار بلند.

chat

گپ زدن ، دوستانه حرف زدن ، سخن دوستانه ، درددل، گپ.

chateau

(chateaux، chateaus. pl) کاخ دوره ملوک الطوایفی، دژ، قلعه ، قصر ییلاقی.

chatelain

(=castellan) بانوی حاکم قلعه ، کمربند زنجیری زنانه .

chatoyance

درخشندگی متغیر، تلالو متغیر، سوسو زنی.

chatoyancy

درخشندگی متغیر، تلالو متغیر، سو سوزنی.

chatoyant

دارای رنگ ودرخشندگی متغیر ( مثل چشمگربه درتاریکی )، سنگ براق وصیقلی وموجدار.

chattels

اموال، عقار، احشام، خدمه وغلامان .

chatter

تندتند حرف زدن ، تند وناشمرده سخن گفتن ، پچ پچ کردن ، چهچه زدن ( مثل بلبل ).

chatterbox

آدم پرحرف و یاوه گو، آدم روده دراز.

chattily

باخوش صحبتی، باپرحرفی، باوراجی.

chattiness

خوش صحبتی، وراجی، پرحرفی، بلبل زبانی.

chatty

خوش صحبت، وراج، پرحرف.

chauffeur

راننده ماشین ، شوفر، رانندگی کردن .

chauvinism

تعصب در وطن پرستی، میهن پرستی از روی تعصب.

chauvinist

میهن پرست متعصب.

chaw

جویدن ، بادندان خرد وپاره کردن ، ( درجمع ) آرواره ، فک ، لقمه جویده .

chckloft

اطاق زیر شیروانی.

cheap

ارزان ، جنس پست، کم ارزش، پست.

cheapen

ازقیمت کاستن ، ارزان شدن ، تحقیر کردن ، ناچیز شمردن .

cheapjack

کاسب دوره گرد.

cheapness

ارزانی.

cheapskate

آدم ارزان خر.

cheat

آدم متقلب وفریبنده ، فریب، گول، فریب دادن ، خدعه کردن ، گول زدن ، جر زدن .

check

مقابله ، مقابله کردن ، بررسی، بررسی کردن .جلوگیری کردن از، ممانعت کردن ، سرزنش کردن ، رسیدگی کردن ، مقابله کردن ، تطبیقکردن ، نشان گذاردن ، چک بانک .

check bit

ذره مقابله ای.

check character

دخشه مقابله ای.

check digit

رقم مقابله ای.

check field

میدان مقابله ای.

check list

سیاهه مقابله .

check problem

مسئله مقابله ای.

check sum

مجموع مقابله ای.

checkbook

دفترچه چک ( بانک ).

checker

شطرنجی، بشکل شطرنجی ساختن یاعلامت گذاردن ، شطرنجی کردن ، نوعی بازی شبیه جنگ نادر، چکرز.

checkers

بازی چکرز، جنگ نادر.

checking

مقابله ، بررسی.

checking account

حساب جاری بانکی.

checking program

برنامه مقابله کننده .

checklist

سیاهه مقابله .

checkmate

شهمات کردن ، مات کردن ، ( مج. ) شکست دادن .

checkout

وارسی، به امانت گرفتن .

checkout point

نقطه وارسی.

checkout run

رانش وارسی.

checkout test

آزمون وارسی.

checkpoint

نقطه مقابله .محل بازرسی وسائط نقلیه .

checkroom

اطاق تفتیش اثاث وبار مسافرین ، اطاق امانت گذاری بار وچمدان وپالتو.

checkup

بازرسی کلی، معاینه عمومی.

cheddar

نوعی پنیر.

cheek

گونه ، لب.

cheekbone

استخوان گونه .

cheekily

باپرروئی، باگستاخی، بطورجسارت آمیز.

cheekiness

گستاخی.

cheeky

دارای گونه های برآمده ، گستاخ، پررو.

cheep

جیرجیر، اشاره مختصر، جیر جیر کردن ، اشاره مختصر کردن به .

cheer

خوشی، فریادوهلهله آفرین ، هورا، دلخوشی دادن ، تشویق کردن ، هلهله کردن .

cheerful

بشاش، خوش روی.

cheerio

خدا حافظ.

cheerless

غمگین ، افسرده ، ناشاد.

cheery

سرحال، بابشاشت، شاد، دلگشا.

cheese

پنیر.

cheesemonger

پنیر فروش.

cheesy

پنیری، قشنگ .

cheetah

یوزپلنگ وحشی.

chef

سرآشپز.

chef d'oeuvre

(oeuvre'd chefs. pl) شاهکار ادبی یا هنری.

chemic

دارو فروش، شیمیائی.

chemical

شیمیائی، کیمیائی.

chemical engineering

مهندسی شیمی.

chemical warfare

جنگ بوسیله گازهای شیمیائی.

chemically

بطورشیمیائی.

chemise

لباس خواب یا زیر پیراهن زنانه .

chemist

شیمی دان ، داروساز.

chemistry

علم شیمی.

chemotherapy

(طب ) درمان بواسطه مواد شیمیائی، درمان داروئی.

chemotropism

گرایش شیمیائی.

cheque

(=check) حواله ، برات، چک .

cheque book

دفترچه چک .

chequered

شطرنجی، پیچازی، ( مج. ) دارای تحولات.

cherish

گرامی داشتن ، تسلی دادن .

cheroot

نوعی سیگار برگ .

cherry

گیلاس.

cherub

کروب ( کروبیان )، فرشتگان آسمانی بصورت بچه بالدار، ( مج. ) بچه قشنگ .

chervil

جعفری فرنگی.

chess

شطرنج.

chessboard

تخته شطرنج.

chest

صندوق، یخدان ، جعبه ، تابوت، خزانه داری، قفسه سینه .

chested

صندوق یا سینه دار.

chestnut

شاه بلوط، بلوط، رنگ شاه بلوطی.

chevalier

سوار دلاور، نجیب زاده .

chevron

دستکش، درجه نظامی روی بازو.

chew

جویدن ، خاییدن ، تفکر کردن .

chewable

جویدنی.

chewing gum

آدامس، سقز.

chewy

جویدنی.

chianti

نوعی شراب قرمز.

chiaroscurist

هنرمندی که سیاه قلم کار میکند، سیاه قلمکار.

chiaroscuro

نقاشی سیاه قلم، نوعی نقاشی که فقط با سیاه روشن وبدون رنگ آمیزی انجام میشود.

chiasma

(chiasmas chiasmata. pl) (تش. ) تقاطع، ضربدر بصری، ( بافت شناسی ) آمیزش از میان یا از پهنا ( مثلا در کروموسوم ها ).

chic

شیک ، مد، باب روز، زیبا.

chicane

مغلطه کردن ، سفسطه کردن ، مغلطه .

chicanery

حیله بازی، ضد ونقیض گوئی، مغالطه .

chichi

باارزش، ظریف، باهنرمندی.

chick

جوجه ، بچه ، نوزاد.

chicken

جوجه مرغ، پرنده کوچک ، بچه ، مردجوان ، ناآزموده ، (ز. ع. ) ترسو، کمرو.

chicken feed

(ز. ع. ) مبلغ ناچیز، غذای جوجه .

chicken livered

کمرو، ترسو، بزدل.

chicken pox

(طب ) آبله مرغان .

chickenhearted

ترسو، بزدل، کمرو.

chickpea

نخود، خلر.

chickweed

حشیشه القزاز وعلف های هرز دیگر.

chicory

کاسنی دشتی، کاسنی تلخ.

chide

سرزنش کردن ، گله کردن از، غرغرکردن .

chief

رئیس، سر، پیشرو، قائد، سالار، فرمانده ، عمده ، مهم.

chief justice

(ز. ع. ) رئیس دادگاه ، قاضی اعظم، قاضی القضات.

chief of staff

رئیس ستاد.

chief of state

رئیس دولت.

chief petty officer

(ن . د. ) ناوبان دوم.

chief warrant officer

(نظ. ) استوار یکم.

chiefly

مخصوصا، بطور عمده .

chieftain

سالار، سردسته ، رئیس قبیله .

chiel

(=chield) (اسکاتلند ) یارو.

chield

(=chiel) (اسکاتلند ) یارو.

chiffon

تورنازک ، نوعی پارچه ابریشمی، نوعی کیک .

chiffonier

قفسه کوچک کشودار، اشکاف کوچک .

chigger

نوعی حشره شبیه کنه .

chignon

گیس ( جمع شده ) پشت سر، گیسو.

chigoe

(ج. ش. ) کک ، کیک .

chilblain

(طب ) سرمازدگی.

child

بچه ، کودک ، طفل، فرزند.

childbearing

بچه آوری، بچه زائی.

childbed

بستر زایمان .

childbirth

وضع حمل، زایمان .

childhood

بچگی، طفولیت، کودکی، خردی.

childlike

بچگانه ، ساده وبی آلایش، کودک مانند.

childly

بچگانه ، مثل بچه .

chile

(chilli and =chili) دارفلفل، برباس، گردفلفل، خوراک لوبیای پر ادویه .

chili

(chilli and =chile) دارفلفل، برباس، گردفلفل، خوراک لوبیای پر ادویه .

chiliad

هزارتائی، هزار عدد، یک هزار سال، هزار ساله .

chiliasm

اعتقاد به ظهور مجدد هزار ساله مسیح.

chilisauce

نوعی رب گوجه فرنگی فلفل دار.

chilish

بچگانه ، ناپسند، لوس.

chill

سردکردن ، خنک شدن ، سرما، خنکی، چایمان ، مایه دلسردی، ناامید، مایوس.

chilled

(=chilly) سرد، خنک .

chilli

(chile and =chili) دارفلفل، برباس، گردفلفل، خوراک لوبیای پر ادویه .

chilly

(=chilled) سرد، خنک .

chimaera

(=chimera)(افسانه ) جانوری که سرشیر وبدن ببر ودم مار داشته است، ( مج. ) خیال واهی.

chime

(مو. ) سنج، ترتیب زنگهای موسیقی، سازیاموسیقی زنگی، صدای سنج ایجادکردن ، ناقوس رابصدا درآوردن .

chime in

بادیگران هم آهنگ شدن .

chimera

(=chimaera)(افسانه ) جانوری که سرشیر وبدن ببر ودم مار داشته است، ( مج. ) خیال واهی.

chimere

خرقه بدون آستین ویا با آستین گشاد وبزرگ .

chimerical

واهی، خیالی، ذوقی، هوس باز، هوس آمیز، دمدمی.

chimney

دودکش، بخاری، کوره ، نک .

chimney pot

سردودکش، کلاهک دودکش.

chimney sweeper

کسی که دوده لوله بخاری را پاک میکند.

chimneypiece

نمای بخاری، گچ بری بخاری.

chimp

( eezchimpan =).

chimpanzee

(=chimp) (ج. ش. ) میمون آدم وار، شمپانزه .

chin

چانه ، زنخدان ، زیرچانه نگهداشتن ( ویولون ).

china

کشورچین ، چینی، ظروف چینی.

chinaware

(=china) ظروف چینی.

chine

مهره استخوان پشت جانوران ، گوشت مازه ، ( ز. ع. - انگلیس ) دره تنگ وباریک ، شکاف، درز، شیارآبی که دراثرحرکت کشتی ایجاد میشود، پشت کسی را شکستن ، دندانه دار کردن .

chine chilla

(ج. ش. ) نوعی جانور جونده کوچک شبیه سنجاب.

chinese

چینی، چینی ها ( درجمع ومفرد )، زبان چینی.

chinioserie

(درمعماری ) سبک معماری ویا هنر چینی.

chink

شکاف، رخنه ، شکافتن ، درزپیدا کردن ، درز گرفتن ، صدای بهم خوردن فلز، جرنگ جرنگ .

chino

لیموشیرین ، پرتقال شیرین .

chintz

چیت گلدار.

chintzy

چیتی.

chip

لپ پریده کردن یا شدن ، ژتن ، ریزه ، تراشه ، مهره ای که دربازی نشان برد وباختاست، ژتون ، ورقه شدن ، رنده کردن ، ( بصورت جمع ) سیب زمینی سرخ کرده .تراشه .

chip in

شرکت کردن در

chipmunk

موش خرمای زمینی، سنجاب راه راه .

chipper

رنده نجاری، تیشه نجاری، خراط، جیک جیک کردن .

chirk

شادکردن یاشدن ، شاد.

chirographer

خطاط، خط نویس، کف بین .

chirography

خط نویسی، محرری، طالع بین .

chiromancer

کف بین .

chiromancy

پیش گوئی وغیب گوئی با دیدن خطوط کف دست.

chiropodist

متخصص درمان وحفاظت پاها، پزشک پا.

chiropody

(=podiatry) فن معالجه ودرمان امراض پا.

chiropractic

فن ماساژ وجابجا کردن ستون فقرات.

chirp

جیک جیک ، جیرجیر، زق زق کردن ، جیرجیر کردن .

chirr

صدای زنجره ، جیرجیر، صدای ملخ کردن .

chirrup

جیک جیک پی درپی، چهچه ، جیک جیک کردن .

chisel

اسکنه ، قلم درز، بااسکنه تراشیدن .

chiseled

(=chiselled) چوب اسکنه خورده ، اسکنه مانند.

chiselled

(=chiseled) چوب اسکنه خورده ، اسکنه مانند.

chit

بچه ، کودک ، دخترک ، توله حیوانات (مثل خرس )، یادداشت.

chit chat

گفتگو، صحبت کوتاه ، گپ.

chitlings

(chitlins and =chitterlings) روده کوچک خوک ، ( کالباس سازی وغیره )، چین ، حاشیه چین دار.

chitlins

(chitterligns and =chitlings) روده کوچک خوک ، ( کالباس سازی وغیره )، چین ، حاشیه چین دار.

chiton

قبای کوتاه .

chitter

چهچه زدن ، آواز خواندن ، از سرما لرزیدن .

chitterlings

(chitlins and =chitlings) روده کوچک خوک ، ( کالباس سازی وغیره )، چین ، حاشیه چین دار.

chivalric

(=chivalrous) دلیرانه ، جوانمرد، بلند همت.

chivalrous

(=chivalric) دلیرانه ، جوانمرد، بلند همت.

chivalry

سلحشوری، دلیری، جوانمردی، فتوت، تعارف.

chive

(.n and .vi and .vt) (=chivvy) تعقیب کردن ، اذیت کردن . (.n) پیازچه ، پیاز کوهی، موسیر اسپانیا.

chivvy

(=chive) تعقیب کردن ، اذیت کردن .

chloe

دخترک چوپان ، چوپان زن .

chloramine

(ش. ) هرنوع ترکیبی که دارای ازت و کلر باشد.

chlorate

(ش. ) کلرات، نمک اسید کلریک .

chloric acid

(ش. ) اسیداکسیدکننده بی ثباتی بفرمول 3 HCLO.

chloride of lime

(powder =bleaching) گرد سفید کنی، گردمخصوص سفید کردن پارچه .

chlorinate

آغشته کردن باکلر، با کلر ترکیب شدن .

chlorine

(ش. ) کلرین .

chloroform

کلروفورم.

chlorophyl

(=chlorophyll) ماده سبز گیاهی، سبزینه ، کلروفیل.

chlorophyll

(=chlorophyl) ماده سبز گیاهی، سبزینه ، کلروفیل.

choach box

جای کالسکه ران .

chochleate

شبیه صدف، پیچ وخم دار، پیچاپیچ، مارپیچی.

chock

گوه (goveh)، تکه چوبی که چرخ یا چلیکی را ازغلتیدن بازمیدارد، از حرکت بازداشتن ، (باچوب ) محکم کردن ، محکم، سفت، کیپ.

chock full

پرشده ، کیپ، گرفته ، لبالب، مالامال.

chockablock

بهم متصل وپیوسته ، شلوغ، کیپ.

chocolate

شوکولات، شوکولاتی، کاکائو.

chocolate tree

(گ . ش. ) درخت کاکائو (cacao theobroma).

choice

پسند، انتخاب، چیز نخبه ، برگزیده ، منتخب.

choir

دسته سرایندگان ، کر، بصورت دسته جمعی سرود خواندن ، هم سرایان .

choir loft

جای مخصوص خواندن کلیسا.

choirmaster

رهبر دسته سرایندگان ( کلیسا ).

choke

خفه کردن ، بستن ، مسدود کردن ، انسداد، اختناق، دریچه ، ساسات ( ماشین ).

choker

خفه کننده ، مسدودکننده ، شال گردن .

choky

خفه ، دم دار، گرفته .

choler

خشم، تندی، صفراوی، صفرا.

cholera

وبا.

choleric

سودائی مزاج، عصبانی.

cholesterol

(ش) ماده بفرمول OH H45 C27 ( موجد تصلب شرائین ).

choose

گزیدن ، انتخاب کردن ، خواستن ، پسندیدن .

chooser

(choosey and =choosy)گزینگر، انتخاب کننده .

choosey

(chooser and =choosy) گزینگر، انتخاب کننده .

choosy

(chooser and =choosey) گزینگر، انتخاب کننده .

chop

ریز ریز کردن ، بریدن ، جدا کردن ، شکستن .

chopfallen

(=chapfallen).

chopine

نوعی کفش پاشنه بلند.

chopper

ساطور.ساطور، تبر، هلی کوپتر.

choppy

پرشکاف، ( درمورد دریا ) اندکی متلاطم، (مج. ) متغیرودستخوش تغییر وتبدیل.

chops

(تش. ) آرواره ، دهان ، لب ولوچه .

chopsticks

میله های عاج یا چوبی که چینی ها برای خوردن برنج از آن استفاده میکنند.

chopsuey

نوعی غذای چینی.

choral

وابسته بدسته سرودخوانان ، وابسته به آواز دسته جمعی.

chorale

(=choral) دسته سرایندگان ، مجموعه خوانندگان .

chord

عصب، ریسمان ، ( هن. ) وتر، قوس، زه ، تار.وتر، سیم، ریسمان .

chore

کارهای عادی و روزمره ، کار مشکل، کارسخت وطاقت فرسا.

chorea

(طب) دائ الرقص، تشنج مخصوص.

choreograph

طرح رقص یا بالت را ریختن ، درحال رقص یا بالت بودن .

choreography

رقص آرائی، هنررقص، رقص مخصوصا درتئاتر وغیره .

choric

وابسته بدسته خوانندگان .

chorister

آوازه خوان جزو دسته خوانندگان .

chorographic

وابسته بنقشه برداری جغرافیائی از ناحیه ای.

chorography

نقشه برداری وتوضیح وضع جغرافیائی ناحیه ای.

chortle

صدای خورخور یاخنده ، سرود وتسبیح خواندن ، مناجات کردن ، صدای خرخرکردن ، صدایخرناس کردن ، خندیدن .

chorus

هم سرایان ، هم سرائی کردن ، دسته خوانندگان ، نغمه سرایان هم آهنگ .

chorus girl

زن جوانی که دریک دسته کر میخواند.

chosen

برگزیده ، منتخب.

chough

(ج. ش. ) زغن ( از جنس pyrrhocorax).

chouse

گول خور، گول زدن .

chow

(ز. ع. )غذا، خوراکی، سگ خپله .

chow mein

نوعی غذای چینی.

chowder

نوعی آبگوشت.

chrestomathy

قطعات منتخب، قطعات برگزیده ( برای نوآموزان زبان بیگانه )، منتخبات.

chrism

روغن آمیخته بابلسان ، مرهم، تدهین .

christ

مسیح، عیسی.

christen

نام گذاری کردن ( هنگام تعمید )، تعمید دادن .

christendom

مسیحیت، عالم مسیحیت، جامعه مسیحیت.

christening

مراسم تعمید ونامگذاری بچه .

christian

مسیحی.

christian era

مبدائتاریخ کشورهای مسیحی که از زمان تولد مسیح آغاز میگردد.

christian name

نام اول شخص.

christianity

مسیحیت، دین مسیحی.

christianization

عیسوی سازی، گرایش به مسیحیت.

christianize

مسیحی کردن ، عیسوی کردن .

christlike

مسیح وار.

christly

مسیح وار، شایسته مسیح، مربوط به مسیح.

christmas

عیدمیلاد مسیح، عید نوئل.

christmastide

ایام کریسمس.

christology

مبحث مسیح شناسی.

chromatic

رنگی، پر رنگ ، تصادفی، اتفاقی.

chromaticity

رنگین ، رنگی، نوع، رنگ پذیری.

chromatics

علم رنگ شناسی.

chromatographic

وابسته برنگ نگاری، رنگ نگار.

chromatography

رنگ نگاری، جدا کردن عناصر رنگی از هم.

chromatolysis

تجزیه وتحلیل مواد رنگی سلول.

chromatophil

رنگ پذیر، باسانی رنگ شونده ، رنگ دوست.

chrome

رنگ دانه کرومیوم، رنگ زرد فرنگی، آب ورشو.

chromic

متعلق به کرومیوم، مربوط به کرومیوم.

chromite

کرومیت، نمک اسید کرومیوم.

chromium

کرومیوم، کروم، فلزی سخت وخاکستری رنگ .

chromogen

دانه های رنگیگیاهان ، رنگ پذیری گیاهان ، رنگ زا.

chromolithograph

عکس رنگی که بوسیله چاپ سنگی تهیه میشود.

chromophil

رنگ پذیر، باسانی رنگ شونده ، رنگ دوست.

chromophore

گروه رنگی ملکول، عامل رنگی ملکول.

chromoplast

یاخته رنگی که حاوی رنگ قرمز یا زرد میباشد.

chromosome

(تش. ) کروموسوم، رنگین تن .

chronic

دیرینه ، مزمن ، سخت، شدید، گرانرو.

chronicle

شرح وقایع بترتیب تاریخ، تاریخچه .

chronogram

ماده تاریخ، نشان دادن سنوات تاریخی.

chronograph

گاه سنج، آلت سنجش فواصل زمانی.

chronologic

بترتیب تاریخی، دارای تسلسل تاریخی، دارای ربط زمانی.

chronological

بترتیب وقوع.بترتیب تاریخی، دارای تسلسل تاریخ، دارای ربط زمانی.ترتیب زمانی وقوع.

chronology

شرح وقایع بترتیب زمانی.علم ترتیب تاریخ، گاه شناسی، تاریخ شماری، جدول یا شرح وقایع یاتاریخهای وابسته بانها.

chronometer

زمان سنج، گاه شمار، کرونومتر، وقت نگار، گاه نگار.

chronometry

گاه شماری، وقت سنجی بطریق علمی، علم قیاس زمان .

chronoscope

زمان سنج، گاه شمار، لحظه شمار.

chrysalis

(=chrysalid) شفیره حشرات، جوانه ، شکوفه ، جنین .

chrysanthemum

گل داودی، مینای طلائی.

chrysolite

(مع. ) زبرجدسبز، یاقوت سبز، الیوین .

chrysoprase

(مع. ) یکجور یاقوت زرد، عقیق سبز.

chthonian

ساکن زیرزمین ، درون زمین ، وابسته به خدایان وارواح عالم اسفل.

chthonic

ساکن زیرزمین ، درون زمین ، وابسته به خدایان وارواح عالم اسفل.

chubbiness

خپله بودن ، گوشتالوئی.

chubby

خپله ، چاق، گوشتالو، پهن رخسار.

chuck

گیره ای که مته را در ماشین نگه میدارد، مرغک ، عزیزم، جانم، (ز. ع. انگلیس)جوجه مرغتکان ، صدائی که برای راندن حیوان بکار میرود.

chuck wagon

واگن آشپزخانه و وسائل آشپزی ترن .

chuckhole

دست انداز یا جای چرخ درجاده .

chuckle

بادهان بسته خندیدن ، پیش خود خندیدن .

chucklehead

آدم کله گنده ، آدم کودن .

chuff

دهاتی، بی تربیت، روستامنش.

chuffy

چاق وچله ، کوتوله وچاق (مثل خوک )، ترشرو، عبوس.

chug

صدای لوکوموتیو، صدای انفجاری که گاهی از ماشین شنیده میشود.

chukka

پوتین نوک برگشته .

chum

هم اطاق، دوست، صمیمی، رفیق بودن ، باهم زندگی کردن .

chummy

صمیمی، خوش مشرب، یار.

chump

کنده ، تکه بزرگ .

chunk

تکه بزرگ یا کلفت وکوتاه ( درمورد سنگ ویخ وچوب )، (مج. ) کنده ، مقدار قابل توجه .

chunky

خپله وچاق.

church

کلیسا، کلیسائی، درکلیسامراسم مذهبی بجا آوردن .

churchliness

علاقمندی بکلیسا.

churchly

مربوط به کلیسا، مذهبی.

churchman

کشیش، نگهبان کلیسا، عضو کلیسا.

churchyard

حصار کلیسا، حیاط کلیسا.

churl

دهاتی، آدم خشن و زمخت، بی تربیت، روستائی.

churlish

خشن ، زمخت.

churn

بوسیله اسباب گردنده ( مثل چرخ ) جلو رفتن ، بافعالیت فکری چیزی بوجود آوردن ، کره سازی، دائما وشدیدا چیزی را تکان دادن وبهم زدن .

churr

صدای کبک وکودک شیرخوار وغیره .

chute

شیب تند رودخانه ، ناودان یا مجرای سرازیر، مخفف کلمه پاراشوت، ( مج. ) سقوط، انحطاط، زوال.

chutney

یک نوع ترشی با ادویه ، یکنوع چاشنی غذا.

chylaceous

شبیه کیلوس، شیره مانند، قیلوس وار.

chyle

کیلوس ( در فیزیولوژی )، قیلوس.

ci devant

پیشین ، سابق، متعلق بدوره سابق، منسوخ.

ciborium

قبه ، آسمانه ، قدح یا ظرف.

cicada

خزوک ، زنجره وجیرجیرک دشتی.

cicala

(=cicada) ملخ، زنجره .

cicatricle

داغ، نشان ، محل زخم.

cicatrix

جای زخم، اثر زخم، داغ، نشان ، داغه .

cicatrize

گوشت نو بالا آوردن ، جای زخم باقی گذاردن .

cicerone

راهنما، بلد.

cider

شراب سیب، شربت سیب، آب سیب.

cigar

سیگار، سیگار برگ .

cigarette

(=cigaret) سیگارت، سیگار.

ciliary

مژگانی، موئی، مودار.

ciliate

مودار، ریشه دار، مژگان دار، مژه دار.

ciliolate

مژک دار، تاژک دار، مویچه دار.

ciliolated

مودار، ریشه دار، مژگان دار، مژه دار.

cilium

مژه ، تاژک ، مویچه ، پر.

cimex

(ج. ش. ) ساس، سرخک ، خانواده ساس وسرخک .

cimmerian

افراد کشور ظلمات، ظلمانی، تاریک .

cinch

کاری که با سهولت انجام شود، تنگ یا کمربند( به اسب ) بستن ، محکم بستن .

cinchona

(گ . ش. ) درخت گنه گنه .

cincture

کمربند، احاطه ، حلقه ، محوطه ، احاطه کردن ، کمرچیزی را بستن .

cinder

زغال نیم سوز، خاکستر، خاکستر کردن .

cindery

خاکستری.

cindition code

رمز وضعیت.

cinema

سینما.

cinematic

سینمائی.

cinematograph

آپارات فیلم، دوبین فیلم برداری، سینما.

cinematography

هنر فیلمبرداری.

cinereous

خاکستری رنگ ، خاکستروار.

cingulate

دارای کمربند، کمر بندی.

cingulum

کمربند، خط رنگی ومارپیچ.

cinnabar

شنگرف، شنجرف، سولفور سیماب.

cinnamon

(گ . ش)دارچین ، رنگ زرد سبز.

cinque

پنج ( دربازی )، عدد پنج.

cinquecento

قرن شانزدهم (مخصوصا دوره رنسانس و یا تجدد ادبی و هنری ایتالیا ).

cipher

صدر، سر، سری کردن .عدد صفر، رمز، حروف یا مهر رمزی، حساب کردن ( بارقام)، صفر گذاردن ، برمزدرآوردن .

ciphering

سریکردن .

circa

درحدود، دراطراف، تقریبا.

circinate

قوسی، پرگاری، تاشده ، چین دار.

circle

دایره ، محیط دایره ، محفل، حوزه ، قلمرو، دورزدن ، مدور ساختن ، دور( چیزی را )گرفتن ، احاطه کردن .

circler

دوار، عضو محفل.

circlet

دایره کوچک ، حلقه زریاگوهر، انگشتری، تشکیل دایره کوچک دادن ، دایره وارحرکت کردن .

circuit

(حق. ) حوزه قضائی یک قاضی، دور، دوره ، گردش، جریان ، حوزه ، مدار، اتحادیه ، کنفرانس، دورچیزی گشتن ، درمداری سفر کردن ، احاطه کردن .مدار.

circuit board

تخته مدار.

circuit card

کارتمدار.

circuit family

خانواده مداری.

circuit switching

راه گزینی مداری، مدارگزینی.

circuitry

شدت جریان برق، اجزائ ترکیب کننده جریان برق.مدارات.

circuity

پیرامون ، محیط، حوزه ، غیر مستقیم، مدار حرکت.

circular

دایره ای، مدور، بخشنامه .مدور، مستدیر، دایره وار، بخشنامه .

circular list

لیست دایره ای.

circular shift

تغییر مکان دایره ای.

circularity

مدور بودن .

circularize

بخشنامه صادرکردن ، پرسش نامه فرستادن .

circulate

بخشنامه کردن ، بدورمحور گشتن ، منتشر شدن .گردش کردن ، به گردش در آوردن .

circulating storage

انباره گردشی.

circulation

گردش، دوران ، انتشار، جریان ، دوران خون ، رواج، پول رایج، تیراژ(روزنامه یامجله ).گردش، تیراژ.

circumambient

احاطه کننده ، محیط، دورگردیدن ، گردنده بدور.

circumambulate

دور چیزی گردیدن ، بدور چیزی گشتن .

circumcise

ختنه کردن .

circumcision

ختنه .

circumference

پیرامون ، محیط.محیط، محیط دایره ، پیرامون .

circumferential

پیرامونی، جنبی.پیرامونی.

circumfluent

جاری شونده دراطراف، احاطه کننده .

circumfuse

باطراف منتشر کردن ، منتشر شدن ، گسترش یافتن .

circumlocution

طول وتفصیل در کلام، بیان غیر مستقیم.

circumlunar

دراطراف ماه .

circumnavigate

دورتادورگیتی یا اقلیمی کشتی رانی کردن ، زمین را دورزدن ، پیرامون پیمودن .

circumscribe

نوشتن در دور، محدود ومشخص کردن .

circumscription

تعریف، محدودیت، انحصار، فضایامحیط محدود ومشخص شده .

circumspect

بااحتیاط، ملاحظه کار، مال اندیش، باتدبیر.

circumspection

احتیاط.

circumstance

چگونگی، شرح، تفصیل، رویداد، امر، پیشامد، ( درجمع ) شرایط محیط، اهمیت.

circumstantial

تصادفی، مربوط به موقعیت.

circumstantial evidence

(حق. ) اماره ، اماره اتفاقی.

circumstantiality

حالت وکیفیت، جزئیات، کیفیات.

circumstantiate

(حق. ) امارات لازمه را تهیه کردن ، قرائن وامارت را بدست آوردن ، وارد جزئیات شدن .

circumvallate

باسنگریابارو محصور شده ، سنگربندی کردن .

circumvent

باحیله پیش دستی کردن ، گیر انداختن .

circumvolution

دورزنی، دورگردی، گردش، حرکت پیچاپیچ.

circus

سیرک ، چالگاه .

cirhose

(=cirrate) مژه دار، تاژک دار، مضرس، دندانه دار.

cirque

دایره کوچک ، میدان کوچک ، سیرک ، چالگاه .

cirrate

(ج. ش. ) مضرس، دارای زائده و ضمیمه ، دندانه دار.

cirrocumulus

قطعات ابرهای کوچک وسفیدی که در ارتفاعات زیاد قرار دارد.

cirrose

(=cirrate) مژه دار، تاژک دار، مضرس، دندانه دار.

cirrostratus

یک طبقه سفید رنگ ویکنواخت از ابر طره ای.

cirrous

دارای چین وشکن ، دارای آویز.

cirrus

ابرطره ای، ( گ . ش. ) پیچک (tendril) ( ج. ش. ) آویز، ضمیمه ، مژه ، تاژک .

cislunar

واقع بین زمین وماه ، واقع در جو قمر.

cistern

آب انبار، مخزن آب، قدح بزرگ مسی، منبع.

citable

قابل نقل قول، قابل ذکر.

citadel

ارک ، دژ، قلعه نظامی، سنگر.

citation

ذکر، نقل قول، (حق. ) احضار، احضار به بازپرسی، (نظ. ) تقدیرازخدمات، تقدیررسمی.

cite

ذکر کردن ، اتخاذ سند کردن ، گفتن .

cithara

(مو. ) یکنوع آلت موسیقی قدیمی.

cithern

(مو. ) گیتار، سه تار.

cithren

(مو. ) گیتار، سه تار.

citied

شبیه شهر، واقع شده در شهر.

citify

شهری کردن .

citizen

تابع، رعیت، تبعه یک کشور، شهروند.

citizenry

شهروندان ، ساکنین ، مردم، تبعیت.

citizenship

شهروندان ، ساکنین ، مردم، تبعیت.

citrate

سیترات، نمک اسید سیتریک .

citric acid

اسیدسیتریک ، جوهرلیموترش.

citriculture

کاشتن مرکبات مانند لیمو وپرتقال وغیره .

citron

لیمو.

citronella

(گ . ش. ) سنبل هندی.

citrus

(citruses and citus. pl) (گ . ش. ) مرکبات، خانواده مرکبات.

cittern

(مو. ) گیتار، سه تار.

city

شهر.

city slicker

شهری، زرنگ ، رند.

civi law

حقوق مدنی.

civi rights

حقوق وامتیازات مدنی (اشخاص ).

civic

شهری، کشوری، اجتماعی، مدنی.

civics

علوم مدنی، تعلیمات مدنی.

civil

غیرنظامی، مدنی.

civil defense

دفاع غیر نظامی.

civil engineer

مهندس راه وساختمان .

civil servant

مستخدم کشوری، مستخدم دولتی.

civil service

خدمات کشوری ( غیر نظامی )، خدمات اجتماعی.

civil war

جنگ داخلی.

civilian

شخص غیر نظامی، غیر نظامی.

civility

نزاکت، نجابت ورفتار خوب، تربیت.

civilizable

تمدن پذیر.

civilization

تمدن ، مدنیت، انسانیت.

civilize

متمدن کردن ، متمدن شدن .

clabber

شیربریده شده ، دلمه شدن .

clachan

دهکده کوچک کوهستانی.

clack

صدای بهم خوردن دوتخته یا چیز دیگر، تق تق.

clad

( بازگشت شود به clothe) ملبس، مزین .

cladding

روکش فلزی، آب فلزی.

claim

ادعا، دعوی، مطالبه ، ادعا کردن .

claimable

قابل ادعا، قابل مطالبه .

claimant

مدعی، مطالبه کننده .

clairvoyance

روشن بینی، بصیرت.

clairvoyant

روشن بین ، نهان بین .

clam

حلزون دوکپه ای یا صدف خوراکی از جنسpecten، گوشت صدف، بچنگالگرفتن ، محکم گرفتن .

clambake

پیک نیک ، اجتماعی درخارج.

clamber

بادست وپا بالارفتن ، بسختی بالارفتن .

clammy

تروچسبناک ، سرد ومرطوب، آهسته رو، بی حرارت.

clamor

( =clamour) بانگ ، غوغا، سروصدا، غریو کشیدن ، مصرانه تقاضا کردن .

clamorous

مصر، خروشان ، پرخروش، جیغ ودادکن ، پرسروصدا.

clamour

(=clamor) بانگ ، غوغا، سروصدا، غریو کشیدن ، مصرانه تقاضا کردن .

clamp

گیره .بند، گیره ، انبرک ، باگیره نگاهداشتن ، با قید ومنگنه محکم بستن .

clan

خاندان ، خانواده ، طایفه ، قبیله ، دسته .

clandestine

مخفی، غیرمشروع، زیرجلی.

clang

صدای جرنگ جرنگ ، صدای شیپور، صدای بهم خوردن اسلحه ، صدا کردن .

clangor

(=clangour) جرنگ جرنگ ، طنین ناقوس ها.

clangour

( =clangor) جرنگ جرنگ ، طنین ناقوس ها.

clank

چکاچاک ( صدای زنجیر)، چکاچاک کردن .

clannish

دارای تعصب قبیله ای، پیوستگی ایلی.

clansman

عضو خانواده ، عضوقبیله یا طایفه .

clap

کف زدن ، صدای دست زدن ، ترق تراق، صدای ناگهانی.

clapboard

قطعات چوب که به مصرف روکوبی میرسد، توفال سقف.

clapper

زبانه زنگ ، کف زننده .

clapperclaw

چنگ زدن ، پنجول زدن ، بدزبانی کردن .

claptrap

سخنی که برای ستایش دیگران بگویند.

claret

نوعی شراب قرمز، رنگ قرمز مایل بارغوانی.

clarification

روشنی، وضوح.

clarifier

واضح کننده .

clarify

روشن کردن ، واضح کردن ، توضیح دادن .

clarinet

(=clarionet) (مو. ) قره نی، کلارینت.

clarion

شیپورتیز، شیپور.

clarity

وضوح، روشنی، نظم وترتیب، تمیزی.

clash

برخورد، تصادم، تصادم شدید کردن .

clasp

گیره قزن قفلی، جفت چپراست، قلاب، درآغوش گرفتن ، بستن .

clasp knife

چاقوی ضامن دار.

clasper

گیره ، پیچنده .

class

رده .کلاس، دسته ، طبقه ، زمره ، جور، نوع، طبقه بندی کردن ، رده ، هماموزگان ، رسته ، گروه .

class conscious

دارای حساسیت وتعصب نسبت بطبقه اجتماعی خود.

classic

مطابق بهترین نمونه ، ادبیات باستانی یونان و روم، باستانی، مربوط به نویسندگان قدیم لاتین ویونان .

classical

رده ای، کلاسیک .وابسته به ادبیات باستانی ( یونان وروم )، پیرو سبکهای باستانی.

classicism

سبک باستانی ( در ادبیات وهنر )، پیروی از سبک های یونان وروم.

classicist

دانشمند ادبیات باستانی وپیرو سبک های باستانی ( یونان وروم ).

classicize

درزمره ادبیات باستانی ( یونان وروم) در آوردن ، از سبک ادبی باستانی پیروی کردن .

classifiable

قابل طبقه بندی.

classification

رده بندی.عمل دسته بندی، طبقه بندی، رده بندی.

classified

رده بندی شده ، سری.

classify

دسته بندی کردن ، طبقه بندی کردن .رده بندی کردن .

classis

رده ، دسته ، تقسیم برحسب طبقه .

classmate

همکلاس، هماموز.

classroom

آموزگاه ، کلاس درس.

classy

ارشد، درجه یک .

clastic

جدا شونده ، تقسیم شونده .

clatter

جغ جغ یا تلق تلق کردن ، صدای بهم خوردن اشیائی مثل بشقاب.

claudication

لنگی، شلی (shali).

clause

شرط، ماده ، عهد، بند، جزئ، قضیه ، جزئی از جمله .بند، ماده .

claustral

شبیه حجره ، صومعه نشین ، وابسته بدیر یاصومعه .

claustrophobia

تنگناترس، ( طب ) مرض ترس از فضای تنگ ومحصور.

clavate

چماقی، پیازی شکل.

claver

گفتار بیهوده ، وراجی، پشت سرکسی پچ پچ کردن ، وراجی کردن .

clavicle

(تش. ) ترقوه ، چنبر.

clavicorn

دارای شاخ یا شاخک های چماقی شکل.

clavier

ردیف جا انگشتی، ردیف مضراب.

claviform

بشکل چماق یا گرز.

claw

چنگ ، پنجه ، سرپنجه جانوران ، ناخن ، چنگال، پنجه ای شکل، چنگ زدن .

claw hammer

چکش دوشاخ، چکش میخ کش.

claw hatchet

تبر چنگال دار.

clay

خاک رس، رس، گل، خاک کوزه گری، سفال.

claybank

اسب زرد رنگ .

clayey

گلی، رستی.

clayish

مثل خاک رس یا سفال.

claymore

شمشیر دودمه .

claypan

ظرف سفالین .

clean

پاک ، پاکیزه ، تمیز، نظیف، طاهر، عفیف، تمیزکردن ، پاک کردن ، درست کردن ، زدودن .

clean cut

روشن ، صریح، مشخص، واضح.

clean limbed

آراسته ، پاکیزه .

clean up

عمل تمیز کردن وپاک کردن ، تصفیه .

cleanhanded

بی گناه ، بی تقصیر، دست ودل پاک .

cleanse

پاک کردن ، تمیز کردن (بمعانی.vi and .vt clean مراجعه شود)، تطهیرکردن ، تبرئه کردن .

cleanser

وسیله یا ماده تمیز کننده .

clear

واضح، شفاف، زدودن ، ترخیص کردن .(.adj)آشکار، زلال، صاف، صریح، واضح، (.vi and .vt) روشن کردن ، واضح کردن ، توضیحدادن ، صاف کردن ، تبرئه کردن ، فهماندن .

clear cut

روشن ، صریح.

clear eyed

پاک نظر، بصیر.

clear sighted

بصیر، روشن بین .

clearance

اختیار، اجازه ، زدودگی، ترخیص.برداشتن مانع، گواهینامه یاکاغذ دال بر پاکی و بیعیبی، ترخیص کالا از گمرک .

cleared

زدوده ، ترخیص شده .

clearheaded

با ذکاوت، بافهم.

clearing

نقل وانتقال بانکی، تسویه ، تسطیح، مکان مسطح.

clearinghouse

سازمانی که چکهای بانکهای مختلف را درآن مبادله میکنند، موسسه تهاتری لندن ، انبار.

cleat

میخ ته کفشهای ورزشی، گوه ، گیره ، باگوه و گیره محکم کردن .

cleavable

رخ پذیر، قابل شکافته شدن ، قابل ورقه ورقه شدن .

cleavage

رخ، عمل شکافتن ، ورقه ورقه شدگی، شکافتگی، تقسیم.

cleave

شکافتن ، جدا کردن ، شکستن ، ورآمدن ، چسبیدن ، پیوستن ، تقسیم شدن ، شکافتن سلول.

cleaver

ساطور، شکافنده .

cleck

ازتخم در آوردن ، تخم گذاشتن .

cleek

چوگان سرآهنی ( درگلف )، قلاب بزرگ ، چنگک بزرگ ، کلاچ، ربایش، عمل گرفتن وربودن ، (درجمع )، سایه .

clef

( مو. ) کلید، مفتاح.

cleft

شکاف، ترک ، چنگال، شکاف دار، ترک خورده .

clematis

(گ . ش. ) شقایق پیچ، قلماتیس، فل بهار.

clemency

بخشایندگی، رحم، اعتدال عناصر.

clement

بخشاینده ، رئوف، رحیم، مهربان ، رحمان ، ملایم.

clench

پرچ کردن ، گره کردن .

clepe

کسی را به اسم صدا کردن ، داد زدن .

clergy

مردروحانی، کاتوزی، روحانیون ، دین یار.

clergyman

کشیش، روحانی.

cleric

کشیش.

clerical

دفتری، وابسته به روحانیون .

clericalism

سیاست واصول واعمال روحانیون ، وابستگی به روحانیت.

clerisy

طبقه تحصیل کرده .

clerk

منشی، متصدی، کارمند دفتری.منشی، دفتردار، کارمند دفتری، فروشنده مغازه .

clerkly

وابسته به کشیش، فاضلانه ، ادیبانه .

clerkship

منشی گری.

clever

ناقلا، زرنگ ، زیرک ، باهوش، با استعداد، چابک .

clevis

مقره .

clew

گلوله کردن ، بشکل کلاف یا گلوله نخ درآمدن ، گلوله نخ، گره ، گوی.

cliche

کلمه مبتذل.

click

تیک ، صدای مختصر، صدای حاصله از خوردن سم اسب بزمین ، صدا کردن .

client

موکل، مشتری، ارباب رجوع.

clientele

ارباب رجوع، مشتریان ، پیروان ، موکلین .

cliff

تخته سنگ ، صخره .

cliff hanger

مطلب یا داستان جالب.

clift

شکاف، ترک ، چنگال، شکاف دار، ترک خورده .

climacteric

بحرانی، دوران یائسگی زن .

climactic

اوجی، باوج رسیده .

climate

آب وهوا.

climatic

مربوط به آب وهوا.

climatological

مربوط به آب وهوا شناسی.

climatologist

متخصص آب وهوا.

climatology

آب وهوا شناسی، اقلیم شناسی.

climax

اوج، راس، قله ، منتها درجه ، باوج رسیدن .

climb

بالارفتن ، صعود کردن ، ترقی کردن .

climber

بالارونده ، گیاه نیلوفری یا بالارو.

clime

سرزمین ، آب وهوا.

clinch

محکمکردن ، ثابت کردن ، پرچ کردن ، قاطع ساختن ، گروه ، پرچ بودن (مثل سرمیخ ).

clincher

متمسک شونده ، قیچی کننده ، قاطع.

cling

صدای جرنگ ( مثل صدای افتادن پول خرد) چسبیدن ، پیوستن ، ( مج. ) وفادار بودن .

clinic

درمانگاه ، بالین ، مطب، بیمارستان .

clink

جلنگ جلنگ صدا کردن ، بصدا درآوردن ( شیشه ).

clinker

آجر لعابی، آجر کاشی، تفاله شیشه درکوره قالگری، پوسته آهن .

clinometer

شیب سنج (نوعی طراز آبی ).

clinometric

وابسته به شیب سنجی.

clinquant

دارای پولک زری، پرزرق وبرق، پولکدار.

clip

کوتاه کردن ، گیره کاغذ.برش، موزنی، پشم چینی، شانه فشنگ ، گیره کاغذ، گیره یاپنس، چیدن ، بغل گرفتن ، محکم گرفتن .

clipboard

تخته کوچکی که گیره ای برای نگاه داشتن کاغذ دارد، تخته رسم گیره دار.

clipper

اسب یا کشتی تندرو، طیاره تندرو، بادپا، ( درجمع) ماشین موزنی، قیچی باغبانی.

clipping

چیدن ، تکه چیده شده ، عمل کوتاه کردن ( مثل مو)، اختصار( مخصوصا از آخر )، ( درجمع ) اخبارقیچی شده از روزنامه .

clipping circuit

مدارکوتاه کننده .

clique

دسته ، گروه ، محفل.

cliquey

وابسته به دسته یا گروه ، وابسته به جرگه .

cliquy

وابسته به دسته یا گروه ، وابسته به جرگه .

clitoral

( تش. ) وابسته به چوچوله .

clitoric

( تش. ) وابسته به چوچوله .

clitoris

(تش. ) بظر، چوچوله .

cloaca

مجرای فاضل آب، مستراح، ( مج. ) مرکز مفاسد اخلاقی.

cloak

ردا، عبا، جبه ، خرقه ، پنهان کردن ، درلفافه پیچیدن .

cloak and dagger

شبیه نمایشنامه پلیسی، اسرار آمیز.

cloakroom

رخت کن .

clobber

( انگلیس ) خمیر یاچسب سیاه رنگی که با آن ترک وشکاف های کفش را پر میکنند، دنده (ماشین )، لباس، جامه ، وصله کردن ، بهم پیوستن ، زدن ، کتک زدن .

cloche

کلاه تنگ وچسبان برای خانم ها.

clock

زمان سنج، تپش زمان سنجی، ساعت.ساعت ( دیواری )، سنجیدن باساعت.

clock frequency

بسامد زمان سنجی.

clock generator

مولد زمان سنجی، ساعت زا.

clock interrupt

وقفه زمان سنجی.

clock pulse

تپش زمان سنجی.

clock rate

نرخ زمان سنجی.

clock signal

علامت زمان سنجی.

clock skew

اریب زمان سنجی.

clock stagger

رتبه زمان سنجی.

clock track

شیار زمان سنجی.

clocked

با سنجش زمان .

clocked flip flop

الاکلنگ با سنجش زمان .

clocked input

ورودی با سنجش زمان .

clockwise

درجهت گردش عقربه های ساعت.درجهت ساعت.

clockwork

( گردش ) چرخ های ساعت، منظم وخودکار.

clod

کلوخ، خاک ، لخته ، دلمه .

clodhopper

روستائی، دهاتی، ( مج. ) ساده ، کفش های زمخت سنگین .

clodpole

( =clodpoll) کله خر، آدم کودن .

clodpoll

( =clodpole) کله خر، آدم کودن .

clog

(.n) کنده ، کلوخه ، قید، پابند، ترمز، (.vi and .vt.n) سنگین کردن ، کندکردن ، مسدودکردن ، بستن ( لوله )، متراکم وانباشته کردن ، پابند.زیادی پرکردن ، لخته شدن .

cloisonne

خانه خانه ، حجره حجره .

cloister

راهرو سرپوشیده ، اطاق یا سلول راهبان وتارکان دنیا، ایوان ، دیر، صومعه ، گوشه نشینی کردن ، درصومعه گذاشتن .

cloistral

وابسته به صومعه ، دیر مانند.

cloistress

(=nun) راهبه .

clonal

وابسته به تولید مثل یا آبستنی غیر جنسی.

clone

( زیست شناسی ) تولید مثل یا آبستنی غیر جنسی ( چه از راه شکفتن وچه از راه تقسیمسلولی ).

cloot

سم، شکاف سم، شیطان .

clop

لنگی اسب وغیره ، صدای تلق تلق، لنگیدن .

close

(. adv and .adj and .n) جای محصور، چهاردیواری، محوطه ، انتها، پایان ، ایست، توقف، تنگ ، بن بست، نزدیک ، (.vi and .vt) بستن ، منعقد کردن ، مسدود کردن ، محصور کردن .نزدیک ، بستن .

close corporation

شرکت یا بنگاهی که توسط عده معدودی از افراد اداره میشود.

close grain

دارای الیاف یا بلورها ویاساختمان ظریف وبهم پیوسته .

close grained

دارای الیاف یا بلورها ویاساختمان ظریف وبهم پیوسته .

close up

از نزدیک ، از جلو.

closed

محصور، مسدود، محرمانه ، بسته ، ممنوع الورود.بسته ، مسدود.

closed circuit

تصویر تلویزیونی که علائم آن بوسیله سیم به چندگیرنده منتقل میشود، تلویزیون مداربسته .

closed loop

حلقه بسته .

closed loop gain

بهره تقویتدرطبقه بسته .

closed shop

سیستم بسته ، با کارکرد انحصاری.موسسه کارشناسی.

closed subroutine

زیرروال بسته .

closefisted

خسیس.

closet

صندوق خانه ، پستو، گنجه ، خصوصی، مخفی، پنهان کردن ، نهفتن ، منزوی شدن .

closet drama

نمایشنامه خواندنی درخانه .

closure

خاتمه ، رای کفایت مذاکرات، عمل محصور شدن ، دریچه ، درب بطری وغیره ، دربستن .بستار، بسته شدن .

clot

توده ، لخته خون ، دلمه شدن ، لخته شدن ( خون ).

cloth

پارچه ، قماش.

clothe

پوشاندن ، آراستن .

clothes

جامه لباس، ملبوس، رخت.

clothes peg

گیره چوبی روی رجه لباس.

clothes tree

چوب لباسی، چنگک لباس.

clothesline

طناب رخت شوئی، رجه .

clothespin

گیره ای که با آن لباس هارا روی بند نگهمیدارند.

clothier

پوشاک فروش، لباس فروش.

clothing

پوشاک ، لباس.

cloture

کفایت مذاکرات ( درمجلس شورا )، رای به کفایت مذاکرات دادن .

cloud

ابر، توده ابرومه ، توده انبوه ، تیره وگرفته ، ابری شدن ، سایه افکن شدن .

cloudburst

رگبار.

cloudless

بی ابر، روشن .

cloudlessly

بطور بی ابر یا روشن .

cloudlet

ابر کوچک ، تکه ابر.

cloudy

ابری، پوشیده از ابر، ( مج. ) تیره .

clout

زدن ، وصله کردن ، چرم یا پارچه مندرس، پارچه کهنه ، کهنه .

clove

(نوعی ادویه معطر ) میخک ، گل میخک ، بوته میخک .

clove gillyflower

قرنفل.

cloven

شکافته ، شکاف دار.

cloven foot

دارای پا یا سم شکافته .

clover

شبدر (trifolium).

cloverleaf

چهار راه اتوبان ، برگ شبدر.

clown

لوده ، مسخره ، مقلد، مسخرگی کردن ، دلقک شدن .

clownish

لوده وار، دارای رفتار زمخت وبدون آداب.

cloy

سیرکردن ، بی رغبت کردن ، بی میل شدن .

club

(.nand .adj) چماق، گرز، ( درورق ) خالگشنیز، خاج، باشگاه ، انجمن ، کانون ، مجمع(viand . vti)چماق زدن ، تشکیل باشگاه یا انجمن دادن .

club car

(car =lounge) واگن راه آهنی که دارای میز ناهارخوری باشد.

club chair

صندلی دسته دار بزرگ .

club steak

قسمتی از گوشت ران گاو، گوشت گاو بریان شده .

clubfoot

(طب) پای کوتاه وکج بطور مادرزادی، کجی، پیچیدگی، کج پا، پاچنبری.

clubhouse

محل باشگاه وانجمن ، پانسیون عزبها.

cluck

قدقد، مرغ کرچ، مرغ قپ، آدم احمق و رذل، قدقد کردن .

clue

گلوله کردن ، بشکل کلاف یا گلوله نخ درآمدن ، گلوله نخ، گره ، گوی.(clew) کلید، راهنما، اثر، نشان ، مدرک .

clump

انبوه ، دسته ، خوشه ، ضربه سنگین ، مشت، انبوه کردن .

clumpy

خوشه دار، انبوه .

clumsily

ناشیانه ، خام دستانه ، شلخته وار.

clumsy

بدترکیب، زمخت، خام دست، ناآزموده .

clung

چسبیده ، متصل ( شده ).

cluster

خوشه .خوشه ، دسته ، گروه ، سنبله ، دسته کردن ، جمع کردن ، خوشه کردن .

clutch

کلاج.چنگ ، چنگال، کلاچ ( اتومبیل )، وضع دشوار، چنگ زدن ، محکم گرفتن .

clutter

صداهای ناهنجار درآوردن ، درهم ریختن ، درهم ریختگی، درهم وبرهمی.

clyster

تنقیه ، اماله .

co

پیشوندیست بمعنی با و باهم.

co ed

دختری که دردبیرستان یا دانشکده مختلط تحصیل میکند، وابسته به مدارس مختلط پسرودختر.

co op

(cooperative) تعاونی.

co opt

بهمکاری پذیرفتن ، بعنوان همقطار پذیرفتن .

co optation

( option co) پذیرفتن بعنوان همکار.

co option

( optation co) پذیرفتن بعنوان همکار.

co worker

همکار، همقطار.

coacervate

توده شده ، کومه شده .

coach

کالسکه ، واگن راه آهن ، مربی ورزش، رهبری عملیات ورزشی را کردن ، معلمی کردن .

coach built

چوبی.

coachman

درشکه چی، کالسکه چی.

coact

همکاری کردن ، باهم نمایش دادن ، همکنش کردن .

coaction

همکنش، عمل دسته جمعی، همکاری دسته جمعی، تعاون .

coadjutor

همیاور، همکار، معاون ، یاری کننده .

coadunate

پیوسته ، بهم چسبیده ، باهم روئیده .

coagulability

قابلیت انعقاد، دلمه شدنی، انعقاد پذیری.

coagulable

دلمه شونده .

coagulase

مواد منعقد کننده ، مواد دلمه یا لخته کننده .

coagulate

بستن ، دلمه کردن ، لخته شدن ( خون ).

coagulation

انعقاد، دلمه شدگی، لختگی، لخته شدن ، ماسیدن .

coagulum

دلمه ، خون بسته ، علقه ، لخته .

coal

زغال سنگ ، زغال، زغال کردن .

coal gas

گاز زغال سنگ .

coaler

زغال سنگ کش، وسیله حمل زغال سنگ .

coalesce

ائتلاف کردن .بهم آمیختن ، یکی شدن ، منعقد شدن .

coalescence

بهم آمیختگی، انعقاد.

coalescent

بهم آمیخته ، پیوسته .

coalfield

ناحیه ذغال خیز.

coalition

ائتلاف، پیوستگی، اتحاد موقتی.

coaming

ظرف لبه بلند، حائل ( عرشه کشتی ).

coapt

باهم جور آمدن ، باهم متناسب شدن ، چسبانیدن .

coarctate

بهم فشرده ، تنگ ، دارای شکم تنگ ومنقبض.

coarctation

تنگی، فشردگی، تنگی مهبل.

coarse

زبر، خشن ، زمخت، بی ادب.درشت، خشن ، زبر.

coarse grained

دارای دانه خشن ، ناصاف، زبر، درشت.

coarsen

خشن شدن ، زمخت شدن ، زمخت کردن .

coarseness

درشتی، زبری.

coast

ساحل، دریاکنار، سریدن ، سرازیر رفتن .

coastline

خط ساحلی.

coastward

بطرف ساحل، درامتداد ساحل.

coastwards

بطرف ساحل، درامتداد ساحل.

coastwise

درطول ساحل.

coat

کت، نیمتنه ، روکش، پوشاندن ، روکش کردن ، اندودن .روکش، روکش کردن .

coat hanger

جارختی، جالباسی.

coat of arms

نشان یا علامت دولت یا خانواده وامثال آن .

coating

روکش، پوشش.پوشش، روکش ( رنگ یا چیزهای دیگر )، اندود.

coauthor

شریک در تالیف ونگارش.

coax

ریشخندکردن ، نوازش کردن ، چرب زبانی کردن .

coaxial cable

کابل هممحور.

cob

آدم مهم، ضربت برکپل (cobb نیز نوشته می شود )، توده ، چوب ذرت.

cobalitic

کوبالتی.

cobalt

کبالت، فلز لاجورد.

cobaltous

کوبالتی.

cobber

دوست صمیمی، قرین ، جفت.

cobble

سنگ فرش، سنگ فرش کردن ، پینه دوزی.

cobbler

پینه دوز.

cobblestone

قلوه سنگ ، سنگفرش.

cobelligerent

شریک درتجاوز یا خصومت.

coble

قایق پاروئی.

cobol

زبان کوبول.

cobra

(ج. ش. ) مار عینکی، کفچه مار، مار کبری.

cobweb

تارعنکبوت.

coca

کاکائو.

cocaine

کوکائین .

cocainize

باکوکائین بی حس کردن ، تخدیرکردن ( باکوکائین )، کوکائین زدن .

coccygeal

( تش. ) عصعصی، دنبالچه ای، دنبلیچه ای.

cochineal

قرمز دانه ، قرمز شراب کش.

cochlea

(تش. ) صدف گوش، حلزون گوش، پلکان پرپیچ وخم، پیچ وخم.

cock

(.n) خروس، پرنده نر(از جنس ماکیان )، کج نهادگی کلاه ، چخماق تفنگ ، (.vi and .vt)مثلخروس جنگیدن ، گوش ها را تیز وراست کردن ، کج نهادن ، یک وری کردن .

cock a hoop

لافزن ، شادومغرور، سرمست.

cock and bull story

داستان جعلی برای تعریف از خود، چاخان .

cock boat

کرجی کوچک .

cock eyed

لوچ، احمق، کودن ، ناجور.

cockalorum

آدم خپله و لافزن ، بازی جفتک چارکش.

cockatoo

(ج. ش. ) طوطی کاکل سفید.

cockatrice

نوعی مار افسانه ای، (مج. ) آدم خیلی مضر و خطرناک ، ( م. م. ) فاحشه .

cockcrow

سپیده دم، صدای بانگ خروس.

cocker

خروس باز، خروس جنگی.

cocker spaniel

نوعی سگ پاکوتاه .

cockerel

جوجه خروس، خروسک .

cockeye

چشم چپ.

cockfight

جنگ اندازی خروس ها.

cockiness

گستاخی، خودنمائی.

cockle

چین وچروک ، موج، رویش زگیل مانند، گره و برآمدگی پارچه .

cockleshell

صدف حلزون دوکپه ای، قایق کوچک وباریک .

cockney

اهل لندن ، لهجه لندنی.

cockneyfy

لندنی کردن .

cockpit

صحنه تئاتر، محل دعوا ومسابقه ، اطاقک خلبان درهواپیما.

cockroach

(ج. ش. ) سوسک حمام.

cockscomb

گل تاج خروس، زلف عروسان ، آدم خود فروش وخودنما، احمق، ژیگولو.

cockshot

پرتاب تیر بطرف هدف، نشانه روی.

cockshut

غروب آفتاب، شفق.

cockshy

پرتاب تیر بطرف هدف، نشانه روی.

cocksure

غره ، حتمی، پرافاده .

cocktail

نوشابه ای مرکب از چند نوشابه دیگر، مهمانی.

cocky

ازخودراضی، جسور، خودنما.

coco

(cacao، coconut، cocoa) درخت کاکائو، کاکائو، درخت نارگیل.

cocoa

(.n and .adj) (cacao، coconut، coco) درخت کاکائو، کاکائو، درخت نارگیل، (.n) کاکائو، رنگ کاکائو.

coconscious

ادراک چیزهای یکسان ، آگاهی ثانوی.

coconsciousness

ادراک چیزهای یکسان ، آگاهی ثانوی.

coconut

(=cocoanut) نارگیل.

coconut palm

درخت نارگیل ( palm coloa).

cocoon

پیله ، پیله کرم ابریشم.

cocotte

زن جوان بد اخلاق وجلف، هرزه .

cocozelle

کدوی قلیانی تابستانی.

cod

کیسه ، کیسه کوچک ، چنته ، غلاف سبوس، پوسته ، فضای داخل خلیج یادریاچه ، نوعی ماهی.

coda

قطعه آخریک آهنگ .

coddle

نیم پزکردن ، آهسته جوشاندن یا پختن ، بادقت زیاد بکاری دستزدن ، نازپرورده کردن ، نوازش کردن .

code

نظام نامه ، رمز، قانون ، بصورت رمز درآوردن ، مجموعه قانون تهیه کردن .رمز، رمزی کردن ، برنامه ، دستورالعملها.

code conversion

تبدیل رمز.

code distance

فاصله رمز.

code element

عنصر رمز.

code holes

سوراخهای رمز.

code set

مجموعه رمز.

code translation

رمزبرگرداندن .

code translator

رمزبرگردان .

code value

ارزش رمز.

code vector

بردار رمز.

code walk through

گردش درطول برنامه .

coded

رمزی.

coded character

دخشه رمزی.

coded decimal

رقم دهدهی رمزی.

coder

رمز گذار.

codex

مجموعه قوانین ، دستخط کهنه ، نسخه قدیمی.

codger

آدم خسیس وپست، آدم عجیب وغریب.

codification

رمزی کردن ، تدوین .(حق. ) جمع وتدوین قوانین ، وضع قوانین ، قانون نویسی.

codify

قانون وضع کردن ، بصورت رمز درآوردن ، تدوین کردن .رمزی کردن ، تدوین کردن .

coding

رمزگذاری، برنامه نویسی.

coding form

ورقه برنامه نویسی.

coeducation

آموزش وپرورش مختلط ( دختر وپسر ).

coeducational

مختلط، پسرانه ودخترانه .

coefficient

ضریب، عامل مشترک .ضریب.

coequal

متعادل ومتساوی، درشان ومقام وغیره ، متساوی از هر نظر.

coerce

بزور وادار کردن ، ناگزیر کردن .

coercible

اجبار پذیر.

coercion

اجبار، اضطرار، تهدید واجبار.

coercive

از روی کره واجبار، اجباری، قهری.

coeternal

ابدی، ابدی وازلی، مثل خدا.

coeval

هم سال، هم تاریخ.

coexist

باهم زیستن .

coexistence

همزیستی.

coextensive

باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته ، هم حدود وثغور.

coffee

قهوه ، درخت قهوه .

coffee shop

قهوه خانه ، رستوران .

coffee table

میزپیشدستی.

coffeehouse

قهوه خانه ، کافه کوچک .

coffeepot

قهوه جوش، قهوه ریز.

coffer

صندوق، خزانه وجوه .

cofferdam

سدصندوقی، بستاب.

coffin

تابوت.

coffle

دسته یا قافله چارپایان وغلامان .

cog

دندانه ، دنده چرخ، دندانه دار کردن ، حقه بازی، طاس گرفتن ( درتخته نرد ).

cogency

ضرورت، اجبار، زیرکی، قدرت عقیده .

cogent

متقاعد کننده ، دارای قدرت وزور.

cogitable

اندیشه پذیر، قابل تفکر.

cogitate

اندیشه کردن ، درعالم فکر فرورفتن .

cogitation

اندیشه وتفکر.

cogitative

مربوط به اندیشه وتفکر.

cognac

کنیاک .

cognate

هم ریشه ، همجنس، واژه هم ریشه .

cognation

خویشاوندی، نسبت، قرابت فطری.

cognition

شناخت، ادراک .ادراک ، معرفت، شناخت.

cognizable

دانستنی، قابل درک .

cognizance

معرفت، ادراک ، شناسائی، آگاهی، تصدیق ضمنی.

cognizant

آگاه ، باخبر.

cognize

درک کردن ، دانستن .

cognomen

کنیه ، لقب.

cognoscente

متخصص در آثار هنری، عتیقه شناس.

cogwheel

چرخ دندانه دار، چرخ دنده .

cohabit

باهم زندگی کردن ( زن ومرد)، رابطه جنسی داشتن .

cohabitant

شریک زندگی یا عمل جنسی، بغل خواب.

cohabitation

زندگی باهم، جماع.

coheir

شریک در ارث.

cohere

چسبیدن ، رابطه خویشی داشتن .

coherence

چسبیدگی، ارتباط ( مطالب )، وابستگی.

coherency

چسبیدگی، ارتباط ( مطالب )، وابستگی.

coherent

منسجم.چسبیده ، مربوط، دارای ارتباط یا نتیجه منطقی.

cohesion

پیوستگی، چسبندگی، هم بستگی، جاذبه مولکولی.

cohesive

چسباننده ، چسبناک .

cohort

گروه ، پیرو، طرفدار، همکار.

coif

گیسوپوش، عرقچین سفید.

coiffure

آرایش مو، مردی که سلمانی زنانه باشد.

coil

چنبره زدن ، فنر، بدور چیزی بطورمارپیچ پیچیدن ، مارپیچ.سیم پیچ.

coin

سکه ، سکه زدن ، اختراع وابداع کردن .

coinage

ضربه سکه ، مسکوکات، ابداع واژه .

coincide

همزمان بودن ، باهم رویدادن ، منطبق شدن ، دریک زمان اتفاق افتادن .

coincidence

انطباق.تصادف، توافق، اقتران ، انطباق، همرویداد.

coincident

همرویده ، واقع شونده دریک وقت، منطبق، متلاقی.

coincident current

با انطباق جریان .

coinsurance

بیمه اتکائی، بیمه مشترک .

coinsure

بیمه اتکائی کردن .

coir

لیف نارگیل، الیاف سخت وزبر.

coital

وابسته بجماع ومقاربت، مقاربتی.

coition

جماع، مقاربت، آمیزشی.

coitus

اتصال، مقاربت جنسی، جماع.

coke

زغال کوک ، زغال سنگ سوخته ، تبدیل به زغال کردن .

col

گدار، گردنه .پیشوند بمعانی با و باهم.

cola

درخت کولا، ماده شیرینی که از برگ ومیوه کولا گرفته میشود.

colander

کفگیر، صافی.

cold

سرما، سرماخوردگی، زکام، سردشدن یا کردن .

cold blooded

خونسرد، بی عاطفه .

cold cuts

گوشت سرد با پنیر یخ زده ، کالباس واغذیه مشابه .

cold shoulder

خونسرد، بی اعتنائی کردن به .

cold sore

( طب ) تاول تبخالی.

cold war

جنگ سرد، جنگ تبلیغاتی ومطبوعاتی.

coldhearted

بی عاطفه .

coldly

بطور سرد.

coldness

سردی.

cole

(گ . ش. ) نوعی کلم، چشم بند، شعبده باز، تردستی، شیادی.

coleslaw

سالاد کلم.

colewort

کلم تازه ونورس.

colic

قولنج، قولنجی، بخار یاگاز معده .

colin

بدبده ، بلدرچین آمریکائی.

coliseum

سالن ، استادیوم ورزشی.

colitis

(طب ) آماس قولون ، ورم مخاط روده بزرگ .

collaborate

همدستی کردن ، باهم کار کردن ، تشریک مساعی.

collaboration

همدستی، همکاری.

collaborator

همدست، یاور.

collage

اختلاط رنگهای مختلف درسطح پرده نقاشی، هنر اختلاط رنگها.

collapse

فروریختن ، متلاشی شدن ، دچار سقوط واضمحلال شدن ، غش کردن ، آوار.

collar

یقه ، یخه ، گریبان ، گردن بند.

collarbone

(=clavicle) (تش. ) ترقوه ، چنبر.

collate

مقابله وتطبیق کردن .تلفیق.

collateral

هم بر، پهلو به پهلو، متوازی، تضمین ، ( آمر. ) وثیقه .

collating sequence

ترتیب تلفیقی.

collation

مقابله ، تطبیق، مقایسه ، تطبیق دستخط ها.

collator

تلفیق کننده .

colleague

هم کار، هم قطار.

collect

جمع آوری کردن ، وصول کردن .گردآوردن ، جمع کردن ، وصول کردن .

collection

جمع آوری، وصول.گردآوری، گردآورد، کلکسیون ، اجتماع، مجموعه .

collective

بهم پیوسته ، انبوه ، اشتراکی، اجتماعی، جمعی.

collective bargaining

مذاکرات دسته جمعی کارمندان با کارفرما.

collective farm

مزرعه اشتراکی، کلخوز.

collective security

تامین دسته جمعی، تامین اجتماعی.

collectively

مجتمعا.

collectivism

(حق. ) اجرای اصول اشتراکی درزندگی، سیستم اقتصادی مشترک ، وسائل تولید دسته جمعیومشترک .

collectivity

جامعیت، مالکیت اشتراکی، جمع.

collectivize

اشتراکی کردن .

collector

تحصیلدار، جمع کننده ، فراهم آورنده ، گرد آورنده .

colleen

دختر موخرمائی، دختر بور.

college

کالج، دانشگاه .

collegial

مربوط به دانشکده ، دانشکده ای.

collegian

عضو دانشکده ، دانشجو.

collegiate

دانشکده ای، دانشگاهی.

collegium

هیئت یا کمیته .

collenchyma

بافت لانه زنبوری، بافت کلانشیم.

colleotor

جمع آورنده ، روبنده ، جریان روب.

collide

تصادم کردن ، بهم خوردن .

collie

سگ گله اسکاتلندی.

collier

ذغال سنگ ، کشتی، ذغال گیری.

colliery

کان ذغال سنگ ( یاساختمان وابسته به آن )، تجارت ذغال، ذغال فروشی.

collieshangie

دعوای پر سر وصدا، مناقشه .

colligate

بستن ، متصل کردن ، ائتلاف کردن .

collimate

موازی قرار دادن ، میزان کردن ، تعدیل کردن .

collimator

اختر یاب، موازی ساز.

collinear

دریک خط مستقیم واقع شونده .

collins

نامه پر سود.

collision

تصادم، برخورد.

collission

بهم خوردن ، تصادم، بهم خوردگی، پیوند چند حرف بدون صدا.

collocate

پهلوی هم گذاردن ، مرتب کردن .

collocation

باهم گذاری، ترتیب، نظم، نوبت وترتیب.

collogue

چاپلوسی کردن ، موافقت دروغی کردن ، توطئه چیدن ، محرمانه گفتگو کردن .

collop

تکه کوچک گوشت، برش گوشت.

colloquial

گفتگوئی، محاوره ای، مصطلح، اصطلاحی.

colloquialism

عبارت مصطلح، جمله مرسوم درگفتگو.

colloquist

(=talker) گوینده ، اهل محاوره .

colloquium

مکالمه ، محاوره ، کنفرانس.

colloquy

گفتگو، صحبت، محاوره .

collude

ساخت وپاخت کردن ، تبانی کردن ، توطئه چیدن .

collusion

ساخت وپاخت، تبانی، سازش، هم نیرنگ ، بست وبند.

colluvial

وابسته بسنگهای کوه ، دامنه کوهی.

colluvim

تخته سنگی که در اثر شکاف سنگ وغیره غلتیده وبپای کوه افتاده .

colly

بادوده سیاه کردن ، سیاه کردن ، دوده .

collyrium

دوای قطره برای چشم، سرمه .

collywobbles

درد معده ، درد دل.

colocynth

حنظل، هندوانه ابو جهل.

colon

دونقطه ، نشان دونقطه .دونقطه یعنی این علامت ، روده بزرگ ، قولون ، معائ غلاظ، ستون روده .

colonel

سرهنگ .

colonial

مستعمراتی.

colonialism

استعمار، سیاست مستعمراتی.

colonialist

مستعمره چی.

colonist

مستعمره نشین ، کسیکه درتاسیس مستعمره ای شرکت میکند، مهاجر.

colonization

استعمار، مهاجرت، کوچ.

colonize

تشکیل مستعمره دادن ، ساکن شدن در، مهاجرت کردن .

colonnade

ردیف ستون ، ستون بندی، ردیف درخت.

colony

مستعمره ، مستملکات، مهاجر نشین ، جرگه .

color

رنگ ، فام، بشره ، تغییر رنگ دادن ، رنگ کردن ، ملون کردن .

color blind

رنگ کور، فاقد حساسیت نسبت برنگ .

colorable

رنگ پذیر، ساختگی، جعلی.

coloration

فن رنگرزی، حالت رنگ پذیری، رنگ آمیزی.

colored

رنگی، ملون ، نژادهای غیر سفید پوست، رنگین .

colorfast

دارای رنگ ثابت، رنگ نرو.

colorful

رنگارنگ .

colorific

رنگ آور، رنگ ده .

colorimeter

رنگ سنج.

coloring

رنگ آمیزی.

colorist

رنگ زن ، نقاش.

colorless

بی رنگ ، کم رنگ ، رنگ پریده ، غیر جالب، بیمزه .

colosseum

سالن بزرگ ، آمفی تئاتر، میدان ورزش.

colossus

عظیم الجثه ، چیز غول پیکر وگنده .

colour

رنگ ، فام، بشره ، تغییر رنگ دادن ، رنگ کردن ، ملون کردن .

colourable

رنگ پذیر، ساختگی، جعلی.

colouration

فن رنگرزی، حالت رنگ پذیری، رنگ آمیزی.

coloured

رنگی، ملون ، نژادهای غیر سفید پوست، رنگین .

colourful

رنگارنگ .

colouring

رنگ آمیزی.

colourless

بی رنگ ، کم رنگ ، رنگ پریده ، غیر جالب، بیمزه .

coloursit

رنگ زن ، نقاش.

colportage

دوره گردی، دتسفروشی، طوافی.

colporteur

کتاب فروش دوره گرد، فروشنده دوره گرد.

colt

کره اسب، شخص ناآزموده ، تازه کار، نوعی طپانچه .

colter

تیغه جلو خیش.

coltish

مثل کره ، جست وخیز کننده .

colubrine

مارمانند، وابسته بخانواده مارهای بی زهر.

colugo

میمون جهنده .

columbarium

دخمه مردگان ، جای نگهداری خاکستر مردگان ، سوراخ ( شبیه لانه کبوتر ).

columbine

گل تاج الملوک اخیلیا، زبان در قفا.

column

ستون ، پایه ، رکن .ستون .

column binary

دودوئی ستونی.

column by column

ستون به ستون .

column major order

بترتیب ستونی.

columnar

ستونی.

columniation

ستون بندی.

columnist

مقاله نویس.

com

پیشوند بمعانی با و باهم.

coma

اغمائ، بیهشی.

comatant

جنگجو، مایل بجنگ ، مبارز، محارب.

comate

رفیق، همدم، ریشه ای، ( نجوم ) مه گرفته .

comatose

(طب ) اغمائ، بیهش، بیهوش.

comb

شانه ، شانه کردن ، جستجو کردن .شانه ، شانه ای، شانه کردن .

combat

پیکار، نبرد، زد وخورد، ستیز، حرب، مبارزه کردن ، رزم، جنگیدن با.

combative

مبارز، جنگجو، اهل مجادله ودعوا.

combe

دره باریک ، دامنه تپه .

comber

ماشین شانه زنی، کارگر شانه زنی، ماشین پنبه زنی.

combinability

ترکیب پذیری، قابلیت ترکیب.

combination

ترکیب.ترکیب، آمیزش.

combinational

ترکیبی.

combinational circuit

مدار ترکیبی.

combinatorial

ترکیبی.

combinatory

ترکیبی، ترکیب شونده .

combine

باهم پیوستن ، ملحق شدن ، متحد شدن ، آمیختن ( ش. ) ترکیب شدن ، ماشین درو وخرمن کوبی، کمباین .ترکیب کردن .

combined

ترکیب شده .

combo

دسته کوچک موسیقی جاز.

combrous

صعبالعبور، صعبالوصول، مزاحم، پردردسر.

combust

سوزاندن ، تبدیل بخاکستر کردن ، محو در نور خروشید.

combustibility

سوختنی، قابلت احتراق، ( مج. ) برانگیختنی.

combustible

سوزا، احتراق پذیر، قابل تحریک وبرانگیختنی.

combustion

سوختن ، سوخت، اشتعال، احتراق.

combustor

محفظه احتراق ( در موشک جت یا توربین ).

come

آمدن ، رسیدن .

come about

اتفاق افتادن ، بانجام رسیدن .

come along

پیشرفت کردن ، جلو رفتن .

come around

بازگشت کردن به ، تغییر مسیردادن ( مثل باد ).

come back

بازگشتن ، برگشتن .

come off

تحقق یافتن ، وقوع یافتن .

come round

شفا یافتن ، ( ز. ع. ) بهوش آمدن ، بازگشتن وبحال اول رسیدن .

come through

باقی ماندن ، دادن ، وقوع یافتن ، طی شدن .

come to pass

اتفاق افتادن ، رخ دادن .

comedian

نوینسده نمایش های خنده دار، هنرپیشه نمایش های خنده دار.

comedienne

زنی که در نمایش های خنده آور بازی میکند.

comedown

نزول کردن ، پائین رفتن ، تنزل رتبه ومقام.

comedy

نمایش خنده دار، شاد نمایش، کمدی.

comeliness

خوبروئی، خوش منظری.

comely

خوبرو، خوش آیند، خوش منظر.

comer

آینده ، وارد.

comestible

خوردنی، خوراکی ( درجمع )، قابل خوردن .

comet

ستاره دنباله دار.

comeuppance

توبیخ بیجا، مزد عمل بد.

comfit

نقل وشیرینی.

comfort

راحت، آسودگی، آسایش، مایه تسلی، دلداری دادن ( به )، آسایش دادن .

comfortable

راحت.

comforter

راحتی بخش، تسلی دهنده .

comfy

راحت

comic

خنده دار، مضحک ، وابسته به کمدی.

comic strip

کارتون ، فیلم های نقاشی شده .

comit language

زبان کامیت.

comity

تعارف، نزاکت.

comkpliant

مهربان ، خوشخو، موافق، اجابت کننده .

comkplimentarily

بطور تعارفی، با تعریف.

comma

نام این نشان (، )، ویرگول.واوک ، ویرگول.

command

فرمان .فرمایش، سرکردگی، فرماندهی، فرمان دادن ، حکم کردن ، امرکردن ، فرمان .

command language

زبان فرماندهی.

commandant

افسر فرمانده ، فرمانده .

commandeer

وارد بخدمت اجباری کردن ، برای ارتش برداشتن ، مصادره کردن .

commander

فرمانده ، ارشد، سرکرده ، تخماق.

commandery

مقام فرماندهی، محل فرماندهی.

commanding officer

افسر فرمانده .

commandment

فرمان ، حکم، دستور خدا.

commando

تکاور.

comme il faut

چنانکه باید وشاید.

commemorate

مجلس یادآوری، نگاه داشتن ، جشن گرفتن ، بیادگار نگاه داشتن .

commemoration

یادبود، مجلس تذکر، مجلس یا جشن یادبود.

commemorative

مربوط به جشن یاد بود، یادبودی.

commence

آغاز کردن ، شروع کردن .

commencement

آغاز، جشن فارغ التحصیلی.

commend

ستودن ، ستایش کردن .

commendable

ستودنی.

commendation

ستایش، توصیه ، سفارش، تقدیر.

commendatory

تقدیر آمیز.

commensal

هم غذا.

commensurability

(ر. ) توافق، قابلیت قیاس، قابلیت اندازه گیری، هم مقیاسی، هم اندازگی، همپیمانگی، تناسب.

commensurable

تناسب پذیر.

commensurate

متناسب.

comment

توضیح، تفسیر، تعبیر، تفسیر نوشتن ، تعبیر کردن .توضیح.

comment card

کارت توضیحی.

comment statement

حکم توضیحی.

commentary

تفسیر، سفرنگ ، تقریظ، رشته یادداشت، ( درجمع ) گزارش رویداد.

commentate

تقریظ نوشتن ، حاشیه نوشتن ، یادداشت کردن .

commentator

مفسر، سفرنگ گر.

commerce

تجارت، بازرگانی، معاشرت، تجارت کردن .

commercial

تجاری.تجارتی، بازرگانی.

commercial bank

بانگ بازرگانی.

commercial paper

اوراق و اسناد بهادار قابل انتقال (مثل سفته وغیره ).

commercialization

تبدیل بصورت بازرگانی، تجارتی کردن .

commercialize

بصورت تجارتی درآوردن ، جنبه تجارتی دادن به .

commerical language

زبان تجاری.

commie

(ز. ع. - آمر. ) مخفف کلمه communist، کمونیست.

commination

لعن ونفرین ، تکفیر، تهدید بمجازات.

commingle

بهم آمیختن ، بهم مخلوط کردن .

comminute

خردکردن ، ریز ریز کردن ، تجزیه کردن ، تجزیه شده ، خرد شده ، پودرشدن یاکردن .

comminution

پودرکردن ، خردسازی.

commiserate

دلسوزی کردن ، ترحم کردن بر، تسلیت گفتن بر، اظهار تاسف کردن .

commiseration

دلسوزی، ترحم، تسلیت، اظهارتاسف.

commiserative

همدردانه .

commissar

کمیسر.

commissariat

اداره کارپردازی وخواربارارتش، کلانتری.

commissary

فروشگاه مخصوص کارمندان یک اداره .

commission

(.n)ماموریت، تصدی، حق العمل، فرمان ، حکم، هیئت، مامورین ، کمیسیون ، انجام، (.vt) گماشتن ، ماموریت دادن .

commissioner

عضو هیئت، مامور عالی رتبه دولت.

commissure

سطح اتصال، مفصل، درز، پیوندگاه ، محل تلاقی، بند.

commisural

درزی، مربوط به درز وپیوندگاه ، بندی.

commit

سپردن ، مرتکب شدن ، اعزام داشتن برای ( مجازات و غیره )، متعهدبانجامامری نمودن ، سرسپردن .

commitment

سرسپردگی، ارتکاب، حکم توقیف، تعهد، الزام.

committable

قابل ارتکاب.

committal

(commitment) سرسپردگی، ارتکاب، حکم توقیف، تعهد، الزام.

committee

هیئت یا کمیته ، کمیسیون ، مجلس مشاوره .

commix

مخلوط کردن ، بهم ریختن ، درآمیختن .

commixture

اختلاط، ترکیب.

commode

رختدان ، رختان ، گنجه کشودار، چارپایه زیر مستراح دستی، کمد.

commodious

جادار، بکار خور، مقرون بصرفه ، سودمند.

commodity

وسیله مناسب، متاع، کالا، جنس.

commodore

ناخدا، افسر فرمانده دریائی.

common

مشترک ، اشتراکی، معمولی.(.n and .adj) عمومی، معمولی، متعارفی، عادی، مشترک ، پیشپاافتاده ، پست، عوامانه ، (.n، .vi، .vt) مردم عوام، عمومی، مشارکت کردن ، مشاع بودن ، مشترکا استفاده کردن .

common base circuit

مدار یا پایه مشترک .

common carrier

گاراژ دار، متصدی حمل ونقل.حامل مشترک .

common cold

(طب ) سرماخوردگی، گریپ، نزله ، زکام.

common collector

با جریان روب مشترک .

common denominator

مخرج مشترک .(ر. ) مخرج مشترک .

common divisor

(ر. ) مقسوم علیه مشترک ، بخشیاب مشترک .

common emitter

با ساتع کننده مشترک .

common fraction

(ر. ) مخرج مشترک .

common law

حقوق عرفی.

common library

کتابخانه اشتراکی.

common logarithm

(ر. ) لگاریتم اعشاری.لگاریتم طبیعی.

common multiple

(ر. ) مضرب مشترک .مضرب مشترک .

common sense

عقل سلیم، قضاوت صحیح، حس عام.

common statement

حکم اشتراک .

common stock

سهام معمولی شرکت، سهام عادی.

common storage area

ناحیه اشتراکی انباره .

common time

(مو. ) چهارگام، چهارضربی.

common touch

استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص.

common wealth

مشترک المنافع، رفاه عمومی، جمهوری، کشور.

commonage

حق علف چر، حق مرتع.

commonalty

(commonality) عوام الناس، توده مردم.

commoner

شخص غیر اشرافی.

commonly

بطور عادی.

commonplace

پیش پا افتاده ، معمولی، مبتذل، همه جائی.

commons

عوام، مردم عادی.

commonweal

خیر ورفاه عمومی، مشترک المنافع، اجتماع.

commotion

آشوب، اضطراب، جنبش، اغتشاش، هیاهو.

commove

تکان دادن ، مضطرب ساختن ، به هیجان آوردن .

communal

اشتراکی، همگانی.

communalism

کمونیسم، سیستم اشتراکی.

communalist

اشتراکی گرای.

communalize

اشتراکی کردن .

commune

بخش، مزرعه اشتراکی، صمیمانه گفتگو کردن ، راز دل گفتن .

communicability

قابلیت ارتباط، ارتباط پذیری.

communicable

قابل ارتباط، مسری.

communicant

اشخاصیکه مراسم عشائ ربانی را انجام میدهند.

communicate

گفتگوکردن ، مکاتبه کردن ، کاغذ نویسی کردن ، مراوده کردن .ارتباط برقرارکردن .

communication

ارتباط، ابلاغیه ، مکاتبه .ارتباط، مکاتبه .

communication channel

مجرای ارتباطی.

communication device

دستگاه ارتباطی.

communication link

پیوند ارتباطی.

communication theory

نظریه ارتباطات.

communications

ارتباطات.

communicative

گویا، فصیح، مسری.

communicator

مکاتب، شخص در تماس.

communion

مشارکت، آئین عشائ ربانی، صمیمیت وهمدلی.

communique

ابلاغ رسمی، اطلاعیه رسمی یا اداری، اعلامیه .

communism

اصول اشتراکی، مرام اشتراکی، کمونیسم.

communist

طرفدار مرام اشتراکی، مربوط به کمونیسم.

communistic

وابسته بکمونیسم.

communitarian

عضو انجمن یا اجتماع کمونیستی.

community

انجمن ، اجتماع، عوام.

community center

ساختمان محل انجمن ( فرهنگی وغیره )، مرکز اجتماع.

community chest

صندوق اعانه برای امور خیریه .

community property

اموال مشترک زن وشوهر، اموال همگانی.

communization

متکی برحقوق مشترک ، اشتراکی کردن .

communize

اشتراکی کردن ، کمونیستی کردن .

commutable

قابل تغییر، دگرگونی پذیر، قابل تبدیل.

commutate

( دربرق ) هدایت وتغییر( یک یا چند جریان برای ایجاد جریان مداوم).

commutation

تبدیل، تغییر، ( حق. ) تخفیف جرم.

commutation ticket

بلیط با تخفیف ( دوسره وبامدت معین ).

commutative

مبادله ای، مبنی بر تبدیل یامبادله ، تخفیف دار.جابجائی پذیر.

commutativity

جابجائی پذیری.

commutator

جابجاگر.آلت تغییردهنده جهت برق، کموتاتور، سویگر.

commute

تبدیل کردن ، مسافرت کردن با بلیط تخفیف دار، هر روزاز حومه بشهر وبالعکس سفرکردن .

comose

(گ . ش. ) کلاله دار موئی.

compact

(.n and .adj) جمع وجور، بهم پیوسته ، پیمان ، معاهده ، متراکم، (.vt) بهمفشردن ، بهم متصل کردن ، ریز بافتن .فشرده ، فشرده کردن .

compaction

عمل بهم چسباندن ، عمل ریز بافتن ، پیمان .فشردگی، فشرده سازی.

compander

فشرده و نافشرده کننده .

companion

همراه همدم، هم نشین ، پهلو نشین ، ( مج. ) معاشرت کردن ، همراهی کردن .

companionable

قابل معاشرت، شایسته رفاقت.

companionate

بهم پیوسته دراثر اتحاد واشتراک ، مصاحب.

companionship

یاری، همراهی، مصاحبت، پهلو نشینی.

company

شرکت.جمعیت، انجمن ، شرکت ( مخفف آن co میباشد)، گروه ، دسته ، هیئت بازیگران ، گروهان ، همراه کسی رفتن ، مصاحبت کردن با.

comparability

قابلیت قیاس، قیاسی.

comparable

قیاس پذیر، قابل مقایسه .برابرکردنی، قابلیت مقایسه ، مانند کردنی، نظیر.

comparand

قیاسوند، قیاس شونده .

comparative

تطبیقی، مقایسه ای، نسبی، (د. ) تفضیلی (بطور اسم)، درجه تفضیلی، صفت تفضیلی.

comparator

مقایسه کننده .دستگاه اندازه گیری وسنجش وقیاس اشیائ.

compare

مقایسه کردن .مقایسه کردن ، برابرکردن ، باهم سنجیدن .

comparison

مقایسه ، همسنجی.مقایسه ، تطبیق، سنجش، برابری، تشبیه .

comparmentalize

به قسمت های مجزا تقسیم نمودن ، به آپارتمان های جدا جدا تقسیم کردن ، حجره حجره کردن .

compart

(مج. ) جدا جدا کردن ، تقسیم کردن .

compartment

( درقطار) کوپه ، قسمت، تقسیم کردن .

compartmental

قسمت قسمت، کوپه دار.

compass

(.n and .vi and .vt and . adv and .adj) تدبیر کردن ، نقشه کشیدن ، اختراع کردن ، دور زدن ، مدار چیزی راکامل نمودن ، باقطب نماتعیین ، جهت کردن ، محصور کردن ، محدود کردن ، فهمیدن ، درک کردن ، گرد، مدور (.n) حدود وثغور، حوزه ، دایره ، حیطه ، پرگار، قطب نما.

compassion

دلسوزی، رحم، شفقت، غمخواری.

compassionate

ترحم کردن ، دلسوز، غم خوار، رحیم، شفیق، مهربان .

compatibility

همسازی.سازش پذیری، سازگاری، دمسازی، مطابقت.

compatible

سازگار، موافق، دمساز، جور.همساز.

compatriot

هم میهن ، هم وطن .

compeer

هم پایه ، هم دوش، قرین ، همراه ، هم رتبه بودن با.

compel

مجبورکردن ، وادار کردن .

compellation

عمل خطاب یا احضار کردن ، نام.

compend

(=compendium) خلاصه ، زبده ، مختصر، کوتاهی، اختصار.

compendious

ملخص، مجمل، موجز، مختصر ومفید.

compendium

خلاصه ، زبده ، مختصر، کوتاهی، اختصار.

compensable

قابل جبران ، قابل پاداش.

compensate

تاوان دادن ، پاداش دادن ، عوض دادن ، جبران کردن .

compensating errors

خطاهای خنثی کننده .

compensation

جبران ، تلافی، پاداش، غرامت، تاوان .جبران کردن ، خنثی کردن .

compete

رقابت کردن - مسابقه دادن .رقابت کردن با، هم چشمی کردن ، مسابقه دادن .

competence

صلاحیت، شایستگی، کفایت، سررشته .

competency

(=competence) صلاحیت، لیاقت، شایستگی.

competent

لایق، ذی صلاحیت، شایسته ، دارای سر رشته .

competetive

رقابتی، مسابقه ای.

competition

مسابقه ، هم چشمی، سبقت جوئی، هم آوری.رقابت، مسابقه .

competitive

مسابقه ای، قابل رقابت، رقابتی، سبقت جو.

competitor

رقیب، هم چشم، حریف، هم آورد.رقیب، همکار.

compietion

تکمیل، اتمام، انجام.

compiexity

هم تافتی، پیچیدگی، درهمی، بغرنجی.

compilation

گردآوری، تالیف، تلفیق.همگردانی.

compile

همگرادنی کردن .گردآوردن ، تالیف کردن .

compile and go

همگردانی و اجرا.

compile time

هنگام همگردانی، حین همگردانی.

compile time error

خطای حین همگردانی.

compiler

همگردان .مولف، گرد آورنده .

compiler directive

رهنمود همگردانی.

compiler generator

مولد همگردان .

compiler language

زبان همگردانی.

complacence

( =complacency) خوشنودی از خود، خود خوشنودی.

complacency

( =complacence) خوشنودی از خود، خود خوشنودی.

complacent

از خود راضی، عشرت طلب، تن آسا، خود خوشنود.

complain

شکایت کردن ، غرولند کردن ، نالیدن .

complainant

شاکی، دادخواه ، عارض، مدعی، خواهان .

complaint

شکایت، دادخواهی.

complaisance

خوشخوئی، ادب.

complaisant

مهربان ، خوشخو، با ادب.

complected

( =complexioned) لغت >رو< مثل سیاه رو یا سبزه رو.

complement

متمم، متمم گرفتن .تعارفات معمولی، ( ر. ) متمم، مکمل، ضمائم، تزئینی، کامل کردن ، متمم بودن .

complement form

صورت متممی.

complement gate

دریچه متمم ساز.

complementarity

مکمل، متمم، تکمیل، کمال، اصل متممیت.

complementary

متمم، مکمل، تکمیل کننده یکدیگر.متمم، متممی.

complementation

متمم گیری.

complete

کامل، تمام، کامل کردن ، انجام دادن ، بانجام رساندن .تمام، کامل.

completely specified

با تعیین کامل.

completeness

تمامیت، کمال.

completion

اتمام، تکمیل.

completion code

رمز اتمام.

complex

(.n) مجتمع، گروهه ، مجموعه ، عقده ( oghdeh)، آچار، هم تافت، (.adj) پیچیده ، مرکب از چند جزئ، بغرنج، هم تافت.پیچیده ، مختلط.

complex fraction

(ر. ) مخرج مشترک ، برخه مشترک .

complex number

(ر. ) عدد مرکب.عدد مختلط.

complexion

رنگ زدن ، رنگ چهره ، رنگ ، بشره ، چرده .

complexioned

(=complected) لغت >رو< مثل سیاه رو یا سبزه رو.

complexity

پیچیدگی.

compliance

قبول، اجابت، بر آوردن .

compliancy

قبول اجابت.

complicacy

پیچیدگی، کار پیچیده ، بغرنج، بغرنجی.

complicate

پیچیده کردن ، پیچیدن ، بغرنج کردن .

complication

پیچیدگی، بغرنجی، ( طب ) عوارض، عواقب.

complice

همدست.

complicity

(حق. ) همدستی درجرم، شرکت در جرم.

complier

انجام دهنده ، قبول کننده ، همدست، شریک .

compliment

تعارف، تعریف، درود، تعریف کردن از.

complimentary

تعریف آمیز، تعارفی، بلیط افتخاری.

complot

دسیسه ، دوزوکلک ، سازش.

comply

موافقت کردن ، برآوردن ، اجابت کردن .

component

اجزائ، ترکیب کننده ، ترکیب دهنده ، جزئ.مولفه .

comport

سازش کردن ، جور بودن ، تحمل کردن ، دربرداشتن ، حامل بودن ، رفتار.

comportment

رویه ، اخلاق، رفتار.

compos mentis

(حق. ) دارای عقل سالم، دارای مشاعر صحیح.

compose

سرودن ، ساختن ، درست کردن ، تصنیف کردن .

composed

ترکیب شده ، مرکب، آرام، خونسرد.

composer

سراینده ، نویسنده ، سازنده ، مصنف، آهنگ ساز.

composite

مرکب.مخلوط، مرکب، چیز مرکب، هم گذاره .

composition

ترکیب، ساخت، انشائ، سرایش، قطعه هنری.

compositor

حروفچین ، سازنده ، آهنگ ساز.

compost

مخلوط، مواد مقوی نباتات، کود دادن .

composure

آرامش، خودداری، تسلط بر نفس، خونسردی.

compotator

هم پیاله .

compote

کمپوت، خوشاب.

compound

مرکب.(.adj) مرکب، چند جزئی، جسم مرکب، لفظ مرکب، بلور دوتائی (.n) محوطه ، عرصه ، حیاط، ترکیب، جسم مرکب، (.vi and .vt) ترکیب کردن ، آمیختن .

compound complex

( درجمله ) دارای دو قضیه اصلی ویک قضیه فرعی.

compound interest

ربح مرکب.

comprehend

دریافتن ، درک کردن ، فهمیدن ، فرا گرفتن .

comprehensibility

قابلیت درک .

comprehensible

دریافتنی، قابل درک .

comprehension

دریافت، قوه ادراک .

comprehensive

جامع، فرا گیرنده ، وسیع، محیط، بسیط.

compress

متراکم کردن .هم فشرده کردن ، بهم فشردن ، خلاصه شدن یا کردن .

compressed

فشرده ، متراکم.

compressibility

قابلیت فشردگی، تراکم پذیری.

compressible

بهم فشردنی، خلاصه شدنی.

compression

تراکم، متراکم سازی.هم فشارش، بهم فشردگی، تراکم، اختصار.

compressive

هم فشارنده ، فشاری، مایه تراکم، فشرده .

compressor

متراکم کننده .ماشین فشار، دستگاه یا ماشین فشردن هوا، منگنه ، کمپرسور.

comprise

دربرداشتن ، شامل بودن .

compromise

تراضی، مصالحه ، توافق، مصالحه کردن ، تسویه کردن .

compromiser

توافق کار، سازشکار.

compulsion

اجبار، اضطرار.

compulsive

اجباری، اضطراری.

compulsory

اجباری، قهری.

compunction

پشیمانی، ندامت، رحم.

compunctious

نادم، وابسته به پشیمانی.

compurgation

تبرئه ، برائت.

compurgator

یادکننده سوگند برای تبرئه دیگری، تطهیر کننده .

computability

شماره پذیری.

computable

محاسبه پذیر.شمردنی.

computable function

تابع محاسبه پذیر.

computation

شمارش، نتیجه شمارش، محاسبه .محاسبه ، محاسبات.

compute

محاسبه کردن .حساب کردن ، تخمین زدن .

compute bound

با تنگنای محاسباتی.

computed goto

جهش بر مبنای محاسبه .

computer

کامپیوتر، رایانه .شمارنده ، ماشین حساب.

computer aided

بکمک کامپیوتر.

computer architect

معمار کامپیوتر.

computer architecture

معماری کامپیوتر.

computer assisted

بکمک کامپیوتر.

computer based

بر مبنای کامپیوتر.

computer center

مرکز کامپیوتر.

computer center manager

مدیر مرکز کامپیوتر.

computer code

رمز کامپیوتری.

computer engineer

مهندس کامپیوتر.

computer engineering

مهندسی کامپیوتر.

computer family

خانواده کامپیوتر.

computer graphics

نگاره سازی کامپیوتری.

computer industry

صنعت کامپیوتر.

computer instruction

دستورالعمل کامپیوتر.

computer language

زبان کامپیوتری.

computer manufacturer

سازنده کامپیوتر.

computer network

شبکه کامپیوتری.

computer oriented

کامپیوتر گرا.

computer program

برنامه کامپیوتری.

computer salesman

فروشنده کامپیوتر.

computer science

علم کامپیوتر، علوم کامپیوتر.

computer simulation

شبیه سازی، کامپیوتری.

computer system

سیستم کامپیوتری.

computer time

وقت کامپیوتر.

computer word

کلمه کامپیوتری.

computerization

کامپیوتری کردن ، کامپیوتری شدن .

computerize

کامپیوتری کردن .

computerized

کامپیوتری، کامپیوتری شده .

computing

محاسبه ، محسبات، رشته کامپیوتر.

computing center

مرکز محاسبات.

comrade

رفیق، همراه .

comradeship

رفاقت، معاضدت.

con

از بر کردن ، دانستن ، مخفف کلمه عامیانه confidence، اعتماد، گول زدن ، مخالف.پیشوند بمعانی با و باهم.

con cuss

تکان دادن ، بهم زدن ، بهیجان آوردن .

conation

سعی، کوشش بدون هدف معین .

conatus

کوشش، انگیزه .

concatenate

بهم پیوستن ، مسلسل کردن .الحاق کردن .

concatenation

الحاق.تسلسل.

concave

کاو، مقعر.کار، مقعر.

concavity

کاوی، توگودی، تقعر، فرورفتگی.کاوی، تقعر.

concavo concave

مقعر الطرفین ، از دو سو کاو.

concavo convex

از یک سو مقعر واز سوی دیگر محدب.

conceal

پنهان کردن ، نهان کردن ، نهفتن .

concealment

پنهان بودن .

concede

واگذار کردن ، دادن ، تصدیق کردن .

conceit

خودبینی، غرور، استعاره .

conceited

خودپسندی، خودبینی، غرور، استعاره .

conceivability

قابلیت تصور، امکان پذیری.

conceivable

تصور کردنی، ممکن ، امکان پذیر.

conceivably

بطور امکان پذیر.

concent

توافق، مطابقت، هم آهنگی.

concentative

تمرکز دهنده ، تمرکزی، تغلیظی.

concenter

متمرکز کردن ، تمرکز دادن ، تغلیظ کردن .

concentrate

متمرکز کردن ، تمرکز دادن ، تغلیظ.

concentration camp

بازداشتگاه زندانیان سیاسی یا اسرای جنگی.

concentrator

متمرکز کننده یاشونده .متمرکز کننده .

concentric

هم مرکز، متحد المرکز.

concentricity

متحدالمرکز، بودن .

concept

مفهوم.فکر، عقیده ، تصور کلی، مفهوم.

conception

حاملگی، لقاح تخم وشروع رشد جنین ، ادراک ، تصور.

conceptional

تعقلی، ادراکی.

conceptual

تصوری، ادراکی.

conceptualization

تصور، خیال، ادراک .

conceptualize

تصور یا اندیشه چیزی را کردن .

concern

ربط، بستگی، بابت، مربوط بودن به ، (بصورت اسم مفعول) دلواپس کردن ، (م. م. )نگران بودن ، اهمیت داشتن .

concerning

درباره ، درباب.

concert

ساز وآواز، انجمن ساز وآواز، هم آهنگی، کنسرت، مرتب کردن ، جور کردن .

concerted

مجتمعا، باهم، موزون ، هم نوا.

concertina

(مو. ) ارغنون دستی.

concertino

( مو. ) قطعه تصنیف کوچک .

concertmaster

( =concertmeister) (مو. ) رهبر نوازندگان ویلن ومعاون رهبر ارکست.

concertmeister

( =concertmaster) (مو. ) رهبر نوازندگان ویلن ومعاون رهبر ارکست.

concerto

(مو. ) قطعه موسیقی.

concession

اعطائ، امتیاز، امتیاز انحصاری.

concessionaire

صاحب امتیاز.

concessioner

(concessionaire) صاحب امتیاز.

concessive

امتیازی، تصدیقی، حق الامتیازی.

conch

صدف حلزونی.

concha

کرنا، بوق، گنبدنیم گرد، صدفه ، استخوان صدفه .

conchiferous

داری صدف، تولید کندنه صدف، صدف زا.

conchoidal

دارای پستی وبلندی هائی شبیه داخل صدف، صدفی.

conchology

مبحث صدف شناسی.

concierge

نگهدار یاحافظ، زندانبان ، قلعه بان ، دربان .

conciliar

مشورتی، توطئه آمیز، سری، شورائی.

conciliate

ساکت کردن ، آرام کردن ، مطالعه کردن ، آشتی دادن .

conciliation

مصالحه ، آشتی، تسکین ، توافق.

conciliator

آشتی دهنده ، میانجی.

concinnity

زیبائی، ظرافت، تناسب.

concise

مختصر، موجز، کوتاه ، لب گو، فشرده ومختصر.

concision

برش، قطع، تفرقه ، نفاق.

conclave

انجمن محرمانه ، کنفرانس.

conclude

بپایان رساندن ، نتیجه گرفتن ، استنتاج کردن ، منعقد کردن .

conclusion

پایان ، فرجام، اختتام، انجام، نتیجه ، استنتاج.

conclusive

قطعی، قاطع، نهائی.

concoct

درست کردن ، جعل کردن ، اختراع کردن ، ترکیب کردن ، پختن ، (م. م. ) گواریدن .

concoction

ترکیب، معجون .

concomitance

پیوستگی، همراهی، ملازمت.

concomitant

همراه ، ملازم، پیوسته .

conconancy

هم آهنگی، هم صدائی، توافق صدا.

concord

توافق، مطابقت، یکجوری، پیمان ، قرار.

concordance

کشف اللغات، فهرست، تطبیق نامه ، راهنمای مطالب وموضوعات کتاب، هم شیبی.

concordant

موافق، جور، هم آهنگ ، هم نوا، متوازن ، موزون .

concordat

پیمان دولت با جماعت مذهبی، پیمان رسمی میان دو فرقه مذهبی، موافقت نامه .

concourse

گروه ، محل ملاقات، محل اجتماع، محل تلاقی چند خیابان یا جاده .

concrescence

(ز. ش. ) رشد با یکدیگر، نمو مشترک ، پیوستگی.

concrescent

دارای رشد مشترک یا هماهنگ .

concrete

(.vi and .vt) سفت کردن ، باشفته اندودن یا ساختن ، بهم پیوستن ، ساروج کردن ، (.n and .adj) واقعی، بهم چسبیده ، سفت، بتون ، ساروج شنی، اسم ذات.

concretion

سفت شدگی، تحجر، جسمانیت، ذاتیت، سنگال.

concubinage

زندگانی با صیغه ، زندگی بطور صیغه .

concubine

صیغه ، متعه ، رفیقه ، همخوابه .

concupiscence

شهوت، نفس اماره ، هوس.

concupiscent

شهوتی.

concupiscible

تحریک شده بوسیله امیال شهوانی، هوس انگیز.

concur

موافقت کردن ، هم رای بودن ، دمساز شدن .

concurrence

موافقت، توافق، دمسازی، رضایت، تصادف.

concurrency

همزمانی.

concurrent

همزمان .دریک وقت واقع شونده ، موافق، متقارن ، همرو.

concussion

صدمه وتکان مغز که منجر به بیهوشی میشود، تصادم، صدمه ، ضربت سخت.

condeitional branch

انشعاب شرطی.

condemn

محکوم کردن ، محکوم شدن .

condemnation

محکومیت.

condensable

(=condensible) چگال پذیر، خلاصه شدنی، غلیظ شدنی.

condensate

هم چگال، چگالیده ، تغلیظ شده ، منقبض شده ، خلاصه شده .

condensation

چگالش، خلاصه ، جمع شدگی، تکاثف، تغلیظ.

condense

همچگال، متراکم، متراکم کردن .هم چگال کردن ، متراکمکردن ، تغلیظ کردن ، منقبض کردن ، مختصرومفیدکردن ، خلاصه کردن ، چگالیدن .

condensed

فشرده ، خلاصه شده ، تغلیظ شده ، چگالیده .

condescend

تمکین کردن ، فروتنی کردن ، خود را پست کردن ، تواضع کردن .

condescending

فروتن ، مهربان ، نوازش کننده .

condescension

واگذاری، اعطائ، تمکین ، موافقت، مدارا.

condign

سزاوار، فراخور، مناسب.

condiment

ادویه ، نمک وفلفل، چاشنی، ادویه زدن .

condition

شرط، وضعیت، شایسته کردن .حالت، وضعیت، چگونگی، شرط، مقید کردن ، شرط نمودن .

conditional

شرطی، مشروطه ، موکول، مقید، نامعلوم.شرطی.

conditional breakpoint

نقطه انفصال شرطی.

conditional instruction

دستورالعمل شرطی.

conditional jump

جهش شرطی.

conditional transfer

انتقال شرطی.

conditioning

شایسته سازی.

condole

تسلیت دادن ، اظهار تاسف کردن .

condolence

همدردی، تسلیت، اظهار تاسف.

condominium

حکومت مشترک ، مالکیت مشترک .

condonation

چشم پوشی، عفو تقصیر، بخشایش.

condone

چشم پوشی کردن از، اغماض کردن ، بخشیدن .

condor

رخ، شاهرخ، کرکس آمریکائی.

conduce

منتهی شدن به ، راهنمائی کردن ، رهبری کردن .

conducive

موجب شونده ، سودمند، مساعد، منجر شونده .

conduct

رفتار، سلوک ، هدایت کردن ، بردن ، اداره کردن .هدایت کردن ، رفتار.

conductance

میزان هدایت، میزان رسانائی.رسانائی، ضریب هدایت، قدرت هدایت، هدایت، انتقال.

conductibility

قابلیت هدایت.

conduction

انتقال، بردن جریان ، هدایت، تنظیم، رهبری.هدایت، رسانائی.

conductive

برنده ، رسانا.

conductivity

قابلیت هدایت، قابلیت رسانائی.ضریب هدایت یا انتشار ( حرارت والکتریسیته وغیره )، قابلیت هدایت، رسانائی.

conductor

هادی، رسانا.رهبر ارکتسر، راهنما، رسانا.

conduit

مجرای آب، آبگذر، معبر، کانال، مجرا.لوله ، مجرای سیم.

conduplicate

از درازا دولا شده ، تاشده .

cone

مخروط، میوه کاج، هرچیز مخروطی یاکله قندی، مخروطی شکل کردن ، قیف(برای بستنی قیفی).

coneive

تصور کردن ، پنداشتن ، آبستن شدن ، درک کردن ، دیدن ، ایجاد کردن .

coney

( cony) خرگوش کوچک ، آدم ساده لوح.

confabulate

صحبت کردن ، درد دل کردن .

confabulation

صحبت، درد دل.

confect

ساختن ، ترکیب کردن ، آماده کردن ( غذا برای گوارش )، مخلوط کردن ، مزق.

confection

شیرینی، معجون ، ترکیب، ساخت، مربا.

confectionary

شیرینی سازی، شیرینی ساز، قنادی.

confectioner

قناد، شیرینی فروش.

confectionery

صنعت شیرینی سازی، قنادی.

confederacy

هم پیمانی، اتفاق، اتحاد، پیوند، اتحادیه .

confederate

هم پیمان ، متحد، متفق، موتلف، متفق کردن .

confederation

اتفاق، اتحاد، هم پیمانی، هم عهدی، معاهده .

confer

همرایزنی کردن ، اعطائ کردن ، مشورت کردن ، مراجعه کردن .

conferee

(conferree) مشاوره کننده ، همرایزن .

conference

مشاوره ، کنگاش، گفتگو، مذاکره ، همرایزنی.

conferment

تفویض، اعطائ.

conferrable

قابل تفویض.

conferree

(conferee) مشاوره کننده ، همرایزن .

confess

اقرارکردن ، اعتراف کردن .

confession

اقرار، اقرار بجرم، اعتراف نامه .

confessional

محل مخصوص اعتراف بگناه ، اعترافی، اقراری.

confessor

معترف، کسی که کیش خود را آشکارا اعتراف میکند، اقرار آورنده .

confetti

کاغذ رنگی برای تزئین درجشنها، شیرینی، نقل.

confidant

رازدار، محرم اسرار، دمساز.

confidante

زن رازدار، زن محرم اسرار.

confide

سپردن ، محرمانه گفتن ( به )، اطمینان کردن ، اعتماد داشتن به .

confidence

اطمینان ، اعتقاد، اعتماد، رازگوئی، صمیمیت.اطمینان .

confident

مطمئن ، دلگرم، بی پروا، رازدار.

confidential

محرمانه ، دارای ماموریت محرمانه ، راز دار.

confiding

اعتماد کننده .

configuration

پیگربندی.پیکر بندی، هیئت، ترتیب، شکل، قواره ، وضعیت یا موقعیت.

confine

حد، محدوده ، محدود کردن ، منحصر کردن ، محبوس کردن .

confined

بستری، محدود شده .

confinement

تحدید، زندان بودن ، زایمان ، بستری.

confirm

تایید کردن ، تصدیق کردن .تائید کردن ، تصدیق کردن ، تثبیت کردن .

confirmable

قابل تائید وتصدیق.

confirmation

تایید، تصدیق.تائید، تصدیق، ابرام، تثبیت، استقرار.

confirmatory

تقویتی، تائیدی.

confirmed

مسلم، برقرار، تائید شده .

confiscable

(=confiscatable) درمعرض ضبط وتوقیف، قابل توقیف.

confiscatable

(=confiscable) درمعرض ضبط وتوقیف، قابل توقیف.

confiscate

ضبط کردن ، توقیف کردن ، مصادره کردن .

confiscation

مصادره یا ضبط.

confiscator

مصادره گر، دعای اعتراف بگناهان ، دعای اعتراف نامه .

conflagrant

مشتعل، فروزان .

conflagration

آتش سوزی بزرگ ، حریق مدهش.

conflation

ترکیب دوعبارت بایکدیگر، تلفیق، تالیف.

conflict

ستیزه ، کشاکش، کشمکش، نبرد، برخورد، ناسازگاری، تضاد، ناسازگار بودن ، مبارزه کردن .

confliction

تضاد، برخورد.

confluence

اتصال یا تلاقی دو نهر، همریختنگاه ، همریزگاه .

confluent

همریز، باهم جاری شونده ، متلاقی.

conflux

(=confluence) همریزگاه ، برخورد، تلاقی.

confocal

(ر. ) هم کانون ( حقیقی یا مجازی ).

conform

همنوائی کردن ، مطابقت کردن ، وفق دادن ، پیروی کردن .

conformable

قابل توافق، منطبق شدنی، مطیع.

conformance

(=conformity) پیروی، متابعت، همنوائی.

conformation

تطبیق، برابری، سازش، توافق، ساخت، ترکیب.

conformity

انطباق، پیروی از رسوم یا عقاید، همنوائی.

confound

پریشان کردن ، گیج کردن ، عاجز کردن .

confounded

مبهوت، لعنت شده ، نفرین شده .

confraternity

انجمن اخوت، دسته .

confrere

همقطار.

confront

روبرو شدن با، مواجهه دادن .

confuse

مغشوش شدن ، باهم اشتباه کردن ، آسیمه کردن ، گیج کردن ، دست پاچه کردن .

confusion

گیجی، اشتباهی گرفتن .آسیمگی، پریشانی، درهم وبرهمی، اغتشاش، دست پاچگی.

confutation

تکذیب، مورد تکذیب، امر مردود.

confute

ردکردن ، مجاب کردن ، عقیم کردن .

conge

اجازه عبور، تعظیم، کرنش.

congeal

ماسیدن ، یخ بستن ، بستن ، منجمد شدن ، سفت کردن .

congelation

ماسیدگی، بستگی، انجماد، افسردگی، دلمه ، چیز منجمد.

congener

هم جنس، همنوع، مشابه ، متجانس.

congenial

همخو، هم مشرب، دارای تجانس روحی، هم سلیقه .

congenital

مادر زادی، ارثی، موروثی، ذاتی، خلقتی.

congeries

توده ، انباشته ، تراکم، انبوه ، کومه ، کپه .

congest

انبوه شدن ، متراکم کردن ، گرفته کردن .

congestion

ازدحام، انبوهی.تراکم، ( طب ) جمع شدن خون یا اخلاط، گرفتگی.

congestive

وابسته به تراکم.

conglobate

گرد کردن ، گلوله شدن .

conglobe

(=conglobate) گردکردن ، گلوله شدن .

conglomerate

اختلاط، کلوخه شده ، گرد شدن ، جوش سنگ .

conglomeration

گلوه شدگی، توده ، اختلاط شرکتها.

conglutinate

التیام دادن ، بهم چسباندن .

conglutination

التیام، بهم چسبیدن .

congratulate

تبریک گفتن ، شادباش گفتن .

congratulation

تبریک ، تهنیت، شادباش.

congratulator

تبریک گوینده .

congregate

جمع شدن ، اجتماع کردن .

congregation

جماعت، دسته ، گروه ، حضار در کلیسا.

congress

همایش، کنگره ، انجمن ، مجلس، ( آمریکا ) مجلسین سنا ونمایندگان .

congressional

مربوط به کنگره .

congressman

عضو کنگره یا مجلس قانون گذاری آمریکا.

congresswoman

بانوی عضو کنگره آمریکا.

congruence

(=congruency) موافقت، تناسب، تجانس.

congruency

(=congruence) موافقت، تناسب، تجانس.

congruent

موافق، متجانس.

congruity

موافقت، سنخیت، تجانس، هم نهشت بودن .

congurous

درخور، مناسب، مطابق، جور، منطبق.

conic

(=conical) مخروطی، کله قندی.

conical

(=conic) مخروطی، کله قندی.

conifer

رسته درختانی ( مثل کاج ) که میوه مخروطی دارند.

conium

(گ . ش. ) شوکران ، شوکران کبیر.

coniviction

محکومیت، مجرمیت، عقیده ، اطمینان .

conjectural

حدسی.

conjecture

گمان ، حدس.حدس، ظن ، گمان ، تخمین ، حدس زدن ، گمان بردن .

conjoin

پیوستن ، وصل کردن ، قرین شدن ، مقترن ، ( حق. ) همسر، زوج.

conjugal

نکاحی، ازدواجی.

conjugate

صرف کردن ، درهم آمیختن ، توام.

conjugation

(د. ) صرف، پیوستگی، ترکیب، گشنگیری.

conjugational

صرفی.

conjunct

بهم پیوسته ، متصل، متحد.

conjunction

عطف، ترکیب عطفی.پیوستگی، اتصال، اقتران ، حرف ربط، حرف عطف.

conjunctional

ربطی.

conjunctive

عطفی.ربط دهنده ، حرف ربط.

conjunctivitis

(طب ) ورم ملتحمه ، آماس ملتحمه .

conjuncture

اقتران ، اتصال، ملاقات تصادفی.

conjuration

افسون ، سحر، جادو، التماس، مناجات.

conjure

التماس کردن به ، سوگند دادن ، جادو کردن .

conjurer

(=conjuror) جادوگر، ساحر، آدم تردست.

conjuror

(=conjurer) جادوگر، ساحر، آدم تردست.

conk

(معمولا با out ) ضعیف شدن ، از کار افتادن .

conn

راندن ، ( کشتی وهواپیما ) را هدایت کردن .

connate

ذاتی، مادزادی.

connatural

هم جنس، هم خو.

connect

پیوستن ، وصل کردن ، مربوط کردن ، متصل کردن .بستن ، وصل کردن .

connected

بسته ، متصل.

connectedly

بطور متصل.

connection

(=connexion) پیوستگی، اتصال، وابستگی، نسبت، مقام، خویش، رابطه .بستگی، اتصال.

connection cable

کابل اتصال.

connection terminal

پایانه اتصال.

connective

کلمه ربط یا عطف، ربط، پیوندی.رابط، متصل کننده .

connectivity

اتصال.

connector

بست، اتصال، رابط، متصل کننده .

connexion

(=connection) ارتباط، اتصال.

conniption

حمله صرع.

connivance

چشم پوشی، اغماض، اجازه ضمنی.

connive

چشم پوشی کردن ، مسامحه کردن ، تجاهل کردن ، سر وسر داشتن .

conniver

مسامحه کار، تجاهل کننده .

connoisseur

خبره .

connoisseurship

خبرگی.

connotation

دلالت ضمنی، توارد ذهنی، معنی.

connotative

دلالت کننده ، درضمن ، اشاره ضمنی کننده .

connote

دلالت ضمنی کردن بر، اشاره ضمنی کردن .

connubial

وابسته به زناشوئی.

conoid

(=conoidal) (هن. ) شبه مخروطی، مخروطی شکل.

conoidal

(=conoid) (هن. ) شبه مخروطی، مخروطی شکل.

conquer

پیروزی یافتن بر، فتح کردن ، تسخیر کردن .

conqueror

فاتح، غالب، پیروز، کشورگشا.

conquest

غلبه ، پیروزی، غلبه کردن .

consanguine

(=consanguinous) هم خون ، از یک صلب، صلبی.

consanguinity

خویشی صلبی، قوم وخویشی.

consanguinous

(=consanguine) هم خون ، از یک صلب، صلبی.

conscience

وجدان ، ضمیر، ذمه ، باطن ، دل.

conscientious

باوجدان ، وظیفه شناس.

conscientious objector

کسی که بعلل اخلاقی یا عقاید مذهبی از دخول در ارتش خودداری کند.

conscionable

معقول، درست، وجدانی، باوجدان .

conscious

هوشیار، بهوش، آگاه ، باخبر، ملتفت، وارد.

consciously

از روی قصد.

consciousness

هوشیاری، آگاهی، خبر، حس آگاهی.

conscript

سرباز وظیفه ، مشمول نظام کردن .

conscription

خدمت اجباری.

consecrate

وقف شده ، ویژه کردن ، تخصیص دادن ، تقدیس کردن .

consecration

تخصیص، وقف، تقدیس، تبرک .

consecution

توالی، نتیجه منطقی.

consecutive

پیاپی، متوالی.پی درپی، متوالی، پشت سرهم، ( د. ) نتیجه ای.

consensual

(حق. ) مبنی بر رضایت طرفین ، رضایتی.

consensus

توافق عام، رضایت وموافقت عمومی، وفاق، اجماع.

consent

رضایت، موافقت، راضی شدن ، رضایت دادن .

consentaneous

موافق، دارای اتفاق آرائ.

consequence

نتیجه ، نتیجه منطقی، اثر، برآمد، دست آورد، پی آمد.

consequent

من تبع، پی آیند، بر آیند، نتیجه بخش.

consequential

نتیجه ای، مهم، دارای اهمیت، پربرآیند.

conservation

نگهداری، حفاظت، حفظ منابع طبیعی.

conservationist

طرفدارحفظ منابع طبیعی.

conservatism

محافظه کاری، سیاست محافظه کاری.

conservative

محافظه کار، پیرو سنت قدیم.

conservatoire

(conservatory) (مو. ) آموزشگاه هنرهای زیبا.

conservator

نگهبان ، سرایدار، نگهدارنده ، محافظ.

conservatory

هنرستان هنرهای زیبا ( بخصوص موسیقی ).

conserve

نگهداری کردن ، از صدمه محفوظ داشتن ، کنسرو تهیه کردن ، کنسرو.

consider

رسیدگی کردن ( به )، ملاحظه کردن ، تفکر کردن .

considerable

شایان ، قابل توجه ، مهم.

considerate

باملاحظه ، بافکر، محتاط.

consideration

ملاحظه ، رسیدگی، توجه ، مراعات.

considered

بافکر باز ودرست، با اندیشه صحیح، مطرح شده .

consign

سپردن ، تسلیم کردن ، امانت گذاردن ، ارسال کردن .

consignee

کسی که جنس یا مالی بعنوانش ارسال شده .

consignment

حمل، ارسال، محموله ، مرسوله .

consignor

فرستنده کالا، حمل کننده کالا.

consist

مرکب بودن از، شامل بودن ، عبارت بودن از.

consistence

(consistency) ثبات، استحکام، درجه غلظت، توافق، سازگاری.

consistency

(consistence) ثبات، استحکام، درجه غلظت، توافق، سازگاری.سازگاری.

consistency check

بررسی سازگاری.

consistent

سازگار.نامتناقض، استوار، ثابت قدم.

consistory

مجلس سنای پاپ ومطران ها، انجمن کاتوزیان .

consociate

همدست کردن ، متحد کردن ، پیوستن .

consociation

(association) شرکت، پیوند.

consolation

دلداری، تسلی، تسلیت.

console

پیشانه ، میزفرمان .دلداری دادن ، تسلی دادن ، تسلیت دادن ، میز زیر رادیو یاتلویزیون یاارگ وپیانو.

consolidate

محکم کردن ، یکی کردن ، یک رقم کردن .

consolidation

تحکیم، تثبیت، تقویت، ترکیب، اتحاد، قوام.

consomme

آب گوشت تنگاب، آبگوشت غلیظ.

consonance

هم آهنگی، هم صدائی، توافق صدا.

consonant

هم آهنگ ، حرف صامت، حرف بی صدا، همخوان .

consonantal

بی صدائی، وابسته به حروف بی صدا، صامت.

consort

همسر، شریک ، مصاحب، هم نشین شدن ، جور کردن .

consortium

(حق. ) ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی، کنسرسیوم.

conspecific

همنوع.

conspectus

نمودار، اجمال، زمینه .

conspicuous

انگشت نما، پدیدار، آشکار، توی چشم خور.

conspiracy

توطئه ، دسیسه ، نقشه خیانت آمیز.

conspirator

خیانتکار، توطئه چی، دسیسه کار، شریک فتنه .

conspiratorial

حاکی از توطئه وتوطئه سازی، توطئه آمیز.

conspire

توطئه چیدن برای کار بد، هم پیمان شدن ، درنقشه خیانت شرکت کردن .

constable

افسر ارتش، پاسبان ، ضابط.

constabulary

نیروی شهربانی، پاسبانان یک محل.

constancy

پایداری، ثبات، استواری، وفاداری.

constant

ثابت.پایدار، ثابت قدم، باثبات، استوار، وفادار، دائمی.

constellate

بشکل صورت فلکی درآمدن ، جزئ منظومه فلکی شدن .

constellation

صورت فلکی، برج، مجمع الکواکب.

consternate

احساس تحیر و وحشت کردن ، متوحش شدن .

consternation

بهت، آشفتگی، حیرت، بهت وحیرت.

constipate

(طب ) قبض کردن ، یبوست دادن ، خشکی آوردن .

constipation

یبوست، خشکی.

constituency

هیئت موسسان ، حوزه انتخاباتی.

constituent

جزئ اصلی، انتخاب کننده ، موکل، سازنده .

constitute

تشکیل دادن ، تاسیس کردن ، ترکیب کردن .

constitution

ساختمان ووضع طبیعی، تشکیل، تاسیس، مشروطیت، قانون اساسی، نظام نامه ، مزاج، بنیه .

constitutional

مطابق قانون اساسی.

constitutionalism

اصول مشروطیت، حکومت مشروطه .

constitutionality

مشروطیت، مطابقت با قانون اساسی.

constitutive

ترکیب کننده ، تشکیل دهنده ، ساختمانی.

constrain

بزور وفشار وادار کردن ، تحمیل کردن .

constraint

قید، محدودیت.اجبار، اضطرار، فشار، قید، گرفتاری، توقیف.

constrict

تنگ کردن ، جمع کردن ، منقبض کردن .

constriction

تنگی، ضیق، انقباض، فشار، تنگ شدگی، قبض مزاج.

constrictor

ماهیچه جمع کننده ، انواع مارهای >بوا<.

constringe

جمع شدن ، گرد آمدن ، چروک شدن .

construable

قابل تفسیر، قابل تجزیه ، تفسیر شدنی.

construct

ساختن ، بنا کردن ، ایجاد کردن .ساختن ، ساخت.

constructible

قابل ساختن .

construction

ساختمان ، عمارت.ساختمان ، ساخت.

constructional

ساختمانی.

constructive

بناکننده ، (مج. ) سودمند، مفید، ساختمانی.

constructor

سازنده .

construe

تفسیر کردن ، تعبیر کردن ، استنباط کردن .

consubstantial

هم جوهر، هم گوهر، هم جنس، هم طبیعت.

consubstantiation

هم گوهر.

consuetude

اعتیاد، رسم وروش، عادت.

consul

کنسول، قنسول.

consular

کنسولی.

consulate

کنسولگری، اداره کنسولی.

consult

همفکری کردن ، رایزنی کردن ، کنکاش کردن ، مشورت کردن ، مشورت خواستن از، مشورت.

consultant

مشاور، رایزن .

consultation

مشاوره ، مشورت، مذاکره ، همفکری، رایزنی.

consultative

کنکاشی، مشورتی، مشاوره ای، شورائی.

consultor

مشاور، رایزن .

consumable

مصرف شدنی.

consume

مصرف کردن .مصرف کردن ، تحلیل رفتن ، از پا درآمدن .

consumedly

بیش از حد، بطور زیاد.

consumer

مصرف کننده .مصرف کننده .

consumer goods

اشیائ مصرفی، کالاهای مصرفی.

consummate

بپایان رساندن ، انجام دادن ، عروسی کردن ، بوصال رسیدن ، رسیده ، تمام وکمال، بحدکمال.

consumption

مصرف.مصرف، سوختن ، زوال، (طب ) مرض سل.

consumptive

دچار مرض سل، تحلیل رفته .

contact

تماس، اتصال، تماس یافتن ، تماسی، برخورد.محل اتصال، تماس، تماس گرفتن .

contagion

(طب ) واگیری، سرایت، ناخوشی واگیر.

contagious

واگیر، مسری، واگیردار.

contagium

واگیر، میکرب سرایت دهنده مرض.

contain

محتوی بودن ، دارا بودن ، دربرداشتن ، شامل بودن ، خودداری کردن ، بازداشتن .

container

ظرف، محتوی.

containment

کف نفس، محدود نگاهداشتن .

contaminant

آلودگر، جسم آلوده ، ملوث، آلوده کننده .

contaminate

آلودن ، ملوث کردن ، سرایت دادن .

contamination

آلایش، آلودگی، کثافت، عدم خلوص، ناپاکی.

conte

داستان کوتاه ، داستان .

contemn

خوار شمردن ، حقیر شمردن .

contemplate

تفکر کردن ، درنظر داشتن ، اندیشیدن .

contemplation

تفکر، تامل، غور، تعمق.

contemplative

تفکری، وابسته به غور وتعمق.

contemporaneity

هم عصری، معاصر بودن .

contemporaneous

هم زمان ، معاصر، هم عصر.

contemporary

معاصر، همزمان ، هم دوره .

contempt

تحقیر، اهانت، خفت، خواری.

contemptible

قابل تحقیر، خوار، پست.

contemptuous

اهانت آمیز، مغرورانه ، قابل تحقیر، تحقیر آمیز.

contend

ستیزه کردن ، مخالفت کرده با، رقابت کردن ، ادعا کردن .

content

محتوی، مضمون .گنجایش، حجم، مقدار، مندرجات، مفاد، خوشنود، راضی، راضی کردن ، قانع کردن ، خرسند، خرسند کردن .

content addressable

نشانی پذیر از روی محتوی.

content addressed

نشامی یافته از روی محتوی.

contention

درگیری.ستیزه ، مشاجره ، نزاع، مجادله ، مباحثه .

contentious

ستیزه جو، دعوائی، متنازع فیه ، ستیزگر.

contentment

رضایت، قناعت، خرسندی.

conterminous

هم مرز، مجاور، نوک بنوک ، متلاقی.

contest

مباحثه وجدل کردن ، اعتراض داشتن بر، ستیزه کردن ، مشاجره ، مسابقه ، رقابت، دعوا.

contestable

قابل اعتراض.

contestant

ستیزه جو، مسابقه دهنده ، مدافع.

contestation

بحث، منازعه ، مناظره ، رقابت، مرافعه ، رد.

context

زمینه ، مفاد، مفهوم.زمینه ، متن .

context free

مستقل از متن .

context sensitive

حساس نسبت به متن .

contexture

ترکیب، بافت، مفاد.

contiguity

نزدیکی، مجاورت، برخورد، تماس، وابستگی، ربط.

contiguous

همجوار.نزدیک ، مجاور، پیوسته ، متصل، مربوط بهم.

continence

خودداری، خویشتن داری، پرهیزگاری.

continent

اقلیم، قاره ، پرهیزکار، خوددار.

continental

اقلیمی، قاره ای.

continental shelf

فلات قاره .

contingence

رابطه ، تماس ( مانند زاویه تماس ).

contingency

احتمال، احتمال وقوع، چیزی که درآینده ممکن است رخ دهد، تصافی، محتملالوقوع.

contingent

محتمل الوقوع، تصادفی، مشروط، موکول.

continual

پیوسته ، پی درپی، دائمی، همیشگی، مکرر، متناوب.

continuance

دوام، ادامه ، تناوب بدون انقطاع.

continuant

ادامه دهنده .

continuate

لاینقطع، پی درپی، پیوسته بهم، سریع الاتصال.

continuation

ادامه ، مداومت، تعقیب، تمدید.ادامه ، تمدید.

continuator

دنبال کننده ، ادامه دهنده ، مستمر.

continue

ادامه دادن ، دنبال کردن .ادامه دادن .

continue statement

حکم ادامه .

continuing

مداوم، لاینقطع.

continuity

پیوستگی، اتصال، استمرار، تسلسل، دوام.پیوستگی، دوام.

continuous

مداوم، متوالی.پیوسته ، مداوم.

continuous form

ورقه پیوسته .

continuous paper

کاغذ پیوسته .

continuous time

با پیوستگی زمانی.

continuum

پیوستگان ، رشته مسلسل، تسلسل، پی درپی، مستمر، زنجیره .

contort

از شکل انداختن ، کج کردن ، پیچاندن .

contortion

ازشکل اندازی، کج کردن ، شکنج.

contortionist

بندباز، کسی که بدنش را کج ومعوج میکند.

contour

محیط مرئی، خط فاصل درنقشه های رنگی، نقشه برجسته ، نقاشی کردن ، طراحی کردن .محیط مرئی، حدفاصل.

contour line

منحنی تراز، خط برجستگی زمین .

contour map

نقشه ای که دارای خطوط فاصل مشخصی باشد، نقشه برجسته .

contraband

کالای قاچاق، تجارت قاچاق یاممنوع، قاچاق.

contrabandist

قاچاقچی.

contraception

جلوگیری از آبستنی.

contraceptive

وسیله جلوگیری از آبستنی.

contract

قرارداد، منقبض کردن ، منقبض شدن .(.n)قرارداد، مقاطعه ، کنترات، پیمان . (.vtand .vi) پیمان بستن ، قرردادبستن ، مقاطعه کاری کردن ، کنترات کردن ، منقبض کردن ، مخفف کردن ، همکشیدن .

contractile

قابل انقباض، ادغام شونده ، هم کشی پذیر، ترنج پذیر.

contraction

انقباض، اختصار، ادغام، همکشیدن ، ترنجیدن .

contractor

پیمان کار، مقاطعه کار.

contractual

قراردادی، مقاطعه ای، ماهده ای، پیمانی.

contracture

انقباض، همکشی.

contradict

رد کردن .تناقض داشتن با، مخالف بودن با، سخن ( کسی را ) انکار کردن .

contradiction

تناقض، مغایرت.مخالف، تناقض، رد، ضد گوئی، خلاف گوئی.

contradictious

متناقض گو.

contradictorily

باتناقض.

contradictoriness

مغایرت، تناقض.

contradictory

متناقض، مخالف، متباین ، (من. ) ضد ونقیض.متناقض، مغایر.

contradistinction

تمیز، تشخیص، فرق.

contradistinctive

متمایز.

contradistinguish

فرق گذاردن (بعلت خواص متناقض ومغایر )، متمایز داشتن .

contralto

(مو. ) زیرترین صدای مردانه ، بم ترین صدای زنانه .

contraposition

(من. ) مفهوم مخالف، قلب مطلب بطریق منفی.

contraption

اختراع، تدبیر، ابتکار، اسباب.

contrapuntal

چندصدائی، چند صوتی، آهنگ یاترانه چند صوتی.

contrariety

مخالفت، دگرگونی، مغایرت، ناسازگاری.

contrariness

مخالفت، مغایرت، ناجوری، ناسازگاری.

contrarious

مخالفت آمیز، از روی دشمنی، عناد آمیز.

contrariwise

برعکس، بطور وارونه ومعکوس.

contrary

مخالف، معکوس، مقابل، خلاف.

contrast

هم سنجی، مغایرت، برابر کردن ، تباین ، مقابله ، تقابل.تباین ، کنتراست، مقایسه کردن .

contravene

تخلف کردن از، نقض کردن ، تخطی کردن .

contravention

تخلف، نقض، تشدید.

contretemps

روی داد ناگوار، بدشانسی، گرفتگی حالت.

contribute

اعانه دادن ، شرکت کردن در، همکاری وکمک کردن ، هم بخشی کردن .

contribution

سهم، اعانه ، هم بخشی، همکاری وکمک .

contributor

شرکت کننده ، اعانه دهنده ، هم بخشگر.

contributory

کمک کننده ، موجب، خراج گذار.

contrite

پشیمان ، توبه کار، از روی توبه وپشیمانی.

contrition

پشیمانی، توبه ، ندامت.

contrivance

اختراع، تدبیر، تمهید، اسباب.

contrive

تعبیه کردن ، طرح ریزی کردن ، تدبیر کردن .

contriver

مدبر، طرح ریز، کوشا وزرنگ .

control

کنترل.کنترل کردن ، نظارت کردن ، تنظیم کردن ، بازرسی، کنترل، بازبینی، کاربری.

control block

کنده کنترل.

control card

کارت کنترل.

control character

دخشه کنترل.

control circuit

مدار کنترل.

control computer

کامپیوتر کنترل.

control console

پیشانه کنترل.

control desk

میز کنترل.

control flow

گردش کنترل، روند کنترل.

control grid

توری کنترل.

control hierarchy

سلسله مراتب کنترل.

control key

کلید کنترل.

control language

زبان کنترل.

control memory

حافظه کنترل.

control mode

باب کنترل.

control panel

تابلوی کنترل، صفحه کنترل.

control port

درگاه کنترل.

control rod

میله کنترل.

control store

انباره کنترل.

control structure

ساخت کنترل.

control unit

واحد کنترل.

control word

کلمه کنترل.

controller

بازرس، حسابدار ممیز، ناظر.کنترل کننده .

controversial

مباحثه ای، جدلی، جدال آمیز، هم ستیز، هم ستیزگر، هم ستیزگرانه .

controversy

هم ستیزی، مباحثه ، جدال، ستیزه ، بحث.

controvert

ردکردن ، هم ستیز کردن ، مخالفت کردن ، منکر شدن .

contumacious

سرکش، خودسر، سرپیچ، متمرد، یاغی.

contumacy

سرکشی، امتناع از حضور دردادگاه ، تمرد.

contumelious

اهانت کننده ، جسورانه ، ننگین ، زشت.

contumely

اهانت، بی حرمتی، خفت، سبکی، توهین .

contuse

کوفتن ، ضربت زدن ، کوفته کردن ، له کردن .

contusion

(طب ) کوفتگی، ضرب، ضربت، کوفتگی انساج، ضغطه .

conundrum

معما، چیستان ، لغز، مسئله بغرنج وپیچیده .

conurbation

شهر مهم مرکزی.

convalesce

بهگراشدن ، بهبودی یافتن ، دوره نقاهت را گذراندن .

convalescence

بهگرائی، دوره نقاهت.

convalescent

بهگرا.

convect

انتقال یافتن ( میکرب وغیره )، هدایت کردن .

convection

انتقال گرما ( درمایع )، انتقال برق، ارزش حرارتی، همبرداری.

convector

جسم انتقال دهنده گرما ( مایع یا گاز وغیره ).

convene

گردآمدن ، دورهم جمع شدن ، جمع کردن ، تشکیل جلسه دادن ، هم آیش کردن .

convenience

آسودگی، راحتی، (درجمع ) تسهیلات.

convenient

راحت، مناسب، راه دست.

convent

صومعه ، دیر، مجمع.

conventicle

انجمن مخفی وغیر قانونی، انجمن مذهبی.

convention

عرف، قرار داد.هم آیش، هم آئی، پیمان نامه ، انجمن ، مجمع، میثاق.

conventional

مرسوم، مطابق آئین وقاعده ، پیرو سنت ورسوم.عرفی، قراردادی.

conventionalism

پیروی از رسوم.

conventionality

مطابقت با آئین ورسوم قراردادی، پیروی از سنت قدیم.

conventionalization

توافق با آئین و رسوم، هم رنگی با آئین و رسوم.

conventionalize

باعرف وعادت وسنت وفق دادن ، سنتی کردن .

converge

همگرا بودن .توجه بیک نقطه یا یک مقصد مشترک ، (ر. ) تقارب خطوط، وجود تشابه ، همگراشدن .

convergence

همگرائی.همگرائی، تقارب.

convergent

(هن. ) خطوط متقارب ومتلاقی، همگرا.همگرا.

conversable

خوش صحبت، خوش سخن ، قابل معاشرت.

conversance

(=conversancy) آگاهی کامل، آشنائی کامل، تبحر.

conversancy

( =conversance) آگاهی کامل، آشنائی کامل، تبحر.

conversant

آگاه ، بصیر، ( باwith) وارد، متبحر.

conversation

گفتگو، گفت وشنید، مکالمه ، محاوره .محاوره .

conversational

محاوره ای.مکالمه ای.

conversational mode

باب محاوره ای.

conversationalist

خوش صحبت.

converse

(.n.vi.vt) صحبت کردن ، مذاکره کردن ، آمیزش، صحبت، (.n.adj)معکوس، واژگون ، وارونه ، مخالف، گفتگو.عکس، محاوره کردن .

conversion

تبدیل.تغییر، تبدیل، تسعیر، تغییر کیش.

conversional

تسعیری، متغیر.

convert

برگرداندن ، وارونه کردن ، معکوس کردن ، بکیش دیگری آوردن ، تازه کیش.تبدیل کردن ، معکوس کردن .

converter

(convertor) برگرداننده ، تبدیل کننده ، آلت تبدیل ( شخص یا شیی )، مبلغ مذهبی.مبدل.

convertibility

قابلیت تبدیل، تسعیر شدنی.

convertible

قابل تبدیل، تغییر پذیر، قابل تسعیر.

convertor

( converter) برگرداننده ، تبدیل کننده ، آلت تبدیل ( شخص یا شیی )، مبلغ مذهبی.

convex

محدب، کوژ، گرده ماهی.کوژ، محدب.

convexity

کوژی، تحدب.تحدب، برآمدگی، کوژی.

convexo concave

محدب ومقعر.

convey

رساندن ، بردن ، حمل کردن ، نقل کردن .

conveyance

حمل، واگذاری، انتقال، سند انتقال، وسیله نقلیه .

conveyancing

قباله نویسی، انقال، مدیریت از روی مهارت.

conveyer

( conveyor) ناقل، حامل.

conveyor

( conveyer) ناقل، حامل.

convict

مجرم، جانی، محبوس، محکوم کردن .

convince

متقاعد کردن ، قانع کردن .

convincer

قانع کننده ، متقاعد کننده .

convincing

متقاعد کننده .

convivial

جشنی، اهل کیف وخوشگذرانی، وابسته به جشن وعشرت.

convocation

انجمن ، مجلس، جلسه عمومی دانشجویان .

convoke

برای تشکیل جلسه وشورا یاکمیسیون دعوت کردن .

convolute

بهم پیچیده ، حلقوی، پیچ وتاب خوردن ، حلقه حلقه کردن .

convoluted

بهم پیچیده ، بهم تابیده ، حلقوی، پیچاپیچ.

convolution

پیچیدگی، پیچ، حلقه .

convolve

بهم پیچیدن ، پیچیدن ، تاب دادن ، بهم پیچیده شدن .

convoy

قافله ، کاروان ، بدرقه ، همراه رفتن ، بدرقه کردن .

convulse

تکان دادن ، دچار تشنج کردن .

convulsion

شنج، تشنج، پرش، تکان ، آشوب.

convulsive

شنج آور، متشنج، مختلج، ( مج. ) تکان دهنده .

cony

( coney) خرگوش کوچک ، آدم ساده لوح.

coo

صدای کبوتر وقمری، بغبغو کردن ، با صدای نرم وعاشقانه سخن گفتن ، آهسته بازمزمه ادا کردن .

cook

آشپز، پختن .

cookbook

کتاب آشپزی، کتاب طباخی.

cooker

چراغ خوراک پزی.

cookery

آشپزی، آشپزخانه .

cookie

( cooky) کلوچه ، شیرینی، بیسکویت، شیرینی خشک .

cooky

( cookie) کلوچه ، شیرینی، بیسکویت، شیرینی خشک .

cool

خنک ، خنک کردن .چاییدن ، خنک ، سرد، خونسرد، خنک کردن ، آرام کردن .

coolant

سردکننده .

cooler

سردکن ، خنک کننده ، کولر، دستگاه خنک کننده .

coolie

حمال، باربر.

cooling

خنک سازی.

coon

(raccoon) راگون .

coop

قفس، مرغدان ، آغل گوسفند، زندان ، ( درقفس ) محبوس کردن ، ( مج. ) درقید گذاشتن .

cooper

چلیک ساز، پیت ساز.

cooperage

چلیک سازی، پیت سازی.

cooperate

همیاری کردن ، باهم کار کردن ، همدستی کردن ، تشریک مساعی کردن ، اشتراک مساعیکردن ، تعاون کردن .

cooperation

تعاون ، همدستی، همکاری، تشریک مساعی.

cooperative

شرکت تعاونی، وابسته به تشریک مساعی.

cooperator

همکار، همدست، همکاری کننده .

coordinate

هماهنگ کردن ، مختص.متناسب کردن ، هم آهنگ کردن ، تعدیل کردن ، هم پایه ، مربوط، ( درجمع ) مختصات.

coordinate memory

حافظه مختصاتی.

coordinated

هماهنگ .

coordinates

مختصات.

coordination

هماهنگی.

coordinator

هماهنگ کننده .تعدیل کننده ، هم آهنگ کننده .

cooridnation

هم پایگی، تناسب، موزونی، هم آهنگی.

coot

آنقوت، آنگیت، آدم ساده واحمق.

cootie

(ز. ع. ) شپش.

cop

پلیس، پاسبان .

copacetic

( copesetic) ( ز. ع. - آمر. ) عمده ، جذاب، عالی، درجه یک .

coparcener

شریک ، انباز، شریک مشاع، دارای حق مشاع.

copartner

سهیم وشریک در تجارت وغیره ، شریک .

copartnership

ردای روحانی، جبه ، نوک ، راس، پوشاندن ، قطع کردن .

cope

برآمدن ، حریف شدن ، از عهده برآمدن .

copesetic

( copacetic) ( ز. ع. - آمر. ) عمده ، جذاب، عالی، درجه یک .

copestone

سنگ کتیبه ، سنگ سربنا، ( مج. ) تاج.

copier

رونویس کننده ، مقلد شیوه دیگران درخط وانشائ.

copilot

( هواپیمائی ) کمک خلبان ، خلبان دوم.

coping

کتیبه ، قرنیس دیوار.

coping saw

اره موئی.

copious

فراوان ، مفصل، زیاد، خیلی.

copper

مس، بامس اندودن ، مس یا ترکیبات مسی بکار بردن .

copperhead

نوعی مار زهردار.

copperplate

بشقاب مسی، کلیشه مسی، صفحه مسی.

coppersmith

مسگر.

coppice

بیشه ، هیمه زار.

copra

مغز نارگیل.

copse

(گ . ش. ) خشخاش بستانی، شقایق.

copter

(=helicopter) هلیکوپتر.

copula

وسیله اتصال، مفصل، عضو رابط.

copulate

مقاربت جنسی کردن .

copulation

جماع.

copulative

وابسته به جفت گیری، مقاربتی، رابط، ربطی.

copy

رونوشت، نسخه ، نسخه برداری.رونوشت، جلد، کپیه کردن ، رونویسی کردن .

copycat

مقلد.

copyist

رونویسی کننده .

copyreader

تصحیح کننده مقاله ( شخص )، سرمقاله نویس.

copyright

حق چاپ ( انحصاری )، حق طبع ونشر.

coquet

( coquette) لوند، عشوه گری، عشوه گر، طناز، لاسی، طنازی کردن .

coquetry

عشوه گری، دلبری، ناز، طنازی، غمزه ، کرشمه .

coquette

( coquet) لوند، عشوه گری، عشوه گر، طناز، لاسی، طنازی کردن ، زن عشوه گر، زن لاسی، لوند.

coquettish

عشوه گر، لاسی.

coral

مرجان ، بسد.

coral pink

رنگ ارغوانی متمایل به زرد کمرنگ .

coralline

مرجانی رنگ ، قرمز، مرجان مانند.

corbeling

( corbelling) (معماری ) پیش آمدگی ساختمانی، نصب تیر.

corbelling

( corbeling) (معماری ) پیش آمدگی ساختمانی، نصب تیر.

corbie

(ج. ش. ) کلاغ لاشخور.

corbie gable

شیروانی پله پله .

cord

سیم، ریسمان .ریسمان ، طناب نازک ، رسن ، سیم، زه ، وتر.

cordage

مجموع طناب های کشتی.

cordate

بشکل قلب، قلبی شکل.

corded

ریسمان دار، طناب دار.

cordial

قلبی، صمیمی، مقوی.

cordiality

صمیمیت، مودت قلبی، مهربانی، خوش روئی، گرمی.

cordiform

قلبی شکل.

cordless

بدون سیم.

cordon

(مع. ) کمربند، قیطان ، یک عده پاسبان یانظامی که درفواصل معین محلی رااحاطه کنند، خط قرنطینه .

corduroy

مخمل نخی راه راه ، مخمل کبریتی.

cordwainer

کارگر چرم ساز.

cordwainery

دباغی، کفاشی.

core

مغز ودرون هرچیزی.چنبره ، هسته .

core dump

روگرفت حافظه .

core matrix

ماتریس چنبره ای.

core memory

حافظه چنبره ای.

core plane

صفحه چنبره ها.

core storage

انباره چنبره ای.

coreligionist

هم مذهب.

corespondent

مسئول جواب گوئی، شریک جرم ( در زنا).

corf

سبدماهی گیری.

coriaceous

چرم مانند.

coriander

(گ . ش. ) گشنیز.

cork

چوب پنبه ، بافت چوب پنبه درخت بلوط، چوب پنبه ای، چوب پنبه گذاشتن ( در)، بستن ، راه چیزی ( را ) گرفتن ، ( مج. ) در دهن کسی را گذاشتن .

corking

(ز. ع. ) بسیار عالی، خیلی زیبا.

corkscrew

دربطری بازکن .

corkwood

چوب سبک .

corky

چوب پنبه ای، خشکیده .

corm

ساقه پیاز مانند گیاه .

cormorant

قره قاز، ( مج. ) شخص پرخور، آزمند.

corn

غله ، دانه (آمر. ) ذرت، میخچه ، دانه دانه کردن ، نمک زدن .

corn drill

بذر افشان .

corn poppy

(گ . ش. ) شقایق سرخ.

corn snow

تگرگ ، برف تگرگی.

corncob

چوب ذرت.

cornea

(تش. ) قرنیه .

corneal

وابسته به قرنیه .

cornel

سنگر واستحکامات.

cornelian

(=carnelian) عقیق جگری، درخت زغال اخته .

corneous

شاخی، شاخ مانند.

corner

گوشه ، نبش.گوشه ، کنج، گوشه دار کردن ، گوشه گذاشتن به .

corner cut

بریدگی گوشه .

cornerstone

سنگ گوشه ، نبشی، ( مج. ) بنیاد، اساس.

cornerways

( cornerwise) بطور اریب، مورب، از گوشه .

cornerwise

( cornerways) بطور اریب، مورب، از گوشه .

cornet

(cornett) نوعی شیپور.

cornett

(cornet) نوعی شیپور.

cornfactor

غله فروش.

cornhusking

پوست خشن ذرت.

cornice

قرنیس، کتیبه ، گچ بری بالای دیوار زیر سقف.

corniche

جاده ای که بر لبه پرتگاهی ساخته شده باشد.

corniculate

دارای شاخ یا شاخک .

cornmeal

آرد گندم، آرد ذرت، غذای ذرت.

cornu

شیپور، شاخ.

cornucopia

شاخ amalthaea یا شاخ وفور نعمت، ظرفی شبیه بشاخ یا قیف.

cornuted

شاخدار، شاخی.

corny

غله ای، شاخی، چرند.

corody

لباس وغذا وغیره که موسسات خیریه به محتاجان میدهند.

corolla

(گ . ش. ) جام گلبرگ ، جام گل، کاسه گل.

corollary

نتیجه ، فرع، همروند.استنباط، نتیجه فرعی.

corona

هاله ، اکلیل، حلقه نور دور خورشید، سر، تاج.

coronal

(coronel) تاج گل، هاله خورشید وغیره ، حلقه زرین دور کلاه .

coronary

تاج مانند، (تش. ) شریان یا ورید اکبلیلی، (طب ) انسداد شرائین اکلیلی قلب.

coronary thrombosis

(طب ) انسداد شریان اکلیلی قلب.

coronation

تاج گذاری.

coronel

(coronal) تاج گل، هاله خورشید وغیره ، حلقه زرین دور کلاه .

coroner

طبیب قانونی.

coronet

تاج ( کوچک )، نیم تاج، پیشانی بند.

corporal

بدنی، جسمی، ( نظ. ) سرجوخه .

corporality

جسمانیت، هستی جسمانی، تن ، بدن ، جسم.

corporate

یکی شده ، دارای شخصیت حقوقی، بصورت شرکت درآمده .

corporately

بصورت شرکت.

corporation

شرکت، گروهی از مردم ( شرکت یا بنگاه ) که دارای شخصیت حقوقی باشند.بنگاه ، شرکت.

corporatism

(corporativism) صنف، اتحادیه ، شرکت گرائی.

corporative

وابسته بشخصیت حقوقی، شرکتی.

corporativism

(corporatism) صنف، اتحادیه ، شرکت گرائی.

corporator

عضو، گروه یا شرکتی که شخصیت حقوقی داشته باشد.

corporeal

جسمانی، جسمی، مادی، بدنی، دارای ماده .

corporeality

جسمانی بودن .

corporeity

خاصیت جسمی یامادی، ( حالت ) جسم.

corps

هیئت، گروه ، دسته ، م عده ، لشکر، سپاه .

corpse

نعش، لاشه ، جسد.

corpsman

پزشکیارکشتی، سپاهی.

corpulence

(corpulency) جسامت، تنومندی، فربهی.

corpulency

(corpulence) جسامت، تنومندی، فربهی.

corpulent

فربه ، تنومند، گوشتالو، جسیم.

corpus

مجموعه ای از نوشتجات، ( م. ل. ) تن ، جسم، تنه .

corpus delicti

(حق. ) عنصر مادی جرم وعمل خلاف قانون .

corpuscle

تنیزه ، ذره ، جسمک ، (تش. ) گویچه (سفید یاسرخ خون وبافت های غضروفی وغیره )، گلبول.

corpuscular

گویچه مانند، مثل ذره .

corrade

سائیدن ، در اثر سایش از بین رفتن .

corral

آغل، جای اسب وگله ، دفاعی که از واگون وعرابه میسازند، حصاردرست کردن ، احاطه کردن .

corrasion

سایش.

correct

درست، صحیح، صحیح کردن ، اصلاح کردن ، تادیب کردن .صحیح، تصحیح کردن ، اصلاح کردن .

correction

تصحیح، اصلاح.تصحیح، اصلاح، غلط گیری، تادیب.

correctitude

درستی، صحت.

corrective

اصلاحی.اصلاح کننده ، تادیب کننده .

corrective maintenance

نگهداشت اصلاحی.

correctness

صحت، درستی.

corrector

اصلاح کننده ، مربی، تنظیم کننده .

correlate

قرین ، مرتبط، وابسته ، همبستگی داشتن ، مرتبط کردن .

correlated

همبسته .

correlation

ارتباط، ربط، همبستگی، بستگی دوچیز باهم.همبستگی.

correlative

وابسته بهم، جفتی، لازم وملزوم.

correspond

برابربودن ، بهم مربوط بودن ، مانند یا مشابه بودن ( باto یاwith)، مکاتبه کردن ( با with)، رابطه داشتن .

correspondence

تناظر، مکاتبه ، مکاتبات.( =correspondency) ارتباط، مطابقت، تشابه ، مراسلات.

correspondency

( =correspondence) ارتباط، مطابقت، تشابه ، مراسلات.

correspondent

خبرنگار، مخبر، مکاتبه کننده ، طرف معامله ، مطابق.

corresponding

متناظر، مکاتبه کننده .

corresponsive

مکاتبه ای، مرتبط، مربوط بیکدیگر.

corridor

راهرو، دالان ، دهلیز، راه سرپوشیده .

corrigendum

غلطنامه ، اصلاحیه .

corrigibility

اصلاح پذیری.

corrigible

اصلاح پذیر.

corrival

همرقیب، هم آورد، رقابت کردن ، رقیب شدن ، رقیب.

corroborant

تائید کننده ، موید.

corroborate

تائید کردن ، تقویت کردن ، اثبات کردن .

corrode

خوردن ( اسیدوفلزات )، پوسیدن ، زنگ زدن ( فلزات ).

corrosion

خوردگی ( عمل شیمیائی )، تحلیل، فساد تدریجی، زنگ زدگی.

corrosive

خورنده ، تباه کننده ، فاسد کننده ، ماده اکاله ، موجد زنگ ( در فلز وگیاه ).

corrugate

چین دادن ، موجدار کردن ، راه راه کردن .

corrugation

شیار، موج ( ورق آهن وغیره ).

corrupt

فاسد کردن ، خراب کردن ، فاسد.

corrupter

( =corruptor) فاسد کننده ، منحرف کننده .

corruptibility

قابلیت فساد.

corruptible

گمراه شدنی، فساد پذیر.

corruptibly

بطور فساد پذیر.

corruption

فساد، انحراف.

corruptive

تباه کننده ، فساد آمیز، مستعد تباهی.

corruptor

( =corrupter) فاسد کننده ، منحرف کننده .

corsage

نیم تنه زنانه ، دسته گلی که برای زدن بسینه تهیه میشود.

corsair

نوعی کشتی بربری، کشتی دزدان دریائی.

corselet

زره ، زره سینه ، کرست.

corset

کرست، شکم بند زنانه ، شکم بند بستن .

corset cover

لباس زیر زنانه که روی کرست پوشیده میشود، زیرپوش.

corsetiere

شکم بند ساز، فروشنده شکم بند زنانه .

cortege

جمعیت ( مانند تشییع کنندگان جنازه )، ملتزمین .

cortex

پوست، قشر، لایه روئی، روپوش، پوسته .

cortical

پوستی، بیرونی، غشائی، قشری.

corticate

پوست دار، پوستی.

cortin

(طب ) ماده فعاله قشر غده فوق کلیه .

cortisone

کورتیزون .

corundum

سنگ سنباده .

coruscant

برق زننده ، تابناک .

coruscate

تابیدن ، برق زدن ، درخشیدن .

coruscation

تابش، درخشندگی.

corvette

رزمناوی که یک ردیف توپ دارد.

corvine

کلاغی، کلاغ مانند.

corydalis

(گ . ش. )، شاهتره .

corymb

(گ . ش. ) گل آذین ، دیهیم.

corymbose

(=corymbous) گل آذین دار، دیهیم دار.

corymbous

(=corymbose) گل آذین دار، دیهیم دار.

coryphee

رقاص ( بالت ).

coryza

(طب ) زکام، ریزش، نزله .

cosh

(اسکاتلند ) شنگول، گرم ونرم وراحت، دوستانه .

cosignatory

هم امضائ.

cosine

(هن. ) جیب تمام، کسینوس.

cosine wave

موج کسینوسی.

cosmetic

وسیله آرایش، فن آرایش وتزئین .

cosmetologist

متخصص آرایش وزیبائی ( beautician نیز نامیده میشود )، مشاطه .

cosmetology

آرایش زنانه .

cosmic

وابسته بگیتی، کیهانی، مربوط بعالم هستی.

cosmogonic

وابسته به خلقت عالم وجود.

cosmogony

خلقت وپیدایش عالم وجود، کیهان شناسی.

cosmographer

کیهان شناس، متخصص کیهان شناسی.

cosmography

شرح گیتی، شرح جهان ، گیتی شناسی.

cosmologic

وابسته به فلسفه انتظامگیتی.

cosmological

وابسته به فلسفه انتظامگیتی.

cosmologist

کیهان شناس، دانشمند ومحقق درعلم عالم وجود.

cosmology

کیهان شناسی، فلسفه انتظام گیتی، نظام عالم وجود.

cosmonaut

کیهان نورد.

cosmopolis

جهانشهر، شهر بین المللی، مرکز تجمع نژادهای مختلف.

cosmopolitan

وابسته به همه جهان ، بین المللی.

cosmopolitanism

بین المللی بودن ، جهانشهر گرائی.

cosmopolite

جهانشهرزی، شخصیت جهانی، سرتاسر جهانی.

cosmos

کیهان ، گیتی ونظام آن ، نظام عالم وجود.

cossack

قزاق.

cosset

بره دست آموز، (مج. ) بچه نازپرورده .

cost

هزینه ، ارزش، ارزیدن .بها، ارزش، هزینه ، خرج، قیمت داشتن ، ارزش داشتن .

cost accountant

برآورد کننده ، متخصص ارزیابی، حساب دار، ارزیاب.

cost accounting

حسابداری، ارزیابی.

cost center

مرکز هزینه زا.

cost plus

براساس قیمت تجارتی، بعلاوه سود معینی.

costa

دنده ، دنده ای، ضلعی، خط کناری.

costal

دنده ای.

costard

سیب درشت.

costate

دنده ای.

coster

میوه فروش دوره گرد، سبزی فروش.

costermonger

میوه فروش، سبزی فروش، دوره گرد، طواف.

costive

یبوست آور، سرد و بی محبت، خسیس، یبس.

costly

گران ، گزاف، فاخر.

costmary

(گ . ش. ) گاوچشم.

costrel

یکجور قمقمه ، کوزه .

costume

لباس، جامه ، لباس محلی.

costumer

خیاط لباس های محلی و ویژه ، جارختی.

costumier

خیاط لباس های محلی و ویژه ، جارختی.

cosy

(yz=co) دنج، راحت، گرم ونرم.

cot

تختخواب سفری، رختخواب بچگانه ، برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض.

cotangent

کتانژانت.

cote

آغل، مرغدان ، کبوتر خانه ، کلبه ، بهتر بودن از.

coterie

گروه هم مسلک ، انجمن ( ادبی واجتماعی ).

coterminous

هم مرز، مجاور.

cotidal

دارای هم زمانی در طغیان آب.

cotillion

(=cotillon)نوعی رقص دو نفری.

cotillon

(=cotillion)نوعی رقص دو نفری.

cotquean

زن مرد صفت وخشن .

cottage

کلبه ، خانه روستائی.

cottage cheese

نوعی پنیر دلمه شده .

cottager

کلبه نشین ، روستائی.

cottar

روستائی اسکاتلندی که کلبه رعیتی دارد، رعیت.

cotter

روستائی اسکاتلندی که کلبه رعیتی دارد، رعیت.

cotter pin

میخ پرچی.

cotton

پنبه ، نخ، پارچه نخی، باپنبه پوشاندن .

cotton candy

پشمک .

cotton gin

ماشین پنبه پاک کن .

cotton mill

کارخانه نخ ریسی.

cottonseed

تخم پنبه ، پنبه دانه .

cottony

پنبه ای، کرکی، نرم.

cotyledon

(گ . ش. ) زلف عروسان ، قدح مریم، لپه .

cotype

( درطبقه بندی جانور وگیاه ) نوع ثانوی، نوعی فرعی.

couch

تخت، نیمکت، خوابانیدن ، در لفافه قرار دادن .

couchant

دراز کشیده ( مخصوصا حیوانات )، لمیده .

cougar

(ج. ش. ) گربه وحشی پشمالو، یوزپلنگ آمریکائی.

cough

سرفه ، جرقه ( درمورد موتور وغیره )، سرفه کردن .

cough up

پرداختن ، سلفیدن .

could

( زمان ماضی واسم مفعول فعل can)، میتوانست.

couldn't

not =could.

coulee

جویبار، جوی خشک .

council

انجمن ، مشاوره ، شورا، مجلس، کنکاشگاه .

council ot ministers

هیئت وزرائ.

councillor

رایزن ، کنکاشگر، عضو شورا، عضو انجمن ، مشاور، مستشار.

councilman

عضو انجمن شهرداری.

councilor

رایزن ، کنکاشگر، عضو شورا، عضو انجمن ، مشاور، مستشار.

counsel

اندرز، مشاوره دو نفری، مشورت، تدبیر، پند دادن (به )، توصیه کردن ، نظریه دادن ، رایزنی.

counsellor

مشاور، مستشار، رایزن ، وکیل مدافع.

counselor

مشاور، مستشار، رایزن ، وکیل مدافع.

counselorship

مشاورت.

count

شمار، شمردن .کنت، شمردن ، حساب کردن ، پنداشتن ، فرض کردن .

countable

شمردنی.شمارش پذیر.

countdown

شمارش معکوس.میزان کردن ساعت، لحظات آخر.

countenance

سیما، قیافه ، رخ، تشویق کردن ، پشتیبانی کردن .

counter

(. adv and .adj)پیشخوان ، بساط، شمارنده ، ضربت متقابل، درجهت مخالف، در روبرو، معکوس، بالعکس، (.vi and .vt) مقابله کردن ، تلافی کردن ، جواب دادن ، معامله بمثل کردن با.شمارنده ، باجه ، تلافی کردن .

counter check

(.n) چکی که فقط کشنده چک میتواند آن را از بانک بگیرد.

counteract

بی اثر کردن ، خنثی کردن ، عمل متقابل کردن .

counteraction

اقدام متقابل.

counteractive

بی اثر کننده ، خنثی کننده ، دارای عمل متقابل.

counterattack

حمله متقابل، حمله متقابل کردن .

counterbalance

وزنه تعادل، پارسنگ ، ( مج. ) برابری کردن ، خنثی کردن .موازنه ، موازنه کردن .

countercheck

(.vtand .n) جلوگیری، سرزنش وتوبیخ متقابل، عقیم کردن ، دفع کردن .

counterclaim

(حق. ) دعوای متقابل، ادعای متقابل.

counterclockwise

درجهت مخالف حرکت عقربه ساعت.در خلاف جهت ساعت.

counterespionage

ضد جاسوسی.

counterfeit

جعلی، قلب، بدلی، جعل کردن .

counterfoil

ته چک ، ته قبض، سوش.

counterintelligence

سازمان ضد جاسوسی.

countermand

فسخ کردن ، لغو کردن ، برگرداندن حکم صادره ، ممنوع کردن .

countermarch

تغییر جهت حرکت ارتش، تغییر روش، عقب گرد کردن .

countermeasure

پارسنگ ، اقدام متقابل.

countermine

توطئه متقابل، با دسیسه متقابل خنثی کردن .

counteroffensive

(نظ. ) تعرض وحمله متقابل، حمله تعرضی متقابل.

counterpane

روپوش تختخواب، روتختی.

counterpart

نقطه مقابل، قرین ، همکار، رونوشت، همتا.

counterplot

دسیسه دربرابر دسیسه ، توطئه متقابل.

counterpoint

نقطه مقابل، (مو. ) آهنگ دمگیر یاجفت، صنعت ترکیب الحان .

counterpoise

وزنه متقابل، نیروی متعادل کننده ، نیروی مقاوم، حالت تعادل، وزن کردن ، سنجیدن .

counterpose

درمقابل یکدیگر قرار دادن ، متقابل ساختن .

counterpunch

(مک . ) سندان .

counterrevolution

قیام بر ضد انقلاب، انقلاب متقابل.

countersign

امضای ثانوی بر روی سند، جیرو، ظهر نویسی.

counterspy

مامور ضد جاسوسی.

countertenor

(مو. ) خواننده ای که صدای بسیار بلند وغیر عادی دارد.

countervail

خنثی کردن ، برابری کردن با، جبران کردن .

counterview

عقیده مخالف، نظریه مخالف، مواجهه ، مقابله .

counterweight

وزنه تعادل.سنجیدن ، پارسنگ کردن ، چربیدن بر، حالت تعادل، وزنه تعادل.

countess

کنتس.

countless

بیشمار.

countrified

(=countryfied) روستائی، روستا صفت.

country

کشور، دیار، بیرون شهر، دهات، ییلاق.

country club

باشگاه ورزشی وتفریحی.

countryfied

(=countrified) روستائی، روستا صفت.

countryman

(=countrywoman) هم میهن .

countryside

ییلاقات، حومه شهر.

countrywoman

(=countryman) هم میهن .

county

بخش، شهرستان .

county seat

مرکز بخشداری.

coup

برهم زدن ، ضربت، کودتا.

coup de grace

کشتن از روی ترحم.

coup de main

حمله ناگهانی با تمام قوا.

coup de theatre

تغییر مهیج وناگهانی نمایش.

coup d'etat

کودتا.

coupe

کوپه یا اطاق داخل ترن و دلیجان و غیره ، دلیجان کالسکه .

couple

زوج، جفت، دوتا، زن وشوهر، بهم بستن ، پیوستن ، جفت شدن .جفت، جفت کردن ، جفت شدن ، وصل کردن .

couplement

عمل امتزاج و جفت کردن ، جفت شدگی، دوتائی.

coupler

متصل کننده ، بهم چسباننده .

couplet

دوبیتی.

coupling

جفت شدگی، جفت ساز، جفت.اتصال، جفت کردن .

coupling capacitor

خازن جفت ساز.

coupon

کوپن .

courage

جرات، دلیری، رشادت، شجاعت، دلاوری.

courageous

دلیر، باجرات.

courier

پیک ، قاصد.

course

(.n) دوره ، مسیر، روش، جهت، جریان ، ( باin) درطی، درضمن ، بخشی از غذا، آموزه ، آموزگان ، (.vi and .vt) دنبال کردن ، بسرعت حرکت دادن ، چهار نعل رفتن .

courser

اسب تندرو.

court

بارگاه ، حیاط، دربار، دادگاه ، اظهار عشق، خواستگاری.

court martial

(martials court، martial courts. pl) محاکمه نظامی، محاکمه نظامی کردن .

courteous

با ادب، مودب، فروتن ، مودبانه .

courtesan

(anz=courte) فاحشه .

courtesy

ادب ومهربانی، تواضع.

courtezan

(=courtesan) فاحشه .

courthouse

دادگاه ، کاخ دادگستری.

courtier

درباری، ندیم.

courtly

شایسته دربار، مودب، باوقار، بطرز چاپلوسانه .

courtroom

دادگاه ، اطاق دادگاه .

courtship

اظهار عشق، معاشقه .

courtyard

حیاط ( محوطه محصور ).

cousin

پسرعمو یا دختر عمو، پسردائی یا دختر دائی، عمه زاده ، خاله زاده .

cousin german

عمو زاده ، عمه زاده .

couthie

مهربان ، دولتمند، راحت ومطبوع.

couture

خیاط زنانه .

couturier

خیاطخانه زنانه ، زن خیاط.

couturiere

زن خیاط، زنانه دوز.

covalence

هم ظرفیتی.

covalent bond

قید هم ظرفیت.

cove

(.vt and .n) خلیج کوچک ، خور، پناهگاه ساحلی دامنه کوه ، (.vi and .vt and .n) (ز. ع. ) یارو، شخص، آدم.

covenant

پیمان ، میثاق، عهد، پیمان بستن ، میثاق بستن .

covenantor

اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری.

cover

پوشاندن ، تامین کردن ، پوشش، سرپوش، جلد.پوشاندن ، جلد کردن ، پنهان کردن ، طی کردن ، پوشش، جلد، رویه ، لفاف، پاکت، سرپوش.

cover all

رولباسی، بارانی یا روپوش.

cover charge

مبلغی که اغذیه فروشی ویا کلوب شبانه علاوه بر پول غذا ومشروب از مشتریان دریافتمیدارد.

coverage

پوشش، شمول.

covering

پوشش، سرپوش، جلد، پوشه ، دربرگیرنده .پوشش، جلد، شامل.

coverlet

بالاپوش، روانداز، لحاف، روپوش تختخواب.

covert

نهان ، راز، پناهگاه ، پوشیده ، پوشپر.

coverture

پوشش، حفاظ، پناه ، سقف، مستمسک .

covet

میل به تملک چیزی کردن ، طمع به چیزی داشتن .

covetous

آزمند.

covey

یکدسته کبک ، دسته ، گروه ، گله .

cow

گاوماده ، ماده گاو، ترساندن ، تضعیف روحیه کردن .

cow calf

گوساله ماده .

cowage

(=cowhage) موی سیخکی، خار نوک تیز.

coward

آدمترسو، نامرد، شخص جبون ، بزدل.

cowardice

ترسوئی، بزدلی، نامردی، جبن .

cowbane

(گ . ش. ) شوکران آبی.

cowboy

گاوچران .

cower

از ترس دولاشدن ، چندک زدن .

cowgirl

دختر گاوچران .

cowhage

(=cowage) موی سیخکی، خار نوک تیز.

cowhand

(cowboy) گاوچران .

cowherd

گاوچران .

cowhide

چرم یا پوست گاو.

cowl

بالاپوش راهبان ، ( مج. ) راهب.

cowlstaff

چوبی که دونفر روی شانه حمل کرده وچیزهائی بدان می آویزند.

cowman

گاوچران ، گاودار، گله دار.

cowpoke

(cowboy) گاوچران .

cowpox

(طب ) آبله گاوی.

cowpuncher

(ز. ع. - آمر. ) گاوچران .

cowrie

خرمهره ، صدف، نوعی کس گربه .

cowry

خرمهره ، صدف، نوعی کس گربه .

cowslip

(گ . ش. ) نوعی پامچال، گل خرغوس.

cowy

مثل گاو، گاوی.

cox

(مخفف کلمه coxswain)، احمق، بی فکر.

coxcomb

خودآرا، شخص خودنما ونادان ، (گ . ش. ) گل تاج خروس.

coxswain

مباشر کشتی، پیشکار کارکنان کشتی، سکان گیر.

coy

خجالتی، کمرو، ( غالبا درمورد زن گفته میشود )، نازکن .

coyote

گرگ صحرائی آمریکای شمالی.

cozy

(=cosy) دنج، راحت، گرم ونرم.

crab

خرچنگ ، برج سرطان ، خرچنگ گرفتن ، ( آمر. ) جرزدن ، عصبانی کردن ، عصبانی شدن ، باعث تحریک وعصبانیت شدن ، آدم ترشرو، کج خلق.

crab apple

سیب صحرائی.

crab louse

(ج. ش. ) شپش زهار، شپشک .

crabbed

ترشرو، عبوس، تند مزاج.

crabby

خرچنگ مانند، ( مج. ) پیچیده .

crack

کاف، رخنه ، ترک ، شکاف، ضربت، ترق تروق، ترکانیدن ، ( شلاق ) را بصدا درآوردن ، تولید صدای ناگهانی وبلند کردن ، شکاف برداشتن ، ترکیدن ، تق کردن .

crack up

سقوط ( هواپیما وغیره )، درهم شکستگی، خردشدن ، متلاشی شدن .

crackajack

( crackerjack، =humdinger) چیز بسیار عالی، آدم بسیار خوب.

crackdown

تادیب، سخت گیری.

cracker

یکجور شیرینی، ترقه ، کلوچه کوچک ، فندق شکن .

crackerjack

( crackajack، =humdinger) چیز بسیار عالی، آدم بسیار خوب.

cracking

(تصفیه نفت) شکستن هیدروکربورهای متشکله نفت خام و تبدیل آن به هیدروکربورهای سبکتر.

crackle

صدای ترق وتروق، صدای انفجار پی در پی، صدای انفجار وشکستگی تولید کردن ، شکستن .

crackly

پیچیده ، چین خورده .

crackpot

(ز. ع. ) دیوانه بی آزار، خل.

cracksman

(ز. ع. ) دزد شبانه ، شبگرد.

cradle

گهواره ، مهد، درگهواره قرار دادن ، درچهارچوب یاکلاف قرار دادن .

cradlesong

لالائی.

craft

پیشه ، هنر، صنعت، مهارت، نیرنگ .

craftsman

هنرمند، نویسنده ، هنرپیشه ، صنعت گر.

crafty

حیله گر، بامهارت.

crag

پرتگاه ، کمر، تخته سنگ .

cragsman

کوه نورد، کوه پیما.

crake

(ج. ش. ) کلاغ زاغی، غراب، صدای کلاغ.

cram

پرکردن ، چپاندن ، خودرا برای امتحان آماده کردن ، باشتاب یاد گرفتن .

cramp

چنگه ، چنگوک ، گرفتگی عضلات، انقباض ماهیچه در اثر کار زیاد، دردشکم، محدودکننده ، حصار، سیخدار کردن ، محدود کردن ، درقید گذاشتن ، جاتنگ کردن .

crampon

(=crampoon) چنگک ، قلاب.

crampoon

(=crampon) چنگک ، قلاب.

cranberry

(گ . ش. ) قره قاط، آس بری صغیر.

crane

ماهیخوار بزرگ وآبی رنگ ، جرثقیل، باجرثقیل بلند کردن یاتکان دادن ، درازکردن (گردن ).

cranesbill

(گ . ش. ) گیاه شمعدانی.

cranial

جمجمه ای.

cranial index

صد برابر نسبت بین طول جمجمه وارتفاع آن .

cranial nerve

(تش. ) عصب دماغی، عصب کاسه سر، عصب جمجمه .

craniate

جمجمه دار، سردار.

craniology

جمجمه شناسی.

craniometry

جمجمه سنجی.

cranium

کاسه سر، جمجمه .

crank

دسته محور، میل لنگ ، بست زانوئی، خم، پیچیدگی، آدم پست فطرت، خم کردن ، محوردارکردن ، دسته دار شدن ، کج، کوک کردن .

crankcase

محل اتصال میل لنگ ، جای میل لنگ .

crankily

از روی بد خلقی.

crankle

پیچ وخم دار کردن ، خمیدگی، پیچ وخم.

crankpin

قسمت استوانه ای دسته میللنگ که میله های رابط بدان متصل میشود.

crankshaft

(مک . ) میل لنگ .میل لنگ .

cranky

بدخو.

crannog

(اسکاتلند- ایرلند ) جزیره کوچک میان دریاچه .

cranny

شکاف دیوار، رمز.

crap

دیلار، گندم سیاه ، تلخه ، تفاله ، چرند، نوعی قمار، بدار زدن ، قماربازی کردن .

crape

کرپ، نوار ابریشمی سیاه ، سیاه پوشانیدن .

craps

نوعی بازی قمار باطاس.

crapshooter

طاس انداز.

crapulous

ناخوش، پرخور، میگسار.

crash

خردکردن ، درهم شکستن ، ریز ریز شدن ، سقوط کردن هواپیما، ناخوانده وارد شدن ، صدای بلند یا ناگهانی ( در اثر شکستن )، سقوط.

crash dive

ناگهان بزیر آب رفتن ( زیر دریائی یا شناگر ).

crash land

سقوط کردن هواپیما.

crasher

خرد کننده ، ناخوانده .

crass

زمخت، درشت، کودن .

crassitude

زمختی، کودنی.

cratch

آخور یا علفدان ، آغل، چهارچوب.

crate

صندوقی که چینی یا شیشه درآن میگذارند، صندوقه ، درجعبه گذاردن ، جعبه بندی(چینی آلات).

crater

دهانه آتش فشان ، دهانه کوه های ماه ، دهانه یا حفره حاصله در اثر بمب وغیره .

cravat

کراوات، غبغب.

crave

آرزو کردن ، طلبیدن ، اشتیاق داشتن .

craven

شکست خورده ، ( آدم ) ترسو وپست، نامرد.

crawfish

خرچنگ آب شیرین ، خرچنگ خاردار، به پشت حرکت کردن (مثل خرچنگ )، ازموضعی عقب نشینیکردن .

crawl

عمل خزیدن ، خزیدن ، سینه مال رفتن ، شنال کرال.

crawly

خزنده .

crayon

مداد رنگی مومی، مداد ابرو، نقاشی کردن .

craze

دیوانه کردن ، فکر کسی را مختل کردن ، دیوانگی، شور، شوق، ترک ، شکاف.

craziness

دیوانگی.

crazy

دیوانه ، شوریده ، شکاف دار.

crazy quilt

لحاف چهل تکه .

creak

صدای غوک درآوردن ، شکوه وشکایت کردن ، غژغژ کردن ، صدای لولای روغن نخورده ، جیرجیرکفش.

cream

سرشیر، کرم، هر چیزی شبیه سرشیر، زبده ، کرم رنگ ، سرشیر بستن .

cream cheese

پنیری که با شیر خامه دار تهیه شود.

creamer

خامه گیر.

creamery

کارخانه کره گیری، لبنیاتی.

creaminess

چربی، خامه داری، حالت سرشیری.

crease

چین ، شکن ، خط اطوی شلوار، چین دار کردن ، چین دار شدن .

create

خلق شدن ، آفریدن ، ایجاد کردن .آفریدن ، ایجاد کردن .

creation

آفرینش، خلقت، ایجاد.آفرینش، ایجاد.

creation date

تاریخ آفرینش، تاریخ ایجاد.

creative

خالق، آفریننده .

creativeness

(=creativity) قدرت خلاقه ، قدرت ابداع، قوه ابتکار، آفرینندگی.

creativity

(=creativeness) قدرت خلاقه ، قدرت ابداع، قوه ابتکار، آفرینندگی.

creator

آفریدگار، آفریننده ، خالق.

creature

آفریده ، مخلوق، جانور.

credence

اعتماد، باور، اعتقاد.

credential

استوار نامه ، گواهی نامه ، اعتبار نامه ، اختیار.

credenza

قفسه یا جا کتابی.

credibility

اعتبار، قابل قبول بودن ، باور کردنی.

credible

معتبر، باور کردنی، موثق.

credit

اعتبار، آبرو، ستون بستانکار، نسیه ، اعتقاد کردن ، درستون بستانکار وارد کردن ، نسبت دادن .

credit card

کارت یاورقه خرید نسیه .

credit union

موسسه ای که به اشخاص کم درآمد وام های کوچکی میدهد.

creditable

معتبر، محترم و آبرومند.

creditor

بستانکار، طلبکار، ستون بستانکار.

credo

عقیده ، ایمان .

credulity

زودباوری، ساده لوحی.

credulous

زودباور، ساده لوح.

creed

کیش، عقیده .

creek

نهر.

creel

تورماهی گیری، سبد ماهی گیری، قلاب.

creep

خزیدن ، مورمور شدن .

creepage

عمل خزیدن ، خزش.

creeper

خزنده ، گیاه پیچی یانیلوفری، آدم متملق ومرموز.

creepy

مور مور کننده ، وحشت زده ، غیر عادی.

creesh

چاق، چرب، چرب کردن .

cremate

سوزانیدن وخاکستر کردن .

crematorium

(=crematory) کوره ای که لاشه مرده یا آشغال را درآن می سوزانند.

crematory

کوره ای که لاشه مرده یا آشغال را در آن می سوزانند.

crenate

(=crenated) (گ . ش. - ج. ش. ) کنگره دار، دندان موشی.

crenated

(=crenate) (گ . ش. - ج. ش. ) کنگره دار، دندان موشی.

crenation

کنگره ، دندانه دندانه .

crenelate

دارای کنگره کردن ، مستحکم کردن .

crenelated

(گ . ش. ) دارای کنگره های کوچک ، مستحکم.

crenellate

دارای کنگره کردن ، مستحکم کردن .

crenellated

(گ . ش. ) دارای کنگره های کوچک ، مستحکم.

crenulate

( =crenulated) دندان موشی، دارای کنگره های ریز، مضرس.

crenulated

( =crenulate) دندان موشی، دارای کنگره های ریز، مضرس.

crenulation

کنگره کوچک ، ( درجمع ) تضاریس.

creole

دارای نژاد مخلوط.

creosol

کرئوزول.

creosote

گرئوزوت.

crepe

کرپ.

crepe paper

کاغذ الیاف درشت.

crepe rubber

کرپ، لاستیک تخت کفش.

crepitant

دارای صدای خش خش، خش خش کننده .

crepitate

انفجار پی درپی کردن ، صدای خش خش کردن .

crepitation

انفجار مکرر، صدای خش خش.

crepuscle

( =crepuscule) شفق، سرخی بامداد یا شامگاه .

crepuscule

( =crepuscle) شفق، سرخی بامداد یا شامگاه .

crescendo

(مو. ) قوی شدن صدا بطور تدریجی، اوج.

crescent

هلال ماه ، هلالی شکل.

crescive

رشدکننده ، قابل رشد.

cress

(گ . ش. ) شاهی، تره تیزک ، رشاد، رازیانه آبی.

cresset

قندیل، مشعل.

crest

تاج، کلاله ، قله ، یال، بالاترین درجه ، به بالاترین درجه رسیدن ، ستیغ.

crested

(=cristate) کاکل دار.

crestfallen

سرافکنده .

cretaceous

مربوط به گچ، دارای گچ فراوان ، دوره زمین شناسی کرتاسه .

cretain

مسلم، قطعی، حتمی، معلوم، بعض، بعضی، برخی، تاحدی، اطمینان ، خاطرجمعی.

cretin

شخصی که غده درقی او ترشحات لازم را ندارد ودرنتیجه دارای مشاعر نادرست است.

crevasse

شکاف عمیق، شکاف زدن ، رخنه کردن ، نفوذ کردن ، کافت.

crevice

درز، شکاف.

crew

خدمه کشتی، کارکنان هواپیما وامثال آن .

crew cut

اصلاح سربطوری که موها کوتاه شده وشبیه ماهوت پاک کن شود.

crewel

نخ تابیده مخصوص قلابدوزی.

crib

آخور، تختخواب بچه ، دله دزدی، دزدی ادبی، کش رفتن یا دزدیدن .

cribbage

یکجور بازی ورق شبیه رامی.

cribriform

سوراخ سوراخ، مشبک .

crick

گرفتگی، انقباض عضله پیدا کردن .

cricket

(ج. ش. ) جیرجیرک ، زنجره ، یکجور گوی بازی.

cricoid

(تش. ) حلقه ای، حلقوی.

crier

جارچی، دست فروش، دوره گرد.

crime

جنایت، گناه ، جرم، تقصیر، تبه کاری، بزه .

criminal

جنائی، بزهکار، جنایتکار، جانی، گناهکار.

criminal law

حقوق جزا.

criminality

جنایتکاری.

criminate

متهم بجنایت کردن ، مجرم خواندن ، جانی قلمداد کردن .

crimination

اتهام بجنایت.

criminologist

متخصص جرم شناسی.

criminology

مطالعه علمی جرم، جرم شناسی.

criminous

مستحق مجازات، جنائی.

crimp

چین ، طره ، جعد موی، مانع، چروکیدن ، چین چین وموجدار کردن ، پیچش وانقباض عضله درخواب، اغوا کردن ، گول.

crimpy

منقبض، چروک دار، پیچیده .

crimson

برنگ خون ، قرمز سیر، لاکی، قرمز کردن .

cringe

چاپلوسانه فروتنی کردن ، انقباض غیر ارادی ماهیچه .

crinkle

پیچاندن ، تاب دادن ، مضرس، زیگ زاگ ، دندانه دندانه .

crinoid

سوسنی شکل، زنبق مانند، لاله وش.

crinoline

دامن پف کردن ، پارچه آهاردار وزمخت.

cripple

لنگ ، چلاق، زمین گیر، عاجز، لنگ کردن ، فلج کردن .

crippler

فلج کننده .

crisis

بحران .

crisp

مجعد شدن ، موجدارکردن ، حلقه حلقه کردن ، چیز خشک وترد، ترد، سیب زمینی برشته .

crispation

پیچ، موج، انقباض.

crispiness

تردی، چین ، پیچ، موج.

crispy

(=crisp) ترد، مجعد، پرچین وشکن .

crisscross

تقاطی، مورب، متقاطع، تقاطع کردن .

cristate

(=crested) کاکل دار.

criteria

ضوابط، معیارها.

criterion

ضابطه ، معیار.ملاک ، میزان ، مقیاس، معیار، نشان قطعی، محک ، ضابطه .

critic

نقدگر، نکوهشگر، سخن سنج، نقاد، انتقاد کننده ، کارشناس، خبره .

critical

بحرانی، انتقادی، وخیم، نکوهشی.بحرانی، وخیم، منتقدانه .

critical path

مسیربحرانی.

critical path method

روش مسیر بحرانی.

critical value

ارزش بحرانی.

criticaster

ناقد بی اطلاع، نقاد کم مایه .

criticism

نقد ادبی، انتقاد، عیبجوئی، نقدگری، نکوهش.

criticize

نقد ادبی کردن ، انتقاد کردن ، نکوهش کردن .

critique

فن انتقاد، مقاله انتقادی.

croak

صدای غوک یا وزغ، صدای کلاغ، غارغار کردن ، چون غوک یا قورباغه صدا کردن .

croaker

غار غار کننده ، وزغ یا کلاغ.

crochet

قلابدوزی، بامیل سرکج بافتن ، قلابدوزی کردن .

crock

سبو، خمره .

crockery

سفالینه ، بدل چینی، ظروف گلی، کاسه های سفالی.

crocket

قلابدوزی.

crocodile

تمساح، سوسمار، پوست سوسمار.

crocodile tears

اشک تمساح، اشک دروغی.

crocus

(گ . ش. ) زعفران ، ( ز. ع. ) طبیب شارلاتان .

croft

زمین قابل کشت پیوسته بخانه ، مزرعه ، باغچه .

cromlech

ساختمان سنگهای ماقبل تاریخی بشکل تپه .

crone

پیرزن فرتوت، عجوزه .

crony

دوست صمیمی، رفیق موافق، هم اطاق.

crook

عصای سرکج، کجی، آدم قلابی، کلاه بردار، خم کردن ، کج کردن .

crookback

قوزی، گوژپشت.

crooked

ناراست، کج، نادرست.

crookneck

گردن کج.

croon

ناله ، زمزمه ، زمزمه کردن ، آواز.

crooner

آواز خوان .

crop

محصول، چیدن ، گیسو را زدن ، سرشاخه زدن ، حاصل دادن ، چینه دان .

crop eared

گوش بریده ، مو زده .

cropper

برداشت کننده محصول، ماشین موزنی، پرت شدن .

croquet

نوعی بازی با گوی وحلقه ، کروکت.

croquette

کوفته برنجی.

croquis

( هن. ) طرح، انگاره ، مسوده ، کروکی.

cross

صلیب، خاج، چلیپا، علامت ضربدر یاباضافه ، حدوسط، ممزوج، دورگه ، اختلاف، مرافعه ، تقلب، نادرستی، قلم کشیدن بروی، خط بطلان کشیدن بر(باout یاoff)، گذشتن ، عبوردادن ، مصادف شدن با، روبروشدن ، قطعکردن ، دورگه کردن (مثل قاطر)، پیوندزدن ، کجخلقیکردن ، خلافمیل

cross bar

شطرنجی.

cross bar switch

گزینه شطرنجی.

cross bar system

سیستم شطرنجی.

cross country

خارج از جاده وشارع اصلی، در فضاهای بازدهات، صحرائی، درسرتاسرمزرعه ، ورزش هایمیدانی وصحرائی.

cross examination

استنطاق، بازرسی ( از شاهد ).

cross examine

استنطاق کردن ، بازجوئی کردن .

cross examiner

بازجوئی کننده ، مستنطق.

cross eyed

لوچ، چپ چشم.

cross feed

خورد متقابل.

cross fertile

اصلاح نژاد از راه لقاح متقابل.

cross fertilization

لقاح دو سلول جنسی متفاوت، لقاح متقابل.

cross file

یک درمیان در دو جهت قرار دادن .

cross fire

( نظ. ) آتشبار متقاطع، آتش گلوله متقابل.

cross grained

( در مورد چوب ) دارای رگه های نامنظم.

cross index

شاخص متقابل، فهرست تقابلی.

cross legged

پا روی پا انداخته ، چهار زانو.

cross over

همگذری.

cross over point

نقطه همگذری.

cross polinize

( pollinate =cross) بطور مصنوعی گرده افشانی کردن ، لقاح.

cross pollinate

( ezpolini =cross) بطور مصنوعی گرده افشانی کردن ، لقاح.

cross pollination

(گ. ش. ) گرده افشانی از گلی بگل دیگر.

cross purpose

قصد مغایر، قصد متقابل.

cross question

استنطاق، بازجوئی، سئوال بطریق استنطاق.

cross refer

از یک قسمت کتاب به قسمت دیگر آن مراجعه کردن ، مراجعه متقابل کردن .

cross reference

مراجعه متقابل، مراجعه از فهرستی به فهرست دیگر.ارجاع متقابل.

cross section

برش متقاطع، نمونه یا حد وسط.مقطع عرضی.

cross stitch

بخیه دوزی بچپ وراست ( بشکل ضربدر ).

crossbar

خط عرضی، خط عرضی صلیب، میله عرضی.

crossbones

تصویر دو استخوان متقاطع در زیر جمجمه که نشان پرچم دزدان دریائی است، نشانه مرگ وخطر ( در داروخانه ها ).

crossbow

کمان زنبورکی، کمان پولادی.

crossbred

دورگه ، پیوندی.

crossbreed

پیوند زدن ، دورگه .

crosscurrent

جریان متقاطع، جریان مخالف ( در رود ودریا وغیره ).

crosscut

اریب بریدن ، میان بر.

crossecheck

بررسی متقابل، مقابله مجدد.

crossfertilize

لقاح متقابل کردن ، پیوستن دو نوع متفاوت از طریق لقاح.

crosshatch

بطور اریب سایه زدن ، بطور متقاطع هاشور زدن .

crosshead

لوله انتهای میللنگ یا پیستون موتور بخار، وزنه مستطیلی که به سیم نقاله روی سطلمعدنچیان آویخته میشود.

crossing

دوراهی، محل تقاطع، عبور.

crosslet

خاج کوچک ، صلیب کوچک .

crossover

چلیپائی، متقاطع، دو رگه ، معبر.

crosspatch

آدم بدخو، بدخلق.

crosspiece

قسمت افقی وعرضی هر چیزی.

crossroad

محل تقاطع دو جاده .

crosstalk

مکالمه متقابل.

crosswalk

محل میخکوبی شده یا خط کشی شده عرض خیابان مخصوص عبور پیاده .

crossways

( =crosswise)بشکل ضرب در، سرتاسر، چلیپا وار، از وسط، از پهنا، بشکل صلیب.

crosswind

باد مخالف.

crosswise

( =crossways) بشکل ضرب در، سرتاسر، چلیپا وار، از وسط، از پهنا، بشکل صلیب.

crossword puzzle

جدول کلمات متقاطع، جدول معمائی.

crotch

محل انشعاب شاخه از بدنه درخت، دوشاخه ، نقطه انشعاب ( مثل محل انشعاب بدن انسان بدو پا).

crotchet

هوس، بوالهوسی، قلاب کوچک ، قلاب دوزندگی.

crotchety

قلاب مانند، قلاب دار، بلهوس.

croton

(گ . ش. ) کرچک هندی، حبالسلاطین .

crouch

دولا شدن ، قوز کردن ( از ترس وسرما ).

croup

کفل اسب، ترک اسب، مقعد، خناق، خناک .

crouton

ورقه نازک نان برشته یا سرخ شده .

crow

غراب، کلاغ، اهرم، دیلم، بانگ زدن ، بانگ خروس.

crowbar

اهرم، دیلم.

crowberry

(گ . ش. ) سنگروی سیاه .

crowd

جمعیت، ازدحام، شلوغی، اجتماع، گروه ، ازدحام کردن ، چپیدن ، بازور وفشارپرکردن ، انبوه مردم.

crowfoot

نوعی شمعدانی.

crown

تاج، فرق سر، بالای هرچیزی، حد کمال، تاج دندان ، تاج گذاری کردن ، پوشاندن (دندان باطلا وغیره ).

crown colony

بعضی از کلنی های ممالک مشترک المنافع انگلیس که مقام سلطنت بر آنها نظارت دارد.

crown prince

ولیعهد، نایب السلطنه .

crownet

تاج کوچک ، نیمتاج، پیشانی بند.

crow's foot

هرچیزی بشکل پنجه کلاغ، چین وچروک گوشه لب وچشم.

crow's nest

سنگر، قلعه ، بالای بلندی.

crucial

وخیم، بسیار سخت، قاطع.

cruciate

شکنجه کشیدن ، رنجیده ، چلیپائی، صلیبی.

crucible

بوته آهنگری، ظرف مخصوص ذوب فلز، امتحان سخت.

crucifix

صلیب عیسی.

crucifixion

تصویر عیسی بر بالای صلیب، مصلوب ساختن .

cruciform

بشکل صلیب.

crucify

برصلیب آویختن ، مصلوب کردن ، بدار آویختن .

crud

شیر دلمه ، شیر بسته شده .

crude

خام، ناپخته ، زمخت.

crudity

ناپختگی، خامی، ناهنجاری.

cruel

بیرحم، ظالم، ستمکار، ستمگر، بیدادگر.

cruelty

ظلم، ستم، بیداد.

cruet

تنگ کوچک .

cruise

سفر دریائی، گشت زدن .

cruiser

رزمناو، کشتی یا تاکسی یا کسی که گشت میزند.

cruller

کلوچه تخم مرغی سرخ شده .

crumb

خرده نان ، خرده ، هرچیزی شبیه خرده نان ( مثل خاک نرم ).

crumble

خرد شدن ، فرو ریختن .

crumblings

چیز خرد شده ، فاسد شده ، زوال یافته .

crumby

( =crummy) مانند مغز نان ، خمیری، اکبیری، نکبتی.

crummy

( =crumby) مانند مغز نان ، خمیری، اکبیری، نکبتی.

crump

کج، منحنی، خم کردن ، پیچیده ، چین دار، دارای چین وچروک .

crumple

مچاله ، مچاله کردن ، از اطو انداختن .

crunch

صدای خرد کردن یا خرد شدن چیزی زیر دندان یا زیر چرخ وغیره ، خرد شدن .

crupper

تکه چرمی که به پشت زین بسته میشود واز زیر دم اسب میگذرد، رانکی، پاردم.

crural

(تش. ) ساقی، رانی، فخذی، مربوط به ساق وران .

crus

(تش. ) ساق پا، درشت نی، ساق، پایک .

crusade

جنگ صلیبی، جنگ مذهبی، نهضت، جهاد کردن .

crusader

شرکت کننده درجنگهای صلیبی.

cruse

کوزه ، دیگ سفالی، تنگ ، دیزی.

crush

فشردن ، چلاندن ، له شدن ، خردشدن ، باصدا شکستن ، ( مج. ) شکست دادن ، پیروزشدن بر.

crusher

له کننده ، فشارنده .

crust

کبره ، کبره بستن ، قسمت خشک و سخت نان ، پوست نان ، قشر، پوسته سخت هر چیزی، آدم جسور و بیادب.

crustacean

(=crustaceous) (ج. ش. ) خانواده خرچنگ ، رده سخت پوستان .

crustaceous

( =crustacean) (ج. ش. ) خانواده خرچنگ ، رده سخت پوستان .

crustal

پوستی، قشری، پوست، قشر.

crustification

قشربندی، پوشش، اندود.

crusty

پوسته مانند، سخت، ( مج. ) تند، خشن .

crutch

چوب زیر بغل، عصای زیر بغل، محل انشعاب بدن انسان ( چون زیر بغل ومیان دوران )، دوشاخه ، هر عضو یا چیزی که کمک ونگهدار چیزی باشد، دوقاچ جلو وعقب زین ، باچوبزیربغل راه رفتن ، دوشاخه زیر چیزی گذاشتن .

crux

لغز، چیستان ، معما، مسئله دشوار.

cry

فریاد زدن ، داد زدن ، گریه کردن ، صدا کردن ، فریاد، گریه ، خروش، بانگ ، بانگ زدن .

cry down

چیزی را غیر قانونی دانستن ، متوقف ساختن .

cry off

( انگلیس ) تقاضا کردن ، درخواست کردن .

cry up

نزد عموم ارج ومنزلت یافتن ، زیاد ستودن .

crybaby

نی نی کوچولو، زود گریه کن .

crying

جار زننده ، آشکار، گریان ، مبرم.

crymotherapy

( طب ) درمان بوسیله سرما، سرما درمانی.

cryogen

(ش. ) مخلوط سرمازا، موجد سرما.

cryogenic

برودتی.

cryogenics

برودت شناسی.سرمازائی، رشته ای از فیزیک که درباره تبادلات واثرات اجسام درحرارت های پائین گفتگو میکند.

cryolite

(مع. ) فلورید سدیم وآلومینیم، یخ سنگ .

cryophilic

رشدکننده در حرارت های پائین ، سرمازی.

cryoscopic

وابسته به انجماد سنجی.

cryoscopy

تعیین نقطه انجماد، انجماد سنجی.

cryostat

سرماسنج، سرماپا.

cryotherapy

( طب ) درمان بوسیله سرما، سرما درمانی.

cryotron

عنصر برودتی، ابرهادی.

crypianalysis

پنهان کاری.

crypt

دخمه ، سردابه ، غار، حفره غده ای، سری، رمز.

cryptanalysis

کشف نوشته رمزی.

cryptanalyze

نوشته رمزی را کشف کردن .

cryptic

پنهان ، مرموز، رمزی.

crypto

عضو سازمانهای سری ومخفی.

cryptogam

(گ . ش. ) گیاه نهان زاد (مثل سرخس وغیره ).

cryptogenic

نهان زاد، ( طب - در مورد مرض ) دارای اصل وریشه نامعلوم.

cryptogram

رمز، نوشته رمزی.پیام پنهانی.

cryptograph

نوشته رمزی، به رمز نوشتن ، بصورت رمز در آوردن .

cryptographic

پنهانی، نهفته .

cryptography

رمز نویسی.پنهان شناسی.

crystal

بلور، شفاف، زلال، بلوری کردن .بلور، کریستال.

crystal diode

دیود بلوری.

crystal gazer

ساحر یا جادوگر.

crystal pulling

بلور پردازی.

crystalize

(ez=crystalli) متبلور کردن ، متشکل کردن ، شکل دادن .

crystalliferous

بلور زا، موجد بلور.

crystalline

بلورین ، شفاف، متبلور، واضح.

crystallite

مواد بلورین سنگهای محترقه وآتشفشانی.

crystallization

تبلور، بلور سازی.

crystallize

(ez=crystali) متبلور کردن ، متشکل کردن ، شکل دادن .

crystallography

مبحث بلور شناسی.

crystalloid

شبیه بلور.

ctenoid

(ج. ش. ) شانه ای، شانه مانند.

ctenophora

( =ctenophore) (ج. ش. ) شانه داران .

ctenophoran

(ج. ش. ) وابسته بشانه داران ، جانور شانه دار.

ctenophore

( =ctenophora) (ج. ش. ) شانه داران .

cub

بچه شیر، بچه پستانداران گوشتخوار، توله ، آخور، توله زائیدن .

cub scout

پسران پیش آهنگ تا ساله .

cubature

حجم مکعب.

cubby

محوطه مکعب، محل کوچک ومحصور.

cubbyhole

محوطه کوچک ومحصور، لانه کبوتر.

cube

مکعب.مکعب، هرچیزی بشکل مکعب، بشکل مکعب درآوردن ، بقوه سه رسیدن ، توان سوم.

cube root

(ر. ) ریشه مکعب، ریشه سوم.کعب، ریشه سوم.

cubeb

(گ . ش. ) کبابه چینی.

cubic

مکعبی.

cubic measure

مقیاس مکعب.

cubicle

خوابگاه ( جداگانه )، اطاقک .

cubism

کوبیسم، مکتب کوبیسم در نقاشی.

cubist

(=cubistic) وابسته به مکتب هنری کوبیسم.

cubistic

(=cubist) وابسته به مکتب هنری کوبیسم.

cubit

ذراع، مقیاس قدیمی طول معادل تا اینچ.

cuboid

دارای شکل مکعب، ( هن. ) مکعب، مستطیل.

cuckold

شوهر زن زانیه ، جاکشی وبیغیرتی کردن .

cuckoldry

زن قحبگی.

cuckoo

(ج. ش. ) فاخته ، صدای فاخته درآوردن ، دیوانه .

cuckoo clock

ساعت دیواری زنگی که در سر ساعت صدائی شبیه صدای فاخته میکند.

cuckoopint

(گ . ش. ) گل شیپوری.

cuculiform

بشکل فاخته .

cucullate

(گ . ش. - ج. ش. ) شبیه کلاه خود، کلاهک دار.

cucumber

خیار، هربوته یا میوه خیاری شکل.

cucurbit

(گ . ش. ) کدو، کدوی قلیانی.

cud

نشخوار، تنباکوی جویدنی، تفکر، تعمق.

cuddle

درآغوش گرفتن ، نوازش کردن ، در بستر راحت غنودن .

cuddlesome

محبوب، پرنوازش.

cuddly

راحت، نوازش کن .

cuddy

صندوقخانه ، گنجه ، اطاقک کشتی.

cudgel

چماق، چوب زدن ، چماق زدن .

cue

اشارت، اشاره کردن .سخن رهنما، ایمائ، اشاره برای راهنمائی خواننده یاگوینده یا بازیگر، چوب بیلیارد، صف، ردیف، (.vtand .vi) اشاره کردن ، راهنمائی کردن ، باچوب بیلیارد زدن ، صف بستن .

cueball

گوی بیلیارد.

cuesta

دشت سراشیب، جلگه مایل یا اریب.

cuff

سرآستین ، سردست پیراهن مردانه ، دستبند، دستبند آهنین زدن به ، دکمه سردست.

cuirass

زره سینه وپشت، زره بالاتنه .

cuirassier

سوار زره پوش.

cuish

(=cuisse) زره مخصوص ران .

cuisine

دست پخت، روش آشپزی، خوراک ، غذا.

cuisse

(=cuish) زره مخصوص ران .

cuittle

گول زدن ، ریشخند کردن ، غلغلک دادن .

cul de sac

کوچه بن بست، تنگنا.

culch

(=cultch) آشغال، ضایعات.

culex

(ج. ش. ) خانواده پشه .

culinary

مربوط به آشپزخانه ، آشپخانه ای، پختنی.

cull

گلچین کردن ، جمع آوری کردن .

culler

گلچین کننده ، جمع آوری کننده .

cullet

خرده شیشه ای که برای خمیر شیشه گری بکار می رود.

cullion

آدم فرومایه ، بیضه ، گیاه ثعلب.

cullis

ناودان ، مجرا، آبگوشت، شوربا.

cully

آدمگول خور، رفیق، جفت، گول زدن ، مغبون کردن .

culminant

(نج. ) درمرتفع ترین موضع، کامل، باوج رسیده .

culminate

به اوج رسیدن ، بحد اکثر ارتفاع رسیدن ، بحد اعلی رسیدن .

culmination

اوج، قله ، حد اعلی.

culpability

قابلیت مجازات.

culpable

مقصر، مجرم، سزاوار سرزنش، قابل مجازات.

culprit

متهم، مقصر، آدم خطاکار یا مجرم.

cult

آئین دینی، مکتب تفکر، هوس وجنون برای تقلید از رسم یا طرز فکری.

cultch

(=culch) آشغال، ضایعات.

cultigen

گیاه دست ساخته بشر.

cultivability

قابلیت کشت وزرع.

cultivable

قابل کشت.

cultivar

موجودات ذره بینی خاکهای زراعتی.

cultivate

کشت کردن ، زراعت کردن ( در)، ترویج کردن .

cultivation

کشت، زراعت، تربیت، تهذیب، ترویج.

cultivator

کشتکار، ماشین شخم زنی وعلف هرزه کنی، برزگر.

cultrate

(=cultrated) لب تیز، بشکل چاقوی شاخه زنی.

cultrated

(=cultrate) لب تیز، بشکل چاقوی شاخه زنی.

cultural

فرهنگی، تربیتی.

culture

کشت میکرب در آزمایشگاه ، برز، فرهنگ ، پرورش، تمدن .

cultured

پرورده ، تربیت شده ، مهذب، تحصیل کرده .

culverin

یکجورتوپ قدیمی.

culvert

آب گذر، نهر سرپوشیده ، مجرای آب زیر جاده ، لوله مخصوص کابل برق زیر زمینی.

cum

با، باضافه .

cumber

خراب شدن ، مزاحم شدن ، چیز وحشتناک ، غیر قابل استفاده .

cumbersome

سنگین ، طاقت فرسا، مایه زحمت، بطی.

cumin

(گ . ش. ) زیره سبز.

cumlaude

( در مدارک تحصیلی نوشته میشود ) با اظهار تقدیر.

cumulate

انباشتن ، توده کردن ، ترکیب یا متحد کردن .

cumulation

گردآوری، جمع آوری، انباشتگی، توده .

cumulative

انباشته ، یکجا.جمع شونده .

cumulous

متراکم، مانند ابرهای متراکم.

cumulus

توده ، ابر متراکم و روی هم انباشته .

cunctation

مسامحه ، تاخیر، قصور، مکث، تعویق، تعلل.

cunctative

وابسته به مسامحه وتاخیر.

cuneiform

خط میخی، میخی.

cunnilinctus

(=cunnilingus) تحریک مهبل وچوچوله بازبان ودهان .

cunnilingus

(=cunnilinctus) تحریک مهبل وچوچوله بازبان ودهان .

cunning

زیرک ، مکار، حیله باز، ماهر، زیرکی، حیله گری.

cunt

کس، مهبل.

cup

( cupu) ناو.(.n) فنجان ، پیاله ، جام، ساغر، گلدان جایزه مسابقات، (.vi and .vt) خون گرفتن ، حجامت، بشکل فنجان در آوردن ، فنجان گذاشتن ، بادکش کردن .

cupbearer

ساقی.

cupboard

گنجه ، قفسه ، گنجه ظروف غذا وغیره .

cupcake

نوعی کیک کوچک .

cupel

قال، بوته قالگری، در بوته گذاشتن .

cupellation

قالگری، قال گذاری، گرفتن فلزات قیمتی از سرب.

cupholder

برنده گلدان جایزه در مسابقه نهائی.

cupid

( افسانه یونان ) کوپید، خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده .

cupidity

حرص وآز برای بدست آوردن مال.

cupola

گنبد، قبه .

cupper

فصاد، رگزن .

cupping

خون گیری، بادکش.

cuppy

فنجانی، گود، مقعر.

cupreous

(cupric، =cuprous) مسی.

cupric

(cupreous، =cuprous) مسی.

cuprous

(cupreous، =cupric) مسی.

cupular

(=cupulate) فنجانی، کاسه ای، کاسبرگی.

cupulate

(=cupular) فنجانی، کاسه ای، کاسبرگی.

cupule

کاسه ، فنجان ، جام، کلاهک .

cur

سگ بد اصل، سگ دورگه ، ( مج. ) آدم پست.

curability

علاج پذیری، شفایافتنی.

curable

علاج پذیر.

curate

معاون کشیش بخش.

curative

دارای خاصیت درمانی، علاج بخش، شفا بخش.

curator

کتابدار، موزه دار، نگهبان ، متصدی.

curb

زنجیر، بازداشت، جلوگیری، لبه پیاده رو، محدود کردن ، دارای دیواره یا حایلکردن ، تحت کنترل درآوردن ، فرونشاندن .

curbstone

سنگ جدول پیاده رو خیابان .

curd

کشک ، شیربسته شده ، بستن ( در مورد شیر )، دلمه شدن .

curdle

بستن ، دلمه کردن ، دلمه شدن ، منجمد کردن .

cure

علاج، شفا، دارو، شفا دادن ، بهبودی دادن .

cure all

درمان هر درد، نوش دارو.

cureless

بی علاج.

curfew

مقررات حکومت نظامی وخاموشی در ساعت معین شب.

curio

تحفه ، سوقات، چیزغریب، عتیقه .

curiosity

حس کنجکاوی، چیز غریب، کمیاب.

curious

کنجکاو، نادر، غریب.

curl

حلقه کردن ، فردادن ، پیچاندن ، حلقه ، فر.

curler

دستگاه فرزنی.

curlicue

(curlycue) چین وشکن یا پیچ وتاب خیال انگیز ( مانند آرایش خطی یا خوشنویسی )، تزئینات خطاطی وغیره .

curling

فر زنی بگیسو، پیچش یا حلقه زنی.

curly

مجعد، فرفری.

curmudgeon

آدم خسیس، لئیم، بخیل، آدم جوکی.

curn

دانه ، ذره ، قلیل.

curran

دانه ، ذره ، قلیل.

currant

(گ . ش. ) کشمش بیدانه ، مویز.

currency

پول رایج، رواج، انتشار.پول، رواج.

current

جریان ، رایج، جاری.جاری، رایج، معاصر، متداول، شایع، تزند، تزن .

current date

تاریخ جاری.

current mode logic

منطق جریانی.

curricular

مربوط به برنامه تحصیلی.

curriculum

برنامه آموزشی، آموزش برنامه ، دوره تحصیلات، برنامه تحصیلی.

curriculum vitae

تاریخچه مختصری از زندگی.

currie

(=curry) کاری، زردچوبه هندی.

currish

فرومایه ، پست، ستیزه جو، غرغر کننده ، پست.

curry

(=currie) کاری، زردچوبه هندی.مالیدن ، شانه یا قشو کردن ، پرداخت کردن چرم.

currycomb

قشو، قشو کردن .

curse

نفرین ، دشنام، لعنت، بلا، مصیبت، نفرین کردن ، ناسزا گفتن ، فحش دادن .

cursed

ملعون ، رجیم.

cursive

پیوسته ، روان ، خط شکسته .

cursor

مکان نما.

cursorial

مستعد دویدن ، ( ج. ش. ) دونده .

cursory

سرسری، از روی سرعت وعجله ، باسرعت وبیدقتی.

curt

کوتاه ومختصر، اجمالی.

curtail

کوتاه کردن ، مختصر نمودن .

curtailment

کوتاه سازی، انقطاع.

curtain

پرده ، جدار، دیوار، حجاجب، غشائ، (مج. ) مانع.

curtain lecture

صحبت های خصوصی زن وشوهر، صحبت های پشت پرده .

curtain raiser

( تئاتر ) پیش درآمد نمایش، پیش پرده .

curtal ax

قمه سرکج، شمشیر کوتاه وسنگین ، قداره .

curtilage

حیاط، مضافات.

curtle ax

قمه سرکج، شمشیر کوتاه وسنگین ، قداره .

curtsey

ادب، احترام، تعظیم، سلام یا تواضع کردن .

curtsy

ادب، احترام، تعظیم، سلام یا تواضع کردن .

curvaceous

(=curvacious) دارای انحنائ وقوسهای ظریف زنانه .

curvacious

(=curvaceous) دارای انحنائ وقوسهای ظریف زنانه .

curvature

پیچش، کجی، خمیدگی، انحنائ، مقدار انحنائ.انحنا، خمیدگی.

curve

خط منحنی، چیز کج، خط خمیده انحنائ، پیچ.منحنی، خم.

curve fitting

منحنی خوراندن .

curve follower

دنبالگر منحنی.

curve plotter

منحنی کش، منحنی رسم کن .

curve tracer

منحنی کش، دنبالگر منحنی.

curvet

خوشی، شادی، وجد، شوخی، جست وخیز.

cusec

یک فوت مکعب در ثانیه .

cushat

(ج. ش. ) کبوتر جنگلی، طوقی اروپائی.

cushily

آسان وبی دردسر.

cushion

متکا، نازبالش، کوسن ، مخده ، زیرسازی، وسیله ای که شبیه تشک باشد، با کوسن وبالش نرم مزین کردن ، لایه گذاشتن ، چنبره .

cusp

نوک تیز منقار، نوک هلال، غره برج.

cuspid

(تش. ) دندان نوک تیز، دندان نیش، دندان انیاب.

cuspidate

نوک دار، شاخدار، منتهی به نوک تیز.

cuspidor

تف دان ، خلط دان .

cuss

(=curse) فحش، لعنت، فحش دادن ، نفرین کردن .

cussed

ملعون ، منفور، نفرین شده .

custard

یکجور شیرینی یا فرنی.

custodial

سرایدار، نگهبان ، متولی.

custodian

سرایدار، نگهبان ، متولی.

custody

حفاظت، حبس، توقیف.

custom

رسم، سنت، عادت، عرف، ( درجمع ) حقوق گمرکی، گمرک ، برحسب عادت، عادتی.

custom built

سفارشی، اختصاصی.سفارشی ( لباس وغیره )، سفارشی تهیه شده .

custom designed

باطرح سفارشی.

custom made

سفارشی، سفارش داده شده ( مثل لباس ).

customable

گمرک بردار.

customarily

بطور عادی.

customary

عادی، مرسوم.

customer

مشتری.مشتری.

customer engineer

(ce) مهندس سخت افزاز.

customhouse

(house =customs) گمرکخانه ، اداره گمرک .

customize

معتاد کردن .

customs house

(=customhouse) گمرکخانه ، اداره گمرک .

cut

بریدن ، بریدگی، بریده ، تقلیل دادن .بریدن ، گسیختن ، گسستن ، چیدن ، زدن ، پاره کردن ، قطع کردن ، کم کردن ، تراش دادن (الماس وغیره )، عبور کردن ، گذاشتن ، برش، چاک ، شکاف، معبر، کانال، جوی، تخفیف، بریدگی.

cut and dried

مطابق نقشه وبرنامه ، شسته وروفته .

cut and dry

مطابق نقشه وبرنامه ، شسته وروفته .

cut back

تقلیل دادن ، بریدن ، تقلیل.

cut down

خرد کردن ، خلاصه کردن ، تقلیل دادن .

cut glass

بلور کریستال.

cut in

چاک زده ، چاک خورده ، شکافته .

cut off

قطع کردن ، محروم کردن .بریدن ، جدا کردن .

cut off frequency

بسامد قطع.

cut off transistor

ترانزیستور قطع.

cut out

جدا کردن در اثر بریدن ، کندن ، برش دادن ، قطع جریان ، سویچ قطع برق وغیره .

cut rate

تنزل قیمت، ارزان .

cutaneous

پوستی، جلدی.

cute

جذاب، زیبا، دلفریب.

cuticle

پوست، بشره ، پوشش مو، پوشش شاخی.

cuticular

وابسته به پوست، پوست مانند.

cutin

پوشش خارجی بعضی گیاهان .

cutis

(تش ) پوست زیرین ، لایه زیرین پوست.

cutlas

(=cutlass) نوعی قمه .

cutlass

(=cutlas) نوعی قمه .

cutler

کارد فروش، فروشنده آلات برنده .

cutlery

کارد وچنگال، کارد وچنگال فروشی.

cutlet

کتلت.

cutoff

راه میان بر، قطع جریان ، هر نوع وسیله قطع چیزی.

cutpurse

جیب بر، دزد جیب بر.

cutter

برنده ، آلت تراش، نوعی کرجی، دندان پیش.

cutthroat

قاتل، آدمکش.

cutting

مقطع، برش، برنده ، قلمه گیاه ، قلمه زنی، برش روزنامه .

cuttlefish

(ج. ش. ) ده پا، سپیداچ.

cutty sark

(اسکاتلند ) دامن کوتاه ، زن جسور، نام تجاری نوعی ویسکی.

cutty stool

چهارپایه کوتاه وکوچک .

cutwater

دماغه کشتی، آب شکن ، پایه پل.

cyanosis

(طب) یرقان ازرق، رنج کبود.

cybernetics

(فیزیولوژی ) مطالعه ومقایسه بین دستگاه عصبی خودکارکه مرکب از مغز واعصاب میباشدبادستگاه الکتریکی ومکانیکی، فرمانشناسی.سیبرنتیک .

cycad

(گ . ش. ) سرخس نخلی، کرف نخلی.

cycas

(گ . ش. ) گیاه از خانواده سیکاس.

cycle

(.n) دور، دوره گردش، چرخ، سیکل، یک سری داستان درباره یک موضوع، (.vi and .vt)بصورت دورانی یامتناوب ظاهر شدن ، سوار دوچرخه شدن .چرخه ، چرخه زدن ، سیکل.

cycle stealing

چرخه دزدی.

cycle time

مدت چرخه .

cycles per second

چرخه در ثانیه ، هرتز.

cyclic

دوره ای یا دایره ای.چرخه ای.

cyclic code

رمز چرخه ای.

cyclic permutation

جایگشت چرخه ای.

cyclic shift

تغییر مکان چرخه ای.

cycling

دوچرخه سواری.چرخه زنی.

cyclist

دوچرخه سوار.

cycloid

(هن. ) سیکلوئید، شبیه دایره ، منحنی.

cycloidal

وابسته به دایره ، قوسی.

cyclometer

سرعت سنج، دایره سنج.

cyclone

طوفان موسمی، بادتند وشدید، گردباد.

cyclopaedia

(=encyclopaedia) دائره المعارف.

cyclopedia

(=encyclopaedia) دائره المعارف.

cyclopedic

وابسته به دائره المعارف.

cyclops

(افسانه یونان ) غول یا پهلوان یک چشم.

cyclostomate

(=cyclostomatous) دهان گرد، وابسته به جانور دهان گرد.

cyclostomatous

(=cyclostomate) دهان گرد، وابسته به جانور دهان گرد.

cyclostome

(ج. ش. ) جانور از راسته دهان گردان .

cyclothyme

متلون المزاج، دمدمی مزاج.

cyclothymia

تغییر وضع مزاجی وروحی از شادابی وفعالیت به غمگینی وغیره .

cygnet

(ج. ش. ) جوجه قو، بچه قو.

cylinder

استوانه .استوانه ، سیلندر، لوله .

cylindric

استوانه ای.

cylindrical

استوانه ای، دارای شکل استوانه ، لوله ای.

cyma

گچ بری موجی.

cymatium

(معماری ) گچ بری موجی شکل.

cymbal

(مو. ) سنج، باسنج نواختن .

cymbidium

(گ . ش. ) هر نوع گیاه از جنس ثعلب.

cynic

بدبین وعیبجو پیرو مکتب کلبیون .

cynical

بدگمان نسبت به درستی ونیکوکاری بشر، غرغرو، عیبجو، کلبی.

cynicism

(فلسفه ) مکتب کلبیون .

cypress

(گ . ش. ) درخت سرو.

cyst

کیسه ، مثانه ، تخم دان .

czar

قیصر، تزار.

czarina

زوجه تزار.

czarism

حکومت استبدادی ومطلقه ، حکومت تزاری.

czech

اهل چکوسلواکی، زبان چکوسلواکی.

czechoslovakia

کشور چکوسلواکی.

D

d

حرف چهارم الفبای انگلیسی، علامت عدد در اعداد رومی.

d flip flop

الاکلنگ نوع دی.

dab

تر کردن ، کهنه را نم زدن ، با چیزنرمی کسی رازدن یا نوازش کردن ، اندکی، قطعه ، تکه ، آهسته زدن .

dabber

نم زدن ، ضربه زدن ، رنگ زدن ، آلت نم زدن .

dabble

رنگ پاشیدن ، نم زدن ، (کمکم) تر کردن ، درآب شلپ شلپ کردن ، سرسری کارکردن ، بطور تفریحی کاری راکردن .

dabchick

(ج. ش) اسفرود بی دم یا مرغابی شانه بسر.

dacha

خانه ییلاقی، ویلا.

dacron

نام تجارتی الیاف مصنوعی، پارچه داکرون .

dactyl

انگشت، (درشعر) کلمه ای دارای سه هجا که هجای اول بلند و دو هجای بعدی آن کوتاه باشد.

dactylus

(ج. ش. ) بند یا مفصل بزرگ پای حشرات.

dad

( در زبان کودکانه ) بابا، باباجان ، آقاجان .

daddy

(ز. ع. - عنوان خودمانی dad) بابا.

daedalus

(افسانه یونان ) نام معماری که ساختمان پرپیچ و خم جزیره کرت را ساخت.

daemon

(افسانه یونان ) خدائی که دارای قوه خارقالعاده بوده ، دیو. دیو، جنی، شیطان ، روح پلید، اهریمن .

daff

ضعیفالنفس، ساده دل، ترسو، خود را به نادانی زدن .

daffodil

(گ . ش. ) نرگس زرد.

daffy

(ز. ع) سفیه ، احمق.

daft

آرام، فروتن ، احمق.

dag

قسمت تیز هر چیزی که آویخته باشد، نوک فلزی بندکفش، پولک .

daggar

خنجر، کارد.

dagger operation

عمل خنجری.

dahlia

(گ . ش. ) گل کوکب.

daily

روزانه ، روزبروز، روزنامه یومیه ، بطور یومیه .

daimon

(افسانه یونان ) خدائی که دارای قوه خارقالعاده بوده ، دیو.

daintily

ظریفانه ، بطور شیک .

daintiness

ظرافت، شیکی، سلیقه باذوق لطیف.

dainty

هر چیز ظریف و عالی، گوشت یا خوراک لذیذ، مطبوع.

daiquiri

مشروب مخلوط از شراب وآب پرتقال و شکر.

dairy

شیر بندی، لبنیاتی، قسمتیاز مزرعه که لبنیات تهیه میکند.

dairy breed

احشام لبنیاتی.

dairy cattle

احشام لبنیاتی.

dairy farm

مزرعه یا کارخانه لبنیات سازی.

dairying

تولید و فروش لبنیات.

dairyman

شیر فروش، لبنیات فروش.

dais

سکوب مخصوص جلوس اشخاص برجسته ، سایبان یا آسمانه بالای تخت پادشاه .

daisy

(گ. ش. ) گل مروارید، گل آفتاب گردان .

daisy ham

قسمتی از گوشت یا استخوان دود داده شانه خوک .

dale

دره کوچک ، حفره ، خلیج و غیره ، ماهور.

dalesman

دره نشین .

dalliance

تفریح و بازی از روی هوسرانی، طفره .

dallier

طفره زن ، وراج.

dally

وقت را ببازی گذراندن ، طفره زدن ، تاخیر کردن .

dalmatian

اهل دالماسی (ج. ش. ) نوعی سگ بزرگ .

dam

سد، آب بند، بند، سد ساختن ، مانع شدن یاایجاد مانع کردن ، محدود کردن .

damage

خسارت، خسارت زدن .زیان ، خسارت، گزنده ، غرامت، معیوب کردن ، زیان زدن ، آسیب.

damaging

آسیب آور، زیان آور و مضر، خسارت آور.

damascene

دمشقی، شامی، مرصع کردن ، زرنشان کردن .

damascus

دمشق.

damask

حریر گلدار ومشجر، گلدار کردن .

damask rose

(گ . ش. ) گل محمدی.

dame

بانو، خانم، بیبی، کدبانو، مدیره .

damn

لعنت کردن ، لعنت، فحش، بسیار، خیلی.

damnable

لعنتی.

damnation

لعن ، لعنت شدگی.

damnatory

لعنت آمیز.

damned

دوزخی، جهنمی، ملعون .

damnify

خسارت زدن ، صدمه زدن .

damosel

دوشیزه ، خدمتکار.

damozel

دوشیزه ، خدمتکار.

damp

نم، رطوبت، دلمرده کردن ، حالت خفقان پیدا کردن ، مرطوب ساختن .

dampen

رطوبت پیدا کردن ، مرطوب ک ردن ، افسرده شدن .خفه کردن ، خفه شدن ، تعدیل کردن .

damper

خفه کن ، تعدیل کننده .خفه کن ، نم زن ، آلت میزان کردن جریان هوا، عایق.

damping

خفگی، تخفیف، تعدیل.

dampness

نمسازی، رطوبت.

damsel

دوشیزه ، خدمتکار.

damselfly

(ج. ش. ) سنجاقک .

damson

(گ . ش. ) آلو.

dance

رقصیدن ، رقص.

dancer

رقاص.

dancy

سرحال، متمایل به رقص.

dandelion

(گ . ش. ) قاصدک (گیاه خودرو و دارای گلهای زرد روشن ).

dander

سوخته وخاکستر شده ، شوره سر، خشم وغضب، هرزه گرد.

dandify

شیک پوشی کردن ، جلف بودن ، زیور زدن .

dandle

بالا و پائین انداختن ، نوازش کردن .

dandruff

شوره سر.

dandy

شیک پوش، خوش لباس، خوش تیپ، فوکولی.

dandyism

شیک پوشی، توجه زیاد به لباس.

dane

دانمارکی، اهل دانمارک ، یک نوع سگ .

danger

خطر.

dangle

آویزان بودن ، آویزان کردن ، آویختن ، آویزان .

dangler

آویزان ، دنبال رو.

danish

دانمارکی.

dank

نمناک ، مرطوب و سرد، مرطوب کردن .

danseuse

رقاصه ، رقاصه بالت.

dantesque

منسوب به دانته .

daphne

]افسانه یونان [ حوری دریایی، دافنه .

dapper

تمیز، شیک ، زنده دل، زرنگ .

dapple

خالخال کردن ، چیزی با نقاط رنگارنگ ، حیوانی که بدنش خالخال باشد، خال، لکه ، ابری، ابرش.

dardanelles

تنگه داردانل.

dare

یارا بودن ، جرات کردن ، مبادرت بکار دلیرانه کردن ، بمبارزه طلبیدن ، شهامت، یارایی.

daredevil

بی باک ، بی پروا، متهور.

daresay

با جرات گفتن (چیزی)، اعتقاد داشتن ]به [.

daring

یارایی، جسور، متهور، جرات، شهامت، پردلی.

dark

تاریک ، تیره ، تیره کردن ، تاریک کردن .

dark ages

(ages =middle) ادوار تاریک ]یعنی قرون وسطی [.

dark horse

]دراسب دوانی[ اسبی که قدرتش معلوم نیست و شانس بردن مسابقه را کمتر دارد، برنده غیرمترقبه .

darken

تاریک شدن ، تاریک کردن .

darkener

تیره کننده ، تاریک کننده .

darkish

نسبتا تاریک .

darkle

در تاریکی پنهان شدن ، تیره ، تاریک .

darkling

در تاریکی، در تیرگی، ] در شعر [ تاریک .

darkroom

] در عکاسی و غیره [ تاریک خانه .

darksome

اندک ی تیره ( شاعرانه )، گرفته .

darling

محبوب، عزیز.

darn

رفوکردن ، رفو، لعنتی، فحش.

darnel

] گ . ش. [ لولیم سیخکی، چچم.

darning needle

سوزن رفوگری، سنجاقک .

dart

زوبین ، نیزه ، تیر، بسرعت حرکت کردن ، حرکت تند، پیکان .

dash

خط تیره .بسرعت رفتن ، بسرعت انجام دادن ، فاصله میان دو حرف، این علامت ] [، بشدت زدن ، پراکنده کردن .

dashboard

(اتومبیل) داشبورد.

dasher

آدم خودنما.

dashing

بی پروا، زنده دل، جذاب، بیباک .

dastard

آدم دون وپستی که از خطر میگریزد، نامرد، جبون .

dasyure

]ج. ش. [ دله کیسه دار.

data

]صورت جمع کلمه [datum مفروضات، اطلاعات، سوابق، دانسته ها.داده ، داده ها.

data acquisition

اکتساب داده ها.

data analysis

داده کاوی، تحلیل داده ها.

data attribute

صفت داده ها.

data bank

بانک داده ها.

data base

پایگاه داده ها.

data base management

مدیریت پایگاه داده ها.

data carrier

داده بر، حامل داده ها.

data cell

یاخته داده .

data center

مرکز داده ها.

data channel

مجرای داده ها.

data collection

جمع آوری داده ها.

data communication

ارتباط داده ای.

data compaction

داده فشاری، فشردگی داده ها.

data compression

متراکم سازی داده ها.

data control

کنترل داده ها.

data conversion

تبدیل داده ها.

data display

داده نما، داده نمائی.

data display unit

واحد داده نما.

data element

عنصر داده .

data entry

ثبت داده ها.

data flow

گردش داده ها، روند داده ها.

data format

قالب داده ها.

data gathering

گرد آوری داده ها.

data handling

داده گردانی.

data hierarchy

سلسه مراتب داده ها.

data item

قلم داده .

data level

سطح داده .

data link

پیوند داده ای.

data management

مدیریت داده ها.

data medium

داده رسان ، رسانه داده ها.

data organization

سازمان داده ها.

data preparation

داده آمائی، آمایش داده ها.

data processing

داده پردازی، پردازش داده ها.

data processing center

مرکز داده پردازی.

data processor

داده پرداز، پردازنده داده ها.

data recorder

داده نگار، ضباط داده ها.

data recording

داده نگاری، ضبط داده ها.

data reduction

داده کاهی، تقلیل داده ها.

data retrieval

بازیابی داده ها.

data section

بخش داده ها.

data set

دادگان ، مجموعه داده ها.

data statement

حکم داده ای.

data structure

ساخت داده ها.

data termianl

پایانه داده ای.

data transducer

مبدل داده ها.

data transfer

انتقال داده ها.

data transfer rate

سرعت انتقال داده ها.

data transmission

مخابره داده ها.

data unit

واحد داده ، واحدداده ها.

datable

تاریخ گذاردنی، قابل تعیین تاریخ.

datamation

خودکاری براساس داده ها.

dataphone

تلفن داده ای.

date

تاریخ، تاریخ گذاشتن .خرما، درخت خرما، نخل، تاریخ، زمان ، تاریخ گذاردن ، مدت معین کردن ، سنه .

dateable

تاریخ گذاردنی، قابل تعیین تاریخ.

dated

مورخ، تاریخ دار.

dateline

محل تاریخ گذاری (در بالای صفحه )، تاریخ گذاری.

datepalm

درخت خرما.

dative

(د. ) حالت مفعولی غیرصریح حقیقی، حالت مفعولی، اعطائی، انتصابی، حالت برایی.

datum

ماخذ، اطلاع.داده .

datura

(گ . ش. ) داتوره ، تاتوره .

daub

اندودن ، مالیدن ، ناشیانه رنگ زدن .

daubery

نقاشی بد.

daubry

نقاشی بد.

daughter

دختر.

daughtren

دختر.

daugter in law

عروس (یعنی زن پسر شخص ).

daunt

رام کردن ، ترساندن ، بی جرات کردن .

dauphin

عنوان پسر ارشد پادشاه فرانسه .

dautless

بی پروا، بی باک ، نترس.

davenport

یکنوع میزتحریر ظریف، ( آمر. ) نیمکت راحتی.

david

داود.

davit

لنگرکش، کرجی بلندکن .

davy

فانوس بدون خطر مخصوص معادن .

daw

مرغی شبیه کلاغ، آدم کند و تنبل، بیدار کردن .

dawdle

بیهوده وقت گذراندن ، اتلاف وقت، اهمال کار.

dawn

فجر، سپیده دم، طلوع، آغاز، آغاز شدن .

day

روز، یوم.

day laborer

کارگر روز مزد، روز کارگر.

day nursery

بچه داری در روز (برای مادرانی که بکار مشغولند)، کودکستان .

day of atonement

(kippur =yom) یوم کیپور، روز کفاره .

daybook

دفتر روزنامه ، دفتر ثبت وقایع روزانه .

daybreak

صبح، سپیده دم، بامداد.

daydawn

صبح، سپیده دم، بامداد.

daydream

خیال باطل، افکار پوچ، خیال باطل کردن .

daydreamer

خیال باف.

daylight

روشنی روز، روز روشن ، روشن کردن .

daylily

(گ . ش. ) سوسن یک روزه .

daylit

روشنی روز، روز روشن ، روشن کردن .

daystar

ستاره بامداد، خورشید.

daytide

روز، هنگام روز، مدت روز.

daytime

روز، هنگام روز، مدت روز.

daze

گیج کردن ، خیرگی، (دراثرضربت یا سرما ویا نور زیاد وغیره ).

dazzle

خیره کردن ، تابش یا روشنی خیره کننده .

dc coupling

جفت شدگی جریان مستقیم.

dday

روز شروع بکاری، اولین روز آغاز بکار.

de escalate

تشنج زدائی کردن ، محدود ساختن .

de escalation

تشنج زدائی، محدود سازی.

de novo

مجددا، از سر نو.

de rigueur

از نظر سنتی یا اخلاقی الزام آور، اجباری.

deacon

شماس، خادم کلیسا که به کشیش یا اسقف کمک میکند، سرود مذهبی قرائت کردن .

deactivate

نا کنشگر کردن ، ناکنش ور کردن ، بی اثر کردن ، بی خاصیت کردن ، از اثر انداختن .

deactivation

بی اثر سازی.

dead

مرده ، بی حس، منسوخ، کهنه ، مهجور.

dead center

مرکز سکون و بی حرکتی (در ماشین ).

dead end

انتهای بسته لوله آب یا مجرا، بن بست.بن بست.

dead halt

توقف مطلق.

dead heat

مسابقه ای که در آن چند نفر برنده می شوند.

dead letter

قانون منسوخ، نامه غیر قابل توزیع.

dead load

پایه پل، شاسی اتومبیل، وزن ثابت و متعلقات آن .

dead march

آهنگ عزا.

dead space

فضای مرده ، فضای راکد.

deadbeat

زدن ضربه بدون برگشت وعکسالعمل، دارای سکون .

deaden

خرف کردن ، بی حس و بی روح کردن ، بی جان شدن .

deadhead

کسیکه بدون بلیط سوار(ترن و غیره ) شود، بی بلیط سفر کردن .

deadline

ضربالعجل، فرجه .

deadliness

مهلکی، کوشندگی.

deadlock

حالت عدم فعالیتی که در اثر وجود دو نیروی متعادل ایجاد گردد، وقفه ، بیتکلیفی، دچار وقفه یا بیتکلیفی شدن ، بن بست.بن بست.

deadly

مهلک ، کشنده ، قاتل.

deadly sin

گناه کبیره .

deadpan

قیافه خشک و بی روح، قیافه خشک و بی روح داشتن .

deadweight

سنگینی وزن ، جسم بی حرکت.

deadwood

شاخه خشکیده درخت.

deaf

کر، فاقد قوه شنوایی.

deaf mute

کر و لال.

deafen

کر کردن ، کر شدن .

deal

مقدار، اندازه ، قدر، حد، معامله کردن ، سر و کار داشتن با، توزیع کردن .

dealate

حشره بدون بال.

dealated

(ج. ش. ) بدون بال.

dealation

بی بالی.

dealer

دلال، دهنده ورق، فروشنده ، معاملات چی.

dealing

تقسیم(هدایا یا ورق بازی وغیره )، مکاتبات و ارتباط دوستانه یا بازرگانی، خرید وفروش و معامله ، طرز رفتار، رفتار، سر وکار داشتن .

deallocate

بازستادن ، آزاد کردن .

deallocation

بازستانی، آزاد سازی.

dealt

مقدار، اندازه ، قدر، حد، معامله کردن ، سر و کار داشتن با، توزیع کردن .

dean

رئیس، رئیس کلیسا یا دانشکده ، ریش سفید.

deanship

مقام ریاست دانشکده یا کلیسا.

dear

عزیز. محبوب، گرامی، پرارزش، کسی را عزیز خطاب کردن ، گران کردن .

dearly

بطور عزیز، گران .

dearth

کمیابی و گرانی، قحط و غلا، کمبود.

deasil

متمایل بطرف راست، طرف راست.

deat benefit

وظیفه یا پولی که کارفرما بعیال و اولاد کارگر متوفی میدهد، مقرری.

death

مرگ ، درگذشت، فوت.

death duties

مالیات بر ارث.

death duty

مالیات بر ارث.

death mask

قیافه مرده ، ماسک صورت مرده .

death point

نقطه مرگ .

death warrant

حکم اعدام.

deathbed

بستر مرگ .

deathblow

ضربت مهلک .

deathful

مرگبار.

deathlike

مرگبار.

deathly

مهلک ، فانی، مرگ وار.

death's head

جمجمه مرده (که نشانه فنا و مرگ است).

deathsman

دژخیم، جلاد.

debacle

افتضاح، سقوط ناگهانی حکومت و غیره ، سرنگونی.

debar

مانع شدن ، بازداشتن ، ممنوع کردن .

debark

پوست درخت را کندن ، (مج. ) پوست کندن از.

debarkation

کندن پوست درخت.

debarment

ممانعت، جلوگیری.

debase

مقام کسی را پائین بردن ، پست کردن .

debasement

پستی.

debatable

قابل بحث، قابل مناظره ، مورد دعوا، قابل گفتگو.

debate

بحث، مذاکرات پارلمانی، منازعه ، مناظره کردن ، مباحثه کردن .

debauch

هرزگی، هرزه کردن ، فاسد کردن ، الواطی کردن ، عیاشی.

debauchee

آدم هرزه ، فاسق، عیاش، فاجر.

debauchery

عیاشی، فسق، هرزگی.

debenture

سهم قرضه ، گواهینامه گمرکی، حواله دولتی.

debilitate

ناتوان کردن ، ضعیف کردن .

debilitation

ناتوان سازی، تضعیف.

debility

ضعف و ناتوانی، سستی، ضعف قوه بائ، عنن .

debit

بدهی، بدهکار کردن .بدهی، حساب بدهی، در ستون بدهی گذاشتن ، پای کسی نوشتن .

deblock

شکستن کنده .

deblocking

کنده شکنی.

debonair

مودب، متمدن ، خوشرفتار، شاد.

debouch

(نظ. ) از محل محصوری بمحل غیر محصوری آمدن ، از تنگنا در آوردن ، مفر، راه خروج.

debouchure

مخرج، معبر، مفر.

debrief

پرسش کردن ، اطلاعات کسب کردن (مثلا از خلبان ).

debris

خرده ، باقی مانده ، آثار مخروبه ، آشغال روی هم ریخته ، آوار.

debt

بدهی، وام، قرض، دین ، قصور.

debtor

مدیون ، بدهکار، ستون بدهکار.

debug

اشکال زدائی کردن .

debugging

اشکال زدائی.

debugging aids

ادوات اشکال زدائی.

debunk

احساسات غلط و پوچ را از کسی دور کردن ، کسی را آگاه و هدایت کردن ، کم ارزش کردن .

debut

آغاز کار، نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه ، شروع بکار کردن .

debutant

نوازنده یا ناطقی که برای نخستین بار در جلو عموم ظاهر میشود، دختری که برای اولین مرتبه در جامعه وارد میشود، تازه کار، خامدست.

decade

دهه ، دهدهی.دهه ، عدد ده ، دوره ده ساله .

decadence

زوال، تنزل، انحطاط، فساد، آغاز ویرانی.

decadent

روبانحطاط، منحط، روبفساد رونده .

decagon

(هن. ) شکل ده ضلعی و ده زاویه ای، ده پهلو.

decagram

ده گرم.

decahedron

ده رو، ده وجه .

decalcification

(طب) کلسیم گیری، کم شدن مواد آهکی استخوان .

decalcify

(=decal) کلسیم چیزی را گرفتن ، بی آهک کردن .

decalcomania

(=decal) عکس برگردان .

decalescence

کم شدن حرارت فلز هنگام تغییر و تبدیل آن در کوره .

decaliter

ده لیتر، پیمانه ده لیتری.

decalogue

احکام دهگانه موسی.

decameter

ده متر، شعر ده وتدی.

decamp

خیمه بر بستن ، رخت بر بستن ، کوچ کردن ، هزیمت کردن .

decampment

کوچ، هزیمت.

decant

ریختن شراب (از تنگ و غیره )، آهسته خالی کردن ، سرازیر کردن .

decanter

تنگ .

decapitate

سراز تن جدا کردن ، گردن زدن .

decapitation

سر بریدن .

decapod

ده پا، خرچنگ ده پا.

decarant

اظهارکننده .

decarbonate

( ez=decarboni) زغال چیزی را گرفتن ، کاربن گیری کردن .

decarbonize

( =decarbonate) زغال چیزی را گرفتن ، کاربن گیری کردن .

decastere

ده متر مکعب.

decasyllabic

ده هجائی.

decasyllable

شعر ده هجائی.

decathlon

ورزشهای ده گانه دوومیدانی.

decay

پوسیدگی، فساد، زوال، خرابی، تنزل، پوسیدن ، فاسد شدن ، تنزل کردن ، منحط شدن ، تباهی.محو شدن ، تباه شدن .

decay time

زمان محو شدن .

decease

مرگ ، مردن ، درگذشتن .

deceased

مرده ، مرحوم.

decedent

(حق. آمر. ) شخص متوفی، مرحوم.

deceit

فریب، حیله ، خدعه .

deceitful

فریبآمیز، پرنیرنگ .

deceivable

فریب پذیر، گولخور.

deceive

فریفتن ، فریب دادن ، گولزدن ، اغفال کردن ، مغبون کردن .

decelerate

کاستن سرعت، کندکردن .از سرعت چیزی کاستن ، آهسته کردن .

deceleration

کاهش سرعت.

december

دسامبر.

decency

انطباق بامورد، شایستگی، محجوبیت، نجابت.

decennial

دهساله ، بمدت دهسال.

decennium

دهساله .

decent

آراسته ، محجوب، نجیب.

decentpalized

غیر متمرکز.

decentralization

عدم تمرکز، غیر متمرکز سازی.عدم تمرکز.

decentralize

غیر متمرکز کردن .عدم تمرکز دادن ، حکومت محلی دادن به .

deception

نیرنگ ، فریب، گول، حیله ، فریب خوردگی، اغفال.

deceptive

فریبنده ، فریبا، گول زننده ، فریبآمیز.

decern

(=discern) تشخیص دادن ، تمیز دادن ، درک کردن .

decibel

واحدی که نسبت بین دو مقدار الکتریسیته یا صوت را بیان میکند، واحدی برای اندازه گیری شدت و ضعف صدا.(db)، دسیبل.

decidability

تصمیم پذیری.

decidable

تصمیم گرفتنی، قابل فتوی، قابل حکم.تصمیم پذیر.

decide

تصمیم گرفتن .

decided

مصمم، قطعی.

deciduous

گیاهی که در زمستان برگ میریزد، برگریز.

decigram

یکدهم گرم.

decigrame

یکدهم گرم.

deciliter

یکدهم لیتر.

decilitre

یکدهم لیتر.

decillion

دسیلیون ، (در انگلیس) عدد یک با شصت صفر، (آمر. ) عدد یک با صفر.

decimal

اعشاری، دهگان .دهدهی، رقم دهدهی، اعشاری.

decimal digit

رقم دهدهی.

decimal function

کسردهدهی، کسر اعشاری.

decimal notation

نشان گذاری دهدهی.

decimal number

عدد دهدهی.

decimal numeral

رقم دهدهی.

decimal point

ممیز، نقطه اعشار.ممیز اعشاری.

decimalize

به اعشاردرآوردن ، تبدیل به اعشارکردن .

decimate

از هرده نفر یکی را کشتن ، تلفات زیاد وارد کردن .

decimeter

دسیمتر.

decipher

کشف رمز نمودن ، کشف کردن .گشودن سر، فاش کردن سر.

decipherer

سرگشا، افشاگر سر.

deciphering

سرگشائی، افشای سر.

decision

عزم، تصمیم، حکم دادگاه ، داوری.تصمیم.

decision box

جعبه تصمیم.

decision criteria

ضوابط تصمیم گیری.

decision instruction

دستورالعمل تصمیمی.

decision making

تصمیم گیری.

decision table

جدول تصمیمی.

decisive

قطعی، قاطع.

deck

دستینه ، دسته .(.n) عرشه ، عرشه کشتی، کف، سطح، (.vt and .n) آراستن ، زینت کردن ، عرشه دار کردن ، (م. م. ) پوشاندن ، (در ورق بازی) یکدسته ورق.

deck chair

صندلی حصیری تاشو.

decker

زینت دهنده ، آرایش دهنده .

deckhouse

اتاق روی عرشه کشتی.

deckle edge

لبه صاف کاغذ.

declaim

سخنوری کردن ، رجز خوانی کردن ، با حرارت علیه کسی صحبت کردن ، دکلمه کردن .

declaimer

سخنور، دکلمه کننده .

declamation

دکلماسیون .

declamatory

وابسته به دکلمه ، مربوط به قرائت مطلبی باصدای بلند و غرا.

declarable

اظهارکردنی.

declaration

بیان ، اظهارنامه ، اعلامیه ، اعلام.اعلان ، اظهار.

declaration statement

حکم اعلانی.

declarative

اعلانی، اظهاری.اظهاری، اخباری.

declare

اظهار داشتن ، گفتن ، اعلام کردن .اعلان کردن ، اظهار کردن ، شناساندن .

declared

اعلان شده ، اظهار شده ، شناسائی شده .

declass

جداکردن از طبقه ، کسی راازطبقه اجتماعی محروم کردن .

declassify

مقاماجتماعی کسی را از بین بردن ، تنزل رتبه دادن به ، غیر محرمانه کردن .

declension

صرف کلمات، عدم قبول چیزی بطورمودبانه .

declinable

قابل تصریف، صرف کردنی.

declinate

اریبی، یک وری شده .

declination

میل، تمایل، دوری از محوراصلی.

decline

کاهش، شیب پیدا کردن ، رد کردن ، نپذیرفتن ، صرف کردن (اسمیاضمیر)، زوال، انحطاط، خم شدن ، مایلشدن ، رو بزوالگذاردن ، تنزل کردن ، کاستن .

declivitous

سرازیر، شیبدار.

declivity

سرازیری، شیب.

decoct

جوشانیدن ، پختن ، ( م. م) گواریدن .

decoction

جوشاندن ، پخت، عصاره گیری.

decode

گشودن رمز، برداشتن رمز.کشف رمزکردن ، کشف کردن .

decoder

رمز گشا، رمز شناس.

decoding

رمز گشائی، رمز برداری.

decollate

سربریدن ، بیسر کردن ، گردن زدن .مجزا کردن ، ورق ورق کردن .

decollation

گردن زنی، سربریدن .

decolletage

سر و سینه راباز (گذاشتن )، دکولته ، پیراهن سینه باز.

decollete

دکولته ، (در موردپیراهن ) یقه باز.

decolorization

رنگ زدایی، بی رنگ کردن .

decolorize

بی رنگ کردن .

decolourization

رنگ زدایی، بی رنگ کردن .

decolourize

بی رنگ کردن .

decompose

از هم پاشیدن ، تجزیه کردن ، متلاشی شدن .

decomposed

تجزیه شده .

decomposition

تجزیه .

decompress

ناهمفشرده کردن ، ازفشار هوا کاستن .

deconcentrate

(ez=decentrali) از حالت تغلیظ خارج کردن .

decontaminate

از آلودگی مبرا کردن .

decontrol

دست از کنترل برداشتن .

decor

دکور، آرایش.

decorate

آذین کردن ، پیراستن ، آرایش دادن ، زینت کردن ، نشان یا مدال دادن به .

decoration

تزیین ، آرایشگری، آذین بندی، مدال یا نشان .

decorative

آذینی، زینتی.

decorator

آذینگر، متخصص آرایش داخلی ساختمانها.

decorous

آراسته ، زینت دار، مودب.

decorticate

پوست کندن از، بصورت الیاف در آوردن از(کنف و غیره ).

decorum

ادب، آداب دانی، مناسبت، رفتاربجا.

decoupling

تجزیه .

decoy

طعمه یا دام یا توری برای گرفتن اردک و مرغان دیگر، (مج. ) تله ، دام، وسیله تطمیع، بدام انداختن ، فریفتن .

decrease

کاهش، نقصان یافتن ، کم کردن یا شدن ، کاستن .کاستن ، کاهش.

decreasing

کاهنده ، کاهشی.

decreasing order

ترتیب کاهنده .

decree

حکم کردن ، حکم، فرمان .

decree law

حکم وزارتی که دارای قوت قانونی است.

decreer

حکم دهنده .

decrement

میزان کاهش، کاستن پله ای.کاهش، ضایعات، فرتوتی، کهنگی.

decrementation

کاهش پله ای.

decrepit

سالخورده و فرتوت، ضعیف و ناتوان ، خیلی پیر.

decrepitate

بودادن و سرخ کردن ، ترق ترق کردن ( دراثربودادن ناگهانی ).

decrepitude

حالت ضعف و ناتوانی، فرتوتی، شکستگی.

decrescent

کاهنده ، روبه نقصان گذارنده .

decretive

قطعی، قاطع، بحرانی، فرمانی.

decretory

قطعی، قاطع، بحرانی، فرمانی.

decrier

رسوا کننده ، تقبیح کردن .

decry

رسوا کردن ، تقبیح کردن .

decryption

آشکار سازی.

decumbency

خوابیدگی.

decumbent

در بستر خوابیده ، گیاه خزنده .

decuple

ده گانه ، ده برابر، ده برابر کردن .

decurion

رئیس دسته ده نفری.

decurved

دارای انحنا به پایین ، خمیده بپائین .

decussate

چلیپاوار قطع کردن ، تقاطع، یکی در میان یا بشکل> ضرب در< بودن ، یکی در میان .

decussation

تقاطع، شکل(ضربدر).

dedicate

اهدا کردن ، اختصاص دادن ، وقف کردن ، پیشکش.

dedicated

وقف شده ، اختصاصی.

dedication

اهدائ، تخصیص، فداکاری.

deduce

استنباط کردن ، دریافتن ، نتیجه گرفتن ، کم کردن ، تفریق کردن .

deduct

کم کردن ، کسرکردن ، وضع کردن .

deductible

کسرپذیر، مالیات پذیر.

deduction

کسر، وضع، استنتاج، نتیجه گیری، استنباط، پیبردن ازکلبه جزئیاازعلت به معلول، قیاس.

deductive

استقرائی یا قیاسی.

deed

کردار، کار، قباله ، سند، باقباله واگذار کردن .

deem

پنداشتن ، فرض کردن ، خیال کردن .

deenergize

قطع انرژی.

deenergized

بی انرژی، بی انرژی شده .

deep

گود، ژرف، عمیق.

deep rooted

ریشه کرده ، دیرینه ، عمیق.

deep seated

عمقی، مستقر، دیرینه .

deep space

فضای خارج از منضومه شمسی.

deepen

گود کردن ، گودشدن .

deer

آهوی کوهی.

deeryard

آغل آهو.

deface

بدشکل کردن ، ازشکل انداختن ، محو کردن .

defacement

ضایع یا محوکردن ، بدشکل کردن .

defacto

بالفعل، عملا(درمورد دولتی که باانقلاب ونظیرآن روی کار آمده و هنوز بطور رسمیشناخته نشده ).

defalcate

کسر کردن (ازپول یا حساب)، اختلاس کردن ، دستبرد زدن (به پول).

defalcation

اختلاس، دستبرد.

defalcator

مختلس، دزد.

defamation

افترا، بدگوئی، تهمت، بدنامی و رسوائی.

defamatory

افتراآمیز.

defame

بدنام کردن .

default

کوتاهی، قصور، غفلت، نکول کردن .قرار داد، قرار دادی.

default condition

وضعیت قرار دادی.

default option

انتخاب قرار دادی.

default value

ارزش قرار دادی.

defeasance

باطل سازی، ابطال، القائ، (حق. ) بطلان ، شرط بطلان یا القائ، شکست.

defeasible

قابل القائ، فسخ کردنی.

defeat

شکست دادن ، هزیمت، مغلوب ساختن .شکست، از شکل افتاده گی، بیقوارگی.

defeatism

اعتراف به شکست، یاس و بدبینی، شکست گرائی.

defeature

شکست، از شکل افتاده گی، بیقوارگی.

defecate

(طب) تخلیه کردن شکم(از براز)، خارج کردن مدفوع.

defecation

خروج مدفوع، تخلیه شکم.

defect

کاستی، آهو، عیب، نقص، ترک کردن ، مرتدشدن ، معیوب ساختن .

defection

پناهندگی، فرار، ارتداد، عیب.

defective

ناقص، ناتمام، دارای کمبود، معیوب.

defence

پدآفند، دفاع، دفاع کردن ، استحکامات.

defend

دفاع کردن از، حمایت کردن .

defendant

(حق. ) مدافع، مدعی علیه .

defender

پدآفندگر، مدافع.

defenestration

پرتاب به خارج پنجره .

defense

پدآفند، دفاع، دفاع کردن ، استحکامات.

defensible

پدافندپذیر، دفاع کردنی، دفاع پذیر، قابل دفاع.

defensive

پدآفندی، دفاعی، تدافی، حالت تدافع، مقام تدافع.

defensive programming

برنامه نویسی تدافعی.

defer

عقبانداختن ، بتعویق انداختن ، تاخیرکردن ، تسلیمشدن ، احترامگذاردن .

deference

تن دردهی، تسلیم، تمکین ، احترام(گذاری).

deferent

برنده ، بیرون برنده ، خروجی.

deferential

باحرمت، محترمانه ، از روی احترام.

deferment

تعویق، تاخیر.

deferred

معوق.

defervescence

فرونشستن تب، بریدن تب.

defiance

مبارزه طلبی، دعوت به جنگ ، بیاعتنائی، مخالفت، مقاومت، اعتراض.

defiant

بیاعتنائ، بدگمان ، جسور، مظنون ، مبارز، معاند، مخالف.

deficiency

نقص، کمی، کمبود، کسر، ناکارآئی.

deficient

دارای کمبود، ناکارآ.

deficit

کمبود، کسر، کسرعمل، کسر درآمد.

defier

مبارزطلب، مخالف کننده .

defilade

درجان پناه و موضع گرفتن ، پناه یافتن ، جان پناه ، استحکامات تدافعی.

defile

آلوده کردن ، بی حرمت کردن ، بی عفت کردن ، گردنه ، رژه رفتن ، گذرگاه .

definable

تعریف پذیر.

define

معین کردن ، تعریف کردن ، معنی کردن .تعریف کردن .

defined function

تابع تعریف شده .

definiens

تعریف، جمله تعریفی.

definite

معین ، قطعی، تصریح شده ، صریح، روشن ، معلوم.

definition

تعریف.تعریف، معنی.

definitive

قطعی، قاطع، صریح، معین کننده ، نهائی.

definitude

دقت، تصریح.

deflagrate

سوزانیدن ، آتش زدن .

deflate

باد (چیزی را) خالیکردن ، جلوگیری از تورمکردن ، کاهش قیمت.

deflation

فروکش، تقلیل قیمتها.

deflect

کج کردن ، منحرف کردن .منکسر کردن ، شکستن .

deflection

انحنائ، خمسازی، انحراف، پیچش.انکسار، شکست.

deflexion

انحنائ، خمسازی، انحراف، پیچش.

defloration

ازاله بکارت.

deflower

ازاله بکارت کردن از، ملوث کردن .

defoliant

گرد یا مایعی که روی درختان میریزند که درخت برگ ریزان کند.

defoliate

بی برگ کردن ، برگ ریختن .

defoliation

از بین بردن برگ گیاهان .

deforce

تصرف عدوانی کردن ، (حق. )بزورمالی را از مالک گرفتن ، تصرف غاصبانه کردن .

deforciant

کسی که مالی را از دیگری بزور میگیرد.

deforest

درختان جنگل را قطع کردن ، ازحالت جنگل خارج کردن ، جنگل تراشی کردن .

deforestation

قطع درختان جنگلی.

deform

زشت کردن ، کج و معوج کردن ، بدشکل کردن ، از شکلانداختن ، دشدیسه کردن .

deformable

دگردیس پذیر.

deformation

دگردیسی.زشتی، کجی، عیب.

deformed

بدشکل، ناقص شده .

deformity

بدشکلی، دشدیسگی، نقص خلقت.

defraud

فریب، گول زدن ، کلاهبرداری کردن .

defraudation

فریب، کلاهبرداری.

defrauder

گول زدن ، فریبکار.

defray

پرداختن ، متحمل شدن ، تسویه کردن .

defrock

خلع کسوت روحانی کردن .

defrost

یخ چیزی را آب کردن .

deft

ماهر، زبردست، کاردان ، چالاک ، استادانه .

defunct

ازبین رفته ، تمام شده ، مرده ، درگذشته .

defy

بمبارزه طلبیدن ، تحریک جنگ کردن ، شیر کردن .

degage

آزاد، آسان ، بیمانع.

degas

گاز چیزی را گرفتن ، بدون گاز کردن .

degeneracy

فساد، انحطاط.

degenerate

روبه انحطاط گذاردن ، فاسد شدن ، منحط.

degeneration

فساد، انحطاط، تباهی.

degenerative

وابسته به انحطاط، فاسد کننده .

deglutition

عمل بلع، قدرت بلع.

degradation

پستی، خفت، تنزل رتبه .تنزل.

degrade

تنزل کردن ، تنزل دادن .پست کردن ، خفت دادن ، تنزل رتبه دادن ، منحط کردن .

degraded

پست یاخفیف شده .

degrading

پست کننده .

degree

زینه ، درجه ، رتبه ، پایه ، دیپلم یا درجه تحصیل.درجه .

degum

بدون صمغ کردن .

degust

لذت بردن ، مزه مزه کردن .

degustation

مزه مزه .

dehisce

(گ . ش) دهن باز کردن ، شکفتن ، ترکیدن .

dehiscence

(طب)پارگی یا بازشدن زخم، شکفتگی، شکوفائی.

dehiscent

شکوفا، ترک خورده .

dehorn

شاخ را کندن ، بیشاخ کردن .

dehumanization

از دست دادن صفات انسانی.

dehumanize

نا انسانی کردن ، از خصائص انسانی محروم شدن ، فاقد احساسات انسانی کردن ، فاقد صفات انسانی شدن .

dehumidify

رطوبت گرفتن (از هوا)، نمچیزی را گرفتن ، خشک کردن .

dehydrate

آب چیزی را گرفتن ، بیآب کردن ، پسابش داشتن ، وابشت کردن .

dehydration

(جغ. )پسابش، (طب) کمشدن آب بدن ، وابشت.

dehydrogenate

هیدروژن چیزی را گرفتن ، بدون هیدروژن کردن .

dehydrogenation

هیدروژن زدائی.

dehydrogenize

هیدروژن چیزی را گرفتن ، بدون هیدروژن کردن .

dehypnotize

(ر. ش. ) از حالت هیپنوتیزم خارج شدن .

deice

بدون یخ کردن .

deicer

مایع ضدیخ.

deictic

بطور مستقیم نشان دهنده ، مستقیما استدلال کننده .

deification

قائل به الوهیت شخص یا چیزی، خداسازی، ایجاد الوهیت.

deify

خدا دانستن ، پرستیدن ، مقامالوهیت قائل شدن (برای).

deign

لطفا پذیرفتن ، تمکین کردن .

deil

(=devil) شیطان .

deism

خداپرستی(بدون اعتقاد به پیامبران و مسائل دیگر مذهبی)، خداگرائی.

deist

خداپرست، خداگرای.

deity

خدا.

deject

(.vt and .adj) پژمان کردن ، افسردن ، دل شکسته کردن ، (.adj)پژمان ، نژند، افسرده ، محزون ومغموم.

dejecta

کارکردن مزاج مریض، تخلیه مدفوع.

dejected

(=deject) پژمان ، نژند، افسرده ، محزون ومغموم.

dejection

پژمانی، افسردگی، سرافکندگی، دلمردگی.

dejure

(حق. ) حق قانونی، مشروع، بطورقانونی.

delaminate

ورقه ورقه شدن ، لایه لایه شدن ، متورق شدن .

delamination

لایه لایه شدگی.

delate

متهم کردن ، چغلی کردن (از)، خبر دادن .

delation

اتهام، چغلی، تهمت، اسناد.

delay

تاخیرکردن ، بتاخیرانداختن ، تعلل.تاخیر، به تاخیر انداختن ، به تاخیر افتادن .

delay distortion

اعوجاج تاخیری.

delay element

عنصر تاخیری.

delay equalizer

برابر کننده تاخیر.

delay line

خط تاخیری.

delay line register

ثبات با خط تاخیری.

delayed

به تاخیر افتاده .

dele

(در تصحیح) حذف شود، پاک کنید، بزدائید، حذف کردن .

delectability

خوشمزگی، لذیذی، دلپسندی، مطلوبی، چیز لذیذ.

delectable

خوشگوار، لذیذ.

delectableness

خوشمزگی، لذیذی، دلپسندی، مطلوبی، چیز لذیذ.

delectation

خوشی، لذت، صفا، حظ نفس.

delegacy

نمایندگی، انتخاب، نماینده ، هیئت نمایندگان .

delegate

نمایندگی دادن ، وکالت دادن ، محول کردن به ، نماینده .

delegation

نمایندگی، وکالت، هیات نمایندگان .

delete

حذف کردن .انداختن ، حذف کردن ، برداشتن .

deleterious

زیان آور، آسیب رسان .

deletion

حذف، محو.حذف.

deliberate

تعمد کردن ، عمدا انجام دادن ، عمدی، تعمدا، تعمق کردن ، سنجیدن ، اندیشه کردن ، کنکاش کردن .

deliberation

سنجش، بررسی، اندیشه ، تامل، فرصت، شور.

delicacy

ظرافت، دقت، نازک بینی، خوراک لذیذ.

delicate

ظریف، خوشمزه ، لطیف، نازک بین ، حساس.

delicatessen

اغذیه حاضر، مغازه اغذیه فروشی.

delicious

لذیذ.

delict

خلاف، گناه ، جرم.

delight

خوشی، لذت، شوق، میل، دلشاد کردن ، لذت دادن ، محظوظ کردن .

delighted

محظوظ.

delightful

دلفروز، لذت بخش، خوشیآور، دلپسند، دلپذیر.

delightsome

(م. م. ) بسیار دلپسند، دلگشا.

delilah

دلیله معشوقه سامسون (samson).

delimit

حدود(چیزی را) معین کردن ، مرزیابیکردن .تعیین کردن حدود.

delimitate

محدود کردن ، تحدید حدود کردن .

delimitation

تحدید حدود.

delimiter

حائل.

delineate

مشخص کردن ، ترسیم نمودن ، معین کردن .

delineation

طرح، تصویر، توصیف، شرح.

delinquency

تخلف، قصور، کوتاهی، تقصیر.

delinquent

متخلف، مرتکب جنایت یا جنحه ، غفلت کار.

deliquesce

آب شدن .

deliquescence

آب شدن ، گداز.

deliquescent

آب شونده .

delirious

هذیانی، پرت گو.

delirium

سرسام، هذیان ، پرتگویی، دیوانگی.

delirium tremens

هذیان خمری، جنون الکلی (مخفف آن . T. D).

deliver

آزادکردن ، نجات دادن ، تحویل دادن ، ایراد کردن (نطق وغیره )، رستگار کردن .

deliverable

قابل تحویل.

deliverance

رهائی، رستگاری.

delivery

تحویل.تحویل، رهائی، فراغت از زایمان ، تسلیم.

dell

دره کوچک وتنگ ، زن جوان .

delouse

بدون شپش کردن .

delphian

ساکن معبد دلف یونان ، (مج. ) غیب گو.

delphic

ساکن معبد دلف یونان ، (مج. ) غیب گو.

delta

حرف چهارم زبان یونانی.

deltaic

مصبی، وابسته به دلتا.

deltoid

مانند دال، سه گوش، دلتا مانند.

deltoideus

مانند دال، سه گوش، دلتا مانند.

delude

فریب دادن ، اغفال کردن .

deluge

سیل، طوفان ، غرق کردن ، طوفان ایجاد کردن .

delusion

فریب، اغفال، پندار بیهوده ، وهم.

delusive

فریبنده ، گمراه کننده ، موهوم، واهی، بیاساس.

delusory

(=deceptive =delusive) وهمی یا خیالی، فریبنده ، گمراه کننده .

deluxe

تجملی، بسیار زیبا، مجلل، گران ، لوکس.

delve

حفرکردن (زمین )، سوراخ کردن ، گودی، حفره ، کاوش کردن .

demagnetization

مغناطیس زادئی.

demagnetize

زدودن مغناطیس.

demagnetizing field

میدان مغناطیس زدا.

demagog

آدم عوام فریب، هوچی.

demagogic

عوام فریب.

demagogical

عوام فریب.

demagogism

عوام فریبی.

demagogue

آدم عوام فریب، هوچی.

demagoguery

عوم فریبی.

demand

تقاضا، نیاز، مطالبه کردن .خواستارشدن ، درخواست، مطالبه ، طلب، تقاضا کردن ، مطالبه کردن .

demand deposit

سپرده بانکی که بدون چک میتوان برداشت کرد.

demand note

مطالبه نامه ، سفته ، چک ، تمسک .

demand processing

پردازش بر اساس نیاز.

demandant

خواستار، متقاضی، درخواست کننده ، طلب کننده ، خواهان .

demanding

(=exacting) طاقت فرسا، سخت، خواستار، مبرم، مصر.

demantoid

(مع. ) لعل سبز.

demarcate

تعیین حدود کردن ، نشان گذاردن .

demarcation

علامت گذاری، سرحد.

demarche

روش، رفتار، مشی، بخشدار.

demark

(=demarcate) تعیین حدود کردن ، نشان گذاردن .

deme

بخش(در تقسیمات یونان قدیم)، دسته ای از موجودات زنده مرتبط با یکدیگر.

demean

پست کردن ، رفتار کردن .

demeanour

رفتار، سلوک ، وضع، حرکت.

demented

دیوانه ، مجنون .

dementia

(طب) دیوانگی، جنون ، سفه .

dementia praecox

(طب) جنون جوانی، جنون زودرس.

demerit

عدم لیاقت، ناشایستگی، ناسزاواری، سرزنش.

demesne

تملک زمین ، کلیه زمین مایملک یک شخص، ناحیه .

demeter

(افسانه یونان )الهه زراعت و حاصلخیزی.

demi

پیشوندی است بمعنی' نیم' و' نصف'.

demigod

نیمه خدا.

demijohn

قرابه ، کپ.

demilitarization

غیرنظامی شدن .

demilitarize

از حالت نظامی درآمدن ، غیرنظامی کردن .

demimondaine

زن هرجائی.

demimonde

جهان زنان هرجائی، زنان هرزه ، عقبافتاده .

demise

مردن ، وفات یافتن ، انتقال دادن .

demission

فروتنی، حقارت، واگذاری، استعفائ، کناره گیری.

demit

دست کشیدن (از)، کناره گرفتن از.

demitasse

گیلاس، فنجان قهوه خوری.

demiurge

جهان آفرین ، خالق، اهریمن .

demiurgeous

وابسته به جهان آفرین یا اهریمن .

demiurgic

وابسته به جهان آفرین یا اهریمن .

demobilization

رفع بسیج عمومی.

demobilize

ازحالت بسیج بیرون آوردن ، بحالت صلح درآوردن ، دموبیلیزه کردن .

democracy

دموکراسی، حکومت قاطبه مردم.

democrat

طرفداراصول حکومت ملی، عضو حزب دموکرات.

democratic

دموکراتیک .

democratization

بصورت دموکراسی درآمدن .

democratize

بصورت دموکراسی درآوردن .

demode

منسوخ شده ، ازمد افتاده ، کهنه شده .

demodifier

پیرایش زدا.

demodulate

(در رادیو) از مخابرات رادیوئی مطالب رمزی کشف کردن .

demodulation

تفکیک ، پیاده کردن .(در رادیو) کشف رمز، کشف، تحمیل زدائی.

demodulator

تفکیک کننده ، پیاده کننده .

demogorgon

(افسانه یونانی) روح پلید، اهریمن .

demographer

متخصص آمار گیری مردم.

demographic

وابسته به آمارگیری نفوس.

demography

آمارگیری نفوس بشر، آمار مردم گیتی، آمار نگاری.

demoiselle

دوشیزه ، دختر خانم، لک لک .

demolish

ویران کردن ، خراب کردن .

demolition

ویرانی، خرابی، ویران سازی، انهدام، تخریب.

demon

(افسانه یونان ) خدائی که دارای قوه خارقالعاده بوده ، دیو. دیو، جنی، شیطان ، روح پلید، اهریمن .

demonetization

تنزل ارزش پول نسبت به قیمت قانونی خود.

demonetize

از رواج اندختن ، بی اعتبار کردن ، (درمورد پول) تنزل پیدا کردن .

demoniac

دیوانه وار، دیوسان ، شیطانی، دیوی.

demoniacal

دیوانه وار، دیوسان ، شیطانی، دیوی.

demonology

دیوشناسی.

demonstrability

اثباتی، قابل شرح، نمایشی، نمایش دادنی.

demonstrable

قابل شرح یا اثبات.

demonstrate

اثبات کردن (با دلیل)، نشان دادن ، شرح دادن ، تظاهرات کردن .نشان دادن ، ثابت کردن .

demonstration

نمایش، اثبات.دمونستراسیون ، تظاهرات.

demonstrative

اثبات کننده ، مدلل کننده ، شرح دهنده ، صفت اشاره ، ضمیر اشاره ، اسم اشاره .

demonstrator

اثبات کننده ، حالیکننده ، نشان دهنده ، معترض.

demoralization

تضعیف روحیه .

demoralize

تضعیف روحیه کردن ، از روحیه انداختن .

demorgans law

قانون دمورگان .

demos

توده مردم، جمهور، قاطبه .

demote

تنزل رتبه دادن ، کسر مقام یافتن .

demotic

معروف، متداول، وابسته بحروف جدید هیروگلیفی.

demotion

تنزل رتبه .

demulcent

تسکین دهنده ، مرهم.

demultiplexor

مقسم.

demur

کمروئی کردن ، ناز، (حق. ) تقاضای درنگ یا مکث کردن ، (م. م. ) درنگ کردن ، مهلت خواستن ، استثنا قائل شدن ، تاخیر، تردید رای.

demure

متین ، موقر، محتاط، جدی، سنگین .

demurrage

خسارت بیکار ماندگی، کرایه معطلی (در راه آهن و کشتی)، تاخیر کردن ، نگاهداشتن ، حق باراندازی گرفتن .

demurral

تاخیر.

demurrer

(حق. ) اعتراض بصلاحیت دادگاه ، تقاضای تاخیر در صدور حکم، (م. ل. ) اعتراض کننده ، معترض.

demythologize

از صورت افسانه بیرون آوردن ، تفسیر نوشتن .

den

غار، کنام، کمینگاه ، دزدگاه ، خلوتگاه ، لانه .

denationalization

غیر ملی کردن .

denationalize

از حقوق ملی محروم کردن ، صنایع را از صورت ملی خارج کردن .

denaturalize

از تابعیت در آوردن ، غیر طبیعی کردن .

denaturant

عامل غیر طبیعی، تقلبی، مصنوعی.

denaturation

(در موردالکل) تقلیب، قلب ماهیت، مصنوعی سازی.

denature

طبیعت یا ماهیت چیزی را عوض کردن .

dendriform

درختی، مانند درخت.

dendrite

(طب) دندریت، شاخه های متعدد سلولهای عصبی، سنگ شجری، سنگ درخت وار، (جغ) شجری.

dendrochronology

دوران شناسی و مطالعه قدمت محیط از روی حلقه های متشکله در چوب درختان .

dendroid

بشکل درخت، درخت مانند، شجری.

dendrologist

درخت شناس.

dendrology

درخت شناسی، شجرشناسی.

dene

( انگلیس ) دره ، دهکده .

denegation

انکار، نفی.

deniable

قابل انکار.

denial

رد، انکار، تکذیب.انکار، تکذیب، رد، عدم پذیرش، حاشا.

denier

انکار کننده ، منکر، نوعی مسکوک در فرانسه و اروپای غربی.

denigrate

لکه دار کردن ، سیاه کردن ، بد نام کردن .

denigration

بد نام کردن ، سیاه ساختن .

denim

پارچه کتانی راه راه و زبر.

denitrify

بدون نیترات کردن ، فاقد نیترات کردن .

denizen

ساکن ، مقیم، ساکن کردن .

denmark

دانمارک .

denominate

نامیدن ، معین کردن ، تخصیص دادن به .

denomination

نام گذاری، تسمیه ، لقب یا عنوان ، طبقه بندی، مذهب، واحد جنس، پول.

denominationalism

اعتقاد به تفکیک و تقسیم، فرقه گرائی.

denominator

مخرج.برخه نام، تقسیم کننده ، مشتق کننده ، مقسوم علیه ، مخرج.

denotation

تشخیص، تفکیک ، علامت تفکیک ، معنی و مفهوم.

denotative

دارای قوه تفکیک یا تمیز، تمیزی، تفکیکی.

denote

مشخص کردن ، تفکیک کردن ، علامت گذاردن ، علامت بودن ، معنی دادن .

denouement

نتیجه نمایش، پایان نمایش، نتیجه عمل.

denounce

علیه کسی اظهاری کردن ، کسی یا چیزی را ننگین کردن ، تقبیح کردن .

dense

متراکم، چگال.چگال، غلیظ، متراکم، انبوه ، احمق، خنگ .

densify

چگال کردن ، متکاسف، متراکم کردن .

densimeter

(=densitometer) چگالی سنج، غلظت سنج، تکاسف سنج.

densitometer

(=densimeter) چگالی سنج، غلظت سنج، تکاسف سنج.

densitometry

چگالی سنجی.

density

تراکم، چگالی.چگالی، غلظت، انبوهی، تراکم.

dent

دندانه ، گودی، تو رفتگی، جای ضربت، دندانه کردن ، دندانی.

dental

وابسته به دندانسازی.

dental floss

(دندان سازی) نخی که برای پاک کردن فواصل بین دندانها بکار میرود.

dentate

(ج. ش. - گ. ش. ) دندانه دندانه ، مضرس (مثل برگ )، دندانه دار.

denticle

دندانه ، دندان کوچک ، کنگره زیر قرنیس.

denticulate

دندانه دار، مضرس، گنکره دار.

denticulated

دندانه دار، مضرس، گنکره دار.

dentiform

دندانی شکل.

dentifrice

گرد دندان ، خمیر دندان .

dentigerous

دندانه دار، دارای ساختمان مضرس.

dentil

کنگره چهار گوش لبه قرنیس.

dentin

عاج دندان .

dentine

عاج دندان .

dentist

دندانساز.

dentistry

دندانسازی، دندانپزشکی.

dentition

دندان درآوری، وضع تعداد دندانهای جانور، ساختمان دندانها.

dentulous

دندان دار.

denture

دندان مصنوعی گذاری، یکدست دندان مصنوعی.

denudation

برهنه سازی، رودش.

denude

برهنه کردن ، عاری ساختن .

denumerable

قابل شمارش، شمردنی.

denunciation

بدگوئی، عیبجوئی، اتهام، شکایت، چغلی.

denunciatory

وابسته به بدگوئی و اتهام.

deny

رد کردن ، انکار کردن .حاشا کردن ، انکار کردن ، رد کردن ، تکذیب کردن .

deodorant

بوزدا، برطرف کننده بوی بد، ماده دافع بوی بد.

deodorize

بوی بد را مرتفع کردن ، گندزدائی کردن .

deodorizer

رفع کننده بوی بد.

deontology

علمالاخلاق، وظیفه شناسی، علم وظایف اخلاقی.

deoxidate

(ش. ) بی اکسیژن کردن ، احیائ کردن .

deoxidize

(ش. ) بی اکسیژن کردن ، احیائ کردن .

deoxygenate

(ش. ) اکسیژن گیری کردن از، فاقد اکسیژن کردن .

deoxygenation

اکسیژن زدائی.

depart

راهی شدن ، روانه شدن ، حرکت کردن ، رخت بربستن .

department

دایره ، حوزه .اداره گروه آموزشی، قسمت، شعبه ، بخش.

department store

فروشگاه بزرگ .

departmentalize

بچند قسمت کردن ، چند شعبه کردن .

departure

حرکت، عزیمت، کوچ، مرگ ، انحراف.

depauperate

تهی دست، فقیر، ضعف، تقلیل یافته .

depauperation

فقر، ضعف.

depend

وابسته بودن ، مربوط بودن ، منوط بودن .وابسته بودن ، موکول بودن ، توکل کردن .

dependability

قابلیت اعتماد و اطمینان .قابلیت اعتماد، توکل پذیری.

dependable

قابل اعتماد، توکل پذیر.(=trustworthy) قابل اطمینان ، مورد اعتماد.

dependance

بستگی، وابستگی، موکول (بودن )، عدم استقلال.

dependence

بستگی، وابستگی، موکول (بودن )، عدم استقلال.وابستگی، توکل، تبعیت.

dependency

بستگی، نیازمندی، تعلق، کشور غیر مستقل.وابستگی، تبعیت.

dependent

وابسته ، موکول، تابع، نامستقل.وابسته ، متعلق، مربوط، محتاج.

depersonalization

زوال شخصیت.

depersonalize

فاقد شخصیت کردن ، بی شخصیت کردن .

depict

نمایش دادن (بوسیله نقشه و مانند آن )، نقش کردن ، مجسم کردن ، رسم کردن ، شرح دادن .

depicture

نمایش دادن ، مجسم کردن ، نقش کردن .

depigmentation

(طب) کاهش رنگ دانه در پوست و غیره ، بیرنگ شدگی، رنگ رفتگی، زوال رنگ دانه .

depilate

ازاله مو نمودن از، بی مو کردن ، واجبی کشیدن .

depilatory

واجبی، داروی ازاله مو.

deplane

از هواپیما پیاده شدن .

depletable

تمام شدنی، تقلیل یافتنی.

deplete

تهی کردن ، خالی کردن ، به ته رسانیدن .

depletion

تهی سازی، رگ زنی، تقلیل، نقصان .تخلیه ، نهی سازی.

deplorable

مایه دلسوزی، رقت انگیز، اسفناک ، زار.

deplore

دلسوزی کردن بر، رقت آوردن بر.

deploy

گسترش، جبهه ، گسترش یافتن ، بحالت صف درآوردن ، قرار دادن قشون .

deployment

آرایش قشون ، (نظ. ) تفرقه ، گسترش، قرارگیری قشون یا نیرو.

deplume

پر و بال را کندن ، از مقام انداختن .

depolarize

از قطب انداختن ، بدون قطب کردن ، غیر متعادل کردن ، متضاد کردن .

deponont

در ظاهر مجهول و در باطن معلوم، شهادت دهنده .

depopulate

کم جمعیت کردن ، از آبادی انداختن .

deport

تبعید کردن ، حمل، اخراج.

deportable

قابل تبعید.

deportation

تبعید، نفی بلد، اخراج، جلای وطن .

deportee

محکوم به تبعید یا اخراج، تبعید شده ، اخراج شده .

deportment

اخلاق، رفتار، سلوک ، وضع.

deposal

عزل، اخراج، خلع.

depose

معزول کردن ، عزل نمودن ، خلع کردن .

deposit

سپرده ، ته نشست، سپردن .(.vi and .vt) ته نشین کردن ، گذاشتن ، کنار گذاشتن ، ذخیره سپردن ، به حساب بانک گذاشتن ، (.n) سپرده ، پول، بیعانه ، گرو، ته نشست، ته نشین .

depositary

امانت دار، سپرده ، نگهدار، ضامن .

deposition

گواهی، نوشته ، ورقه استشهاد، خلع، عزل.

depositor

کسیکه پول در بانک میگذارد.

depository

انبار، مخزن ، امانت دار.

depot

بازخانه ، انبارگاه ، انبار، (آمر. ) ایستگاه راه آهن ، مخزن مهمات.

depravation

تباهی، فساد، بداخلاقی، (م. م. ) مصیبت، بد نامی.

deprave

تباه کردن ، فاسد کردن .

depravement

تباهی، فساد، بداخلاقی، (م. م. ) مصیبت، بد نامی.

depravity

تباهی، فساد، هرزگی، بدکرداری، شرارت.

deprecate

بد دانستن ، قبیح دانستن ، ناراضی بودن از.

deprecatory

حاکی از نارضایتی یا بی میلی.

depreciable

مستهلک شدنی، کم بها شدنی.

depreciate

کم بها کردن ، مستهلک کردن .

depreciation

کاهش بها، تنزل، استهلاک ، ناچیزشماری.

depreciatory

کاهش، استهلاکی، کاهنده ، کسر کننده .

depredate

غارت کردن ، به یغما بردن ، از بین بردن ، تلف کردن .

depress

فرو بردن .دلتنگ کردن ، دژم کردن ، افسرده کردن ، (م. م. ) کم بها کردن ، از ارزش انداختن .

depressant

عامل پریشانی، دژم ساز، عامل کاهش دهنده فعالیت بدنی.

depressed

دژم، دلتنگ ، پریشان ، افسرده ، غمگین ، ملول.

depression

تو رفتگی، گود شدگی، فرودافت، کسادی، تنزل، افسردگی، پریشانی.

depressive

غم افزا، افسرده کننده ، دژمگر.

depressor

کاهنده ، عضله ای که منقبض شود.

deprivation

محرومیت، حرمان ، فقدان ، انعزال.

deprive

بی بهره کردن ، محروم کردن ، معزول کردن .

depth

ژرفا، عمق، قعر، گودی.گودی، ژرفا، عمق.

depth psychology

(=psychoanalysis) تجزیه و تحلیل روانی، روانکاوی.

deputation

هیئت نمایندگی، نماینده ، نمایندگی، وکالت.

depute

نمایندگی دادن به ، نمایندگی کردن ، سپردن .

deputize

نمایندگی دادن ، نیابت کردن ، نمایندگی کردن .

deputy

نماینده ، وکیل، جانشین ، نایب، قائم مقام.

deque

ردیف، صف دو سر.

deracinate

قلع کردن ، از ریشه در آوردن .

deracination

بر انداختن ، قلع و قمع.

derail

(در مورد ترن ) از خط خارج شدن ، از خط خارج کردن .

derailment

از خط خارج شدن ترن .

derange

برهم زدن ، بی ترتیب کردن ، دیوانه کردن .

derangement

اختلال، دیوانگی.

derby

نام شهری در انگلیس، مسابقه اسب دوانی، نوعی کلاه نمدی لبه دار.

derelict

متروک ، ترک شده بوسیله مالک یا قیم، بی سرپرست، کشتی متروکه .

dereliction

ترک ، رهاسازی، فتور و سستی.

deride

تمسخر کردن ، بکسی خندیدن ، استهزائ کردن .

derision

استهزائ، تمسخر، مایه خنده و تمسخر.

derisive

استهزائ آمیز.

derisory

استهزائ آمیز، مضحک .

derivable

قابل اشتقاق.

derivation

اشتقاق، اقتباس، استنساخ، استخراج، سرچشمه .استنتاج، اشتقاق.

derivative

مشتق.اشتقاقی، مشتق، فرعی، گرفته شده ، ماخوذ.

derive

منتج کردن ، مشتق کردن ، مشتق شدن .استنتاج کردن ، نتیجه گرفتن ، مشتق شدن ، ناشی شدن از.

dermal

پوستی، جلدی، غشائی.

dermatitis

(طب) آماس پوست.

dermatoid

پوستی، پوست مانند.

dermatologist

متخصص امراض پوست.

dermatology

مبحث امراض پوستی.

dermatome

قسمت خارجی یک موجود، لایه پوست ساز.

dermatosis

(طب) امراض جلدی، بیماری های پوستی، آماس پوست.

dermis

(تش. ) قسمت حساس و عروقی میان پوست، غشائ میانی پوست، لاپوست.

dermoid

دارای ساختمان پوستی و بافت های زیر پوستی، شبیه پوست، پوست مانند.

dermoidal

دارای ساختمان پوستی و بافت های زیر پوستی، شبیه پوست، پوست مانند.

dermotropic

(طب) متمایل به پوست، پوست گرای.

derogate

باطل کردن ، فسخ کردن (قسمتی از چیزی را)، کسر کردن ، تخفیف دادن ، کاستن ، عمل موهن انجام دادن .

derogation

ابطال و فسخ، عمل موهن .

derogatory

موهن ، مضر، زیان آور و مایه رسوایی، خفت آور.

derrick

جرثقیل، دکل کشتی، برج چاه کنی، با جرثقیل حمل کردن .

derring do

جسور، بادل و جرات.

derringer

تپانچه لوله کوتاه .

dervish

(فارسی) درویش.

desalt

نمک گرفتن از، نمک گیری کردن از.

descant

زیاد سخن راندن ، بسط مقال دادن ، آواز زیر خواندن ، آزادانه انتقاد کردن .

descend

پایین آمدن ، فرود آمدن ، نزول کردن .

descendant

نسل، زاده (در جمع) اولاد، زادگان .

descendent

نسل، زاده (در جمع) اولاد، زادگان .

descending

نزولی.

descending order

ترتیب نزولی.

descension

هبوط، نزول.

descent

نسب، نژاد، نزول، هبوط.

describable

قابل توصیف.

describe

شرح دادن ، توصیف کردن .شرح دادن ، وصف کردن .

description

تشریح، توصیف.زاب، شرح، وصف، توصیف، تشریح، تعریف.

descriptive

تشریحی، توصیفی.توصیفی، تشریحی، وصفی، وصف کننده .

descriptive geometry

هندسه تشریحی و توصیفی.

descriptor

واصف، توصیف گر.

descry

دیدن ، تشخیص دادن ، فاش کردن .

desecrate

بی حرمت کردن .

desecration

بی حرمتی، هتک حرمت.

desensitize

بی حس کردن .

desert

(.adj and .n) بیابان ، دشت، صحرا، شایستگی، استحقاق، سزاواری، (.vi and .vt) ول کردن ، ترک کردن ، گریختن .

deserter

فراری، ناسپاس.

desertion

ترک خدمت، گریز، فرار، بیوفایی.

deserve

سزیدن ، سزاوار بودن ، شایستگی داشتن ، لایق بودن ، استحقاق داشتن .

deserving

مستحق.

desex

از مردی افتادن ، فاقد قوه جنسی کردن .

desexualize

از مردی افتادن ، فاقد قوه جنسی کردن .

desiccate

خشک کردن ، در جای خشک نگهداشتن .

desiccation

خشک کردن .

desiderate

آرزو کردن ، خواستن .

desideration

آرزو، خواسته .

desideratum

آرزوی اساسی و ضروری، چیز مطلوب، خواست.

design

طرح، طراحی، طرح کردن .(.vt and .vi) طرح کردن ، قصد کردن ، تخصیص دادن ، (.n) طرح، نقشه ، زمینه ، تدبیر، قصد، خیال، مقصود.

design automation

خودکاری در طراحی.

design objective

هدف طراحی.

designate

نامزد کردن ، گماشتن ، معین کردن ، تخصیص دادن ، برگزیدن .

designation

نقش.اسم، تخصیص.

designator

نقش دهنده .

designatory

وابسته به تخصیص و تعیین .

designee

منتخب، منتصب، نامزد.

designer

طراح.طراح.

designing

(.vt and .vi) طرح کردن ، قصد کردن ، تخصیص دادن ، (.n and .adj) زیرک ، حیله گر، طراحی.

designment

نقشه کشی، طراح ریزی.

desirability

درجه اشتیاق، درجه تمایل، شرایط مطلوب.

desirable

پسندیده ، مرغوب، خواستنی، مطلوب، خوش آیند.

desire

میل داشتن ، آرزو کردن ، میل، آرزو، کام، خواستن ، خواسته .

desirous

مایل، خواهان ، آرزومند، مشتاق، خواسته .

desist

بازایستادن ، دست برداشتن از، دست کشیدن .

desistance

ترک مقاومت.

desk

میز تحریر.میز، میز تحریر.

desk calculator

حسابگر رومیزی.

deskew

راست کردن ، اریب زدائی کردن .

deskman

پشت میز نشین .

desolate

ویران کردن ، از آبادی انداختن ، مخروبه کردن ، ویران ، بی جمعیت، متروک ، حزین .

desolater

ویران گر، ویران کننده ، متروک کننده .

desolation

ویرانی، خرابی، تنگی، دلتنگی، پریشانی.

desolator

ویران گر، ویران کننده ، متروک کننده .

despair

نومیدی، یاس، مایوس شدن .

despairing

مایوس شدنی، نومید کننده .

desperado

جنایت کار، از جان گذشته .

desperate

بی امید، بیچاره ، از جان گذشته ، بسیار سخت، بسیار بد.

desperation

نومیدی، بیچارگی، نومیدی زیاد، لاعلاجی.

despicable

پست، خوار، زبون ، نکوهش پذیر، مطرود.

despiritualize

فاقد خاصیت یا جنبه روحانی کردن .

despise

خوار شمردن ، حقیر شمردن ، تحقیر کردن ، نفرت داشتن .

despite

با وجود، بااینکه ، کینه ورزیدن .

despiteful

کینه توز، دارای حس دشمنی، مغرض.

despoil

غارت کردن ، ربودن ( بیشتر با of).

despoliation

غارت، یغما.

despond

تنگدل شدن ، دلسرد شدن ، افسرده شدن ، مایوس شدن ، یاس.

despondence

غم، دلسردی، حزن ، تنگدلی، دل گرانی.

despondency

غم، دلسردی، حزن ، تنگدلی، دل گرانی.

despondent

محزون ، دلسرد.

despot

حاکم مطلق، سلطان مستبد، ستمگر، ظالم.

despotic

مستبدانه .

despotism

استبداد، حکومت مطلقه .

desquamate

پوسته پوسته شدن ، پوست انداختن ، پوست ریختن .

dessert

دندان مز، دسر.

destabilize

غیر ثابت کردن ، بیثبات کردن .

destination

مقصد، سرنوشت، تقدیر.

destine

قبلا انتخاب کردن ، مقدر کردن ، سرنوشت معین کردن .

destiny

سرنوشت، آبشخور، تقدیر، نصیب و قسمت.

destitute

بینوا، بیچاره ، خالی، تهی(با of)، نیازمند.

destitution

فقر، بی چیزی.

destrer

اسب جنگی.

destrier

اسب جنگی.

destroy

خراب کردن ، ویران کردن ، نابود ساختن ، تباه کردن .

destroyer

مخرب، ویرانگر، نابود کننده ، (نظ. ) ناو شکن .

destruct

خرابی عمدی موشک قبل از پرتاب آن ( برای آزمایش)، ویرانی.

destructible

انهدام پذیر.

destruction

خرابی، ویرانی، تخریب، اتلاف، انهدام، تباهی.

destructive

ویرانگر، مخرب.مخرب.

destructive read

خواندن مخرب.

destructive read out

بازخوانی مخرب.

destructivity

قدرت تخریب.

desuetude

عدم استعمال، ترک ، موقوف شدگی، متارکه ، وقفه .

desultorily

بطور بی ترتیب، بدون قاعده ، پرت، بطوردرهم.

desultory

بی قاعده ، پرت، بی ترتیب، درهم و برهم، بی ربط.

detach

جدا کردن ، سوا کردن ، اعزام کردن .جدا کردن .

detachable

جدا شدنی، جدائی پذیر.جدا شدنی، جدا کردنی.

detached

جدا، غیر ذیعلاقه .

detachment

دسته ، قسمت، جداسازی، تفکیک ، کناره گیری.

detail

جزئیات، بتفصیل شرح دادن .جزئ، تفصیل، جزئیات، تفاصیل، اقلام ریز، حساب ریز، شرح دادن ، بتفصیل گفتن ، بکار ویژه ای گماردن ، ماموریت دادن .

detail file

پرونده جزئیات.

detailed

(.adj) پر جزئیات، بتفصیل.

detain

بازداشتن ، معطل کردن ، توقیف کردن .

detainer

(حق. ) نگهداری، ضبط، حکم ادامه توقیف.

detect

پیدا کردن ، کشف کردن ، (م. م. )نمایان ساختن .یافتن ، کشف کردن .

detectable

یافتنی، قابل کشف.قابل کشف.

detection

ردیابی، کشف، بازیابی، بازرسی، تفتیش، اکتشاف.یافت، کشف.

detective

کارآگاه .

detector

ردیاب، یابنده ، کشف کننده ، موج یاب، آشکارگر.

detent

گیره ، عایق، شیطانک .

detente

تشنج زدائی، آشتی.

detention

بازداشت، توقیف، حبس.

deter

بازداشتن ، ترساندن ، تحذیر کردن .

deterge

پاک کردن ، شستن ، زدودن .

detergent

زدایا، زداگر، پاک کننده ، داروی پاک کننده ، گرد صابون قوی.

deteriorate

بدتر کردن ، خراب کردن ، روبزوال گذاشتن .

deterioration

زوال، بدتر شدن .

deteriorative

بدتر شونده .

determent

تحذیر، انصراف.

determinable

قابل تعیین ، معلوم کردنی، انقضائ پذیر.

determinant

تعیین کننده ، تصمیم گیرنده ، عاجز، جازم.

determinate

تعیین شده ، محدود، مستقر شده .معلوم، معین .

determination

تعیین ، عزم، تصمیم، قصد.

determinative

تعیین کننده ، محدود کننده ، صفت، (د. )اسم اشاره ئ صفت یا ضمیر اشاره .

determine

تصمیم گرفتن ، مصمم شدن ، حکم دادن ، تعیین کردن .

determined

(. pp and .adj) مصمم.

determiner

تصمیم گیرنده ، مشخص کننده ، ضمیر یا صفت اشاره .

determinism

فلسفه جبری، فلسفه تقدیری، جبر گرائی.

deterministic

قطعی.

deterrence

بازداری، بازداشت، منع، منع از راه ارعاب و تهدید.

deterrent

مانع شونده ، منع کننده ، بازدارنده ، ترساننده .

detersive

پاک کننده .

detest

نفرت کردن ، تنفر داشتن از، بیزار بودن از.

detestable

نفرت انگیز، بسیار بد، مکروه ، کریه .

detestation

تنفر، نفرت.

dethrone

خلع کردن ، عزل کردن .

dethronement

خلع، عزل از پادشاهی.

detinue

ضبط مال دیگری، غصب.

detonable

قابل انفجار، ترکیدنی.

detonatable

قابل انفجار، ترکیدنی.

detonate

با صدا ترکیدن ، منفجر شدن ، ترکانیدن .

detonation

انفجار.

detonator

چاشنی، منفجر کننده .

detour

انحراف، خط سیر را منحرف کردن .

detoxification

(طب) دفع مسمومیت، مرتفع شدن حالت مسمومیت.

detoxify

(طب) رفع کردن مسمومیت.

detract

کاستن ، کاهیدن ، کم کردن ، کسر کردن ، گرفتن .

detraction

بدگوئی، افترا، کاهش، کسرشان ، کسر.

detrain

از قطار پیاده شدن یا پیاده کردن .

detribalization

اسکان ، جدائیاز قبیله .

detribalize

بی قبیله کردن ، از قبیله خود جدا شدن .

detriment

گزند، زیان ، ضرر، خسارت.

detrimental

زیان آور، مضر، خسارت آور، درد ناک .

detrital

آواری، منسوب به آوار، سایشی، فرسایشی.

detrition

سائیدگی، آوار.

detritus

چیزی که در نتیجه خرابی بدست آید، ریزه .

detrude

بزور پیش بردن ، فرو کردن ، دفع کردن .

detrusion

پرتاب، دفع.

deuce

دوکور(در تخته نرد)، دوخال، دولو، بلا، آفت، شیطان ، جن ، بد شانسی.

deuced

(confounded، =darned) مضطرب، پریشان ، گیج، سر در گم.

deusexmachina

شخص یا چیزی که بطور غیر مترقبه ظاهر میشود.

deuteronomic

وابسته به کتاب تثنیه که دومین کتاب تورات است.

deuteronomy

کتاب تثنیه ، سفر(sefr) تثنیه ، کتاب دوم تورات.

devaluate

تنزل قیمت دادن ، از ارزش و شخصیت کسی کاستن .

devaluation

کاهش، تنزل قیمت پول.

devalue

تنزل قیمت دادن ، از ارزش و شخصیت کسی کاستن .

devastate

ویران کردن ، خراب کردن ، تاراج کردن .

devastation

خرابی، انهدام.

devastative

خراب کننده .

develop

توسعه دادن ، ایجاد کردن .توسعه دادن ، بسط دادن ، پرورش دادن .

developer

(عکاسی) ظاهر کننده عکس، توسعه دهنده .

development

پیشرفت، توسعه ، بسط، ترقی، نمو، ظهور(عکس).توسعه ، ایجاد.

deverbative

مشتق شده از فعل، بصورت مشتق استعمال شده .

devest

سلب کردن ، گرفتن ، محروم کردن ، عاری کردن .

deviance

انحراف، برگشتگی، رفتار منحرف، کج رفتاری.

deviancy

انحراف، برگشتگی، رفتار منحرف، کج رفتاری.

deviant

منحرف.

deviate

منحرف شدن .منحرف، کجرو شدن ، انحراف ورزیدن ، غیر سالم.

deviation

انحراف، انحراف جنسی.انحراف.

deviator

منحرف، منحرف شونده .

device

دستگاه ، اسباب.شیوه ، تمهید، اختراع، شعار.

device status

وضعیت دستگاه .

devil

شیطان ، روح پلید، تند و تیز کردن غذا، با ماشین خرد کردن ، نویسنده مزدور.

devil may care

(د. گ . ) بی باک ، بی توجه به مقام، لاابالی، لاقید.

devilfish

(ج. ش. ) چرتنه ، هشت پا.

devilish

شیطان صفت، بسیار بد، اهریمنی.

devilkin

شیطانک .

devilment

وسوسه ئ شیطانی، شیطانی.

devilry

عمل شیطانی، دو بهم زنی، فتنه ، فتنه انگیزی.

deviltry

عمل شیطانی، دو بهم زنی، فتنه ، فتنه انگیزی.

devious

بی راهه ، کج، غیر مستقیم، منحرف، گمراه .

devisable

شایسته تامل، شایسته اندیشه ، تعبیه کردنی.

devisal

اندیشه ، تدبیر.

devise

تدبیر کردن ، درست کردن ، اختراع کردن ، تعبیه کردن ، وصیت نامه ، ارث بری، ارث گذاری.

devisee

(حق. ) وارث، ارث بر، ذینفع حواله ارزی.

devisor

کسیکه بمیل خویش چیزی را بدیگری بارث می گذارد، مورث.

devitalise

بی جان کردن ، از نیرو انداختن ، از کار انداختن .

devitalize

بی جان کردن ، از نیرو انداختن ، از کار انداختن .

devitrify

از حالت شیشه ای در آوردن ، حالت بلوری دادن .

devocalize

غیر صوتی کردن ، بی صدا کردن ، صامت کردن ( حرف).

devoice

غیر صوتی کردن ، بی صدا کردن ، صامت کردن ( حرف).

devoid

تهی، عاری، خالی از (معمولا با of).

devolution

واگذاری، انتقال(پشت در پشت)، نزول، فسادتدریجی، انحطاط، تفویض اختیارات.

devolve

واگذاردن ، تفویض کردن ، محول کردن .

devote

وقف کردن ، اختصاص دادن ، فدا کردن .

devoted

جانسپار، فدائی، علاقمند.

devotee

مرید، جانسپار، فدائی، مخلص، پارسا، زاهد، هواخواه ، مجاهد.

devotion

وقف، تخصیص، صمیمیت، هواخواهی، طرفداری، دعا، پرستش، از خود گذشتگی، جانسپار.

devotional

صمیمانه ، فداکارانه ، بافداکاری، عبادتی.

devour

بلعیدن ، فرو بردن ، حریصانه خوردن .

devourer

بلعنده .

devout

دیندار، پارسا منش، مذهبی، عابد.

dew

شبنم، ژاله ، شبنم زدن ، شبنم باریدن .

dew worm

(ج. ش. ) کرم خاکی.

dewdrop

چکه ئ شبنم، قطره ئ ژاله .

dewey decimal

رده بندی دهدهی دووئی.

dewey decimal classification

(منسوب به >دیوی< Dewey Melvil کتابدار آمریکائی) طبقه بندی و نمره گذاری کتب و نشریات کتابخانه با اعداد سه رقمی که تقسیمات فرعی کتب بعداز ممیز اعشاری مشخصمیگردد.

dewfall

ریزش شبنم، هنگام ریزش شبنم، شامگاه .

dewlap

غبغب گاو، چین های زیر گردن گاو، غبغب انسان .

dewy

شبنمدار، ژاله دار، تر، ترکرده ، مرطوب، تازه .

dewy eyed

معصوم و پاک چون کودک ، بیگناه .

dexiotropic

(ج. ش. ) واقع در طرف راست، بکار برنده ئ دست راست، راست دست.

dexiotropous

(ج. ش. ) واقع در طرف راست، بکار برنده ئ دست راست، راست دست.

dexter

یمین ، در طرف راست.

dexterity

زبردستی، تردستی، سبکدستی، چابکی، چالاکی.

dexterous

ماهر، چالاک ، زبردست، چیره دست.

dextrorotation

(ش. ) گردش بطرف قطب راست.

dextrose

(ش. ) دکستروز، گلوکز راست گرد.

dextrous

ماهر، چالاک ، زبردست، چیره دست.

dhow

(=dow) کشتی یک دکلی عربی.

diabetes

(طب) دیابت، مرض دولاب، مرض قند.

diabetes mellitus

(طب)مرض قند، دیابت شیرین ، دولاب.

diabetic

مبتلا یا وابسته بمرض قند، دولابی.

diablerie

شیطنت، جادوگری.

diabol

کلمات پیشوندیست بمعنی ' شیطان ' و ' شیطانی'.

diabolic

شیطانی، اهریمنی.

diabolical

شیطانی، اهریمنی.

diabolize

کارهای شیطانی کردن .

diabolo

کلمات پیشوندیست بمعنی ' شیطان ' و ' شیطانی'.

diachronic

تحمولات زبانی یک ملت در ادوار مختلف تاریخ.

diachrony

تحلیل کلمات و پیدا کردن منشائ و ریشه آنها، تغییراتی که در ادوار مختلف تاریخدر یک زبان یک ملت پدید می آید.

diacid

اسید دو ظرفیتی، وابسته به اسید دو ظرفیتی.

diacidic

اسید دو ظرفیتی، وابسته به اسید دو ظرفیتی.

diacritic

نشان تشخیص، تفکیک کننده .

diacritical

نشان تشخیص، تفکیک کننده .

diadem

دیهیم، تارک ، نیم تاج، سربند یا پیشانی بند پادشاهان .

diadromous

(در مورد ماهی) مهاجرت کننده از آب شیرین بدریا.

diaeresis

دو نقطه ای که بر روی بعضی ازحروف میگذارند تا تلفظ آن حرف راازحرف مجاورش جداسازد.

diagnose

(طب) تشخیص دادن ، برشناخت کردن .

diagnosis

(طب) تشخیص، تشخیص ناخوشی.تشخیص، عیب شناسی.

diagnostic

تشخیصی.تشخیصی، وابسته به تشخیص ناخوشی، برشناختی.

diagnostic check

مقابله تشخیصی.

diagnostic program

برنامه تشخیصی.

diagnostic test

آزمون تشخیصی.

diagnostician

برشناختگر، تشخیص دهنده ئ مرض، متخصص تشخیص مرض.

diagnostics

امکانات عیب شناسی.

diagonal

قطری.مورب، اریب، دوگوشه ، قاطع دو زاویه ، قطر.

diagram

شکل هندسی، طرح، خط هندسی، نمودار، نما.نمودار.

dial

شاخص، صفحه ئ مدرج ساعت، صفحه ئ عقربک دار(مثل ترازو یا صفحه ئ تلفن )، گرفتن تلفن یارادیو و غیره .شماره گرفتن ، صفحه شماره گیر.

dial pulse

تپش شماره گیری.

dial up

شماره گیری.

dialect

لهجه ، زبان محلی، گویش.لهجه .

dialectic

منطقی، مناظره ای، جدلی، لهجه ای، گویشی.

dialectical

منطقی، مناظره ای، جدلی، لهجه ای، گویشی.

dialectical materialism

فرضیه ئ استدلالی مارکس.

dialectician

منطق دان ، منطقی، اهل مناظره ، پیرو منطق استدلالی.

dialectological

وابسته بعلم منطق جدلی، وابسته به گویش شناسی.

dialectology

گویش شناسی، علم منطق جدلی، علم بحث.

dialing

شماره گیری.

dialog

گفتگو، محاوره .

dialogic

مکالمه ای، محاوره ای.

dialogue

گفتگو، محاوره .مکالمه ئ دو نفری، مکالمات ادبی و دراماتیک ، گفتگو، صحبت، گفت و شنود، هم سخنی.

dialysis

(ش. ) تجزیه ، (طب) تفرق اتصال، تراکافت.

dialyze

تجزیه کردن ، تجزیه شدن .

diameter

قطر دایره ، ضخامت، کلفتی.

diametral

وابسته بقطر.

diametric

قطری، شدید.

diametrical

قطری، شدید.

diamond

الماس، لوزی، (در ورق) خال خشتی، زمین بیس بال.

diamondiferous

الماس زا، الماس دار، الماس خیز.

diana

(افسانه ئ رومی) الهه ئ ماه و شکار حیوانات وحشی.

diandrous

(گ . ش. ) دو پرچمی، دارای دو پرچم.

dianthus

(گ . ش. ) گل میخک ، قرنفل.

diapason

(مو. ) دیاپازون ، دوشاخه ، میزان کوک .

diaper

پارچه ئ قنداق، گل و بوته دارکردن ، گل و بوته کشیدن ، کهنه ئ بچه را عوض کردن .

diaphaneity

شفافی، روشنی.

diaphanous

روشن ، شفاف.

diaphoretic

(طب) خویآور، معرق، عرقآور.

diaphragm

میان پرده ، حجاب حاجز، پرده ئ دل، دیافراگم، حجاب یا پرده گذاردن ، (در عکاسی)دریچه ئ نور را بستن .

diaphyseal

(تش. ) مربوط ببدنه ئ استخوانهای دراز.

diaphysial

(تش. ) مربوط ببدنه ئ استخوانهای دراز.

diarchy

(=dyarchy) سیستم حکومت متشکل از دو رکن مستقل.

diarist

نویسنده ئ دفتر خاطرات روزانه ، روزنامه نگار، وقایع نگار.

diarrhea

(طب) اسهال.

diarrhoea

(طب) اسهال.

diary

دفتر خاطرات روزانه .

diaspora

پراکندگی(یهود)، جماعت یهودیان پراکنده .

diastase

(ymez=en) (تش. ) دیاستاز، واسطه پدیده های حیاتی.

diastasis

(طب) استراحت قلب در فاصله بین انقباض و انبساط.

diastema

فاصله ، شکاف یا فاصله میان دندانها.

diastole

واترنج.

diastrophic

(ز. ش. ) مربوط به تحولات زمین ، ناشی ازتغییرات ارضی.

diastrophism

(ز. ش. ) تحولات ارضی زمین .

diatessaron

فاصله یک چهارم، ترکیبی از چهار دارو، اناجیل اربعه ئ مسیحیان .

diathermanous

(فیزیک ) هادی اشعه حرارتی ماورائ قرمز.

diathermic

(فیزیک ) هادی اشعه حرارتی ماورائ قرمز.

diathermy

معالجه بوسیله حرارت.

diathesis

(طب) تمایل یا حساسیت نسبت به چیزی، عادت.

diatom

دیاتم ها، گمزادان ، آغازیان .

diatomaceous

(گ . ش. ) دارای جدار سیلیسی، شبیه گمزادان .

diatomic

دارای دو جوهر فرد، دواتمی، دارای دو اتم در هر مولکول.

diatomite

ذرات ظریف و ریزسیلیسی که از بقایای گمزادان بدست می آید.

diatonic

(مو. ) وابسته به مقیاس کلید هشت آهنگی در هر اکتاو.

diatribe

سخن سخت، انتقاد تلخ، زخم زبان .

diatropism

(گ . ش. ) گرایش.

diazo dye

رنگ ثابت شده .

dib

فرو کردن (در آب)، استحمام کردن ، قاپ بازی، ریگ بازی، قاپ یا ریگی که با آن بازیمی کنند، تیله ، تیله بازی.

dibber

(=dibble) (کشاورزی) آلتی که با آن زمین را گود کرده و تخم می کارند، بیل تخمکاری، کاشتن ، آب خوردن مثل اردک ، بذر کاری.

dibble

(=dibber) بیلچه ، نشائ کاشتن ، گود کردن زمین .

dibs

طاس، طاس تخته نرد، بازی نرد.

dicarbopylic

(ش. ) دارای دو اتم کاربوکسیل در هر مولکول.

dicast

( =dikast) (یونان قدیم) عضو ژوری.

dice

طاس تخته نرد، بریدن به قطعات کوچک ، نرد بازی کردن .طاس، تاس.

dicentra

(گ . ش. ) شب بوی زرد، گل قلب مریم.

dicer

طاس باز، نراد.

dichasial

واقع در دو طرف.

dichogamic

(گ . ش. ) دارای عناصر نر و ماده ایکه در مواقع متفاوت آماده باروری می شوند.

dichogamous

( =dichogamic)(گ . ش. )دارای عناصر نروماده ایکه در مواقع متفاوت آماده باروری میشوند.

dichotomization

دو شعبه کردن .

dichotomize

بدو بخش تقسیم کردن .

dichotomizing search

جستجوی دورسته ای.

dichotomous

دارای دو بخش، دو بخشی.

dichotomy

تقسیم به دو بخش، انشعاب به دو شعبه ، دو حالتی.دورستگی، دوگانگی.

dichroism

دو رنگی، دارای دو رنگ بودن .

dichromatism

دو رنگی، دارای دو رنگ بودن .

dichroscope

اسبابی برای آزمایش بلورهای دورنگ نما، دورنگ سنج.

dicker

مبادله کردن پوست حیوانات، معامله جنسی، تهاتر.

dickey

خر، یقه پیراهن ، پیش بند، زوج یا زوجه ، باوضع نا مرغوب، پرنده کوچک .

dicky

خر، یقه پیراهن ، پیش بند، زوج یا زوجه ، باوضع نا مرغوب، پرنده کوچک .

diclinous

(گ . ش. ) درختانی که نر و ماده دارند(مثل درخت خرما)، درخت دوپایه ، یک جنسی.

dicot

گیاهان دو لپه ، دولپه .

dicoty

گیاهان دو لپه ، دولپه .

dicotyledon

گیاهان دو لپه ، دولپه .

dicrotic

(طب) مقرطی، چکشی.

dicrotism

دو ضربه ای، شریانی.

dictaphone

دیکتافون ، دستگاه ضبط صوت.

dictate

دیکته کردن ، با صدای بلند خواندن ، امر کردن .

dictation

املائ، دیکته ، تلقین .

dictator

دیکتاتور، فرمانروای مطلق، خودکامه .

dictatorial

مربوط به دیکتاتور.

dictatorship

حکومت استبدادی، دیکتاتوری.

diction

بیان ، طرز بیان ، عبارت، انتخاب لغت برای بیان مطلب.

dictionary

فرهنگ ، کتاب لغت، واژه نامه .قاموس، فرهنگ .

dictograph

دستگاه ضبط تقریرات، دستگاه ضبظ صوت، بیان نگار.

dictoral

مربوط به دکتری.

dictum

(حق. ) حکم، قرار، رای، گفته ، اظهار نظر قضائی.

did

(زمان ماضی فعل do)، کرد، انجام داد.

did not

(t'didn =) ماضی منفی do.

didactic

آموزشی، تعلیمی، یاد دهنده ، ادبی.

didactics

(pedegogy =) فن تعلیم، نوآموزی، تعلیم.

diddle

فریب دادن ، مغبون کردن .

dido

ملکه افسانه ای کارتاژ، جست و خیز احمقانه .

didst

(دوم شخص مفرد زمان حال فعل do)، توکردی.

die

جفت طاس.(.vi) مردن ، درگذشتن ، جان دادن ، فوت کردن ، (.n) طاس، طاس تخته نرد، مهره ، سرپیچ، بخت، قمار، (مج. ) سرنوشت(.vt)بشکل حدیده یاقلاویزدر آوردن ، با حدیده و قلاویز رزوه کردن ، قالب گرفتن ، سر سکه .

die down

تحلیل رفتن ، روبزوال نهادن ، مردن .

die sort

جور کردن طاسی.

diehard

جان سخت، سرسخت، پر استقامت.

dielectric

عایق.عایق، ضد برق، برق بند.

dielectric isolation

جداسازی با عایق.

dieresis

دو نقطه ای که بر روی بعضی ازحروف میگذارند تا تلفظ آن حرف راازحرف مجاورش جداسازد.

diesel

دیزل، موتور دیزل.

dieselize

با موتور دیزل مجهز شدن یا کردن .

diesinking

مهره ساز، طاس ساز، حدیده ساز.

diet

پرهیز، رژیم گرفتن ، شورا.

dietary

مربوط به رژیم غذائی.

dietetic

وابسته به رژیم غذائی.

dietetics

فن پرهیز یا رژیم غذائی، مبحث اغذیه .

differ

فرق داشتن ، اختلاف داشتن ، تفاوت داشتن .

difference

تفاضل.فرق، تفاوت، اختلاف، (ر. ) تفاوت، تفاضل.

difference equation

معادله تفاضلی.

different

متمایز، متفاوت.

differentia

علامت، وزن ، وجه امتیاز.

differentiable

تشخیص پذیر، قابل تشخیص، فرق گذاشتنی.

differential

تفاضلی، افتراقی، تشخیص دهنده ، (مک . ) دیفرانسیل، (ر. ) مشتقه ، دارای ضریب متغیر.

differential amplifier

تقویت کننده تفاضلی.

differential analyzer

تحلیل کننده تفاضلی.

differential calculus

(ر. ) حساب فاضله .

differential equation

معادله دیفرانسیل.(ر. ) معادله متغیر مشتق چیزی.

differential gear

دنده عقب اتومبیل.

differential stage

مرحله تفاضلی.

differentiate

فرق گذاشتن ، فرق قائل شدن ، دیفرانسیل تشکیل دادن .مشتق گرفتن ، فرق گذاشتن .

differentiation

تفکیک و تمیز مطالب از یکدیگر.مشتق گیری، فرق گذاری.

differentiator

مشتق گیر، فرق گذار.

differently

(=otherwise) بطریق دیگر، بطور متفاوت.

difficult

سخت، دشوار، مشکل، سخت گیر، صعب، گرفتگیر.

difficulty

سختی، دشواری، اشکال، زحمت، گرفتگیری.

diffidence

عدم اعتماد به نفس، کم روئی، ترس بیم از خود.

diffident

دارای عدم اتکائ بنفس، محجوب.

diffract

باجزائ تقسیم شدن ، انکسار نور، پراشیدن .

diffraction

پراش، انکسار.

diffuse

منتشر شده ، پراکنده ، پخش شده ، افشانده ، افشاندن ، پخش کردن ، (مج. ) منتشر کردن .پخش کردن .

diffuser

منتشر کننده ، پخشگر.

diffusion

پخش، پخش شدگی.ریزش، افاضه ، (مج. ) انتشار، پخش.

diffusive

ریزنده ، ساطع.

diffusor

منتشر کننده ، پخشگر.

dig

حفر، کاوش، حفاری، کنایه ، کندن ، (مج. ) کاوش کردن ، فرو کردن .

digamy

عروسی دوباره ، دو زن گیری، دو شوهر گیری.

digastric

(تش. ) دو شکمه .

digest

گواریدن ، هضم کردن ، هضم شدن ، خلاصه کردن و شدن ، خلاصه .

digester

گوارنده ، خلاصه کننده .

digestible

قابل هضم، گوارا.

digestion

هضم، گوارش.

digestive

هاضمه ، گوارا، گوارشی.

digestive gland

(تش. ) غده گوارشی، غده هاضمه .

digger

حفر کننده . حفار، آلت حفاری.

diggings

حفاری، محل حفر.

dight

ملبس کردن ، آماده کردن ، مجهز کردن ، جماع کردن .

digit

انگشت، رقم، عدد.رقم، پیکر.

digital

انگشتی، پنجه ای، رقمی، وابسته به شماره .رقمی.

digital analog

رقمی به قیاسی.

digital circuit

مدار رقمی.

digital clock

زمان سنج رقمی، ساعت رقمی.

digital computer

کامپیوتر رقمی.

digital data

داده رقمی.

digital integrator

انتگرال گیر رقمی.

digital signal

علامت رقمی.

digitalis

(گ . ش. ) گل انگشتانه ، دیژیتال، رقمی.

digitate

(گ . ش. - ج. ش. ) پنجه ای، انگشتی، انگشت دار.

digitize

رقمی کردن .

digitized

رقمی شده .

digitizer

رقمی کننده .

digitiztion

رقمی کردن ، صورت رقمی شده .

dignified

باوقار، بزرگ ، معزز، بلند مرتبه ، موقر.

dignify

تکریم کردن ، شان و مقام دادن به .

dignitary

شخص بزرگ ، عالی مقام.

dignity

بزرگی، جاه ، شان ، مقام، رتبه ، وقار.

digress

پرت شدن (از موضوع)، گریز زدن ، منحرف شدن .

digression

انحراف، گریز، پرت شدگی از موضوع.

digressive

پرت، نامربوط.

dihedral

دوسطحی.

dihybrid

دوجنسه ، دورگه .

dikast

(یونان قدیم) عضو ژوری.

dike

(=dyke) خاکریز، سد، بند، نهر، آبگذر، مانع.

diktat

امریه ئ دیکتاتوروار.

dilapidate

خراب کردن ، بحال ویرانی در آوردن .

dilapidated

مخروبه ، ویران .

dilapidation

خرابی، ویرانی.

dilatable

اتساع پذیر، قابل اتساع.

dilatant

متسع، گشاد شونده .

dilatation

اتساع، انبساط.

dilate

اتساع دادن ، گشاد کردن ، بزرگ کردن .

dilated

متسع شده .

dilation

تاخیر، اتساع، آماس.

dilative

آماسی، اتساعی.

dilator

متسع کننده .

dilatory

اتساعی، ورمی، تاخیری، کند، بطی.

dilemma

مسئله غامض، معمای غیر قابل حل، وضع دشوار.

dilettante

(dilettanti. pl) ناشی، دوستدار تفننی صنایع زیبا، غیر حرفه .

dilettantish

سرسری، غیرحرفه ای.

dilettantism

اقدام به کاری از روی تفنن و بطورغیر حرفه ای.

diligence

کوشش پیوسته ، سعی و کوشش، پشت کار.

diligency

کوشش پیوسته ، سعی و کوشش، پشت کار.

diligent

سخت کوش، کوشا، کوشنده ، ساعی، پشت کاردار.

dill

(گ. ش. ) شود، شوید، عطرملایم.

dilly

وسائط نقلیه مختلف از قبیل ارابه و کامیون و غیره .

dilly bag

کیف دستی یا کیسه سوراخ سوراخ زنانه .

dillydally

اتلاف وقت کردن ، بیهوده وقت گذراندن .

diluent

رقیق کننده .

dilute

رقیق کردن ، آبکی کردن .

diluter

رقیق کننده .

dilution

رقیق سازی، ترقیق، رقیق شدگی، محلول، آبکی.

dilutor

رقیق کننده .

diluvial

وابسته به طوفان نوح، طوفانی.

diluvian

وابسته به طوفان نوح، طوفانی.

dim

(.vi and .vt.adj) تار، تاریک ، تیره کردن ، (.adj) کم نور، تاریک ، تار، مبهم.

dim witted

کودن ، کند ذهن .

dime

مسکوک ده سنتی(آمریکائی).

dimension

اندازه ، بعد، اهمیت، ابعاد.بعد.

dimension statement

حکم اعلان بعد.

dimerism

دوبخشی، دوجزئی.

dimerous

دوجزئی، دارای مفصل دوبخشی.

diminish

کم شدن ، نقصان یافتن ، تقلیل یافتن .

diminished

(. pp and .adj) تقلیل یافته ، کاسته ، کاهیده .

diminuendo

( در مورد صدا) تدریجا ضعیف شونده .

diminution

کاهش، کسر، تقلیل، کمشدگی، تحقیر.

diminutive

مصغر، خرد، کوچک ، حقیر.

dimmer

تیره کننده ، تارکننده .(.vi and .vt.adj) تار، تاریک ، تیره کردن .

dimmest

(.vi and .vt.adj) تار، تاریک ، تیره کردن .

dimness

کم نوری، تیرگی، تاری، تاریکی.

dimorphic

دارای دو شکل.

dimout

خاموشی چراغها در موقع حمله هوائی.

dimple

چاه زنخدان ، گودی ( بدن و زنخدان و گونه ).

dimwit

آدم کودن و احمق، کند ذهن .

din

صدای بلند، غوغا، طنین بلند، طنین افکندن .

dine

ناهار خوردن ، شام خوردن ، شام دادن .

diner

کسی که شام میخورد، واگن رستوران .

dinette

غذای گرم، ( آمر. ) اطاق کوچک ناهار خوری.

ding

زدن ، باشدت زدن ، با چکش زدن ، ضربت، تماس.

dingdong

دنگ دنگ ، طنین صدای ساعت، شماطه .

dinge

ضربت، فرورفتگی سطح، گودکردن .

dinghy

قایق هند شرقی، قایق تفریحی.

dingily

بطور تیره ، چرک تاب.

dinginess

تیرگی، چرکی، دودی رنگ .

dingle

دره تنگ و پر درخت، لرزیدن ، ارتعاش.

dingy

تیره رنگ ، چرک ، دودی رنگ .

dining car

واگن رستوران قطار.

dining room

اطاق ناهار خوری.

dinky

شیک ، زیبا، تمیز، کوچک .

dinner

ناهار(یعنی غذای عمده روز که بعضی اشخاص هنگام ظهر و بعضی شب میخورند)، شام، مهمانی.

dinner jacket

(=tuxedo) اسموکینگ ، لباس مخصوص مهمانی رسمی.

dinosaur

(دیرین شناسی) دسته ای از سوسماران دوره تریاسیک .

dint

زور، (م. م. ) ضربت، تو رفتگی، گودی.

diocesan

وابسته به قلمرو اسقف، جزو حوزه اسقفی.

diocese

قلمرو اسقف، اسقف نشین .

diode

دیود.

diode isolation

جداسازی دیودی.

dioecious

(گ . ش. ) وابسته به مگ س گیران ، دوپایه .

dionysus

(افسانه یونان ) >دیونسیوس< خدای شراب و میگساری و زراعت.

dioptometer

(طب) اسبابی که قدرت تطابق و انکسار چشم را اندازه می گیرد.

diorama

تصاویر متغیر، شهر فرنگ .

dioxide

(ش. ) دارای دو اکسید.

dip

شیب، غوطه دادن ، تعمید دادن ، غوطه ور شدن ، پائین آمدن ، سرازیری، جیب بر، فرو رفتگی، غسل.

diphase

دوفاز.

diphasic

دوفاز.

diphtheria

(طب) دیفتری، گلو درد به اغشائ کاذب.

diphthong

ادغام، اتحاد دو صوت، صدای ترکیبی، مصوت مرکب.

diphthongization

ادغام اصوات.

diphthongize

تلفظ کردن دو صدای جداگانه در یک وهله ، ادغام کردن اصوات.

diphyletic

مشتق از دو نیا، دو نیائی، دو منشائی، دو تائی.

diphyllous

دو برگی، دو برگه .

diploblastic

(جنین شناسی) دارای دو غشائ سلولی.

diplococcal

ایجاد شده بوسیله باکتری اوره .

diplococcic

ایجاد شده بوسیله باکتری اوره .

diplococcus

باکتری اوره .

diploid

دوبرابر، دولا.

diploma

دانشنامه ، دیپلم، گواهینامه .

diplomacy

دیپلماسی، سیاست، سیاستمداری.

diplomat

سیاستمدار، رجل سیاسی، دیپلمات.

diplomatic

وابسته به ماموران سیاسی خارجه ، دیپلماتیک .

diplopod

(millipede =) هزارپا.

diplopodous

دارای هزار پا.

dipody

(بدیع) دارای دو وزن نامساوی، دوقافیه ای.

dipolar

دارای دو قطب.

dipole

دو قطبی.(برق) دوقطبی.

dipper

(نج. ) دب اکبر، ملاقه .

dipsomania

میل مفرط به نوشابه های الکلی، جنون الکلی.

dipstick

میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود، چوب ژرفاسنج.

dipteran

(ج. ش. ) دوبالی، وابسته به دوبالان ، دارای دو بال.

dipteron

(diptera. pl) (ج. ش. ) حشرات دوبال، دوبالان .

diptych

دولوحی که باهم بوسیله لولائی متصل شده و برای نوشتن بکار می رفته و تاه میشده .

dirdum

جنجال، سر و صدا، توبیخ با صدای بلند.

dire

ترسناک ، شوم، مهلک ، وخیم.

direct

(.vi and .vt) دستور دادن ، امر کردن (به )، اداره کردن ، هدایت کردن ، نظارت کردن (بر)، (.n and .adj) معطوف داشتن ، متوجه ساختن ، قراول رفتن .مستقیم، هدایت کردن .

direct access

دستیابی مسقیم.

direct address

نشانی مستقیم.

direct control

کنترل مستقیم.

direct coupled

مستقیما جفت شده .

direct current

(برق) جریان برق مستقیم، جریان یکسو.جریان مستقیم.

direct object

(د. ) مفعول مستقیم، مفعول بیواسطه ، مفعول صریح.

direct tax

مالیات مستقیم.

directed graph

گراف جهت دار.

direction

جهت، سو، هدایت.دستور، رهبری، اداره جهت، راه مسیر.

direction finder

(رادیو) جهت یاب.

direction indicator

(هواپیمائی) دستگاه جهت نمائی.

directional

وابسته به راهنمائی و هدایت (فکری و عملی)، هدایتی.

directive

رهنمود.دستور دهنده ، متضمن دستور، امریه .

directly

مستقیما، سر راست، یکراست، بی درنگ .

director

فرنشین ، مدیر، رئیس، اداره کننده ، کارگردان .رئیس، هدایت کننده .

directorate

مقام مدیریت، مقام ریاست، هیئت مدیره .

directorial

هادی، مربوط به کارگردان ، دستوری، هدایتی، مدیریتی.

directory

فهرست راهنما.کتاب راهنما.

directress

(م. ل. ) مدیره ، (هن. ) هادی، خط راهنما.

directrix

(م. ل. ) مدیره ، (هن. ) هادی، خط راهنما.

direful

وحشتناک ، مهیب.

direr

ترسناک ، شوم، مهلک ، وخیم.

direst

ترسناک ، شوم، مهلک ، وخیم.

dirge

نوحه ، سرود عزا، نوحه سرائی، سرود عزا سرودن .

dirigible

قابل هدایت، کشتی هوایی، بالن .

dirk

جنجر، دشنه ، خنجر زدن ، دشنه زدن .

dirl

متالم کردن ، مرتعش کردن ، لرزیدن .

dirndl

نوعی دامن بلند با کمر بلند.

dirt

چرک ، کثافت، لکه ، خاک .

dirt cheap

بسیار ارزان ، مفت.

dirty

چرکین ، چرک ، کثیف، (مج. ) زشت، کثیف کردن .

disability

ناتوانی، عجز، عدم قابلیت.

disable

ناتوان ساختن ، از کار انداختن .ناتوان کردن ، از کارانداختن ، عاجز کردن ، زله کردن ، (حق. ) فاقد صلاحیت قانونی کردن .

disable pulse

تپش ناتوان ساز.

disablement

از کارافتادگی، عجز، ناتوانی.

disabuse

از اشتباه درآوردن ، از حقیقت آگاه کردن .

disaccord

( disagree and disagreement = ) مخالف کردن ، مخالفت، عدم توافق، عدم هم آهنگی.

disaccustom

ترک عادت دادن ، دست کشیدن از، غیر معتاد ساختن .

disadvantage

زیان ، بی فایدگی، وضع نامساعد، اشکال.

disadvantageous

زیان آور، نامساعد.

disaffect

از علاقه و محبت کاستن ، بی میل شدن .

disaffection

بی میلی، عدم علاقه .

disaffiliate

همکاری نکردن ، ناوابسته کردن ، به همکاری یا شراکت خاتمه دادن .

disaffiliation

عدم مشارکت، عدم ارتباط، قطع ناوابستگی، عدم همکاری.

disaffirm

انکار کردن ، رد کردن ، نقض کردن .

disagree

نا همرای بودن ، موافق نبودن ، مخالف بودن ، ناسازگار بودن ، نساختن با، مخالفت کردن با، مغایر بودن .

disagreeable

نامطبوع، ناسازگار، ناگوار، مغایر، ناپسند.

disagreement

مخالفت، عدم موافقت، اختلاف، ناسازگاری.

disallow

رد کردن ، نپذیرفتن ، روا نداشتن ، قائل نشدن .

disannul

لغو کردن ، فسخ کردن ، باطل کردن .

disappear

ناپدید شدن ، غایب شدن ، پیدا نبودن .

disappearance

ناپدیدی، ناپیدا شدن ، نامرئی شدن .

disappoint

مایوس کردن ، ناکام کردن ، محروم کردن ، نا امید کردن .

disappointed

ناامید، ناکام، مایوس.

disappointment

یاس، ناامیدی، نومیدی، دلشکستگی.

disapprobation

(=disaproval) عدم تصویب، رد، بی میلی، تقبیح، مذمت.

disapprove

ناپسند شمردن ، رد کردن ، تصویب نکردن .

disarm

خلع سلاح کردن .خلع سلاح کردن ، به حالت آشتی درآمدن .

disarmament

خلع سلاح.

disarrange

به هم زدن ، بی ترتیب کردن ، مختل کردن ، بر هم زدن .

disarrangement

بی ترتیبی.

disarray

اغتشاش، بی نظمی، درهم و برهمی.

disarticulate

از هم جدا کردن ، بند از بند (چیزی) جدا کردن ، از هم جدا شدن ، منفصل شدن .

disassemble

مجزا کردن ، سوا کردن ، پیاده کردن (ماشین آلات)، به هم ریختن .

disassociate

جداکردن ، مجزاکردن ، همکاری نکردن ، ازهمکاری دست کشیدن .

disassociation

عدم یا فسخ همکاری.

disaster

بدبختی، حادثه بد، مصیبت، بلا، ستاره ئ بدبختی.

disastrous

مصیبت آمیز، پربلا، خطرناک ، فجیع، منحوس.

disavow

انکار، رد، نفی، ردکردن .

disavowal

انکار، رد.

disband

برهم زدن ، منحل کردن ، متفرق کردن یا شدن .

disbandment

انحلال، برهم خوردگی.

disbar

(حق. ) از شغل وکالت محروم کردن .

disbarment

محرومیت از شغل وکالت.

disbelief

بی اعتقادی، بی ایمانی.

disbelieve

باور نکردن ، اعتقاد نکردن ، دروغ پنداشتن .

disbranch

بی شاخه کردن ، عاری از شاخه کردن .

disbud

غنچه های درخت را چیدن ، فاقد غنچه کردن .

disburden

(=disburthen) بار از دوش برداشتن ، آسوده کردن ، سبکبال کردن .

disburdenment

سبکبالی، رفع زحمت.

disburse

پرداختن ، خرج کردن ، پرداخت، خرج، پرداخت کردن .

disbursement

پرداخت، خرج، هزینه .

disc

(disk =) صفحه ، دیسک ، صفحه ساختن ، قرص.گرده ، قرص.

disc jockey

کسیکه در رادیو یا تلویزیون و سالن رقص صفحات موسیقی میگذارد.

discalced

پابرهنه .

discant

(descant =) نوعی آواز، به درازا بحث کردن .

discard

دور انداختن ، ول کردن .دورانداختن ، دست کشیدن از، متروک ساختن .

discern

تشخیص دادن ، تمیز دادن .

discerning

فهمیده ، بینا.

discernment

تشخیص، تمیز، بصیرت، بینائی، دریافت، درک .

discharge

تخلیه ، خالی کردن .خالی کردن ، درکردن (گلوله )، مرخص کردن ، ادائ کردن ، ترشح کردن ، انفصال، ترشح، بده .

discifloral

(گ . ش. ) دارای گلهای صفحه مانند.

disciform

صفحه وار، بشکل صفحه یا دیسک .

disciple

شاگرد، مرید، حواری، پیرو، هواخواه .

discipleship

شاگردی، مریدی.

disciplinable

تعلیم پذیر، نظم بردار، انضباط پذیر.

disciplinal

اهل انضباط، نظم دهنده ، انضباطی.

disciplinarian

اهل انضباط، نظم دهنده ، انضباطی.

disciplinary

اهل انضباط، نظم دهنده ، انضباطی، انتظامی، تادیبی، وابسته به تربیت.

discipline

انضباط، انتظام، نظم، تادیب، ترتیب، تحت نظم و ترتیب در آوردن ، تادیب کردن .

disclaim

رد کردن ، انکار کردن ، قبول نکردن ، ترک دعوا کردن نسبت به ، منکر ادعائی شدن ، از خود سلب کردن .

disclaimer

رفع کننده ادعا یا مسئولیت.

disclamation

انکار، ترک دعوا.

disclike

(=disklike) صفحه مانند.

disclose

فاش کردن ، باز کردن ، آشکار کردن .

disclosure

فاش سازی، افشائ، بی پرده گوئی.

discography

ضبط صدا و ثبت آن بر روی صفحه گرامافون .

discoid

صفحه مانند، قرص مانند.

discoidal

صفحه مانند، قرص مانند.

discolor

تغییر رنگ دادن ، بی رنگ کردن .

discoloration

بی رنگی، رنگ رفتگی.

discolour

تغییر رنگ دادن ، بی رنگ کردن .

discombobulate

مغشوش کردن ، درهم و برهم کردن ، مختل کردن .

discomfit

خنثی کردن ، ایجاد اشکال کردن ، دچار مانع کردن ، ناراحت کردن ، بطلان .

discomfiture

(=discomfort) ناراحتی، رنج، زحمت، ناراحت کردن .

discomfort

(=discomfiture) ناراحتی، رنج، زحمت، ناراحت کردن .

discommend

با عدم توافق چیزی گفتن ، رد کردن ، توصیه نکردن .

discommode

ناراحت کردن ، زحمت دادن .

discommodity

ناراحتی، زحمت، اسباب زحمت، مزاحمت.

discompose

برهم زدن ، مضطرب ساختن ، پریشان کردن .

discomposure

اضطراب، پریشانی.

disconcert

مشوش کردن ، دست پاچه کردن ، مبهوت کردن ، عدم هم آهنگی داشتن .

disconformity

عدم ربط، عدم هم آهنگی، عدم توافق.

disconnect

منفصل کردن ، قطع کردن .جدا کردن ، گسستن ، قطع کردن .

disconnect signal

علامت انفصال.

disconnection

گسیختگی، گسستگی، قطع، نداشتن رابطه .

disconsolate

پریشان ، دلشکسته ، تسلی ناپذیر.

discontent

نارضایتی، ناخشنودی، گله ، شکایت، ناخشنود کردن .

discontinue

ادامه ندادن ، بس کردن ، موقوف کردن ، قطع کردن .

discontinuity

ناپیوستگی.ناپیوستگی، عدم پیوستگی، انفصال، عدم اتصال، انقطاع.

discontinuous

منقطع، غیر مداوم، منفصل.ناپیوسته .

discophile

علاقمند به صفحات گرامافون .

discord

ناسازگاری، اختلاف، دعوا، نزاع، نفاق، ناجور بودن ، ناسازگار بودن .

discordance

ناجوری، عدم توافق، عدم ثبات، عدم هم آهنگی.

discordant

ناسازگار، ناموزون ، مغایر.

discount

تخفیف، نزول، کاستن ، تخفیف دادن ، برات را نزول کردن .

discount rate

نرخ نزول، نرخ ثابت نزول بانکی.

discountenance

نپسندیدن ، تصویب نکردن ، بد دانستن .

discourage

دلسرد کردن ، بی جرات ساختن ، سست کردن .

discouragement

دلسردی، فتور، یاس.

discourse

سخن گفتن ، سخنرانی کردن ، ادا کردن ، مباحثه ، قدرت استقلال.

discourteous

بی ادب، بی نزاکت، بی ادبانه ، تند.

discourtesy

بی ادبی، بی تربیتی، خشونت، تندی، عدم نزاکت.

discover

پی بردن ، دریافتن ، یافتن ، پیدا کردن ، کشف کردن ، مکشوف ساختن .

discoverer

کاشف، یابنده ، پی برنده .

discovery

کشف، اکتشاف، پی بری، یابش.

discredit

بیاعتباری، بدنامی، بی اعتبار ساختن .

discreditable

شایسته بیاعتباری، باور نکردنی، ننگ آور.

discreet

با احتیاط، دارای تمیز و بصیرت، باخرد.

discrepancy

اختلاف.اختلاف، تفاوت، مورداختلاف.

discrete

گسسته .جدا، مجزا، مجرد، مجزاکردن .

discrete circuit

مدار گسسته .

discrete component

با مولفه های گسسته .

discrete device

دستگاه گسسته .

discrete structures

ساختهای گسسته .

discrete time

با گسستگی زمانی.

discretion

بصیرت، احتیاط، حزم، نظر، رای، صلاحدید.

discretionary

احتیاطی، بصیرتی.

discriminable

قابل تمیز.

discriminant

مشخص کننده ، تفکیک کننده ، جدا کننده .

discriminate

تبعیض قائل شدن ، با علائم مشخصه ممتاز کردن .

discriminating

(.adj) بصیر.

discrimination

تبعیض، فرق گذاری.تمیز، فرق گذاری، تبعیض.

discriminative

وابسته به تبعیض یا تمیز.

discriminator

ممیز، فرق گذار.تمیز دهنده ، تفکیک کننده ، قائل به تبعیض.

discriminatory

تبعیض آمیز.

discursive

استدلالی، برهانی، سرگردان .

discus

صفحه مدور، دیسک .

discuss

بحث کردن ، مطرح کردن ، گفتگو کردن .

discussable

قابل بحث.

discussant

کسی که در مباحثه و مناظره شرکت دارد.

discussible

قابل بحث.

discussion

بحث، مذاکره .بحث، مذاکره ، مباحثه ، گفتگو، مناظره .

disdain

اهانت، استغنا، عار ( دانی)، تحقیر، خوار شمردن .

disdainful

موهن ، اهانت آور.

disease

ناخوشی، مرض، علت، دچارعلت کردن .

diseconomy

فقر اقتصادی، ترقی قیمت ها.

disembark

پیاده کردن ، از کشتی در آوردن ، پیاده شدن ، تخلیه کردن (بار و مسافر).

disembarkation

پیاده شدن ، تخلیه .

disembarrass

رها کردن ، از گرفتاری خلاص کردن .

disembody

از جسم جدا کردن ، تجزیه کردن .

disembogue

ریختن ، خالی شدن ، جاری شدن ، ریزش.

disembowel

روده درآوردن از، شکم دریدن .

disembowelment

دریدن شکم.

disenchant

رفع طلسم کردن ، (مج. ) از شیفتگی در آوردن .

disenchantment

رهائی از طلسم، رفع توهم.

disencumber

رها کردن (از بار یا مانع)، از قید آزاد کردن .

disendow

از عطیه محروم کردن ، نبخشیدن .

disengage

از گیر در آوردن ، از قید رها کردن ، باز کردن .

disengagement

رهائی از قید یا تعهد، متارکه روابط.

disentangle

از گیر در آوردن ، رها کردن ، باز کردن .

disentanglement

از بند آزاد کردن ، از اسارت در آوردن .

disequilibrate

غیر متعادل کردن ، بدون تعادل کردن .

disequilibrium

عدم تعادل.

disestablish

بهم زدن ، کلیسا را از آزادی محروم کردن .

disesteem

بی اهمیتی، کم گرفتن ، ناچیز پنداشتن .

disfavor

از نظر افتادگی، بی اعتباری، مغضوبیت.

disfavour

از نظر افتادگی، بی اعتباری، مغضوبیت.

disfeature

صفات ممتازه چیزی را از بین بردن ، محوکردن ، از شکل انداختن .

disfigure

از شکل انداختن ، بد شکل کردن ، بدنما کردن ، زشت کردن ، بدریخت کردن ، خراب کردن .

disfranchise

از حق رای یا انتخاب محروم کردن .

disfrock

جامه از تن در آوردن ، از کسوت روحانی خارج شدن .

disfurnish

بی اسباب کردن ، بی اثاثیه کردن ، لخت کردن .

disgorge

استفراغ کردن ، خالی کردن ، ریختن .

disgrace

رسوائی، خفت، تنگ ، فضاحت، سیه روئی، خفتآوردن بر، بیآبروئی.

disgraceful

رسوائی آور، خفتآور، ننگین ، نامطبوع.

disgruntle

بدخلق کردن ، غمگین کردن .

disguise

تغییر قیافه دادن ، جامه مبدل پوشیدن ، نهان داشتن ، پنهان کردن ، لباس مبدل، تغییر قیافه .

disgust

بیزار کردن ، تنفر، نفرت، بیزاری، انزجار، متنفر کردن .

disgustful

منزجر کننده .

disgusting

منزجر کننده .

dish

ظرف، بشقاب، دوری، سینی، خوراک ، غذا، در بشقاب ریختن ، مقعر کردن .

dish antenna

آنتن بشقابی.

dish out

در بشقاب خوردن ، در ظرف ریختن .

dish rag

(=dishcloth) کهنه ئ ظرف شویی.

dish towel

کهنه ظرف خشک کنی، حوله ظرفشوئی.

dishabille

جامه خانگی، حالت خودمانی و بیرودربایستی.

disharmonic

ناهماهنگ ، غیرمتجانس.

disharmonious

ناهماهنگ ، غیرمتجانس.

disharmonize

ناجور کردن ، ناموزون کردن ، ناموزون شدن .

disharmony

(=discord) عدم همآهنگی، عدم توافق.

dishcloth

کهنه ظرف شوئی.

dishearten

دلسرد کردن ، نومید کردن .

dished

مقعر، گود.

dishevel

پریشان کردن ، ژولیده کردن ، آشفته کردن .

disheveled

پریشان ، ژولیده ، آشفته ، نامرتب.

dishevelled

پریشان ، ژولیده ، آشفته ، نامرتب.

dishonest

نادرست، متقلب، تقلبآمیز، دغل، فاقد امانت.

dishonesty

نادرستی، خیانت، عدم امانت.

dishonor

ننگ ، ننگین کردن ، آبروریزی، بیشرفی، رسوائی، نکول، بیاحترامی کردن به ، تجاوز کردن به عصمت (کسی).

dishonorable

پست، بیآبرو، ناشایسته ، از روی بیشرمی.

dishonour

ننگ ، ننگین کردن ، آبروریزی، بیشرفی، رسوائی، نکول، بیاحترامی کردن به ، تجاوز کردن به عصمت (کسی).

dishwasher

ظرفشو، کارگر طرفشو، ماشین طرفشوئی.

dishwater

آب ظرفشوئی.

disillusion

رهائی از شیفتگی، وارستگی از اغفال، بیداری از خواب و خیال، رفع اوهام.

disincentive

(=deterrent) مانع شونده ، منعکننده ، بازدارنده ، ترساننده .

disinclination

بی میلی، عدمتمایل، بیرغبتی.

disincline

بی میل کردن ، بیزار کردن ، بی رغبت کردن .

disinclined

بی میل، بی تمایل.

disinfect

ضد عفونی کردن ، گندزدائی کردن .

disinfectant

ضد عفونی، داروی ضد عفونی، ماده گندزدا.

disinfection

گندزدائی، ضد عفونی.

disinfest

حشرات موذی را دفع نمودن .

disinfestant

ماده کشنده حشرات.

disinfestation

دفع حشرات.

disinflation

کاهش تورم، کاهش ورم.

disinflationary

کاهنده تورم.

disingenuous

بدون صراحت لهجه ، دورو، بدون صمیمیت.

disinherit

از ارث محروم کردن ، عاق کردن .

disintegrate

خرد کردن ، تجزیه شدن ، فرو ریختن ، از هم پاشیدن ، (مج. ) فاسد شدن ، متلاشی شدن یاکردن .

disintegration

از هم باشیدگی، تجزیه .

disinter

از خاک در آوردن ، (مج. ) از بوته فراموشی یا گمنامی درآوردن ، نبشکردن .

disinterest

علاقه نداشتن ، بیعلاقه کردن ، بیعلاقه شدن .

disinterested

(.adj) بی علاقه ، بیغرض، بیطرف، بیطمع، بیغرضانه .

disinterment

در آرودن از قبر.

disinvestment

اتلاف سرمایه ، خرجدارائی، بیچیزی.

disjoin

وضع از هم گسیخته ، بیتکلیفی، جدا، منفصل، متلاشی، بیربط ساختن .

disjointed

بیربط، گسیخته ، متلاشی، در رفته ، نامربوط.

disjunct

منفصل، جدا شده ، مجزا، (من. ) وجه تفکیک ، شق.

disjunction

جدائی، تفکیک ، انفصال.فصل.

disjunctive

فصلی.جداسازنده ، فاصل، حرف عطفی که بظاهر پیوند میدهد و در معنی جدا میسازد (مثل but)، دارای دو شق مختلف.

disk

گرده ، قرص.( disc = ) صفحه ، دایره ، قرص.

disk controller

کنترل کننده گرده .

disk drive

گرده ران ، گرده چرخان .

disk file

پرونده گرده ای.

disk flower

گل صفحه ای.

disk operating system

سیستم عامل گرده ای.

disk pack

گرده بسته .

disk platter

گرده سینی.

disk storage

انباره گرده ای.

disk unit

واحد گرده .

diskette

گرده کوچک .

disklike

(=disclike) دایره شکل، قرص مانند، صفحه مانند.

dislikable

قابل تنفر، دوست نداشتنی، غیر محبوب.

dislike

دوست نداشتن ، بیزار بودن ، مورد تنفر واقع شدن .

dislikeable

قابل تنفر، دوست نداشتنی، غیر محبوب.

dislimn

محو کردن ، از بین بردن (آثار چیزی).

dislocate

جابجا کردن ، از جادررفتن (استخوان ).

dislocation

جابجاشدگی، دررفتگی (استخوان یا مفصل).

dislodge

از جای خودبیرون کردن ، راندن .

disloyal

ناسپاس، بی وفا.

disloyalty

بی وفائی، ناسپاسی، خیانت، نمک بحرامی.

dismal

دلتنگ کننده ، پریشان کننده ، ملالت انگیز.

dismantle

بی مصرف کردن ، پیاده کردن (ماشین آلات )عاری از سلاح یا اثاثه کردن .

dismantlement

منحل کردن ، پیاده کردن ( ماشین آلات ).

dismast

بی دگل کردن ( کشتی).

dismay

ترسانیدن ، بیجرات کردن ، ترس، جبن ، وحشت زدگی، بی میلی.

dismember

اندامهای کسی رابریدن ، (مج) جداکردن ، تجزیه کردن .

dismemberment

قطع، بریدن ، اندام.

dismiss

روانه کردن ، مرخص کردن ، معاف کردن .

dismissal

اخراج، مرخصی، برکناری.

dismount

پیاده کردن ، از اسب پیاده شدن .

disobedience

سرپیچی، نافرمانی، عدماطاعت.

disobedient

نافرمان ، سرکش، نامطیع، گردنکش، متمرد.

disobey

نافرمانی کردن ، سرپیچی کردن ، اطاعت نکردن ، نقص کردن ، شکستن .

disoblige

رنجانیدن ، دل کسی راشکستن ، تقاضای کسی را انجام ندادن ، منت ننهادن بر، ممنون نکردن .

disorder

بی نظمی، اختلال، بی ترتیبی، آشفتگی، کسالت، برهمزدن ، مختل کردن .

disordered

مختل شده ، بی نظم، بیترتیب، آشفته .

disorderliness

بی نظمی، اختلال، بهمخوردگی، آشفتگی.

disorderly

بی نظم، بی ترتیب، نامنظم، مختل، شلوغ، ناامن .

disorganization

بهمریختگی.

disorganize

درهموبرهم کردن ، مختل کردن ، بی نظم کردن ، تشکیلات چیزی رابرهمزدن .

disorient

بهم خوردن ، ناجورشدن ، غیرمتجانس شدن .

disorintate

(=disorient) مالکیت چیزی راانکار کردن ، ردکردن ، ازخودندانستن ، نشناختن ، عاق کردن .

disown

مالکیت چیزی را انکارکردن ، ردکردن ، از خود ندانستن ، نشناختن ، عاق کردن .

disparage

عدم وفق، انکار فضیلت چیزی راکردن ، کمگرفتن ، بیقدرکردن ، پست کردن ، بی اعتبارکردن .

disparagement

بیاحترامی، توهین ، بیاعتباری، خوار شماری، کاهش، انکارفضیلت.

disparate

ناجور، مختلف، نابرابر، نامساوی، غیرمتجانس.

disparity

ناجوری، بی شباهتی، عدم توافق، اختلاف.

dispart

جداکردن ، شکافتن ، منقسم کردن ، جداشدن ، تقسیمشدن ، هدف گیری کردن ( تفنگ ).

dispassionate

بی غرضی، بی طرف، بی تعصب، خونسرد.

dispatch

اعزام کردن ، اعزام، توزیع امکانات.گسیل، گسیل داشتن ، گسیل کردن ، اعزام داشتن ، روانه کردن ، فرستادن ، مخابره کردن ، ارسال، انجام سریع، کشتن ، شتاب، پیغام.

dispatcher

اعزام کننده ، توزیع کننده امکانات.

dispatching

اعزام، توزیع امکانات.

dispel

برطرف کردن ، دفع کردن ، طلسم را باطل کردن .

dispensability

غیرضروری بودن .

dispensable

صرفنظر کردنی، چاره پذیر، غیرضروری، غیرواجب، چشم پوشیدنی، معاف کردنی.

dispensary

محلی که به تهی دستان داروی رایگان داده میشود، داروخانه عمومی.

dispensation

پخش، توزیع، تقسیم، اعطا، تقدیر، وضع احکام دینی در هر دوره و عصر، عدمشمول.

dispensatory

کتاب ترکیبات داروئی، داروخانه .

dispense

توزیع کردن ، معاف کردن ، بخشیدن ، باطل کردن .

dispense with

معاف شدن از، رهاشدن از، باطل شدن .

dispenser

نسخه پیچ، ناظرهزینه ، تلگراف، دوافروش، کمک داروساز.

dispeople

(=depopulate) خالی از سکنه کردن .

dispersal

پراکندگی.

disperse

پراکنده کردن ، متفرق کردن .پراکنده کردن ، متفرق ساختن .

dispersible

متفرق شدنی.

dispersion

پراکندگی، تفرق.پراکندگی، انتشار، آوارگی، تجریه نور.

dispersoid

(system =disperse) پخش کامل ذرات جسمی درجسم دیگر.

dispirit

افسرده کردن ، دلسردکردن ، روحیه راباختن .

dispiteous

(=pitiless) نفرتآور، کینه توز، ستمگر، بیرحم.

displace

جابجاکردن ، جانشین (چیزی)شدن ، جای چیزی را عوض کردن ، تبعیدکردن .

displaced person

آدم تبعیدی.

displacement

جانشین سازی، جابجاشدگی، تغییر مکان .

displaciment

تفاوت مکان ، تغییر مکان .

displant

ازریشه کندن ، ازبن درآوردن (گیاه ).

display

نمایش، نمایش دادن ، نمایاندن .نمایش دادن ، نشان دادن ، ابراز کردن ، آشکارکردن ، نمایش، تظاهر، جلوه .

display console

پیشانه نمایشگر.

display menu

فهرست انتخاب نمایشی.

display terminal

پایانه نمایشگر.

display tube

لامپ نمایشگر.

display unit

واحد نمایشگر، واحد نمایش.

displease

خوشآیند نبودن ، رنجانیدن ، دلگیرگردن .

displeasure

رنجش، رنجیدگی، ناخشنودی، نارضایتی، خشم، صدمه .

displode

منفجرشدن .

displosion

انفجار.

disport

خوشیکردن ، حرکات نشاط انگیزکردن ، بازی کردن ، تفریح کردن ، تفریح.

disposability

مصرفی، فروشی، دردسترس (بودن ).

disposable

ازدست دادنی، درمعرض، قابل عرضه .

disposal

دسترس، دراختیار، مصرف، درمعرض گذاری.

dispose

(=disposal) مرتب کردن ، مستعد کردن ، ترتیب کارها را معین کردن .

disposition

وضع، خواست، مشرب.حالت، مشرب، خو، مزاج، تمایل.

dispossess

ازتصرف محرومکردن ، بیبهره کردن ، محرومکردن ، دورکردن ، بیرون کردن ، رهاکردن .

dispossession

خلع ید، سلب مالکیت.

disposure

درمعرض گذاری، نمایش، عرضه داشت.

dispraise

از بهای چیزی کاستن ، کمگرفتن ، بددانستن ، سرزنش کردن ، نکوهش کردن .

dispread

پخش کردن .

disproof

رد، تکذیب، ابطال، دلیل رد.

disproportion

بیتناسب، بیقوارگی، عدمتجانس.

disproportionate

بیتناسب، غیرمتجانس.

disprovable

ردشدنی.

disprove

ردکردن ، اثبات کذب چیزی را کردن .

disputability

قابل اعتراض بودن .

disputable

اعتراض پذیر، قابل بحث.

disputant

منازعه کننده ، اهل مباحثه ، جدلی.

disputation

مباحثه ، ستیزه ، منازعه ، مناظره ، بحث و جدل.

disputatious

ستیزه جو، جدلی.

dispute

ستیزه ، چون وچرا، مشاجره ، نزاع، جدال کردن ، مباحثه کردن ، انکارکردن .

disqualification

سلب صلاحیت، عدم صلاحیت، فاقد صلاحیت قضائی.

disqualify

سلب صلاحیت کردن از، شایسته ندانستن ، مردود کردن (درامتحان وغیره ).

disquantity

(=diminish) کمکردن ، کاستن .

disquiet

بیآرام کردن ، ناراحت کردن ، آسوده نگذاشتن ، آشفتن ، مضطرب ساختن ، بیقراری، ناآرامی.

disquietude

اضطراب، تشویش، بیقراری، آشفتگی، ناراحتی.

disquisition

رساله ، مقاله ، (ک . )تحقیق، جستجو، تفحص.

disrate

پائین آوردن ، پست کردن ، تقلیل رتبه دادن .

disregard

نادیده گرفتن ، اعتنا نکردن ، عدمرعایت.

disrelation

عدموابستگی، عدمارتباط، بیارتباطی.

disrelish

بی رغبتی، بی میلی، تنفر، بی رغبت بودن .

disremember

فراموش کردن ، درطاق نیسان گذاردن .

disrepair

خرابی، احتیاج به تعمیر، نیازمند تعمیر.

disreputability

بدنامی.

disreputable

بدنام، بی اعتبار مایه رسوائی.

disrepute

بیآبروئی، بدنامی، رسوائی، بیاحترامی.

disrespect

بی احترامی، بیحرمتی، اهانت، عدمرعایت.

disrespectable

بی احترام، موهن .

disrobe

لباس درآوردن ، برهنه کردن .

disrupt

منقطع کردن ، درهم گسیختن .

disruption

قطع، شکستن .

disruptive

درهم گسیخته ، نفاق افکن .

dissatisfaction

ناخرسندی، ناخشنودی، نارضایتی، عدمرضایت.

dissatisfactory

مایه عدمرضایت، ناپسندیده ، ناخرسندکننده .

dissatisfy

ناخرسندکردن ، ناراضی کردن ، ناخشنودکردن ، رنجانیدن .

dissave

ذخیره خود را برای کارهای جاری خرج کردن ، بدون پس انداز ماندن .

disseat

خلع مقام یاکرسی کردن .

dissect

کالبدشکافی کردن ، تشریح کردن ، ( مج) موشکافی کردن .

dissection

تشریح، کالبدشکافی، قطع، برش، تجزیه .

disseise

تصرف عدوانی کردن ، ازتصرف خارج کردن .

dissemble

تلبیس کردن ، تدلیس کردن ، پنهان کردن ، وانمودکردن ، بهانه کردن ، نادیده گرفتن .

disseminate

تخم کاشتن ، منتشرکردن .

dissemination

پاشیدگی، انتشار.پخش.

dissension

اختلاف عقیده ، نفاق، اختلاف، شقاق.

dissent

اختلاف عقیده داشتن ، جداشدن ، نفاق داشتن .

dissenter

معاند، منکر، مخالف، ناراضی(درامورسیاسی).

dissentient

مخالف عقیده اکثریت، مخالف، معاند.

dissenting

(=nonconformist) مخالف، معاند.

dissert

مباحثه کردن ، بحث کردن .

dissertate

بحث کردن ، جدل کردن ، پایان نامه تحصیلی نوشتن .

dissertation

مقاله ، رساله ، بحث، پایان نامه ، تز.

disserve

بدخدمت کردن ، آزار رسانیدن .

disservice

آزار، زیان ، بدی، صدمه ، بدخدمتی.

dissevere

جداکردن ، بریدن ، جداشدن ، بریده شدن .

dissidence

مخالف، اختلاف رای، عدم توافق.

dissident

مخالف (عقیده عموم)، معاند، ناموافق.

dissimilar

ناهمسان ، ناهمانند.ناجور، بی شباهت، غیرمشابه ، مختلف، دگرگون .

dissimilarity

عدم تجانس.

dissimilate

ناجور و بی شباهت کردن ، سبب اختلاف شدن .

dissimilation

بی شباهتی، عدم تشابه ، کاتابولیسم.

dissimilitude

عدم تشابه ، بی شباهتی.

dissimulate

پنهان کردن ، برروی خود نیاوردن ، دوروئی کردن ، فریب دادن .

dissimulation

دوروئی، فریب.

dissipate

پراکندگی کردن ، ازهم پاشیدن ، اسراف کردن .

dissipation

اتلاف.اسراف، پراکندگی، عیاشی.

dissociability

انزوا جوئی.

dissociable

غیراجتماعی، گوشه گیر، منزوی، انزواجو.

dissocial

غیرمعاشر، نامناسب برای معاشرت.

dissociant

غیرمعاشرتی، غیراجتماعی، خموده .

dissociate

جداکردن ، رسواکردن ، قطع همکاری وشرکت.

dissociation

جدائی، افتراق، تجزیه ، تفکیک ، گسستگی.

dissoluble

حلشدنی، تجزیه پذیر، قابل حل، جداشدنی.

dissolute

هرزه ، فاجر، بداخلاق، ازروی هرزگی، فاسد.

dissolution

تجزیه ، حل، فساد، از هم پاشیدگی، فسخ.

dissolvable

تجزیه شدنی، حل شدنی، آب شدنی، معاف شدنی.

dissolve

آب کردن ، حل کردن ، گداختن ، فسخکردن ، منحل کردن .

dissolvent

محلل، گدازنده ، حل کننده ، برنده ، مبطل.

dissonance

اختلاط اصوات و آهنگ های ناموزون ، ناجوری، ناهنجاری.

dissonant

ناجور، بدآهنگ ، ناموزون ، ناهنجار.

disspirit

دلسردکردن ، روحیه راتضعیف کردن .

dissuade

منصرف کردن ، بازداشتن (کسیازامری)، دلسردکردن .

dissuasion

منع، بازداشت، انصراف، دلسردسازی، بازداری.

dissuasive

منع کننده ، بازدارنده .

dissyllabic

دوهجائی، دارای دوهجا، دوسیلابی.

dissymmatric

غیرمتقارن ، نامتوازن .

distaff

آلتی که گلوله پشم نریشته راروی آن نگاه داشته و پس ازریشتن بدور دوک میپیچند، (مج) نفوذزنان ، زن ، فرموک ، دشکی.

distain

رنگ کردن ، لکه دارکردن ، جلادادن .

distance

فاصله .مسافت، فاصله ، دوری، بعد، دورکردن ، دورنگاهداشتن ، پشت سرگذاشتن .

distant

دور، فاصله دار، سرد، غیرصمیمی.

distaste

بیرغبتی، تنفر، بیمیلی، بدآمدن ، آزردن .

distasteful

ناخوش آیند.

distemper

کجخلقی، ناراحت کردن ، مرض هاری.

distemperate

کجخلق، زیاده رو، افراط کار.

distemperature

عدم اعتدال هوا.

distend

بادکردن ، بزرگ کردن ، متورم شدن .

distension

بادکردگی، انبساط، نفخ.

distent

منبسط، ورمکرده .

distich

یک بیت شعر.

distill

(=distil) تقطیرشدن ، عرق گرفتن از، چکاندن .

distillate

عرق، عصاره .

distillation

تقطیر، عرقکشی، شیره کشی، عصاره گیری.

distiller

عرق کش، تقطیرکننده ، دستگاه تقطیر.

distillery

کارخانه یا محل تقطیر، رسومات.

distilment

(=distillate).

distinction

تمیز، فرق، امتیاز، برتری، ترجیح، رجحان ، تشخیص.

distinctive

مشخص، ممتاز، منش نما.

distinguish

تمیزدادن ، تشخیص دادن ، دیفرانسیل گرفتن ، دیدن ، مشهورکردن ، وجه تمایزقائل شدن .تمبز دادن .

distinguished

متمایز، برجسته .

distinguished symbol

نماد متمایز.

distort

کجکردن ، تحریف کردن ، ازشکل طبیعی انداختن .

distortion

تحریف.اعوجاج.

distract

حواس(کسیرا) پرت کردن ، گیجکردن ، پریشان کردن ، دیوانه کردن .

distraction

گیجی، حواس پرتی، دیوانگی.

distrain

گروکشیدن ، فشاردادن ، توقیف کردن ، ضبط اموال.

distraint

توقیف اموال، فشار، فشردگی، (حق. )اکراه واجبار، گروکشی.

distrait

گیج، سربهوا.

distraught

پریشان حواس، شوریده ، ناراحت.

distress

پریشانی، اندوه ، محنت، تنگدستی، درد، مضطرب کردن ، محنت زده کردن .

distressful

اندوهناک ، پریشان .

distributary

پخش کننده ، توزیعی، انشعابی، شعبه رود.

distribute

توزیع کردن .پخش کردن ، تقسیم کردن ، تعمیمدادن .

distributed

توزیع شده .

distribution

توزیع.توزیع، پخش.

distributive

توزیعی.

distributor

توزیع کننده .

district

بخش، ناحیه ، حوزه ، بلوک .

district attorney

بازپرس بخش قضائی.

district superintendent

رئیس یاسرپرست بخش.

distrubuted processing

پردازش توزیعی.

distrust

بیاعتمادی، بدگمانی، سوئظن ، اعتماد نداشتن .

distrustful

بدگمان .

disturb

مختل کردن ، مزاحم شدن .برهمزدن ، بهمزدن ، آشفتن ، مضطرب ساختن ، مشوب کردن ، مزاحمشدن .

disturbance

اختلال، مزاحمت.آشوب، ناراحتی، مزاحمت، (حق. ) تعرض.

disturbed

مختل، مختل شده .آشفته ، ناراحت.

disunion

جدائی، جداشدگی، انفصال، نفاق، عدم اتفاق.

disunite

جداکردن ، باهم بیگانه کردن ، نفاق انداختن .

disuse

متروکه ، عدم استعمال، ترک کردن ، ترک استعمال(چیزیرا)کردن .

disutility

بی مصرفی، بیفایدگی.

disvalue

بیارزش کردن ، ازارزش کاستن .

disyllabic

دوسیلابی.

disyllable

کلمه یاقافیه دوهجائی.

dit

(=dite) بیان ، تقریر، سرود.

ditch

خندق، حفره ، راه آب، نهرآب، گودالکندن .

dite

سرود، بیان ، تقریر، گفته .

dither

لرزیدن ، (درمحاوره )دودل بودن ، هیجان .

dithery

دودل.

ditinct

مجزا، ممتاز، واضح، روشن ، مشخص.

dittany

(گ . ش. ) پونه کوهی، آویشن کوهی.

ditto

ایضا، بشرح فوق، علامت ( // ).

ditty

سرود کوچک ، تصنیف کوچک .

diuresis

(طب)ادرار زیاد، دوایمدر.

diurnal

روزانه ، مربوط به روز، جانورانی که درروزفعالیت دارند.

diva

سردسته زنان خواننده اپرا(donna prima).

divagate

سرگردان شدن ، پرت شدن ، پریشان گفتن .

divagation

سرگردانی، پریشان گوئی.

divalent

دوارزشی.

divan

(ش. ) دوظرفیتی، دارای دوظرفیت، دوبنیانی.

divaricate

گریزان ، منشعب شدن ، دوشاخه شدن ، ازهمجداشدن .

dive

شیرجه رفتن ، غواصی کردن ، (مج. ) فرو رفتن ، تفحص کردن ، شیرجه ، (مج)غور.

diver

آب باز، غواص.

diverge

انشعاب یافتن ، ازهمدورشدن ، اختلاف پیداکردن ، واگرائیدن .

divergence

تباین ، انشعاب.واگرائی.

divergent

متباعد، انشعاب پذیر، منشعب، (مج. ) مختلف.واگرا.

diverse

گوناگون .گوناگون ، مختلف، متغیر، متمایز.

diversification

گوناکونی.

diversify

گوناگون ساختن ، متنوع کردن .

diversion

تفریح، سرگرمی، عمل پیگم کردن ، انحرافاز جهتی.

diversity

تنوع، گوناگونی، تفاوت.گوناگونی.

divert

منحرف کردن ، متوجه کردن ، معطوف داشتن .

diverticulum

جاده فرعی، کوره راه .

divertimento

تفریح، سرگرمی، تنوع.

divertissement

سرگرمی، بالت یا نمایش بین پرده های نمایش.

dives

مرد دولتمند دنیادار.

divest

بیبهره کردن ، محرومکردن ، عاری کردن .

divi divi

(گ . ش. ) سماق آمریکائی.

divide

تقسیمکردن ، پخش کردن ، جداکردن ، آب پخشان .قسمت کردن ، بخش کردن .

divided

تقسیمشده .

dividend

سودسهام، سود.مقسوم، سود سهام.

divider

تقسیمکننده بخش کننده ، مقسم، (در جمع) پرگار تقسیم.تقسیم کننده ، جدا کننده .

divination

غیب گوئی، پیش گوئی، فالگیری، تفال، حدس درست.

divine

خدائی، یزدانی، الهی، کشیش، استنباط کردن ، غیب گوئی کردن .

divining rod

میله یا عصای مخصوص کشف آب ومواد معدنیدرزمین ، آب یاب، عصای آب یاب.

divinity

خدا، الوهیت، الهیات.

divisible

قابل قسمت، بخش پذیر.قابل تقسیم.

division

تقسیم، بخش، قسمت، دسته بندی، طبقه بندی، (نظ. )لشکر، (مج. )اختلاف، تفرقه .تقسیم، بخش، قسمت.

divisive

تفرقه انداز، تقسیم کننده .

divisor

(ر. ) مقسوم علیه ، بخشی.

divorce

طلاق، جدائی، ( مج. ) فسخ.

divorcee

زن مطلقه ، زن طلاق گرفته .

divorcement

جدائی، تفرقه .

divtsor

مقسوم علیه ، بخشیاب.

divulge

فاش کردن ، افشائ کردن ، بروز دادن .

divulgence

افشائ.

divulsion

کندن ، قلع، پاره کردن .

dizen

دسته یا بسته کتان وکنف، کتان را آماده کردن .

dizygotic

(fraternal) برادرانه ، برادری، برادروار.

dizzy

گیج، دچار دوران سر، گیج شدن .

dngerous

خطر ناک ، پرخطر.

do

کردن ، عمل کردن ، انجام دادن ، کفایت کردن ، این کلمه در ابتدای جمله بصورت علامتسوال میاید، فعل معین .

do nothing

بیکاره ، مهمل، تنبل.

do up

آماده استفاده کردن ، شروع بکار کردن ، انجام دادن ، لخت شدن .

doable

کردنی، شدنی.

doberman pinscher

(ج. ش. ) سگ پاسبان آلمانی متوسط الجثه .

docent

تدریس ( در بعضی قسمت های آمریکا )، معلم.

docile

رام، سر براه ، تعلیم بردار، مطیع.

dock

بارانداز، لنگرگاه ، بریدن ، کوتاه کردن ، جاخالی کردن ، موقوف کردن ، جای محکومیا زندانی در محکمه .

dockage

لنگراندازی، لنگرگاه .

docker

کارگر بارانداز.

docket

دفتر ثبت دعاوی حقوقی، ثبت کردن .

dockyard

تعمیرگاه کشتی، کارخانه کشتی سازی.

doctor

( مخفف آن . Dr است ) پزشک ، دکتر، طبابت کردن ، درجه دکتری دادن به .

doctorate

درجه دکتری، عنوان دکتری.

doctrinaire

کسیکه نظریات واصول خود را بدون توجه به مقتضیات میخواهد اجرا کند، اصولی.

doctrinal

تعلیماتی، تعلیمی، عقیده ای، مبنی بر عقاید نظری.

doctrine

افراس، افراه ، عقیده ، اصول، حکمت، تعلیم، گفته .

document

مدرک ، سند، دستاویز، ملاک ، سندیت دادن .سند.

document reader

سند خوان .

documentarian

کسیکه فیلم یا مطالب مستندی را تهیه میکند.

documentary

مبنی بر مدرک یا سند، سندی، مدرکی، مستند.

documentation

مستند سازی، مستندات.ارائه اسناد یا مدارک ، توسل بمدارک واسناد، اثبات با مدرک .

dodder

(گ . ش. ) کتان صحرائی، لرزیدن ، تلوتلو خوردن .

doddered

بی شاخه ، ( مج. ) شکسته ، سست، علیل.

doddering

پیر، علیل، کودن .

dodecagon

(هن. ) دوازده گوشه .

dodecahedron

دوازده سطحی.

dodge

جاخالی دادن ، این سو وآن سو رفتن ، ( مج. ) گریز زدن ، طفره زدن ، تمجمج، اهمال، جاخالی.

dodger

طفره رو، دور سرگردان ، جاخالی کن .

dodgery

طفره روی.

dodgy

طفره رو.

doe

گوزن ماده ، خرگوش ماده .

doer

کننده ، فاعل، نماینده ، عامل.

doeskin

پوست گوزن ماده .

doesn't

(not does) نمیکند.

doest

( دوم شخص مفرد از زمان حاضر فعل do )، میکنی، تو میکنی.

doeth

( سوم شخص مفرد از زمان حاضر فعل do )، میکند، او میکند.

doff

درآوردن ، لباس کندن ، طفره رفتن .

dog

سگ ، سگ نر، میله قلاب دار، گیره ، دنبال کردن ، مثل سگ دنبال کردن .

dog collar

قلاده سگ ، قلاده .

dog days

ایام بین اول ژوئیه تا اول سپتامبر که هوا بسیار گرم است، چله تابستان ، دوران رکود و عدم فعالیت.

dog ear

پرانتز باین شکل ] [، براکت، کروشه .

dog eared

دارای پرانتز، پست، ژولیده ، مندرس.

dog eat dog

با خودخواهی و بیرحمی.

dog paddle

شنای اشخاص مبتدی، شنای سگی، شنای سگی کردن .

dog star

(نج. ) ستاره شعرای یمانی، ستاره کاروان کش.

dogface

( ز. ع. ) سرباز پیاده نظام.

dogfight

سگ جنگی، جنگ مابین دو یا چند نفر در گوشه تنگی، کتک کاری در گوشه ای.

dogfish

(ج. ش. ) سگ دریائی، اره ماهی، سگ ماهی.

dogged

سرسخت، یکدنده ، لجوج، سخت، ترشرو.

doggerel

شعر بد، شعر بند تنبانی.

doggery

سگ منشی، اخلاق پست، بدکاری، پستی.

doggish

سگ منش.

doggo

(ز. ع. ) آهسته ناپدید شونده .

doggone

لعنت شده ، نفرین شده ، نفرین کردن .

doggy

سگ ( بزبان کودکانه )، سگ کوچولو.

doghouse

لانه سگ ، سگ دانی.

dogleg

(.n)چیزی که دارای زاویه تند است، (.adj) (=doglegged) پله کان مارپیچ، نوعی نرده چوبی دهقانی.

dogma

عقیده دینی، اصول عقاید، عقاید تعصب آمیز.

dogmatic

جزمی، متعصب، کوته فکر.

dogmatics

(theology dogmatic =) علم الهیات نظری، مبحث شعائر مذهبی.

dogmatism

اظهار عقیده بدون دلیل، تعصب مذهبی.

dogmatist

متعصب، کوتاه فکر.

dogmatize

آمرانه اظهار عقیده کردن ، مقتدرانه سخن گفتن ، تعصب مذهبی نشان دادن .

dogtooth violet

(گ . ش. ) لاله آلپی، اسنان الکلب.

dogtrot

یورتمه رفتن ، یورتمه آهسته ( مثل سگ )، راه باریک .

dogwood

(گ . ش. ) سیاه ال، زغال اخته ، سیاه توسه ، درخت سرخک (cornus).

doily

دستمال کوچک سرسفره ، نوعی پارچه ابریشمی.

doin

روبخرابی نهادن ، کشتن ، لخت کردن ، فریب دادن .

doit

پشیز، پول سیاه ، قطعه ، تکه .

dolce

( مو. ) ملایم، شیرین .

doldrums

( جغ. ) منطقه آرامگان استوائی، سکوت، افسردگی، منطقه رکود.

dole

قسمت، حصه ، سرنوشت، تقسیم پول یا غذا در فواصل معین ، صدقه ، کمک هزینه دولتیبه بیکاران ، حق بیمه ایام بیکاری، اندوه ، ماتم.

doleful

مغموم، محزون .

dolesome

اندوهناک ، غمگین .

doll

عروسک ، ( مج. ) زن زیبای نادان ، دخترک .

doll up

بهترین لباس خود را پوشیدن ، خود را آراستن .

dollar

دلار، ( علامت اختصاری آن s است ).

dollop

دسته علف وغیره ، کومه ، توده .

dolly

عروسک ( بزبان بچگانه )، کوبیدن پارچه با چوب رختشوئی، چرخ کوچکی شبیه قرقره .

dolman

طولامه ، طولمه ، جامه بلندی که جلوش باز و آستین تنگی دارد، لباده .

dolman sleeve

آستین گشاد و آویخته .

dolmen

ساختمانی که دارای چند ستون یک پارچه سنگی است.

dolor

( =dolour) مرض دردناک ، ناله ، اندوه ، پریشانی.

dolorous

محنت زا، دردناک .

dolour

(=dolor) مرض دردناک ، ناله ، انذدوه ، پریشانی.

dolphin

ماهی یونس، گراز دریائی.

dolt

ابله ، کله خر، احمقانه رفتار کردن .

doltish

احمقانه ، کله خر.

domain

قلمرو.ملک ، زمین ، قلمرو، حوزه ، دایره ، املاک خالصه .

dome

گنبد، قبه ، قلعه گرد، گنبد زدن ، منزلگاه ، شلجمی.

domestic

خانگی، خانوادگی، اهلی، رام، بومی، خانه دار، مستخدم یا خادمه .

domestic animals

حیوانات اهلی.

domesticate

اهلی کردن ، رام کردن .

domesticity

حالت اهلی، زندگانی خانگی، رام شدگی.

domical

گنبدوار، گنبدی.

domicil

اقامتگاه ، محل اقامت، مقر، خانه ، مسکن ، مسکن دادن .

domicile

اقامتگاه ، محل اقامت، مقر، خانه ، مسکن ، مسکن دادن .

domiciliation

مسکن گزینی، ماواگیری.

dominance

تسلط، نفوذ، غلبه .

dominant

چیره ، مسلط، حکمفرما، نافذ، غالب، برجسته ، نمایان ، عمده ، مشرف، متعادل، مقتدر، مافوق، برتر.

dominate

چیره شدن ، حکمفرما بودن ، تسلط داشتن ، تفوق یافتن .

domination

سلطه ، تسلط، غلبه ، استیلا، تفوق، تحکم، چیرگی.

domineer

سلطه جوئی کردن ، تحکم کردن ، مستبدانه حکومت کردن .

dominical

وابسته بخداوند (dominus) یعنی حضرت مسیح، وابسته به روز خداوند یعنییکشنبه .

dominie

رئیس آموزشگاه ، عنوان کشیشان کلیسای هلند.

dominion

سلطنت، حکومت، ملک (molk)، قلمرو.

dominique

(ج. ش. ) ماکیان پازرد و قرمز بال آمریکائی.

domino

یکی از مهره های بازی دومینو.

don

آقا، لرد یا نجیب زاده ، رئیس یا استاد یا عضو دانشکده ، پوشیدن ، برتن کردن .

dona

( در اسپانیا ) بانو، خانم.

donate

بخشیدن ، هبه کردن ، هدیه دادن ، اهدائ کردن .

donation

دهش، اهدائ.

donative

اهدائی.

donator

اهدا کننده .

done

( بازگشت شود به do )، انجام شده ، وقوع یافته .

donee

گیرنده هبه ، موهب الیه .

donjon

(dungeon =) سیاه چال، مزبله دان .

donkey

الاغ، خر، ( مج. ) آدم نادان وکودن .

donkeywork

کارهای عادی وروزمره ، خرکاری.

donna

( در ایتالیا ) عنوان مودبانه بانوان ، بانو، خانم.

donnee

موضوع داستان یا درام.

donnybrook

جنجال، فریاد پرسر وصدا، هیاهو.

donor

دهنده ، اعطائ کننده ، بخشنده ، واهب، هبه کننده .دهنده ، بخشنده .

donsie

(donsy) (انگلیس) بدبخت، بدخیال، (اسکاتلند) بوقلمون صفت، دارای اخلاق متغیر وتندوباحرارت.

donsy

(donsie) (انگلیس) بدبخت، بدخیال، (اسکاتلند) بوقلمون صفت، دارای اخلاق متغیر وتندوباحرارت.

don't

(not do =) نکن ، مکن .

dont care

بی تقاوت.

doodad

مطلب کوچکی که از نظر فراموش شده وبخاطر نمی رسد، اسباب، ابزار.

doodle

ابله ، گول زدن ، فریفتن ، سروصدا کردن .

doom

حکم، حکم مجازات، سرنوشت بد، فنا، حکم دادن ، مقررداشتن ، محشر.

doomsday

روز رستاخیر، روز قیامت، روز داوری، روز حساب، محشر.

door

درب، در، راهرو.

doorjamb

چهارچوب، در، باهو.

doorkeeper

دربان ، دربازکن .

doorknob

دستگیره در، چفت.

doorman

doorkeeper =.

doormat

حصیر یا فرش جلو در، کفش پاک کن .

doornail

میخ سرگنده ، گل میخ.

doorplate

پلاک روی در، پلاک محتوی نام شخص که روی درنصب می شود.

doorpost

doorjamb =.

doorstep

پلکان جلو در، آستانه در.

doorway

راهرو، جای در، درگاه .

dooryard

بیرونی، حیاط منزل.

dope

پیش بینی کردن ، آگاهی، داروی مخدر، دارو دادن ، تخدیر کردن .

dope vector

بردار، خصیصه نما.

dopester

پیش بینی حوادث سیاسی.

dopey

گیج شده ( بوسیله الکل یا ماده مخدر )، احمق.

doping

تغلیظ، ناخالص سازی.

dorbeetle

سوسک .

dordo

(ج. ش. ) ماهی طلائی دریائی.

dorhawk

nightjar =.

doric

وابسته بمردم دوریس یونان قدیم، دهاتی، بسبک معماری قدیم یونان .

dorm

(dormitory =) خوابگاه .

dormancy

رکود، کمون ، نهفتگی.

dormant

خوابیده ، ساکت، درحال کمون .

dormer

پنجره جلو آمده زیر سقف ساختمان .

dormitory

خوابگاه ، شبانه روزی ( مثل سربازخانه ، مدرسه وغیره ).

dormouse

(ج. ش. ) موش زمستان خواب.

dornick

نوعی پارچه پشمی وابریشمی.

doronicum

(گ . ش. ) درونج، درونگ .

dorp

دهکده ، قصبه ، ( جنوب آفریقا ) شهر.

dorper

(ج. ش. ) گوسفند آفریقائی سفید صورت سیاه .

dorsad

(تش. ) بطرف پشت، پشتی.

dorsal

(تش. ) پشتی.

dorset horn

(ج. ش. ) گوسفند شاخ بلند انگلیسی.

dorsiventral

(تش. ) دارای قسمت پشتی وشکمی مشخص.

dorsolateral

پشتی و جانبی.

dorsum

پشت، ظهر ( حیوان یا چیزی ).

dory

کرجی ته پهن ماهیگیری.

dosage

مقدار تجویز شده دارو، یک خوراک دارو، مقدار استعمال دارو.

dose

خوراک دوا یا شربت، مقدار دوا، دوا دادن .

dosmount command

فرمان پیاده کردن .

doss

خوابگاه ، بستر، شاخ زدن ، خوابیدن .

dossal

(dossel، dorsal) پشتی، ظهری، پشتی صندلی وغیره .

dossel

(dossal، dorsal) پشتی، ظهری، پشتی صندلی وغیره .

dossier

پرونده ، سوابق، دوسیه .

dot

نقطه ، خال، لکه ، نقطه دار کردن .

dot matrix

ماتریس نقطه ای.

dot matrix printer

چاپگر یا ماتریس نقطه ای.

dotage

ضعف پیری، کودنی در اثر پیری.

dotard

آدم کور ذهن ، خرفت، پیر یاوه گو.

dote

عشق ابلهانه ورزیدن ، پرت گوئی کردن .

doter

ابله ، پیر خر، خرفت.

doth

( سوم شخص مفرد از فعل do در زمان حاضر )، میکند ( در قدیم بجای does بکارمیرفته ).

dotter

نقطه گذار.

dotterel

(ج. ش. ) مرغ باران ، آدم احمق.

dottle

توتون ته چپق.

dotty

نقطه نقطه ، خال خال، خل، احمق.

double

(.nand .adj. adv) دو برابر، دوتا، جفت، دولا، دوسر، المثنی، همزاد، (viand .vt) دوبرابر کردن ، مضاعف کردن ، دولا کردن ، تاکردن ( باup).

double bar

(مو. ) دوقطعه واسطه ای که دو قسمت اصلی آهنگ را بهم مربوط میسازد.

double boiler

دیگی که دیگ کوچک تری در آن جا بگیرد.

double breasted

کتی که در دو طرف دکمه دارد، کت چهار دکمه .

double cross

نارو زدن ، دوروئی کردن ، خیانت کردن .

double dealer

شخص مزور، حقه دورو، آدم ناروزن .

double dealing

دوروئی، حقه بازی.

double deck

(decked double) دوطبقه ، دوعرشه .

double decker

هرچیزیکه دو لایه دارد.

double entendre

دوسر، حرف دو پهلو.

double entry

دفتر داری مضاعف، سیستم دفترداری دوبل.

double faced

دورو، دوجانبه ، دو سر ( مثل چکش دو سر).

double header

دوسر، ( آمر. ) دو دور مسابقه یک تیم در یک روز.

double hyphen

این علامت //.

double jointed

( طب ) دارای مفصل کاذب.

double length

با طول مضاعف.

double negative

( د. ) نفی اندر نفی، دو منفی.

double park

نگاهداشتن اتومبیل در دو ردیف در کنار خیابان ، دو ردیفه پارک کردن ( اتومبیل ).

double precision

دقت، مضاعف.

double punch

منگنه مضاعف.

double quick

قدم تند، باقدم تند رفتن .

double rail logic

منطق دو خطی.

double refraction

انکسار مضاعف.

double rhyme

شعر دو قافیه ای.

double salt

(ش. ) نمک مضاعف، ملح مضاعف.

double space

یک سطر در میان .یک خط در میان نوشتن .

double standard

قواعد تبعیض آمیز وسخت گیر مخصوصا نسبت بجنس زن .

double talk

چاپلوسی و زبان بازی، جمله دو پهلو.

double time

پرداخت دستمزد کارگران به دو برابر مقدار عادی.

double up

دولاکردن ، در اطاق یا تختخواب یک نفره شریک شدن ، دولا شدن ( در اثر خنده وغیره ).

doubled decked

(deck double) دوطبقه ، دوعرشه .

doublet

کلیجه ، نوعی یل یا نیم تنه ، لنگه ، قرین .

doubleword

کلمه مضاعف.

doubly linked

با پیوند مضاعف.

doubt

شک ، تردید، شبهه ، گمان ، دودلی، نامعلومی، شک داشتن ، تردید کردن .

doubtful

مشکوک .

doubtless

بی تردید.

douce

آرام، متین ، مطبوع.

douceur

شیرینی وظرافت رفتار، ملاحت.

douche

دوش آب، دوش گرفتن ، تمیز کردن با دوش.

dough

خمیر، ( ز. ع. ) پول.

doughboy

سرباز پیاده نظام، نان شیرینی میوه دار.

doughface

دارای صورتی مانند خمیر، گوشت آلود، تلقین پذیر.

doughnut

نان شیرینی گرد ومانند حلقه .

doughty

دلیر ( بیشتر بصورت مزاح بکار میرود )، بیباک .

doughy

خمیری.

douglas fir

(گ . ش. ) یک نوع گیاه همیشه بهار بلندی که در غرب آمریکا می روید.

dour

سخت، خیره سر، سرسخت، لجوج.

douse

درآب یا چیز دیگری فرو بردن ، روی چیزی آب ریختن ، خیس کردن .

dove

(ج. ش. ) فاخته ، قمری.

dovecot

(dovecote) کبوترخانه ، خانه کبوتران .

dovecote

(dovecot) کبوترخانه ، خانه کبوتران .

dovetail

کام و زبانه دم فاخته ای، دارای کام وزبانه دم کبوتری، جفت کردن .

dow

(dowing، dowed، dought) ( اسکاتلند ) خوب بودن ، قوی بودن ، معتبر بودن ، بدرد خوردن ، خوشبخت بودن .

dowager

بیوه زنی که از شوهرش باو دارائی یا مقامی بارث رسیده باشد، وارثه .

dowdy

زن شلخته ، کهنه ، بی عرضه .

dowel

میخ پرچی که دو چیز را روی هم نگاه میدارد (pin. d نیز خوانده میشود )، قطعه چوبیکه در دیوار می گذارند تا میخ روی آن بکوبند، بامیخ پرچ بهم متصل کردن .

dower

سوراخ زیر زمینی، لانه خرگوش وغیره ، جهیز دادن .

down

پائین ، از کارافتاده .پر درآوردن جوجه پرندگان ، پرهای ریزی که برای متکا بکار میرود، کرک ، کرک صورتپائین ، سوی پائین ، بطرف پائین ، زیر، بزیر، دلتنگ ، غمگین ، پیش قسط.

down payment

پیش پرداخت، پیش قسط.

down pipe

ناودان ( عمودی ).

down time

مدت از کار افتادگی.

down to earth

واقع بین ، عملی، حقیقی، واقعی، اهل عمل.

downbeat

حرکت چوب رهبر ارکست بطرف پائین ، بدبینی، غمگینی، افسرده .

downcast

دل افسردگی، غمگینی، سربزیری، ویرانی.

downfall

افت، سقوط، زوال، انحطاط، ریزش، بارش.

downgrade

جمع و جور کردن ، تنزیل رتبه .کم ارزش کردن ، دست کمگرفتن .

downhaul

طناب مخصوص کشیدن بادبان کشتی.

downhearted

افسرده ، دل شکسته .

downhill

سرازیری، سرپائینی، نشیب، انحطاط.

downpour

بارندگی زیاد، فرو ریزی، بارش متوالی.

downrange

دورتر از محل پرتاب ودر مسیر آزمایشی خود.

downright

صرفا، محض، خالص، مطلق، ( مج. ) رک ، ساده .

downstage

درجلو پرده تاتر ونمایش.

downstairs

طبقه پائین ، واقع در طبقه زیر.

downstream

پائین رود.

downstroke

ضربه درجهت پائین ، ضربه بطرف پائین .

downswing

نوسان بطرف پائین ، تنزل کارهای تجارتی وغیره ، رکود بازار.

downtime

مدتی که کارخانه کار نمیکند، مدت استراحت ماشین وکارخانه درشبانه روز.

downtown

مرکز تجارت شهر، قسمت مرکزی شهر.

downtrend

(=downturn) سیرنزولی، سیر بطرف پائین .

downtrodden

زیر پالگد مال شده ، منکوب شده .

downturn

نزول، کاهش، رکود اقتصادی.

downward

(=down `words` ( `en` , `fa` ) ) پائین ، زیرین ، روبه پائین ، متمایل بپائین .رو به پائین .

downwind

درجهت باد، در مسیر باد.

downy

کرک دار، مانند پر ریز، ملایم، نرم.

dowry

جهیز، جهاز، جهیزیه ، (م. م. ) کابین ، مهریه .

dowsabel

( در اشعار قرن دهم معشوقه زیبا)، معشوقه ، دلبر.

dowse

(douse =) پی بردن به وجود آب یا منابع دیگر زیرزمینی بوسیله گمانه ، گمانه زدن ، میل زدن .

doxology

ستایش، تمجید، عبارت تسبیحی، سرود نیایش.

doxy

جنده گداها، لگوری، معشوقه .

doyen

بزرگتر، ریش سفید، شیخ السفرائ.

doyenne

زن بزرگ ، زن والامقام.

doyley

(doyly) دستمال کوچک سر سفره .

doyly

(doyley) دستمال کوچک سر سفره .

doze

چرت، چرت زدن ( باoff).

dozen

دوجین ، دوازده عدد.دوجین .

dozer

چرت زننده ، بولدوزر (erzbulldo).

dp

(person displaced =) بی خانمان ، بی مکان ومنزل، تبعید شده ، سرگردان .

dp manager

مدیر داده پردازی.

drab

زن شلخته ، فاحشه ، جنده بازی کردن ، یکنواخت وخسته کننده ، خاکستری، کسل کننده .

drabbet

نوعی پارچه کتانی.

drabble

خیس وکثیف شدن ( در اثر تماس با آب )، گل آلود شدن ، گلی شدن .

dracaena

( گ . ش. ) خون سیاوشان ( از سوسنیان liliaceae).

drachm

درهم، درم ( پول قدیمی )، درم ( مقیاس وزن ).

drachma

(drachmai، drachmae، drachmas. pl) درهم، پول نقره یونان باستان .

draco

( نج. ) صورت فلکی اژدها.

draconian

مربوط به دراکو مقنن سختگیر آتن ، قوانین حقوقی سخت وبی رحمانه ، اژدهائی.

draft

(.vtand .n) (draught) حواله ، برات، برات کشی، طرح، مسوده ، پیش نویس، (نظ. ) برگزینی، انتخاب، چرک نویس، طرح کردن ، (.vt) (draught) (انگلیس ) آماده کردن ، از بشکه ریختن .

draft horse

اسب بارکش، یابو.

draftsman

نقشه کش، طراح، تهیه کننده لوایح قانونی.

drag

کشاندن ، چیز سنگینی که روی زمین کشیده میشود، کشیدن ، بزور کشیدن ، سخت کشیدن ، لاروبی کردن ، کاویدن ، باتورگرفتن ، سنگین وبی روح.

drag boat

کرجی لاروب.

dragger

ماهی گیر.

draggle

درگل ولای کشیدن ، چرک کردن ، خیس کردن .

draggle tail

زن شلخته ، (مج. ) دارای دامن کثیف وآلوده .

draggy

گلی، کثیف، ژولیده .

dragman

کسیکه ( چیزی را ) میکشد، کشنده .

dragnet

تور یا دام ( مثل تور ماهیگیری ).

dragoa's blood

(گ . ش. ) خون سیاوشان .

dragoman

مترجم، دیلماج، ترجمان .

dragon

اژدها، ( نج. ) منظومه دراکو.

dragon head

(گ . ش. ) گیاهی از نوع ترنجان یا اژدرباشی.

dragonfly

(ج. ش. ) سنجاقک .

dragon's head

(گ . ش. ) گیاهی از نوع ترنجان یا اژدرباشی.

dragoon

سواره نظام، سواره نظام را هدایت کردن ، بزور شکنجه بکاری واداشتن .

dragrope

طنابی که بوسیله آن چیزی را میکشند یا اینکه روی زمین کشیده میشود.

drain

زهکش، آبگذر، زهکش فاضل آب، آب کشیدن از، زهکشی کردن ، کشیدن (باoff یاaway )، زیر آب زدن ، زیر آب.

drainage

زهکشی، زیر آب زنی.

drainpipe

( طب ) لوله ای که با آن چرک را خارج میکنند، زهکش، آبگذر، کاریز، چرک کش.

drake

اردک نر، مرغابی نر.

dram

درم ( مقیاس وزن رجوع شود به drachma)، نوشانیدن ، جرعه جرعه نوشیدن .

drama

درام، نمایش، تاتر، نمایشنامه .

dramatic

نمایشی، مهیج.

dramatic monologue

نوعی داستان نمایشی که درآن یکنفر بتنهائی ظاهر میشود وبا متکلم وحده است.

dramatics

کارهای هنری وخارج از برنامه دبیرستان و دانشکده ، روش نمایش، هنر تاتر، فن نمایش.

dramatis personae

بازیگران نمایشنامه ، هنرپیشگان نمایشنامه .

dramatist

نمایشنامه نویس.

dramatization

بصورت نمایش در آوردن .

dramatize

بشکل درام یا نمایش درآوردن .

dramaturgic

وابسته به فن نمایش.

dramaturgy

فن درام نویسی، شبیه سازی، فن نمایش داستانها.

dramshop

(barroom =) سالن مشروب فروشی، بار مشروب فروشی.

drape

باپارچه پوشانیدن ، باپارچه مزین کردن .

draper

پارچه فروش، بزاز، پارچه پشمی باف، ماهوت فروش.

drapery

پارچه فروشی، ماهوت فروشی، پارچه بافی، تزئینات پرده ای.

drastic

موثر، قوی، جدی، عنیف، کاری، شدید.

draught

(draft =) ( صورت انگلیسی کلمه draft ).

draughts

نوعی بازی چکرز (checkers).

draw

کشیدن ، رسم کردن ، قرعه کشیدن ، قرعه کشی.کشیدن ، رسم کردن ، بیرون کشیدن ، دریافت کردن ، کشش، قرعه کشی.

draw away

جلوتر از دیگران حرکت کردن ( در مسابقه وغیره )، دیگران را پست سرگذاشتن .

draw off

کاستن ، کم کردن ، جدا کردن ، مجزا کردن ، دور کردن از.

draw on

نزدیک شدن ( به )، باعث شدن ، متصل شدن ، عهده کسی برات کشیدن .

draw out

استخراج کردن ، بیرون کشیدن از.

draw up

مرتب کردن ، کارها را تنظیم کردن ، سیخ ایستادن .

drawback

اشکال، مانع، زیان ، بی فایدگی.

drawbar

میله ای که واگونهای قطار را به لکوموتیو متصل میکند، میله اتصال واگون .

drawbore

کنگره های موجود بین کام وزبانه که باهم جفت شده ومحکم می شود.

drawbridge

پل متحرک ، دریچه متحرک .

drawee

برات گیر، محال علیه .

drawer

کشو، برات کش، ساقی، طراح، نقاش، زیر شلواری.

drawing

رسم، نقشه کشی، قرعه کشی.ترسیم، طرح، هنر طراحی، تابلو نقاشی.

drawing card

چیز جالب توجه ، موجب جلب توجه ، جالب.

drawing pin

پونز.

drawing room

اطاق پذیرائی، سالن پذیرائی.

drawknife

چاقوی دو دسته .

drawl

کشیدن ، کشیده حرف زدن ، آهسته و کشیده ادا کردن .

drawn butter

کره آب کرده وآمیخته با آرد.

drawnwork

حاشیه توری پارچه ، حاشیه دوزی.

drawplate

مفتول کشی، مفتول کشی کردن .

drawstring

نخ کشی، طناب کشی ( برای پرده وغیره ).

drawtube

لوله دوربین ، دیدگاه میکرسکوپ یا دوربین .

dray

گاری کوتاه بی لبه ، چهارچرخه بارکشی، با چهارچرخه بارکشیدن .

drayage

چهارچرخه یاگاری مخصوص بارگیری وباراندازی، هزینه بارگیری وبار اندازی ( جنس ازکشتی وترن وغیره ).

drayman

گاری کش، گاری بر، چهارچرخه کش.

dread

ترس، بیم، وحشت، ترسیدن ( از ).

dreadful

وحشتناک ، بد.

dreadnought

لباس بارانی، آدم بی باک ، بی پروا.

dream

خواب، خواب دیدن ، رویا دیدن .

dream up

جعل کردن ، بطور واهی چیزی را ساختن .

dreamer

آدم خیال باف.

dreamland

سرزمین خواب وخیال.

dreamlike

(dreamy) خواب مانند.

dreamworld

عالم رویا.

dreamy

(dreamlike) خواب مانند، خواب آلود، رویائی، خیالی.

dreary

دلتنگ کننده ، مایه افسردگی.

dredge

لاروب، آلت تنقیه قنات ومانند آن ، لاروبی کردن .

dreg

رسوب، درده ، ته نشین ، آشغال، پس مانده ، مدفوع.

dregs

درد (dord)، باقی مانده ، چیز پست وبی ارزش.

drench

خیساندن ، نوشانیدن ، آب دادن .

dress

لباس پوشیدن ، جامه بتن کردن ، مزین کردن ، لباس، درست کردن موی سر، پانسمان کردن ، پیراستن .

dress circle

صندلی های ردیف جلو تماشاخانه .

dress down

ملامت سخت، سخت ملامت کردن .

dress rehearsal

آخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند.

dress shirt

پیراهن سفید مردانه ، پیراهن عصر مردانه ، پیراهن لباس رسمی.

dress suit

لباس رسمی شب.

dresser

میز یاقفسه آشپزخانه ، ( آمر. ) میز آرایش، کمد، میز کشودار وآینه دار.

dressing

مرهم گذاری وزخم بندی، مرهم، چاشنی، ( درجمع ) مخلفات، آرایش، لباس.

dressing gown

لباس خواب.

dressing room

اطاق رخت کن ( درتئاتر وغیره )، اطاق ویژه آرایش.

dressing station

درمانگاه کمک های اولیه وزخم بندی.

dressing table

میز آرایش، میز آینه دار وکشودار.

dressmaker

خیاط زنانه .

dressmaking

خیاطی ( زنانه ).

drib

مقدار کمی، یک قطره ، اندک .

dribble

چکانیدن ، خرده خرده پیش بردن (توپ فوتبال را )، چکشیدن ، پابپا کردن ( توپفوتبال ).

driblet

خرد، تکه ، قطره .

dried fruit

میوه خشک کرده ، خشکبار.

dried up

(enedzwi =) چروکیده ، خشکیده ، پلاسیده .

drier

(.n) ( dryer) کسی یاچیزی که میخشکاند، (.adj) خشک تر، (driest) خشک ترین .

driest

خشک تر، خشک ترین .

drift

توده باد آورده ، جسم شناور، برف بادآورده ، معنی، مقصود، جریان آهسته ، جمعشدن ، توده شدن ، بی اراده کار کردن ، بی مقصد رفتن ، دستخوش پیشامد بودن ، یخرفت.راندگی.

drift error

خطای راندگی.

driftwood

چوب آب آورده ، تخته پاره روی آب.

drill

تمرین ، مشق نظامی، مته زدن ، مته ، تعلیم دادن ، تمرین کردن .

drill press

مته ای که با فشار دست یاماشین چیزی را حفر میکند، مته فشاری.

drilling

تمرین ، تمرین نظامی، حفر، مته زنی.

drillmaster

فرمانده تمرین نظامی، سردسته .

drily

(dryly =) بطور خشگ ، با خشگی.

drink

آشامیدن ، نوشانیدن ، آشامیدنی، نوشابه ، مشروب.

drinkable

قابل آشامیدن .

drinking cup

آبخوری، کاسه .

drinking fountain

محل عمومی در خیابان برای آب نوشیدن .

drip

چکیدن ، چکه کردن ، چکانیدن ، چکه .

drip dry

خشک کردن پارچه بدون چلاندن آن .

drip pan

قطره چکان .

drippy

بارانی، هوای گرفته ، کسل کننده .

driss uniform

لباس رسمی.

drive

راندن ، بردن ، عقب نشاندن ، بیرون کردن ( باout)، سواری کردن ، کوبیدن ( میخ وغیره ).تحریک کردن ، راندن .

drive belt

تسمه محرک .

drive capstan

چرخ تسمه محرک .

drive current

جریان تحریک .

drive pulse

تپش تحریک .

drive shaft

(مک . ) میل لنگ .میله محرک ، محور محرک .

drive winding

سیم پیچ تحریک .

drivel

گلیز، آب دهان جاری ساختن ، از دهن یا بینی جاری شدن ، دری وری سخن گفتن .

driver

محرک ، راننده .راننده ، شوفر، سورچی، گاری چی.

driver unit

واحد محرک .

drizzle

نمنم باران ، ریز باریدن .

droll

خنده آور، مضحک ، مسخره آمیز، لودگی کردن .

drollery

لودگی، مسخرگی، شوخی.

dromedary

شتر جماز، آدم احمق.

dromond

کشتی جنگی یا بازرگانی قرون وسطی.

drone

زنبور عسل نر، وزوز، سخن یکنواخت، وزوز کردن ، یکنواخت سخن گفتن .

drool

گلیز، آب از دهان تراوش شدن ، اظهارخوشحالی کردن ، یاوه سرائی کردن ، آدم احمق.

droop

افکندن ، سستی، افسرده و مایوس شدن ، پژمرده شدن .

droopy

پژمرده .

drop in

درج تصادفی.

drop out

حذف تصادفی، از قلم افتادگی.

drop

افت، سقوط.ژیگ ، قطره ، چکه ، نقل، آب نبات، از قلم انداختن ، افتادن ، چکیدن ، رهاکردن ، انداختن ، قطع مراوده .

drop back

افتادن ، جاافتادن ( خط یا ردیف نوشته ).

drop behind

عقب افتادن از، عقب ماندن .

drop by

بکسی سر زدن ، دیدن ، مختصر کردن .

drop hammer

پتک خودکار آهنگری.

drop in

سرزدن ، اتفاقا دیدن کردن ، انداختن در.

drop leaf

رومیزی آویخته از اطراف میز.

drop letter

نامه پست شهری.

drop off

بخواب رفتن ، ( مج. ) مردن .

drop press

پتک خودکار آهنگری.

droplet

قطره کوچک .

dropout

کسی که ترک تحصیل میکند.

droppage

میوه نرسیده ای که از درخت بفتد.

dropped egg

تخم مرغ آب پز.

dropper

چکاننده ، قطره چکان ، آویخته .

dropsical

استسقائی، خیزدار، متورم، پف آلود.

dropsy

خیز، ورم، استسقائ.

drosera

(گ . ش. ) دروزرا گیاه حشره خوار باتلاقی.

droshky

( روسی ) درشکه .

dross

کف روی سطح فلزات مذاب، مواد خارجی، تفاله .

drought

(drouth) خشکی، خشک سالی، تنگی، ( ک . ) تشنگی.

droughty

خشک ، بی آب.

drouth

(drought) خشکی، خشک سالی، تنگی، ( ک . ) تشنگی.

drove

رمه ، گله ، دسته ، محل عبور احشام، ازدحام.

drover

چوبدار، گله فروش، دلال گاو و گوسفند.

drown

غرق کردن ، غرق شدن ، خیس کردن .

drowse

خواب آلود کردن ، کند شدن ، چرت زدن .

drowsily

از روی خواب آلودی.

drowsy

خواب آلود، چرت زن ، کسل کننده .

drub

زدن ، کتک زدن ، چوب زدن ، شکست دادن .

drug

دارو، دوا زدن ، دارو خوراندن ، تخدیر کردن .

drugget

گلیم پشمی، پارچه پشمی زمخت.

druggist

دوا فروش، داروگر.

drugstore

داروخانه ، دوا فروشی.

druid

کاهن ، فالگیر، دروئید، کشیش.

drum

چلیک ، طبل، دهل، ظرف استوانه شکل، طبل زدن .طبله ، طبل.

drum major

فرمانده طبالان ، طبل بزرگ .

drum majorette

زنی که رهبر طبالان است، پیرو موزیک .

drum printer

چاپگر طبله ای.

drumbeat

ضربه طبل، صدای کوس یا طبل.

drumbeater

طبال.

drumhead

پوست طبل، روی طبل، پرده صماخ.

drumhead court martial

محاکمه صحرائی.

drumstick

چوب طبل، ران مرغ.

drunk

مست، مخمور، خیس، مستی، دوران مستی.

drunkard

آدم مست، میخواره ، خمار.

drunken

مست.

drunkenness

مستی.

drupaceous

(گ . ش. ) دارای میوه آلوئی، شبیه آلو.

drupe

شفت، میوه آلوئی ( از قبیل گوجه وگیلاس وغیره ).

drupelet

آلوچه ، میوه آلو مانند.

druse

( ezdru) یکی از فرقه های سیاسی ومذهبی اسلام، بلوردان .

druze

(druse) یکی از فرقه های سیاسی و مذهبی اسلام، بلوردان .

dry

(.adj) خشک ، بی آب، اخلاقا خشک ، (.viand .vt.n) خشک کردن ، خشک انداختن ، تشنه شدن .

dry cell

باطری خشک ، پیل خشک .

dry cell battery

باطری خشک .

dry clean

خشک شوئی کردن ، لباس را با بخار تمیز کردن .

dry cleaning

خشک شوئی.

dry dock

کشتی را در حوضچه تعمیر گذاردن ، محل تعمیر کشتی.

dry farm

مزرعه دیم، دیم کاری.

dry gangrene

( طب ) قانقرایای خشک .

dry goods

خشکبار، اجناس خشک .

dry ice

یخ خشک ، یخی که از جامد کردن اکسید دو کربن بدست میاید.

dry measure

مقیاسات واوزان اجسام خشک وجامد، پیمانه خشکبار.

dry nurse

دایه ، پرستاری که به بچه شیر ندهد، لله .

dry pleurisy

( طب ) ذات الجنب خشک .

dry point

گراور سازی با سیاه قلم.

dry rot

پوسیدگی چوب، فساد اجتماعی واخلاقی.

dry run

رانش آزمایشی، رانش تمرینی.( نظ. ) عملیات جنگی ( بدون مهمات )، تمرین جنگی ( بدون اسلحه ).

dry shod

( باgo یاwalk) با کفش خشک ، باپای خشک .

dry wash

خشک شوئی، خشک شوئی کردن .

dryad

حوری جنگلی، (مج. ) عروس جنگل.

dryer

(drier =) ماشین خشک کنی.

drylot

محوطه محصور ومحدودی برای زراعت وغیره .

dryly

بطورخشک .

drysalter

فروشنده مواد شیمیائی وگوشت وترشی، کالباس فروش.

dt's

(tremens delirium =) ( طب ) جنون خمری، هذیان الکلی.

duad

ترکیب دوتائی، زوجی، توام.

dual

همزاد، دو واحدی.دوتائی، دولا، دوجنبه ای.

dual operation

عمل همزاد.

dualism

دوتائی، دوئی، دوتاپرستی، دوخدا گرائی.

duality

همزادی، ثنویت.

dualize

دوگانه کردن ، دوتاداشتن از، اثنویت قائل شدن .

dub

باتماس شمشیر بشانه شخصی لقب شوالیه باو اعطا کردن ، تفویض مقام کردن ، چرب کردن ، ( در سینما) فیلم را دوبله کردن .

dubber

دوبله کننده .

dubbin

(dubbing =) روغن چرم، عمل پیراستن .

dubiety

شک ، تردید، فریب.

dubiosity

در شک بودن ، تردید.

dubious

( =dubitable) مورد شک ، مشکوک .

dubitable

(=dubious) مورد شک ، مشکوک .

ducal

وابسته به دوک ، قلمرو حکومت دوک ، مقام دوک .

ducat

مسکوک طلای قدیمی.

duchess

دوشس، بانوی دوک .

duchy

قلمرو دوک .

duck

اردک ، مرغابی، اردک ماده ، غوطه ، غوض، زیر آب رفتن ، غوض کردن .

duck and drake

اردک نر، پرتاب سنگ روی آب بطوریکه قبل از فرورفتن در آب بچند نقطه از سطح آببخورد.

duck soup

سهل، آسان ، کار آسان وسهل.

duckfooted

دارای پاهای شهن ، پا اردکی.

duckling

جوجه اردک ، بچه اردک .

ducks and drakes

اردک نر، پرتاب سنگ روی آب بطوریکه قبل از فرورفتن در آب بچند نقطه از سطح آببخورد.

duckweed

( گ . ش. ) سیز آب، خزه ، عدس آبی.

duct

مجرا، لوله آب، خط سیر، مجرای لنف.

ductile

هادی، مجرائی.

ductless gland

(تش. ) غده درونی، غدد مترشح داخلی.

ductule

لوله کوچک ، مجرای کوچک .

dud

نوعی پارچه پشمی، منفجر نشده ، آدم مهمل، ترقه خراب، هرچیز خراب.

duddie

(=duddy) ژنده پوش، کهنه پوش.

duddy

(=duddie) ژنده پوش، کهنه پوش.

dude

آدم شیک پوش، شخص.

dude ranch

گله داری واسب سواری وحشم داری ( غرب آمر. ).

dudeen

( ایرلند ) پیپ یا چپق گلی کوتاه .

dudgeon

غیظ، رنجش، اوقات تلخی، دسته خنجر.

due

بدهی، قابل پرداخت، مقتضی، مقرر.مقتضی، حق، ناشی از، بدهی، موعد پرداخت، سر رسد، حقوق، عوارض، پرداختنی.

due date

سر رسید، موعد مقرر.

due to

بعلت، بسبب.

duel

جنگ تن بتن ، دوئل، دوئل کردن .

dueler

(=dueller) دوئل کننده .

duelist

دوئل کننده .

dueller

(=dueler) دوئل کننده .

duellist

دوئل کننده .

duello

اهل دوئل.

duenna

( در خانواده اسپانیولی ) زن سالمندی که مراقب دختران وزنان جوان است، گیس سفید.

duet

(مو. ) قطعه موسیقی یا آواز دونفری، دونفری خواندن ، دونفری نواختن .

duff

خمیر، سبزی های فاسد جنگل، خاکه زغال سنگ ، سرقت گوسفند، تغییر علامت.

duffel

لوازم واثاثه قابل حمل، نوعی پارچه پشمی وضخیم وخشن .

duffer

( =duffre) (ز. ع. ) آدم احمق وکودن ، جنس بنجل، دست فروش.

duffle

لوازم واثاثه قابل حمل، نوعی پارچه پشمی وضخیم وخشن .

duffle bag

کیسه لوازم شخصی.

duffre

(ز. ع. ) آدم احمق وکودن ، جنس بنجل، دست فروش.

dug

نوک پستان .

dugout

حفر شده ، کنده شده ، پناهگاه موقتی.

duiker

(ج. ش. ) غزال کوچک آفریقائی.

duke

دوک ، لقب موروثی اعیان انگلیس.

dukedom

قلمرو دوک .

dulcet

شیرین ، ملیح، نوعی آلت موسیقی.

dulcify

شیرین کردن ، ملایم کردن ، اصلاح کردن .

dulcimer

( مو. ) سنتور.

dull

کند، راکد، کودن ، گرفته ، متاثر، کند کردن .

dullard

آدم کودن ، نادان .

dullness

کندی.

dulness

کندی.

dult

احمق، مسخره .

dulte

احمق، مسخره .

duly

حسب المقرر، حسب الوظیفه ، بقدر لازم، بموقع خود.

duma

( در روسیه ) مجلس شورای منتخب شهر، انجمن شهر، مجلس شورای روسیه تزاری.

dumb

زبان بسته ، لال، گنگ ، بی صدا، کند ذهن ، بی معنی، لال کردن ، خاموش کردن .

dumb show

(سابقا) نمایش صامت وبدون حرف، پانتومیم (pantomime)، نمایش با اشاره وحرکات.

dumbbell

دمبل، اسباب ورزشی.

dumbfound

لال کردن ، متحیر کردن ، بلاجواب گذاشتن .

dumbstruck

متحیر، مات، مات ومبهوت.

dumfound

لال کردن ، متحیر کردن ، بلاجواب گذاشتن .

dummer

طبل زن ، طبال.

dummy

ساختگی، تصنعی، زائد.شخص لال وگیج وگنگ ، آدم ساختگی، مانکن ، مصنوعی، بطورمصنوعی ساختن ، آدمک .

dummy argument

نشانوند ساختگی.

dump

زباله ، آشغال، موادی که موقتا برای استعمال انبار میشود، تفکر، خیال، جنس را(برای رقابت) بقیمت خیلیارزان فروختن ، فرورفتن درخیالات واهی، حالت مالخولیائی.رو گرفت، روبرداری کردن .

dump check

مقابله حین روبرداری.

dump tape

نوار روبرداری.

dump truck

کامیون کمپرسی.

dumping

روبرداری.

dumpish

آشغال وار.

dumpling

نوعی پودینگ که محتوی میوه پخته است.

dumps

افسردگی، پکری.

dumpy

کوتاه ، خپله ، گردن کلفت.

dun

رنگ قهوه ای کمرنگ ، سمند، خاکی، اسب کهر، سماجت کردن ، آزار دادن .

dunce

استدلال کننده موشکاف، کودن ، بیشعور.

dunderhead

کودن ، بیشعور، کله خر.

dune

ریگ روان ، خاکریز یاتپه شنی ساحل که بادآنها را جابجا میکند، توده شن ساحلی، تل شنی.

dung

کود، مدفوع حیوانات (مثل گاو واسب )، پشکل، کود دادن ، سرگین .

dungaree

نوعی پارچه پنبه ای نامرغوب زبر وخشن ، لباسی که از این پارچه درست شود.

dungeon

محبس، زندان ، سیاه چال، به سیاه چال انداختن .

dunghill

توده مزبله ، توده فضولات.

dunk

در مایع فرو کردن ( هنگام خوردن )، غوطه دادن .

dunnage

کاه وپوشال ومواد سبکی که لای ظروف ومال التجاره می گذارند تا از آسیب مصون بماند.

duo

(مو. ) آواز یا موسیقی دو نفری.

duodecillion

عدد یک با صفر.

duodecimal

مربوط به شماره یا قسمتی، دوازده تائی، اثنی عشری.دوازده دوازدهی.

duodenal

اثنی عشری.

duodenum

(تش. ) روده اثنی عشر، دوازدهه .

duologue

گفتگوی دو بدو، صحبت دونفری، محاوره .

duopoly

انحصار فروش کالا بین دو نفر، انحصار دو نفری.

duopsony

انحصار خرید کالا بطور دو نفری.

dupe

آدم گول خور، ساده لوح، گول زدن .

dupery

گول زنی، حماقت.

duple

دولائی، دوبل، دو جزئی.

duplex

دولائی، دوتائی، دوسمتی، خانه دوخانواری.مضاعف، دورشته ای، دولا.

duplex channel

مجرای دو رشته ای.

duplex computer

کامپیوتر مضاعف.

duplex console

پیشانه مضاعف.

duplex transmission

مخابره دورشته ای.

duplexing

مضاعف سازی، دو رشته ای کردن .

duplicate

دونسخه ای، المثنی نوشتن یا برداشتن ، دو نسخه کردن .المثنی، دو نسخه ای، تکراری، تکثیرکردن .

duplication

نسخه برداری، تکرار، تکثیر.دونسخه نویسی، تکرار.

duplication check

مقابله از راه تکرار.

duplicator

ماشین نسخه برداری، ماشین تهیه رونوشت.

duplicity

دوروئی، دورنگی، تزویر، ریا، دولائی.

durability

دوام، بقا، پایائی، دیرپائی، ماندگاری، مقاومت.

durable

باودام، پایا، دیرپای.

durable goods

کالای بادوام یا فاسد نشدنی، کالاهای دیرپای.

durante

دوام، بقائ، حبس، توقیف.

duration

مدت، طی، سختی، بقائ.مدت، استمرار.

durdge

زحمت کش، جان کن ، جان کندن ، رنجبر.

durdgery

کار سخت وخسته کننده ، جان کنی.

duress

سختی، سفتی، محکمی، شدت، رفتار خشن وتند، اکراه ، اجبار.

durian

(گ . ش. ) درخت قهوه سودانی.

during

درمدت، هنگام، درجریان ، در طی.

durmast

(گ . ش. ) بلوط جنگلی.

duroc

(ج. ش. ) خوک بزرگ وقرمز آمریکائی.

durometer

سختی سنج، اسبابی که بوسیله آن سختی وسفتی اجسام را معین میکنند.

durra

(گ . ش. ) ذرت خوشه ای.

dusk

تاریک وروشن ، هوای گرگ ومیش، هنگام غروب، تاریک نمودن .

dusky

تاریک ، مبهم.

dust

خاک ، گرد وخاک ، غبار، خاکه ، ذره ، گردگیری کردن ، گردگرفتن از( باoff)، ریختن ، پاشیدن (مثل گرد )، تراب.

dust cover

سرپوش غبارگیر.

dust jacket

کاغذی که با آن کتاب را جلد میکنند، جلد کاغذی روی کتاب.

dustbin

سطل خاکروبه ، آشغال دانی، زباله دانی.

duster

گردگیر، وسیله گردگیری، ( آمر. ) روپوش.

dustman

سپور، مامور تنظیف، خاکروبه بر، رفتگر.

dustpan

خاک انداز.

dustup

نزاع، دعوا، گردگیری.

dusty

گردوخاکی.

dutch

(.n and .adj) هلندی، زبان هلندی، (.vi and .vt and . adv) هرکس بخرج خود، دانگی.

dutch treat

مهمانی دانگی ( که هرکسی خرج خودش را میدهد ).

dutch uncle

کسی که به سختی دیگری را ملامت کند.

duteous

گماشت شناس، وظیفه شناس، مطیع، فروتن ، حلیم.

dutiable

گمرک بردار.

dutiful

گماشت شناس، وظیفه شناس.

duty

کار، خدمت، ماموریت.گماشت، وظیفه ، تکلیف، فرض، کار، خدمت، ماموریت، ( درجمع ) عوارض گمرکی، عوارض.

duty cycle

چرخه کار.

duty free

بخشوده از حقوق گمرکی.

duumvir

شریک مقام، شریک رتبه ، حکومت دو نفری.

duumvirate

اشتراک دو نفرهم رتبه درکاری، حکومت دو نفری.

duvetyn

پارچه مخملی نرم ولطیف.

dwarf

کوتوله ، قدکوتاه ، کوتوله شدن ، کوتاه جلوه دادن .

dwell

ساکن بودن ، اقامت گزیدن .

dwelling

مسکن .

dwindle

رفته رفته کوچک شدن ، تدریجا کاهش یافتن ، کم شدن ، تحلیل رفتن .

dyad

شماره دو، جفت، اتم یا مولکول یا عنصری که از دو واحد تشکیل شده است، اثنوی.

dyadic

دوتائی.

dyadic operation

عمل دوتائی.

dyadic operator

عملگر دوتائی.

dyarchy

حکومت دوپادشاه ، حکومت دو مجلسی، سیستم دو مجلسی.

dye

رنگ ، رنگ زنی، رنگ کردن .

dye works

کارخانه رنگ سازی.

dyer

رنگرز.

dyer's broom

(گ . ش. ) طاووس پاکوتاه ، طاووسی رنگ .

dyer's weed

(گ. ش. ) اسپرک زرد رنگ .

dyestuff

مواد رنگی و رنگرزی.

dyeweed

(گ . ش. ) مینای مصری.

dying

مردنی، درحال نزع، مردن ، مرگ .

dyke

(=dike) سد، دیواری که برای جلوگیری از آب دریا می سازند (در هلند )، آب بند، بند آب.

dynamic

وابسته به نیروی محرکه ، جنباننده ، حرکتی، شخص پرانرژی، پویا.پویا.

dynamic allocation

تخصیص پویا.

dynamic check

مقابله پویا.

dynamic dump

رو گرفت پویا.

dynamic error

خطای پویا.

dynamic memory

حافظه پویا.

dynamic relocation

جابجائی پویا.

dynamic shift register

ثبات تغییر مکان پویا.

dynamic storage

انباره پویا.

dynamic structure

ساخت پویا.

dynamic subroutine

زیرروال پویا.

dynamic test

آزمون پویا.

dynamics

پویائی شناسی، مبحث حرکت اجسام، مکانیک حرکت.

dynamism

قدرت تحرک ، پویائی.

dynamite

دینامیت، با دینامیت ترکاندن ، منفجر کردن .

dynamo

دینام، دینامو.

dynamoelectric

دارای نیروی محرکه برقی.

dynast

عضو سلسله پادشاهان ، سرسلسله ، مقتدر، حاکم، سردودمان .

dynastic

دودمانی، سلسله ای.

dynasty

سلسله ، دودمان ، خاندان پادشاهان ، آل.

dyscrasia

( طب ) بدمزاجی، اختلال مزاجی یا دماغی.

dysentery

( طب ) اسهال خونی، دیسانتری، ذوسنطاریا.

dysfunction

عمل یا کار معلول وغیر عادی، عدم کار، معلولی.

dysgenic

مضر برای صفات وخصوصیات ارثی، معلول.

dysgenics

مبحث مطالعه فساد نسل وتباهی نژادی، مبحث فساد نسل.

dyslogistic

دارای خاطرات بد، دارای تذکرات نامساعد.

dysmenorrhea

( طب ) قاعدگی دردناک ، عسرالطمث دشتاک .

dyspepsia

( طب ) عدم هضم، اختلال هضم، بدی گوارش، سوئ هاضمه ، بدگواری.

dyspeptic

دارای اختلال هاضمه ، بدگوار، غمگین ، بدخلق.

dysphagia

( طب ) عسر البلع، اشکال در بلعیدن غذا، دشخوری.

dysphasia

( طب ) عدم قدرت تکلم، دشواری در سخن ، دیسفازی، دشگوئی.

dysphonia

(طب) عدم قدرت تکلم، اشکال در حرف زدن ، دشوائی.

dysphoria

( طب ) بی آرامی، بیقراری، احساس ملالت وکسالت.

dyspnea

(=dypnoea) ( طب) دشدمی، عسرالتنفس، ناراحتی درتنفس.

dystrohpy

( طب ) تغذیه معیوب یاناقص، نقص تغذیه .

dysuria

(=dysury)( طب ) ادرار همراه با سوزش واشکال، عسرالبول.

E

e

پنجمین حرف الفبای انگلیسی.

each

هر یک ، هریک از، هریکی، هر.

each other

یکدیگر، همدیگر، بیکدیگر.

eager

مشتاق، ذیعلاقه ، ترد و شکننده .

eager beaver

بیش از حد مشتاق، کاسه گرم تر از آش.

eagle

عقاب، شاهین قره قوش.

eaglet

جوجه عقاب.

eagre

موج یا سدخیلی مرتفع.

ealdorman

(انگلیس) رئیس یا ریش سفید ایالت، کدخدا.

ear

گوش، شنوائی، هرالتی شبیه گوش یا مثل دسته کوزه ، خوشه ، دسته ، خوشه دار یا گوشدار کردن .

earache

درد گوش، گوش درد.

eardrop

قطره گوش، گوشواره .

eardrum

(تش.) پرده گوش، پرده صماخ.

eared

گوش دار، (گ .ش.) خوشه دار، خوشه کرده ، سنبله دار.

earful

بازگوی خبر، خبرچین .

earl

(انگلیس) کنت، (درشعر) سرباز دلیر.

earliness

زودی.

earlobe

قسمت آویزان گوش، نرمه گوش، لاله گوش.

early

زود، بزودی، مربوط به قدیم، عتیق، اولیه ، در اوایل، در ابتدا.

earmark

نشان هویت، نشان کردن ، اختصاص دادن ، کنار گذاشتن .

earmuff

گوش پوش.

earn

تحصیل کردن ، کسب معاش کردن ، بدست آوردن ، دخل کردن ، درآمد داشتن .

earnest

جدی، دلگرم، باحرارت، مشتاق، صمیمانه ، سنگین ، علاقه شدید به چیزی، وثیقه ، بیعانه .

earnest money

بیعانه ، پیش بها.

earnings

درآمد، دخل، مداخل، عایدی.

earphone

سمعک ، بلندگوی گوشی، گوشی تلفن .

earring

گوشواره ، حلقه ، آویز.

earshot

صدارس، گوش رس.

earsplitting

گوشخراش.

earth

خاک ، زمین ، سطح زمین ، کره زمین ، دنیای فانی، سکنه زمین ، با خاک پوشاندن .

earth science

زمین شناسی، خاک شناسی.

earthborn

خاک زاد، خاکی، فانی، پست.

earthbound

درخاک ریشه دوانده ، متوجه بسوی زمین .

earthen

خاکی، گلی، سفالی، مادی، جسمانی.

earthenware

سفالین ، سفال، ظروف گلی، گل سفالی.

earthly

خاکی، زمینی.

earthquake

زمین لرزه ، زلزله .

earthshaking

مهم، اساسی.

earthward

بسوی زمین ، بطرف زمین .

earthwork

پشته خاک ، ختل خاکی، خاک ریزی، سنگر.

earthy

خاکی، خاک مانند، زمینی، دنیوی.

earwax

ژفک ، جرم گوش، چرک گوش.

earwig

نجوا کننده ، جاپلوس، گوش خیزک .

ease

آسانی، سهولت، آسودگی، راحت کردن ، سبک کردن ، آزاد کردن .

easeful

توام باراحتی.

easel

سه پایه نقاشی.

easement

(حق) حق ارتفاقی، راحتی، آسایش، راحت شدن از درد، منزل.

easily

به آسانی.

easiness

آسانی.

east

خاور مشرق، شرق، خاورگرائی، بسوی خاور رفتن .

eastbound

بسوی شرق، رو به مشرق.

easter

عید پاک .

easter lily

(گ . ش. ) نوعی سوسن .

easterly

از طرف شرق، مانند بادخاوری، بسوی شرق.

eastermost

اقصی نقطه ئ شرقی، شرقی ترین نقطه .

eastern

شرقی، خاوری، ساکن شرق، بطرف شرق.

eastern hemisphere

نیمکره شرقی.

easternmost

اقصی نقطه ئ شرقی، شرقی ترین نقطه .

easting

خاورگرائی.

eastward

روبخاور، رو به مشرق، شرقی.

easy

آسان ، سهل، بی زحمت، آسوده ، ملایم، روان ، سلیس.

easygoing

آسان گیر، آسان ، بی قید.

eat

خوردن ، مصرف کردن ، تحلیل رفتن .

eatable

خوردنی، ماکول.

eath

آسان ، سهل، بی زحمت.

eatinghouse

رستوران .

eaves

پیش آمدگی لبه بام، هر چیزی که کمی پیش آمدگی دارد.

eavesdrop

استراق سمع کردن .

ebb

جزر، فروکش، فرونشینی، (مج. ) زوال، فروکش کردن ، افول کردن .

ebonite

(=vulcanite) کائوچو یا لاستیک سیاه و سخت.

ebonize

آبنوسی رنگ کردن ، آبنوسی کردن چوب.

ebony

آبنوس، درخت آبنوس.

ebullience

گرمی و نشاط.

ebullient

احساساتی، پر هیجان ، با حرارت، گرم، جوشان .

eburnated

سخت، عاجی.

eburnation

( طب ) سفت و سخت، عاجی، سختی، حالت عاجی.

ecarinate

بی آرام، بیقرار.

eccentric

گریزنده از مرکز، بیرون از مرکز، ( مج. ) غیر عادی، غریب، عجیب.

eccentricity

دوری از مرکز، گریز از مرکز، غرابت، بی قاعدگی.

ecclesiastic

کشیش، علم اداره ئ کلیساها، مربوط به کلیسا، اجتماعی.

ecclesiasticism

کلیساگرائی.

ecclesiology

کلیساشناسی.

ecdysiast

زن رامشگری که در حین رقص تکه تکه لباس خود را درمیآورد و تقریبا عریان می رقصد.

ecdysis

( ج. ش. ) پوست اندازی ( مثل مارو کرم ابریشم)، پوست ریختن .

ecesis

قراردادن حیوان یا گیاهی در محل دیگری، نشائ، نقل و انتقال جانور یا گیاه به محیط تازه .

echaustive

جامع، کامل، شامل همه ئ جزئیات، مشبع.

echellon

ستون پله ، بصورت پلکان در آوردن ، پله ، رده .

echelon

پلکانی.ستون پله ، بصورت پلکان در آوردن ، پله ، رده .

echinate

(گ . ش. ) تیغدار، (ج. ش. ) شبیه خوارپوست دریائی.

echinite

(ج. ش. ) سنگواره خارپوشت.

echinoderm

(ج. ش. ) خارپوست، حیوانی از دسته خارپوستان .

echinoid

( ج. ش. ) خاردار، دارای صفات خوارپوست دریایی یا توتیائالبحر.

echinus

خارپوست دریایی، بلوط دریایی.

echo

طنین ، پژواک .انعکاس صدا، طنین صدا، پژواک ، توف، خنیدن .

echo check

مقابله ، بکمک طنین .

echo sounder

عمق یاب صوتی، انعکاس سنج صدا.

echo suppressor

طنین زدا.

echoic

انعکاسی، پژواکی.

echolalia

(طب ) تکرار و تقلید سخنان دیگران که گاهی نوعی مرض میشود.

eclair

شیرینی خامه دار و بستنی دار.

eclampsia

( طب ) تشنج آبستنی، غش آبستنی.

eclat

روشنی خیره کننده ، درخشش، افتضاح، سروصدا زیاد.

eclectic

گلچین کننده ، از هر جا گزیننده ، منتخبات.

eclecticism

گلچینی.

eclipse

گرفتگی، گرفت، کسوف یا خسوف، تحت الشعاع قرار دادن .

ecliptic

مربوط به خسوف و کسوف.

eclogue

سرود چوپانی، شعر دشتی، شعر کوتاه .

ecologist

بوم شناس.

ecology

(=oecology) علم عادت وطرز زندگی موجودات و نسبت آنها با محیط، بوم شناسی.

econometrics

استفاده از روشهای آماری در بررسی مسائل اقتصادی.اقتصاد سنجی.

economic

اقتصادی.

economics

علم اقتصاد، اقتصادیات.

economist

متخصص اقتصاد.

economize

صرفه جوئی کردن ، رعایت اقتصاد کردن .

economy

اقتصاد.صرفه جوئی، اقتصاد، علم اقتصاد.

ecosystem

بخشی از جامعه و بوم که تشکیل یک واحد فاعله در طبیعت بدهد.

ecotype

بخش فرعی از نوع مستقل جانور یا گیاه که افراد آن باهم اختلاط و امتزاج نموده و بخشواحد فرعی تشکیل میدهند.

ecru

رنگ کتان شسته نشده ، زرد آهوئی.

ecstasy

وجد، خلسه ، حظ یاخوشی زیاد.

ecstatic

نشئه شده ، بوجد آمده ، نشئه ای، جذبه ای.

ectochondral

واقع در سطح غضروف.

ectoclast

بخش خارجی یاخته ، پوسته خارجی سلول.

ectogenic

(=ectogenous) (در مورد باکتری) قادر بادامه زندگی درخارج از میزبان خود.

ectoparasite

انگل خارجی ( که در قسمت خارجی میزبان زندگی میکند)، انگل برون زی، برانگل.

ectoplasm

طبقه خارجی سیتوپلاسم که بدون دانه و نسبتا سفت است، برون مایه .

ectotherm

حیوان خونسرد (poikilotherm).

ecumenical

جهانی، مربوط به سرتاسر جهان (مخصوصا در مورد کلیساها گفته میشود)، عام.

eczema

اگزما، سودا.

edacious

پرخور.

edacity

پرخوری، استعداد خوردن ، شکم پرستی.

edaphic

خاکی، تحت تاثیر خاک (autochthonous).

eddy

گرداب کوچک ، چرخ زدن ، جریان مخالف.

eddy current

جریان گردابی.

edelweiss

(گ . ش. ) امارنطون یا ابزازالعذرا یا گل قدیفه .

edema

( طب ) ورم، آماس، خیز.

eden

عدن ، باغ عدن ، بهشت.

edentate

جانور بی دندان ، بدون دندان جلو.

edge

(.n) کنار، لبه ، نبش، کناره ، تیزی، برندگی، (.vi and .vt and .n) دارای لبه تیز کردن ، تحریک کردن ، کم کم پیش رفتن ، اریب وار پیش رفتن .لبه .

edge coated

با روکش لبه ای.

edge notched

لب بریده ، با بریدگی لبه ای.

edge perforated

لب سوراخ، با سوراخهای لبه ای.

edge punched card

کارت لب منگنه شده .

edge triggered

با رها شدگی لبه ای.

edging

لبه ، لبه گذاری.

edible

خوردنی، ماکول، چیز خوردنی، خوراکی.

edict

فرمان ، حکم، قانون .

edification

تهذیب، تهذیب اخلاق، تعلیم، تقدیس.

edifice

عمارت، ساختمان بزرگ مانند کلیسا.

edify

تهذیب کردن ، اخلاق آموختن ، تقدیس کردن ، تقویت کردن .

edit

ویراستن .نشر کردن ، آماده چاپ کردن ، تغییر دادن یا تصحیح کردن ، تنظیم کردن ، ویراستن .

editing

ویرایش.

edition

ویرایش.چاپ، ویرایش.

editor

ویرایشگر ویراستار.ویراستار، ویرایشگر.

editorial

سرمقاله .

editorialist

سرمقاله نویس.

editorialize

( روزنامه نگاری ) سرمقاله نوشتن .

editorship

مقام سردبیری.

edp manager

مدیرداده پردازی الکترونیکی.

educable

(=educatable) تربیت پذیر، تعلیم پذیر.

educatable

(=educable) تربیت پذیر، تعلیم پذیر.

educate

فرهیختن ، تربیت کردن ، دانش آموختن ، تعلیم دادن .

educated

تحصیل کرده ، فرهیخته .

education

آموزش و پرورش.

educationalist

کارشناس آموزش و پرورش.

educationist

کارشناس آموزش و پرورش.

educative

تربیت آمیز، معارفی، فرهنگ بخش، تربیتی.

educator

معلم، مربی، فرهیختار.

educe

استنباط کردن ، گرفتن ، استخراج کردن .

eductor

دافع.

eel

مارماهی.

eelgrass

(گ . ش. ) علف مارماهی که گیاهی است دریایی.

e'er

مخفف ever.

eerie

(=eery) وهم آور، ترساننده ، گرفته ، مکدر.

eerily

بطور ترسناک .

efface

پاک کردن ، محو کردن ، ستردن ، زدودن .

effaceable

قابل زدودن .

effacement

زدودن .

effect

اثر، نتیجه ، اجراکردن .اثر، نتیجه ، معنی، مفهوم، نیت، مفید، کارموثر، اجراکردن ، عملی کردن ، معلول.

effecter

مجری، اثرکننده .

effective

موثر، کارگر، کاری، عامل موثر.موثر، قابل اجرا.

effective address

نشانی موثر.

effective time

زمان موثر، مدت موثر.

effectual

انجام شدنی، موثر.

effecturate

فراهم کردن ، موجب شدن ، انجام دادن .

effeminacy

زن صفتی.

effeminate

زن صفت، نرم، سست، بیرنگ ، نامرد.

efferent

بیرون بر، وابر، رگ بیرون بر، وابران .

effervesce

جوش زدن ، گازدار کردن ( مشروبات وغیره ).

effervescence

جوش، گاز (نوشیدنیها)، طراوت و شادی.

effervescent

گازدار.

effete

از کارافتاده ، فرسوده ، نیروی خود را ازدست داده .

efficacious

موثر.

efficacity

(=efficacy) اثر، تاثیر، سودمندی، درجه تاثیر.

efficacy

اثر، تاثیر، سودمندی، درجه تاثیر.

efficiency

بازده ، بهره وری، راندمان .کفایت، عرضه ، میزان لیاقت، تولید، کارآئی، فعالیت مفید.

efficient

بهره ور، موثر، کارآمد.کارآمد، با کفایت، موثر، کارا.

effigy

تمثال، صورت، پیکر، تمثال تهیه کردن ، پیکرک .

effloresce

گل کردن ، شکوفه کردن ، شوره کردن .

efflorescence

شکوفائی، شکفتگی، شوره زنی.

effluence

پخش، انتشار.

effluent

بخارج پخش کننده ، منتشر شونده ، ساری، فاضل آب، نهر فرعی، آب رو.

effluvium

جریان ( درالکتریسته و نور و مغناطیس )، پخش بخارج، هوای گرفته و خفه ، استشمام هوای خفه و گرفته .

efflux

پخش بخارج، انتشار بخارج، جریان .

effluxion

جریان بخارج، انتشار.

effort

تقلا، تلاش، کوشش، سعی.

effrontery

جسارت، گستاخی، بیشرمی، چیرگی.

effulgence

تابش، درخشندگی، شکوه .

effulgent

درخشنده .

effuse

بیرون ریختن از، ریختن ( خون ) پاشیدن ، پخش کردن ، پراکنده و متفرق.

effusion

نشد، ریزش، (مج. ) اضافه ، جریان بزور، تظاهر، فوران .

effusive

فوران کننده ، پرحرارت و علاقه .

eftsoons

اندکی پس از آن ، بی درنگ .

egad

بخدا ( علامت تعجب ).

egalitarian

(equalitarian) طرفدار تساوی انسان ، تساوی گرای.

egalitarianism

مکتب مساوات بشر.

egest

برون کردن ، دفع کردن ، (بخصوص از بدن ).

egesta

مدفوع.

egg

تخممرغ، تخم، تحریک کردن .

egghead

(=intellectual) روشنفکر، دارای افکار بلند.

eggnog

مخلوط زرده تخم مرغ و شیر.

eggplant

(گ . ش. ) بادنجان .

eggshell

پوست تخم مرغ، نازک ، ترد.

egis

(=aegis) حفاظت، حمایت.

eglantine

(گ . ش. ) نسترن .

ego

ضمیر، نفس، خود.

egocentric

خودپسندی، خود بین ، خودمدار.

egoideal

امیال و آرزوهای خود پسندانه ، ایده آل نفسانی.

egoism

خودپرستی، خودخواهی.

egoist

(egotist) خودپرست.

egotism

خودپرستی، منت، خودستانی، خود بینی، خودپسندی.

egotist

(egoist) خودپرست.

egregious

فاحش، بزرگ ، برجسته ، نمایان ، انگشت نما.

egress

خروج، خروجی، دررو، خارج شدن .

egression

خروج.

egret

(ج. ش. ) مرغ ماهیخوار سفید، حواصیل.

egypt

کشور مصر.

egyptian

مصری.

egyptology

مصرشناسی.

eider

(ج. ش) مرغابی شمالی، قوی شمالی.

eiderdown

پرنرمی که از مرغابی شمالی بدست می آید، پرقو، لحاف.

eidetic

روشن ، هویدا.

eidolon

تصویر خیالی، شبح، بت.

eight

عددهشت.

eighteen

هجده ، هیجده .

eighteenth

هجدهم، هجدهمین .

eighth

هشتمین ، یک هشتم، اکتاو.

eighth note

(مو. ) نت اکتاو، نت یک هشتم.

eightieth

هشتادم، هشتادمین ، یک هشتادم.

eighty

هشتاد.

eighty column card

کارت هشتاد ستونی.

either

(کلمه مخالف آن neither است یعنی هیج کدام)، هریک از دوتا، این و آن .

ejaculate

از دهان بیرون پراندن ، دفع کردن ، انزال کردن ، خروج منی.

ejaculation

بیرون دادن ، انزال.

ejaculatory

دافع، بیرون اندازنده (منی).

eject

بیرون انداختن ، دفع کردن ، معزول کردن .پس زدن ، بیرون راندن .

ejecta

مواد بیرون ریخته ، مدفوعات.

ejectable

قابل دفع یا اخراج.

ejection

پس زنی، بیرون رانی.اخراج.

ejection seat

صندلی هواپیما که در مواقع اضطراری شخص را از هواپیما بخارج پرتاب میکند.

ejectment

دفع، طرد، (حق. ) دعوای استرداد، حق تصرف ملک و مطالبه خسارت.

eke

اضافه کردن بر، افزودن ، جمع کردن ، همچنین .

eke out

افزودن به (در آمد)، درازتر کردن ، امتداد دادن ، کسب کردن .

el dorado

(م. ل. ) سرزمین زر، کشورزرخیز.

elaborate

استادانه درست شده ، بزحمت درست شده ، به زحمت ساختن ، دارای جزئیات، بادقت شرح دادن .

elaboration

پیچیدگی، جزئیات.

elaborative

مشروح، تفضیلی.

elam

کشور ایلام قدیم که درناحیه خوزستان بوده .

elamite

ایلامی.

eland

(ج. ش. ) گاو کوهی آفریقائی.

elanvital

نشاط حیاتی، نیروی حیاتی.

elapid

(ج. ش. ) کفچه مار.

elapse

گذشتن ، منقضی شدن ، سپری شدن ، سقوط.

elapsed time

مدت سپری شده .

elastic

کشدار، قابل ارتجاع، فنری، سبک روح، کشسان .

elasticity

قابلیت ارتجاعی.

elate

برافراشته ، سربلند، بالا بردن ، محفوظ کردن .

elater

خاصیت انبساط و گسترش ( گازها و هوا)، فنر.

elation

بالابری، رفعت، ترفیع، سرفرازی شادی.

elbow

آرنج، دسته صندلی، با آرنج زدن .

elbow grease

نیروی حاصله از کاردستی، کد یمین .

elbowroom

جای دنج، آزادی عمل، محل فراغت.

eld

مسن ، پیری، زمان پیش، ریش سفید.

elder

بزرگتر، ارشد، ارشد کلیسا، شیخ کلیسا.

elderberry

(گ . ش. )اقطی (sambucus).

elderly

مسن ، سالخورده .

eldest

بزرگترین ، سالدارترین ، مسن ترین ، ارشد.

elecampane

(گ . ش. ) زنجبیل شامی، راسن ، نوعی شیرینی.

elect

برگزیدن ، انتخاب کردن ، برگزیده منتخب.

election

رای دادن ، انتخاب، انتخاب نماینده ، گزینش.

electioneer

فعالیت انتخاباتی کردن .

elective

گزینشی، انتخابی.

electoral

گزینگر.

electoral college

(آمر. ) هئیت انتخاب کنندگان رئیس جمهور.

electorate

گزینگرگان ، هئیت انتخاب کنندگان ، حوزه انتخابیه .

electra

(افسانه یونان ) خواهراورستس(orestes).

electra complex

حب دختر نسبت به پدر و بغض از مادر.

electric

الکتریکی، برقی، کهربائی، برق دهنده .

electric chair

صندلی اعدام الکتریکی، اعدام بوسیله برق.

electric eel

(ج. ش. ) یکنوع ماهی بزرگ شبیه مارماهی.

electric typewriter

ماشین تحریر برقی.

electrical connector

اتصال برق.

electrician

متخصص برق، مکانیک برق.

electricity

برق، نیروی کهربائی.

electrification

برق رسانی.

electrify

تحت تاثیر برق قرار دادن ، برق زده کردن ، الکتریکی کردن ، به هیجان آوردن .

electroanalysis

تجزیه شیمیائی بوسیله جریان برق.

electrocardiogram

ثبت ضربان قلب بوسیله برق.

electrocardiograph

دستگاه برقی ضربان نگارقلب، تپش نگار.

electrocute

بابرق کشتن ، مردن در اثر برق.

electrocution

کشتن یا مرگ دراثر برق.

electrode

قطب مغناطیسی، قطب الکتریکی، الکترود.الکترود.

electrodynamic

الکترودینامیک .

electrodynamics

شاخه ای از علم فیزیک که در باره اثرات جریان برق بر معناطیس یا روی جریانهایالکتریکی دیگر یا روی خودشان بحث می کند.

electroencephalogram

منحنی هائی که توسط دستگاه ثبت امواج مغز ثبت شده است، موج نگاری مغز.

electroencephalograph

دستگاه ثبت امواج الکتریکی مغز بوسیله برق.

electrograph

دستگاه ثبت جریانات برق.

electrographic

الکتروگرافیک .

electrolysis

تجزیه جسمی بوسیله جریان برق.

electrolytic

الکترولیتی.

electrolyze

تجزیه کردن بوسیله جریان برق.

electromagnet

مغناطیس برقی، الکترو مغناطیس.آهنی که بوسیله جریان برق خاصیت مغناطیسی پیدا میکند، آهن ربای الکتریکی.

electromagnetic

وابسته به نیروی مغناطیسی برق.

electromagnetic wave

موجی که دراثر تاثیرشدت میدان الکتریسته و مغناطیسی یا تناوب همزمان برروی همایجاد میشود.

electromagnetism

پدیده ایجاد قوه آهن ربائی بوسیله جریان الکتریسته و همچنین تاثیر قوه آهن ربائیبر جریان برق.

electrometallurgy

ذوب فلزات بوسیله برق.

electrometer

کهرباسنج، برق سنج.

electromotive

متحرک بوسیله برق.

electron

الکترون .الکترون .

electron beam

پرتوی الکترونی.

electron microscope

ذره بین الکترونی.

electron tube

لامپ الکترونی.

electronic calculator

حسابگر الکترونیکی.

electronic computer

کامپیوتر الکترونیکی.

electronic switch

گزینه الکترونیکی.

electronic

الکترونیکی.

electronics

شاخه ای از علم فیزیک که درباره صدور وحرکت و تاثیرات الکترون درخلا و گازهاو همچنین استفاده از دستگاههای الکترونی بحث میکند.الکترونیک .

electronography

ثبت خواص الکتریسته ساکن .

electrophoresis

حرکت ذرات معلق مایع بوسیله نیروی برق.

electrophorus

آلت تولید الکتریسته ساکن بوسیله القا.

electroplate

آب فلز دادن ، فلز آب داده ، آبکاری کردن .

electroscope

برق یاب، برق سنج، تعیین کننده برق، برق نما.

electrostatic

الکترواستاتیکی.

electrostatics

بخشی از علم فیزیک که درباره پدیده های قوه جاذبه و دافعه بارهای الکتریکیگفتگو مینماید.

electrotherapy

(طب) معالجه امراض بوسیله حرارت حاصله از الکتریسته ، معالجه با برق، برق درمانی.

electrothermal

مربوط به الکتریسته و حرارت، وابسته به ایجاد حرارت توسط برق.

electrothermic

مربوط به الکتریسته و حرارت، وابسته به ایجاد حرارت توسط برق.

electrotype

چاپ برقی، جاپ بوسیله برق، گراورسازی برقی، بوسیله برق چاپ کردن ، برق نگاری.

electrovalence

ظرفیت الکتریکی.

electrovalency

ظرفیت الکتریکی.

electuary

(داروسازی) معجون ، خمیردارو دوای قندی.

eleemosynary

صدقه خوری، وابسته به صدقه ، خیراتی.

elegance

براز، ظرافت، لطافت، زیبایی، وقار، ریزه کاری، سلیقه .

elegant

زیبا، با سلیقه ، پربراز، برازنده .

elegiac

مرثیه ای، قصیده ای.

elegit

(حق. ) حکم توقیف اموال مدیون تا زمان واریز بدهی خود، حکم تامین مدعی به .

elegize

شعر مرثیه گفتن ، قصیده نوشتن ، مرثیه سرائی.

elegy

مرثیه ، سوگ شعر.

elelctromagnetic

الکترو مغناطیس.

element

عنصر.جسم بسیط، جوهر فرد، عنصر، اساس، اصل، محیط طبیعی، آخشیج، عامل.

elementarily

مقدماتی، ابتدائی، اصلی.

elementary

مقدماتی، ابتدائی، اصلی.ابتدائی، مقدماتی.

elementary function

تابع ابتدائی.

elemi

(گ . ش. ) درخت لامی.

elenchus

(من. ) تکذیب قیاسی، رد از روی قیاس و صغری و کبری، سفسطه .

elephant

پیل، فیل.

elephantiasis

دائالفیل، پیلپائی.

elephantine

پیلی، پیل مانند، پیلسان ، کلان ، ستبر، عظیم الجثه ، بد هیکل.

eletric eye

(فیزیک ) سلول فوتوالکتریک ، چشم الکتریکی.

elevate

بلند کردن ، بالابردن ، ترفیع دادن ، عالی کردن ، نشاط دادن ، افراشتن .

elevated railroad

خط آهن هوائی، ترن هوائی.

elevation

بلندی، جای بلند وبرآمدگی، ترفیع.

elevator

آسانسور، بالابرنده ، بالابر.

eleven

یازده ، عدد یازده .

eleven punch

سوراخ ردیف یازدهم.

eleventh

یازدهم، یازدهمین .

elf

جن ، پری.

elfin

مانند جن یا پری، وابسته به جن ، کوتوله .

elfish

مثل جن وپری.

elflock

(م. ل. ) گیس جنی، موی درهم وبرهم، موی ژولیده ، زلف پریشان .

elicit

بیرون کشیدن ، استخراج کردن ، استنباط کردن .

elicitation

استحراج، استنباط.

elide

حذف کردن ، ادغام کردن ، از آخر برداشتن .

eligibility

شایستگی.

eligible

قابل انتخاب، واجد شرایط، مطلوب.

eliminate

زدودن ، رفع کردن .حذف کردن ، محو کردن ، (از معادله ) بیرون کردن ، رفع کردن ، برطرف کردن .

elimination

حذف.زدودگی، رفع.

elision

حذف، ادغام، باقوه مکانیکی شکستن .

elite

سرآمدن ، برگزیدن ، نخبه ، زبده ، گلچین ، ممتاز.

elixir

اکسیر، کیمیا.

elizabethan

مربوط به بدوره ملکه الیزابت.

elk

گوزن شمالی.

ell

نام اندازه ای که در انگلیس نزدیک سانتیمتر است، (معنی تقریبی) مقیاس طول.

ellipse

(هن. ) بیضی، شلجمی، تخم مرغی، حذف، ادغام.

ellipsis

حذف، انداختگی، انداختن لغات.

ellipsoid

بیضی.

elliptic

بیضی، (د. ) افتاده ، محذوف.

elm

(گ . ش. ) نارون قرمز.

elocution

شیوه سخنوری، حس تقریر، سخن سرائی.

elodea

(گ . ش. ) جنس گیاهان کوچک و آبزی و تک هسته ای در آمریکا.

eloign

دورنگاه داشتن از، پنهان کردن .

elongate

کشیده کردن ، دراز کردن ، امتداد دادن ، باریک شدن .

elongation

کشیدگی، دراز شدگی.

elope

فرار کردن با معشوق، ( در مورد زن یا شوهر) گریختن ، فرار کردن .

eloquence

شیوائی، فصاحت، سخنوری، علم فصاحت، علم بیان .

eloquent

فصیح، شیوا، سخنور، سخن ارا.

else

(=other) دیگر، جز این .

elsewhere

درجای دیگر، بجای دیگر، نقطه دیگر.

elucidate

روشن کردن ، توضیح دادن ، شفاف، روشن .

elucidation

توضیح، روشنسازی.

elude

اجتناب کردن از، طفره زدن ، دوری کردن از.

elusion

گریز، طفره ، اغفال، اجتناب.

elusive

گریزان ، فراری، کسی که از دیگران دوری میکند، طفره زن .

elute

شستن ، پاکیزه کردن .

elution

شستشو، پاکیزه سازی.

elutriate

ظرف بظرف کردن ، آهسته خالی کردن ، صاف و خالص کردن .

eluviate

(درمورد خاک ) بوسیله باد و باران نقل و انتقال یافتن .

eluviation

انتقال بوسیله بادوباران .

eluvium

خاک بادآورده و متراکم.

elver

(ج. ش. ) بچه مارماهی.

elysian

بهشتی، (م. ل. ) وابسته به (elysium)، اهل بهشت، علوی.

elysium

(دراساطیر یونان ) بهشت.

elytron

(elytrum) قاب یا بال حشرات، مهبل.

elytrum

قاب یا بال حشرات، مهبل.

emaciate

لاغر کردن ، نزار کردن ، بی قوت کردن ، تحلیل رفتن .

emaciation

لاغری، نزاری.

emanate

ناشی شدن ، سرچشمه گرفتن ، بیرون آمدن ، جاری شدن ، تجلی کردن .

emanation

تجلی، نشئه .

emancipate

ازقید رها کردن ، از زیر سلطه خارج کردن .

emancipation

آزادی، رهائی، رستگاری، رهاسازی، تخلیص.

emancipator

رهائی دهنده ، آزاد کننده .

emarginate

برداشتن حاشیه از، دوبینی و نامنظم بینی.

emasculate

از مردی انداختن ، اخته کردن ، (مج. ) سست کردن .

emasculation

ازمردی انداختن .

embalm

مومیائی کردن ، با عطر و روغن تدهین کردن .

embalmment

مومیائی کردن .

embank

خاک ریزی کردن ، بلندی یا پشته ساختن ، با خاک یا سنگ محصور کردن .

embankment

پشته ، دیوار خاکی، خاکریزی.

embargo

ممنوعیت، تحریم، مانع، محظور.

embark

درکشتی سوار کردن ، درکشتی گذاشتن ، عازم شدن ، شروع کردن .

embarkation

سوارکشتی شدن .

embarrass

دست پاچه کردن ، برآشفتن ، خجالت دادن ، شرمسار شدن .

embarrassment

خجالت.

embassador

(ambassador) سفیر، ایلچی، سفیر کبیر.

embassage

اعزام سفیر، مقام سفارت، مقام ایلچی سفارت.

embassy

سفارت کبری، ایلچی گری، سفارت خانه .

embattle

صف آرائی، حاضر بجنگ شدن ، تحت فشار شدید قرار دادن .

embay

محصور کردن (درخلیج)، حبس کردن ، توقیف کردن .

embayment

حبس در خلیج قرار دادن .

embed

جاسازی کردن .نشاندن ، فرو کردن ، خواباندن ، محاط کردن ، دور گرفتن ، جادادن ، در درون کار کردن .

embedded

جاسازیشده .

embedment

جایگزینی، جادادن .

embellish

آرایش کردن ، آرایش دادن ، زینت دادن ، زیبا کردن ، پیراستن .

embellishment

آرایش، تزئین .

ember

خاکه زغال نیمسوز، اخگر، خاکستر گرم (بیشتر در جمع).

embezzle

اختلاس کردن ، دستبرد زدن به ، حیف و میل کردن ، دزدیدن ، بالا کشیدن .

embezzlement

اختلاس، دزدی، حیف ومیل.

embitter

تلخ کردن ، ناگوار کردن ، بدتر کردن .

emblaze

روشن کردن ، مشتعل کردن .

emblazon

بانشانهای نجابت خانوادگی آراستن ، تعریف کردن .

emblem

نشان ، نشانه ، علامت، شعار، (ک . ) تمثیل، با علایم نشان دادن .

emblematic

(emblematical) مشعر، حاوی، نشانه ، حاکی، کنایه دار، رمزی.

emblematize

(ezemblemi) بطور کنایه نشان دادن ، برمز وانمود کردن .

emblements

نمائات، منافع حاصله از زمین مزروعی ( علف و غیره ).

embodiment

تجسم، در برداری، تضمین ، درج.

embody

جسم دادن (به )، مجسم کردن ، دربرداشتن ، متضمن بودن .

embolden

تشجیع کردن ، جسور کردن .

embolectomy

(طب) عمل جراحی برای درآوردن مانع جریان خون .

embolic

مربوط به انسداد رگ بوسیله جسمی ( مانند لخته شدن خون یا هوا یا اجسام دیگر).

embolism

(طب) انسداد جریان خون ، بستگی راه رگ .

embolus

(طب) جسم مسدود کننده جریان خون ( مثلا لخته یا حباب هوا و غیره ).

emboly

درهم فرورفتگی، (جراحی) یکنوع عمل جراحی مخصوص فتق، (فیزیولژی) گاسترولا(دو لایه شدن سلول تخم)، انسداد جریان خون .

embonpoint

فربهی، چاقی، سمینی، دارای مزاج سالم و خوب.

embosom

درآغوش گرفتن ، بغل کردن ، عزیز داشتن .

emboss

پوشاندن ، اندودن ، مزین کردن ، پرجلوه ساختن ، برجسته کردن .

embouchure

دهانه ، مصب ( مو. ) دهنی.

embowed

خمیده ، هلالی، گنبدی، زاویه دار، کمانی شکل.

embowel

روده در آوردن از، در شکم چیزی قرار دادن ، در روده گذاردن .

embower

پناه دادن ، محصورکردن ، (در آلاچیق )، درداربست جادادن ، در سایبان نشاندن .

embrace

درآغوش گرفتن ، در بر گرفتن ، بغل کردن ، پذیرفتن ، شامل بودن .

embraceor

(حق. ) متهم به اعمال نفوذ در هئیت منصفه یا دادگاه ، اعمال نفوذ کننده ( در دادگاه ).

embracery

جرم اعمال نفوذ در هئیت منصفه یا دادگاه ، اعمال نفوذ از راه رشوه یا تهدید وغیره ( دردادگاه )، درآغوش گیری.

embranchment

شاخه ، شعبه ، انشعاب.

embrangle

(entangle، =confuse) آشفته کردن ، گیر انداختن ، گرفتار کردن .

embrasure

درآغوش گیری، منفذ پنجره یادر، مزغل یا شکافی که از آنجا توپ و تفنگ راآتش میکنند، دارای منفذ کردن .

embrittle

شکننده کردن ، ترد کردن .

embrocate

روغن مالی کردن ، تدهین کردن ، شستشو دادن .

embrocation

روغن مالی، تدهین ، شستشو.

embroglio

(imbroglio) پیچ، گیر، موضوع غامض، سوتفاهم.

embroider

قلاب دوزی کردن ، گلدوزی کردن ، برودره دوزی، آراستن .

embroidery

قلابدوزی.

embroil

به نزاع انداختن ، میانه برهم زدن ، دچار کردن ، آشفته کردن .

embroilment

نزاع، میانه بهم زنی، غوغا.

embrown

قهوه ای کردن ، خرمائی کردن .

embrue

(imbrue) آغشتن ، آلودن ، تر کردن ، خیساندن .

embryo

جنین ، رویان ، گیاهک تخم، مرحله بدوی.

embryology

رویان شناسی.

embryonic

رویانی، جنینی، (مج. ) نارس، اولیه .

embryonic layer

(layer germ) غشائ جنینی، غشائ سلولی.

embryonic membrane

غشائ جنینی، ساختمانی که از تخم رسیده مشتق میشود.

embryophyte

گیاهی که تولید گیاهک تخم زا نموده و درنتیجه تولید بافت های آوندی مینماید.

emcee

رئیس تشریفات کردن ، بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن ، رئیس تشریفات شدن (. c. m یاceremonies of master)، رئیس تشریفات.

emend

اصلاح کردن ، تصحیح کردن ، درست کردن ، غلط گیری کردن .

emendate

غلط گیری کردن ( کتاب )، تصحیح کردن .

emendation

اصلاح.

emerald

زمردسبز، سبززمردی.

emeraldgreen

سبز یکدست، سبز زمردی.

emerge

پدیدار شدن ، بیرون آمدن .

emergence

امر فوق العاده و غیره منتظره ، حتمی، ناگه آینده ، اورژانس.

emergency

امر فوق العاده و غیره منتظره ، حتمی، ناگه آینده ، اورژانس.

emergency maintenance

نگهداشت اضطراری.

emergency power supply

منبع قدرت اضطراری.

emergent

بیرون آینده ، طالع، (مج. ) برآینده ، ناشی، مبرم، مضر، اثرات ناشیه ، معلول.

emeritus

شاینده ، متقاعد، افتخارا از خدمت معاف شده ، بازنشسته .

emersion

ظهور، خروج، پیدایش، ظهور ثانی.

emery

سنگ سنباده ، سنباده زدن ، سنباده ای.

emetic

قی آور، داروی استفراغ آور.

emetine

ایپکائین ، امتین .

emigrant

مهاجر، کوچ کننده .

emigrate

مهاجرت کردن ، بکشور دیگر رفتن .

emigration

مهاجرت، کوچ.

eminence

(eminency) عالی رتبه ، عالیجناب، (طب) برآمدگی، بزرگی، جاه ، مقام، تعالی، بلندی، برجستگی.

eminency

(eminence) عالی رتبه ، عالیجناب، (طب) برآمدگی، بزرگی، جاه ، مقام، تعالی، بلندی، برجستگی.

eminent

برجسته ، بلند، متعال، (مج. ) بزرگ ، والا مقام، هویدا.

eminent domain

(حق. ) قدرت حکومت برای استفاده از اموال خصوصی جهت عموم.

emir

امیر( فارسی و عربی ).

emissary

مامور سری، فرستاده .

emission

صدور، نشر.انتشار سهام دولتی و اوراق قرضه و اسکناس، نشر، بیرون دادن ، صدور، خروج( طب )دفع مایعات.

emit

ساتع کردن .بیرون دادن ، خارج کردن ، بیرون ریختن ، انتشار نور منتشرکردن .

emitter

ساتع کننده .

emitter coupled

جفت شده از راه ساتع کننده .

emmenagogue

داروهای ازدیاد قاعدگی، ادویه قاعدگی آور.

emmer

(گ . ش. ) نوعی گندم سرخ بنام شعیر ابلیس.

emmet

(ant) مورچه .

emollient

نرم کننده ، ملین ، لینت آور.

emolument

درآمد، مواجب، مداخل، معونت، حقوق، مقرری.

emote

هیجان بخرج دادن ، هیجان نشان دادن ، (بشوخی) اظهار احساسات کردن .

emotion

احساسات، هیجانات، شور، هیجانی.

emotionalism

احساساتی بودن .

emotionalist

شخص احساساتی.

emotionalize

احساساتی کردن ، دچار احساسات کردن ، تحت تاثیر احساسات قرار گرفتن .

emotionless

عاری از احساسات.

emotive

وابسته به احساسات.

empanel

(=impanel).

empathic

تلقینی، وابسته به انتقال فکر.

empathy

یکدلی، (هیپوتیزم و روانشناسی) انتقال فکر، تلقین .

emperor

امپراتور، فرمانفرما.

empery

امپراتوری، سلطه کامل.

emphasis

تاکید، اهمیت، قوت، تکیه .

emphasize

باقوت تلفظ کردن ، تایید کردن ( در)، اهمیت دادن ، نیرو دادن به .

emphatic

موکد، تاکید شده ، باقوت تلفظ شده .

emphysema

نفخ، اتساع و بزرگی عضوی در اثر گاز یا هوا، باد( درعضوی از بدن )، آمفیزم.

empircism

روش و فرضیه ای که مبنی بر تجربه و آزمایش باشد( نه براساس علم و تئوری)، تجربه گرائی.

empire

امپراتوری چند کشور که در دست یک پادشاه باشد، فرمانروایی.

empiric

مبنی بر تجربه ، آزمایشی، تجربی، غیرعلمی.

empirical

تجربی.

emplace

در محلی قرار دادن ، در محل معینی قرار دادن .

emplacement

تعیین جا، تعیین محل، جا، محل نصب.

employ

استعمال کردن ، بکار گماشتن ، استخدام کردن ، مشغول کردن ، بکار گرفتن ، شغل.

employable

قابل استخدام.

employe

مستخدم، کارگر، مستخدم زن ، کارمند.

employee

کارمند، مستخدم.مستخدم، کارگر، مستخدم زن ، کارمند.

employer

کارفرما، استخدام کننده .

employment

بکارگیری، کارگماری، استخدام.

emporium

بازار بزرگ ، جای بازرگانی، مرکز فروش.

emposion

(embiter، =poison) زهرآلودکردن ، تلخ کردن .

empower

صاحب اختیار و قدرت کردن ، قدرت دادن ، اختیار دادن ، وکالت دادن .

empress

زن امپراتور، ملکه ، امپراتریس، شهبانو.

empressement

ابراز صمیمیت، اظهار خصوصیت.

emprise

اقدام، عمل متهورانه و ابتکاری، شهرت، تقریر، عهده دار شدن .

emptily

بطور خالی، بطور پوج.

empty

تهی، خالی، پوچ، خالی کردن ، تهی شدن .تهی، خالی.

empty handed

تهیدست، بینوا، بدون هدیه ، دست خالی.

empty headed

(brained scatter) خشک مغز، بی مخ.

empty medium

رسانه تهی.

empty set

مجموعه تهی.

empurple

ارغوانی کردن .

empyreal

آسمانی، عرشی، آتشین ، علوی.

empyrean

عرش، فلک الافلاک ، کره آتش، آسمانی، عرشی.

emu

(ج. ش. ) شترمرغ استرالیائی.

emulate

تقلید کردن .هم چشمی کردن با، رقابت کردن با، برابری جستن با، پهلو زدن .

emulation

تقلید.هم چشمی، پژهان .

emulator

مقلد.

emulous

همچشمی کننده ، رشک برنده ، طالب.

emulsification

امولسیون سازی.

emulsifier

ماده امولسیون کننده .

emulsify

بشکل ذرات ریز و پایدار درآوردن ( جسمی در محلولی )، بحالت تعلیق درآوردن .

emulsion

شیرابه ، تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی ( مانند ذرات چربی در شیر)، ذرات چربی درآب.

emulsoid

سیستم کولوئیدی ( شامل پخش مایعی در مایع دیگر)، محلول سریشمی.

emunctory

مربوط به پاک کردن بینی، عضو دافع فضولات بدن .

en bloc

دریک بلوک ، یک پارچه ، دربست، یک تکه .

enable

توانا ساختن ، قادر ساختن .قادر ساختن ، وسیله فراهم کردن ، تهیه کردن برای، اختیار دادن .

enable pulse

تپش تواناساز.

enabling signal

علامت توانا سازی.

enact

بصورت قانون درآوردن ، وضع کردن ( قانون ) تصویب کردن ، نمایش دادن .

enactment

تصویب، بصورت قانون در آمدن .

enamel

مینا ساختن ، میناکاری کردن ، مینائی، لعاب دادن ، لعاب، مینا.

enamelware

ظروف لعابی، ظروف میناکاری شده .

enamor

شیفته کردن ، شیفتن .

enamour

شیفته کردن ، شیفتن .

enarthrosis

(تش. ) مفصل کام و زبانه ای ( مثل مفصل لگن خاصره ).

encaenia

جشن سالیانه تاسیس شهر یا تقدیر کلیسا یا معبدی.

encage

(=cage) اردو زدن ، چادر زدن ، خیمه برپاکردن ، منزل دادن .

encamp

اردو زدن ، چادر زدن ، خیمه برپا کردن ، منزل دادن .

encampment

محل اردو زدن ، قرار گاه .

encapsulate

بصورت کپسول درآوردن ، در کپسول گذاردن ، در محفظه ای قرار دادن .

encase

درقفس یا جعبه گذاردن ، روکش کردن .

encasement

قفسه ، محفظه .

enceinte

آبستن ، حامله ، محوطه قلعه ، (نظ. ) حصار.

encephalitis

(طب ) آماس مخ، ورم دماغ، ورم مغز.

encephalogram

مغزنگاره ، عکس برداری از مغز با اشعه مجهول.

encephalograph

مغزنگاشت.

encephalomyelitis

آنسفالومیلیت، آماس مغز و نخاع شوکی.

encephalon

مغز، مخ، دماغ.

enchain

زنجیر کردن ، در زنجیر نهادن ، محکم نگاه داشتن ، مقید ساختن .

enchant

افسون کردن ، سحر کردن ، جادو کردن ، مسحور شدن ، فریفتن ، بدام عشق انداختن .

enchanter

افسونگر.

enchanting

(=charming) دلربا.

enchantment

افسون ، جادو، سحر.

enchase

نشاندن ، سوار کردن ، کار گذاشتن ، در نگین گذاشتن ، قلم زدن ، مرصع کردن .

enchilada

کیک ذرت محتوی گوشت و گوجه فرهنگی وادویه .

enchiridion

کتاب کوچک ، رساله .

encipher

سری کردن .برمز نوشتن ، رمز نوشتن ، با رمز درآمیختن .

encipherer

سری کننده .

encircle

دورگرفتن ، احاطه کردن ، حلقه زدن ، دورچیزی گشتن ، دربرداشتن .

enclasp

دربرگرفتن ، درآغوش گرفتن ، بچنگ آوردن .

enclave

ناحیه ای که کشور بیگانه دور آنرا گرفته باشد، ناحیه ایکه حکومت کشورهای بیگانه آنرا کاملا احاطه کرده باشد، تحت محاصره .

enclitic

بی تکیه ، متکی به کلمه قبلی، کلمه ای که تکیه ندارد و یا اگر دارد تکیه اش را بکلمه پیش از خود میدهد و در تلفظ بدان کلمه می چسبد.

enclose

درمیان گذاشتن ، در جوف قرار دادن ، به پیوست فرستادن ، حصار یا چینه کشیدن دور.

enclosure

پیوست، در جوف، حصار.چاردیواری، محوطه ، دیوار، حصارکشی، چینه کشی، حصار، چینه ، ضمیمه ، (جمع) ضمائم، پیوست، میان بار.

encode

رمزی کردن .برمز در آوردن ( تلگراف و غیره )، برمز نوشتن .

encoded

رمزی، رمزی شده .

encoder

رمز گذار.

encoding

رمز گذاری.

encomiast

ثناگو، مداح.

encomium

ثنا، ستایش.

encompass

دورگرفتن ، احاطه کردن ، حلقه زدن ، دارا بودن ، شامل بودن ، دربرگرفتن ، محاصره کردن .

encore

(درموسیقی) دوباره بنوازید.

encounter

رویاروئی، رویاروی شدن ، برخورد، روبروشدن ، مواجه شدن با، مصادف شدن با، دستبگریبان شدن با، مواجهه ، تصادف.

encourage

تشویق کردن ، دلگرم کردن ، تشجیح کردن ، تقویت کردن ، پیش بردن ، پروردن .

encouragement

تشویق، دلگرمی.

encouraging

مشوق، دلگرم کننده .

encrimson

برنگ لاکی درآوردن ، جگری کردن ، قرمز کردن .

encrinite

(ز. ش. ) سنگواره خارپوست سوسنی.

encroach

دست اندازی کردن ، دست درازی کردن ، تخطی کردن ، تجاوز کردن .

encroachment

دست اندازی، تخطی، تجاوز.

encrust

روکش کردن ، با پوسته یا قشری پوشاندن ، بشکل پوسته در آوردن .

encryption

پنهانی کردن .

encumber

سنگین کردن ، اسباب زحمت شدن ، دست و پای( کسی را) گرفتن ، باز داشتن .

encumbrance

بار، قید، مانع، اسباب زحمت، گرفتاری، گرو.

encyclical

بدست چند نفر گشته ، عمومی، وابسته به بخشنامه پاپ.

encyclopedia

دایره المعارف، دایره العلوم، دانش جنگ .

encyclopedic

جامع، دایره المعارفی.

encyclopedist

دارای معلومات جامع، دایره المعارف نویس.

encyst

در کیسه یا تخمدان قرار دادن .

end

پایان ، انتها، آخر، خاتمه ، فرجام، سر، نوک ، طرف، بپایان رساندن ، تمام کردن .انتها، خاتمه ، خاتمه دادن ، خاتمه یافتن .

end around

دور گشتی، دور گرد.

end around borrow

رقمقرضی دور گشتی.

end around carry

رقم نقلی دورگشتی.

end around shift

تغییر مکان دورگشتی.

end bulb

(طب)انتهای اعصاب در پوست یا مخاط که به آن copuscle end نیز می گویند، جسمک انتهائی.

end distortion

اعوجاج انتهائی.

end mark

نشان انتها، نشان خاتمه .

end of data marker

نشانگر انتهای داده ها.

end of file

انتهای پرونده .

end of file indicator

انتهانمای پرونده .

end of file mark

نشان انتهای پرونده .

end of form

انتهای ورقه .

end of job card

کارت انتهای کار.

end of line

انتهای خط، انتهای سطر.

end of massage

انتهای پیام.

end of medium

انتهای رسانه .

end of record

انتهای مدرک .

end of reel

انتهای حلقه .

end of tape mark

نشان انتهای نوار.

end of tape marker

نشانگر انتهای نوار.

end of volume

انتهای جلد.

end office

دفتر انتهائی، شعبه جز.

end stopped

دارای وقفه نهائی منطقی، دارای سکته منطقی، دارای سکته ملیح.

end table

میزکوچک دم دستی، عسلی.

end value

ارزش انتهائی.

endamage

آسیب رساندن ( به )، صدمه زدن (به )، لطمه زدن (به )، خسارت وارد آوردن ( به ).

endamoeba

(ج. ش. ) آمیب انگل روده .

endanger

به مخاطره انداختن ، در معرض خطر گذاشتن .

endarch

متشکل در خارج، از مرکز بخارج امتداد یافته .

endarchy

امتداد از مرکز به خارج.

endbrain

(طب) جلوترین قسمت قدامی مغز.

endear

(م. م. ) گران کردن ، عزیز کردن .

endearment

عزیز کردن ، گرامی کردن .

endeavor

تلاش، کوشش، سعی، جد و جهد، سعی بلیغ، تلاش کردن ، کوشیدن .

endemic

مختص یک دیار، بومی، بیماری همه گیربومی، مخصوص آب و هوای یک شهر یا یک کشور.

endermic

آنجه که درروی پوست یا در بین پوست عمل میکند، ازراه پوستی از ورا پوست.

endevour

تلاش، کوشش، سعی، جد و جهد، سعی بلیغ، تلاش کردن ، کوشیدن .

ending

پایان ، خاتمه .

endive

(گ . ش. ) کاسنی فرنگی، هندیا، کاسنی سالادی، آندیو.

endless

بی پایان ، بیحد.

endless form

ورقه بی انتها.

endlong

از درازی، طول.

endmost

دورترین ، اقصی نقطه .

endobiotic

درون بافتی، زیست کننده درمیان بافت های میزبان خود.

endoblast

غشاء داخلی جنین

endocardium

درون شامه دل، ( تش ) غشا درونی میوه ، پرده درونی دل.

endocarp

درون بر، (گ . ش. ) حلقه درونی میوه ، پوسته هسته .

endocranium

سطح داخلی جمجمعه و سخت شامه مغز.

endocrine

غده مترشحه داخلی، غده بدون مجرا و بداخل ترشح کننده ، غده درون تراو، درون ریز.

endocrinology

درون ریزشناسی، ( طب) علم شناسائی و مطالعه غدد مترشحه داخلی.

endoderm

درون پوست، پرده درونی (گ . ش. ) لیف درخت یا سلول.

endodermis

داخلی ترین بافت پوسته ریشه وساقه .

endodontia

(طب) شاخه ای از دندانپزشکی که درباره بیماریهای حفره میانی دندان بحث میکند.

endodontics

(طب) شاخه ای از دندانپزشکی که درباره بیماریهای حفره میانی دندان بحث میکند.

endoenzyme

آنزیم داخل سلولی.

endogamy

درون همسری، رسم ازدواج قبیله ای، وصلت باخودی.

endogen

درون زائی، گیاه درون روئیده ، آندوژن .

endogenous

درون زاد.درونی.

endogenous event

رویداد درونی.

endogeny

درون زائی.

endomixis

تجدید وضع هسته ای آغازیان تاژکدار در فواصل معینه .

endomorph

درون دگرگون ، بلوری که درجوف بلور دیگر قرار دارد.

endomorphism

تشکیل ( اندامهای داخلی) از روپوست، رویش از روپوست، درون دگرگونی.

endomorphy

تشکیل ( اندامهای داخلی) از روپوست، رویش از روپوست، درون دگرگونی.

endoparasite

انگل داخلی، انگلهائی که در داخل بدن زندگی میکنند.

endophagous

درون خوار، تغذیه کننده از روی، تغذیه کننده از مواد فاسد زیرزمینی.

endorse

پشت نویس کردن ، ظهرنویسی کردن ، درپشت سندنوشتن ، امضا کردن ، صحه گذاردن .

endorsement

ظهر نویسی، امضا، موافقت، تائید.

endoskeleton

استخوان بندی درونی حیوان .

endosperm

پرده داخلی هاگ .

endotherm

جانور خون گرم، خونگرم.

endow

( با with) بخشیدن ( به )، اعطا کردن (به )، ( به صیغه اسممفعول) دارا، چیزی راوقف کردن ، وقف کردن ، موهبت بخشیدن به .

endowment

اعطا، موهبت.

endozoic

درون جانوری، دارای زندگی دردرون جانور.

endpaper

صفحه سفید آغاز وپایان کتاب.

endrgized

با انرژی، انرژی یافته .

endue

وادار کردن ، بخشیدن به ( با with ) پوشانیدن .

endurable

تحمل پذیر.

endurance

تحمل، پایداری.

endure

تحمل کردن ، بردباری کردن دربرابر، طاقت چیزی راداشتن ، تاب چیزی راآوردن .

endways

از انتها، سربسر، نوک بنوک ، ازطول.

endwise

از انتها، سربسر، نوک بنوک ، ازطول.

enema

تنقیه ، اماله .

enemy

دشمن ، عدو، خصم، دشمن کردن .

energetic

پرتکاپو، کارمایه ای، جدی، کاری، فعال، دارای انرژی.

energetics

رشته ای ازعلم مکانیک که درباره نیرو وتحولات آن بحث میکنند.

energize

انرژی دادن .نیرودادن ، قوت دادن ( به ) تشجیع کردن .

energy

کارمایه ، زور، نیرو، قوه فعلیه ، توانائی، انرژی.انرژی.

enervate

سست کردن ، بی رگ کردن ، بی حال کردن ، جسما ضعیف کردن ، ناتوان کردن ، بیاثرکردن .

enfant terrible

مزاحم، کسی که با اظهارات بی جاوکارهای بی موردموجب تصدیع خاطرگردد، مصدع.

enfeeble

سست کردن ، ضعیف کردن .

enfeoff

تیول بخشیدن ، هبه کردن ملک ، صاحب ملک کردن .

enfetter

زنجیر کردن ، دربند نهادن ، درقید عبودیت آزردن ، گرفتار غل و زنجیر کردن .

enfilade

یک رشته ئ اطاق، روبروی هم قرار دادن ، ( نظ )درو عرضی کردن .

enflame

بر افروختن ، دارای اماس کردن ، ملتهب کردن ، اتش گرفتن ، عصبانی و ناراحت کردن ، به هیجان اوردن

enfleurage

عطرگیری بوسیله ئ روغن های جاذب.

enfold

پیچیدن ، درلفافه پیچیدن ، با لفافه پوشاندن ، دربرگرفتن ، درآغوش گرفتن .

enforce

اجراکردن ، (بازور) از پیش بردن ، وادار کردن ، مجبورکردن ، تاکیدکردن .

enforceable

قابل اجرائ.

enforcement

اجرائ، انجام.

enfranchise

آزاد کردن ، از بندگی رهاندن ، معاف کردن ، حقوق مدنی اعطا کردن به .

engage

بکارگماشتن ، گرفتن ، استخدامکردن ، نامزدکردن ، متعهد کردن ، از پیش سفارش دادن ، مجذوب کردن ، درهمانداختن ، گیردادن ، گروگذاشتن ، گرودادن ، ضامن کردن ، عهد کردن ، قول دادن .

engaged

نامزد شده ، سفارش شده .

engagement

نامزدی، اشتغال، مشغولیت.

engarland

درحلقه ئ گل قرار دادن ، احاطه کردن (باحلقه ئگل )، تاجگل زدن .

engender

تولید نسل کردن ، آبستن شدن (زن )، ایجاد کردن ، بوجود آمدن .

engine

ماشین ، ماشین بخار، موتور، اسباب، آلت، ذکاوت، تدبیرکردن ، نقشه کشیدن .موتور، ماشین .

engineer

مهندس.مهندسی کردن ، اداره کردن ، طرحکردن و ساختن ، مهندس.

engineering

مهندسی.

englacial

محصوردریخچال، دریخچال، یخچالی، عبورکننده از یخچال.

england

انگلستان .

english

انگلیسی، مربوط به مردم و زبان انگلیسی، بانگلیسی درآوردن .

english horn

نوعی ساز بادی چوبی انگلیسی که دارای دوزبانه است.

english setter

(ج. ش. ) نوعی سگ انگلیسی که دارای پشم بلند ونرم سفید رنگ یارنگین میباشد.

english shepherd

سگ گله ئ انگلیسیکه دارایاندازه ئمتوسط وبرنگ سیاه براقودارایخالهایقهوه ای یاخرمائیاست.

english sonnet

غزل انگلیسی که شامل دوازده سطراست.

english toy spaniel

نوعی سگ پشمالوی دارای پیشانی برآمده وبینی روبه بالا.

englishman

انگلیسی.

englut

بلعکردن ، قورت دادن ، سیرکردن .

engorge

حریصانه خوردن ، بلعیدن .

engraft

پیوند زدن ( مج ) نشاندن ، جادادن .

engrailed

دندانه دار، دارای کنگره های هلالی.

engram

(=engramme)تحولات دائمی هسته سلول، اثر دائمیکه درنتیجه یک محرک درسلول باقی میماند، اثرارثی، آثار وراثت (درسلول).

engramme

(=engram)تحولات دائمی هسته سلول، اثر دائمیکه درنتیجه یک محرک درسلول باقی میماند، اثرارثی، آثار وراثت (درسلول).

engrave

قلمزدن ، کنده کاریکردن در، حکاکیکردن ، گراورکردن ، نقش کردن ، منقوش کردن .

engraving

حکاکی.

engross

درشت نوشتن ، جلب کردن ، اشغال کردن ، احتکارکردن ، مشغول، مجذوب.

engrossed

انحصارشده ، کاملا اشغال شده ، مجذوب.

engrossing

جاذب.

engulf

غرق کردن در، غوطه ورساختن ، توی چیزی فروبردن ، فراگرفتن ، خروشان کردن .

enhance

بالابردن ، افزودن ، زیادکردن ، بلندکردن .

enhancement

افزایش، بالابردن .

eniac

ماشین حساب الکترونی.

enigma

معما، چیستان ، لغز، رمز، بیان مبهم.

enigmatic

معمائی، مبهم.

enisle

بصورت جزیره درآوردن ، جداکردن .

enjambment

دنباله ئ سخنی رادرشعریابیت بعدیادامه دادن ، دنباله سطریرابه سطردیگرکشیدن ، ادامه ئمطلب.

enjoin

سفارش کردن به ، امرکردن ، مقررداشتن ، بهم متصل کردن .

enjoy

لذت بردن ، برخوردارشدن از، بهره مندشدن از، دارابودن ، برخوردارشدن .

enjoyable

لذت بخش، لذت بردنی.

enjoyment

لذت، خوشی، برخورداری.

enkindle

(=kindle).

enlace

دورگرفتن ، حلقه زدن دورچیزی، گرفتارکردن .

enlarge

بزرگ کردن ، باتفصیل شرحدادن ، توسعه دادن ، وسیعکردن ، بسط دادن .

enlargement

توسعه ، بزرگی.

enlighten

روشن فکرکردن ، روشن کردن ، تعلیمدادن .

enlightenment

روشن فکری.

enlist

برای سربازی گرفتن ، نام نویسی کردن ، کمک طلب کردن از، درفهرست نوشتن .

enlisted

داوطلب خدمت سربازی، نامنویسیکرده .

enlistment

نامنویسی، سربازگیری.

enliven

زندگی بخشیدن ، حیات بخشیدن ، جان دادن ، نیرودادن ، روح بخشیدن ، روحدادن .

enmasse

یکدفعه ، یک مرتبه ، یکهو، کلا، بطورکلی.

enmesh

دردام نهادن ، گرفتارکردن ، درشبکه نهادن ، مثل توروپارچه پشته بندی سوراخ دارکردن .

enmity

دشمنی، خصومت، عداوت، نفرت، کینه .

ennoble

شریف گردانیدن ، شرافت دادن ، بلندکردن ، تجلیل کردن .

ennui

بیزاری، دلتنگی، ملالت، خستگی.

enology

شراب شناسی، مبحث شراب شناسی.

enormity

غیرعادی، عظمت، شرارت زیاد، ستمگری، شناعت، وقاحت، تجاوزفاحش، هنگفتی.

enormous

بزرگ ، عظیم، هنگفت.

enouce

اداکردن ، تلفظ کردن ، اظهارکردن ، بیان کردن ، بصراحت گفتن ، اعلام کردن .

enough

کافی، بس، باندازه ئکافی، نسبتا، آنقدر، بقدرکفایت، باندازه ، بسنده .

enpassant

ضمنا درحین ، درضمن ، تصادفا.

enphytotic

(گ . ش. ) بیماری همه گیر، شایع.

enplane

سوار هواپیما شدن .

enquiry

پرس و جو، استفسار.

enquiry language

زبان پرس و جو.

enquiry station

ایستگاه پرس و جو.

enquiry unit

واحدپرس و جو.

enrage

خشمگین کردن ، عصبانی کردن .

enrich

غنی کردن ، پرمایه کردن ، توانگرکردن .

enrichment

غنی سازی، پرمایه کردن ، پرمایگی، غنا.

enrol

( =enroll) نامنویسی کردن ، ثبت نامکردن ، عضویت دادن ، درفهرست واردکردن .

enroll

( =enrol) نامنویسی کردن ، ثبت نامکردن ، عضویت دادن ، درفهرست واردکردن .

enrollment

نامنویسی، ثبت نام.

enroute

درراه ، در مسیر.

ensconce

استحکامات ساختن ، پوشاندن ، پناه دادن ، پنهان شدن ، خودرادرجان پناه جادادن .

ensemble

یکمرتبه ، مجموع، اثرکلی، بطورجمعی، دسته جمعی.

ensheathe

درغلاف محصور کردن ، غلاف کردن .

enshoud

درکفن پیچیدن ، کفن کردن ، پوشیدن ، پوشاندن ، کاملا پنهان کردن .

enshrine

درزیارتگاه گذاشتن ، تقدیس کردن ، ضریح ساختن ( مج ) مقدس وگرامی داشتن .

ensiform

(گ . ش. ) شمشیری، (تش ) غضروف خنجری.

ensign

نشان ، پرچم، علم، پرچمدار، (آمر)ناوبان دوم، اشاره ، دسته ، گروه ، سربازی که حامل پرچماسترنگ آبی کمرنگ .

ensilage

عملانبارکردن (علیق یاغله در سیلو یاگودال بی هوائی که آنرا تازه نگاه دارد) علیق یاغله ای که بدین ترتیب نگاهداشته شود.

ensile

انبار کردن ، سیلوکردن .

ensky

درآسمان جا دادن ، دربهشت جا دادن .

enslave

بنده کردن ، غلام کردن .

enslavement

بنده سازی، غلامی، اسارت، بردگی.

ensnare

(ensnarl، entrap، snare =) بدام انداختن ، بغرنج کردن ، گوریده شدن ، خشمگین کردن .

ensnarl

(ensnare، entrap، snare =) بدام انداختن ، بغرنج کردن ، گوریده شدن ، خشمگین کردن .

ensoul

دارای روح کردن .

ensphere

محصور کردن ، بصورت کروی در آوردن ، احاطه کردن .

ensue

از پس آمدن ، ازدنبال آمدن ، بعدآمدن .

ensuite

بطورسری، بدنبال هم.

ensure

مطمئن ساختن ، متقاعد کردن ، حتمی کردن ، مراقبت کردن در، تضمین کردن .

enswathe

(enwarp، swathe =) پیچیدگی، گرفتار کردن .

entablature

قسمتی از سر ستون که شامل کتیبه وگلوئی است (درماشین بخارکشتی) قاب آهن محکمی.

entablement

صفحه زیر مجسمه ، سکوی مجسمه .

entail

مستلزم بودن ، شامل بودن ، فراهم کردن ، متضمن بودن ، دربرداشتن ، حمل کردن بر، حبس یاوقفکردن ، موجب شدن .

entangle

گرفتارکردن ، گیرانداختن ، پیچیده کردن .

entanglement

گیر، گرفتاری.

entelechy

تشکیل، تکمیل، مرحله تشکیل و تحقق، واقعیت.

entente

موافقت، روابط حسنه ، دولتهای متحابه ودوست، حسن تفاهم (میان دول).

enter

ثبت کردن ، داخل شدن .داخل شدن ، درآمدن ، واردشدن ، توآمدن ، تورفتن ، اجازه دخول دادن ، بدست آوردن ، قدمنهادن در، داخل عضویت شدن ، نامنویسیکردن .

enteral

(=enteric) روده ای، امعائی.

enteric

( =enteral) روده ای، امعائی.

enterprise

عمل تهورآمیز، امرخطیر، اقدام مهم، ( مانند تاسیس کارخانه وغیره )، سرمایه گذاری، تشکیلات اقتصادی، مبادرت بکاری کردن ، اقدام کردن .

entertain

پذیرائی کردن ، مهمانیکردن از، سرگرمکردن ، گرامیداشتن ، عزیزداشتن ، تفریحدادن ، قبولکردن .

entertainment

پذیرائی، سرگرمی.

enthral

( =enthrall) بنده کردن ، بغلامی درآوردن ، شیفته کردن ، اسیرکردن ، مفتون ساختن .

enthrall

( =enthral) بنده کردن ، بغلامی درآوردن ، شیفته کردن ، اسیرکردن ، مفتون ساختن .

enthrone

برتخت سلطنت نشاندن ، بلندکردن ، بالابردن .

enthuse

احساسات رابرانگیختن ، غیرت کسی رابخوش آوردن ، جسورومتهور ساختن .

enthusiasm

هواخواهی با حرارت، شوروذوق، غیرت، جدیت، (م. م)الهام، وجدوسرور، اشتیاق.

enthusiast

هواخواه ، مشتاق، علاقه مند.

enthusiastic

مشتاق، علاقه مند.

entice

فریفتن ، اغواکردن ، تطمیع، بدامکشیدن ، جلب کردن .

enticement

اغوا، فریب، بدام انداختن .

entire

تمام، درست، دست نخورده ، بی عیب.

entirely

کاملا، کلا، سراسر.

entirety

تمامیت، جمع کل، چیزدرست ودست نخورده .

entitle

حق دادن مستحق دانستن ، لقب دادن ، ملقب ساختن ، نام نهادن ، نامیدن .

entity

نهاد، وجود.

entoderm

(endoderm =).

entoil

(=enmesh) گیرانداختن ، بدام انداختن ، گرفتار مخمصه کردن .

entomb

زیرخاک کردن ، دفن کردن ، مقبره ساختن .

entomology

علم حشره شناسی.

entomophagous

حشره خوار.

entourage

محیط، دور و بر اطرافیان ، دوستان ، همراهان .

entozoa

انگل های داخلی بطور اعم و بخصوص کرمهای روده .

entracte

میان پرده ، تنفس، فاصله میان دو پرده ، رقص یاسازمیان دو پرده .

entrails

احشائ و امعائ، اندرونه .

entrain

آهسته دنبال کسی رفتن ، بقطار (راه آهن ) سوار کردن ، کشیدن ، بدنبال کشیدن .

entrance

مدخل.(.n)درون رفت، ورودیه ، اجازه ورود، حق ورود، دروازه ئدخول، ورود، مدخل، بار، درب مدخل، آغاز(.vt) مدهوش کردن ، دربیهوشییاغشانداختن ، (مج)ازخودبیخودکردن ، زیادشیفته کردن .

entrant

وارد شونده ، داوطلب.

entrap

بدام انداختن ، تله انداختن ، گول زدن ، اغفال کردن .

entreat

درخواست کردن (از) التماس کردن ، (به ) لابه کردن ، استدعاکردن .

entreaty

التماس، استدعا.

entree

ورود، دخول، مدخل، اجازه ئ ورود، غذای اصلی.

entremets

غذای لذید اضافه بر برنامه معمولی.

entrench

تجاوز کردن به ، خندق کندن ، درسنگرقراردادن .

entrenchment

سنگربندی.

entrepot

انبار، انبارکالا، انبارموقتی، مرکزبازرگانی.

entrepreneur

کارگشا، مقدم کمپانی، موسس شرکت، پیش قدم درتاسیس.

entropy

(فیزیک ) واحد اندازه گیری ترمودینامیک ، درگاشت.

entrust

سپردن ، واگذارکردن ، بامانت سپردن .

entry

ثبت، فقره ، قلم، دخول، مدخل، ادخال.دخول، ورود، راه ، راهرودر، مدخل، ثبت دردفتر، چیزثبت شده یاواردشده ، قلم، فقره .

entry block

کنده مدخل.

entry condtion

شرط دخول.

entry instruction

دستورالعمل دخول.

entry keydoard

صفحه کلید ادخال، صفحه کلید ورودی.

entry point

نقطه دخول.

entwine

(=entwist) بهم پیچیدن ، بهم پیچاندن ، (مج) بافتن ، مثل طناب تابیدن ، درآغوش گرفتن .

enucleate

مغزکردن ، هسته درآوردن ، کندن ، (مج) روشن کردن ، توضیح دادن .

enumerate

شمردن ، بشمارآوردن ، محسوب داشتن ، برشمردن .یکایک شمردن .

enumeratoin

یکایک شماری، سرشماری، شمارش.

enunciable

اعلام کردنی.

enunciate

مژده دادن ، اعلام کردن ، صریحا گفتن ، تلفظ کردن .

enunciation

اعلام، بشارت، مژده ، مژدگانی.

envelop

پیچیدن ، پوشاندن ، درلفاف گذاشتن ، فراگرفتن ، دورچیزی راگرفتن ، احاطه کردن .

envelope

پاکت، پوشش، لفاف، جام، حلقه ئ گلبرگ .

envelopment

احاطه ، پوشش، لفاف.

envenom

زهرآلودکردن ، رهراگین کردن (مج) مشوب کردن ، آلوده کردن .

enviable

رشک آور، خواستنی، حسادت انگیز.

envier

حسود، رشک بر.

envious

رشک بر، حسود، بدچشم، غبطه خور، حسادت آمیز.

environ

احاطه کردن ، دورزدن ، دورکسی یا چیزی را گرفتن ، محاصره کردن .

environment

محیط، دوروبر.محیط، اطراف، احاطه ، دور و بر، پرگیر.

environmental

محیطی.

environs

حومه ، حول وحوش، دوروبر، توابع، اطراف.

envisage

روبروشدن ، مواجه شدن با، در نظر داشتن ، انتظار داشتن ، درذهن مجسم کردن .

envision

خیال بافی کردن ، رویائی بودن ، دررویا دیدن .

envoi

(=envoy) فرستاده ، مامور، نماینده ، ایلچی، مامور سیاسی، (گ ) سخن آخر، شعر ختامی.

envoy

(=envoi) فرستاده ، مامور، نماینده ، ایلچی، مامور سیاسی، (گ ) سخن آخر، شعر ختامی.

envy

رشک ، حسد، حسادت، حسد بردن به ، غبطه خوردن .

enwind

بدور چیزی پیچیدن ، احاطه کردن ، محصور کردن .

enwrap

پیچیدن ، گرفتار کردن .

enzootic

مرض همه گیر دامها، امراض فصلی و ناحیه ای دامها.

enzyme

مواد آلی پیچیده ای که درموجود زنده باعث تبدیل مواد آلی مرکب به مواد ساده تر وقابلجذب میگردد، آنزیم، دیاستاز.

enzymology

آنزیم شناسی.

eocene

(ز. ش. ) دوره زمین شناسی، >ایوسن < در عهد سوم که بین >پلیوس< و اکیگوسن بوده .

eolian

بادآورده ، خراب شده توسط باد، ته نشین شده توسط باد، باد وز.

eozoic

مربوط به دوره ماقبل کامبرین .

eparchy

( در یونان ) شهرستان ، استان .

epaulet

( =epaulette) اپل، سردوشی، افسری.

epaulette

( =epaulet) اپل، سردوشی، افسری.

epenthesis

(د. ) الحاق حرفی درمیان کلمه ، درج، اندراج.

ephemera

حشره یکروزه ، چیز زودگذر، فانی.

ephemeral

(=ephemerous) یکروزه ، بیدوام، یومیه .زود گذر.

ephemerous

( =ephemeral) یکروزه ، بیدوام، یومیه .

ephermeris

تقویم نجومی، جدول نجومی، دفتریادداشت روزانه ، حشره یکروزه .

ephod

جامه رسمی مخصوص کاهنان یهود، بت یا تصویر، صنم.

epic

رزمی، حماسی، شعر رزمی، حماسه ، رزمنامه .

epicanthus

لایه کوچکیاز پوست که گاهی گوشه درونی چشم رامی پوشاند.

epicardium

قسمت خارجی عضله قلب.

epicarp

(گ . ش. ) پوسته خارجی، قسمت نرممیوه ، پوست میوه ، برون بر.

epicene

مشترک بین دو جنس، خنثی، خواجه ، مخنث.

epicenter

مرکز زلزله .

epicotyl

(گ . ش. ) واقع بربالای برگ دانه .

epicritic

(درمورد حس جلدی بدن ) تمیز دهنده گرما وسرما، حساس بسرماوگرما.

epicure

پیرو عقیده اپیکور، آدم خوش گذران وعیاش، ابیقوری، شکم پرست.

epicurean

عیاش، ابیقوری.

epicureanism

فلسفه اپیکوری، فلسفه عیاشی و خوشگذرانی.

epicycle

دایره ای که مرکزش روی محیط دایره بزرگتری است و در مدار دایره بزرگتری حرکت میکند.

epicycloid

منحنی ترسیم شده بر نقطه ای درمحیط دایره ثابتی که درخارج دایره بچرخد.

epidemic

همه گیر، مسری، واگیر، بیماری همه گیر، عالمگیر، جهانی.

epidemiology

همه گیرشناسی، علم ناخوشیهای همه گیر، علم امراض مسری.

epidermis

(تش. ) روپوست، پوست برونی، بشره ، جلد.

epididymis

(تش. ) زائده طویل و باریک عقب بیضه که شامل مجاری خروجی منی است.

epigastric

فوق المعدی.

epigastrium

(تش. ) شکم سر، فوق المعده ، بالای شکم، روی معده .

epigeal

(گ . ش. ) روینده برروی زمین ، روخاکی.

epigene

روی زمین تولید شده روی زمینی.

epiglottis

شراع الحنک ، اپی گلوت، نای بند، زبانک .

epigone

مقلد آثار ادبی و هنری.

epigonic

(epigonous) تقلیدی.

epigonous

(epigonic) تقلیدی.

epigram

لطیفه ، هجا، سخن نیشدار، قطعه هجائی.

epigrammatic

وابسته به لطیفه و کلمات قصار.

epigrammatize

لطیفه یا مضمون گفتن ، هجو ساختن .

epigraph

کتیبه ، نوشته ، سرلوحه .

epigynous

(گ . ش. ) واقع بروی تخمدان ، برمادگی.

epilepsy

(طب) بیماری صرع، غشی، حمله ، بیهوشی، غش.

epileptic

صرعی، حمله ای، غشی، مبتلا به مرض صرع.

epileptiform

(طب) مشابه صرع، مانند صرع.

epileptoid

(طب) مشابه صرع، مانند صرع.

epiolgue

نطق ختامی نمایش، سخن آخر، ختم مقاله ، بخش آخر کتاب یا مقاله .

epiphany

تجلی، ظهور، ظهور و تجلی عیسی.

epiphenomenon

(طب) علائم ثانویه ، علائم بعدی و ثانوی مرض.

epiphytology

(گ . ش) علمی که درباره خواص و بوم شناسی وعلل شیوع امراض گیاهی بحث میکند.

episcopacy

قلمرواسقفی، مقام اسقفی، پیروی از کلیسای اسقفی.

episcopal

مربوط به کلیسای اسقفی درمسیحیت.

episcopalian

پیرو کلیسای اسقفی.

episcopalianism

پیروی از کلیسای اسقفی.

episcope

دستگاه نشان دهنده تصاویر.

episode

حادثه ضمنی، حادثه معترضه ، داستان فرعی، فقره .

epistasis

(epistasy) اختفای اثرات یک نژاد بوسیله نژاد دیگری.

epistasy

(epistasis) اختفای اثرات یک نژاد بوسیله نژاد دیگری.

epistaxis

خون دماغ، نزف الدم، رعاف.

epistemology

شناخت شناسی، معرفت شناسی، مبحث ارزش و حدود معرفت.

epistemologycal

وابسته به معرفت شناسی، وابسته به شناخت شناسی.

epistle

نامه ، رساله ، نامه منظوم.

epistolary

رساله ای، نامه ای.

epitaph

وفات نامه ، نوشته روی سنگ قبر.

epitasis

حداعلای داستان ، دوره بحرانی وشدت مرض.

epitaxial growth

رشد همبافته .

epithelial

(epithelioid) مخاطی، شبیه بشره ای، برپوشی.

epithelialize

(ez=epitheli) پوشیده شدن با و یا تبدیل شدن به بافت مخاطی، بافت پوششی شدن .

epithelioid

(epithelial) مخاطی، شبیه بشره ای، برپوشی.

epithelioma

غده خوش خیم و یا بدخیم مشتق از بافت مخاطی.

epithelize

(ez=epitheliali) پوشیده شدن با و یا تبدیل شدن به بافت مخاطی، بافت پوششی شدن .

epithet

صفت، لقب، عنوان ، کنیه ، اصطلاح.

epithetic

وابسته به لقب یاصفت.

epitome

خلاصه ، مختصر، خلاصه رئوس مطالب.

epitomize

خلاصه کردن ، متمرکز کردن ، مجسم کردن ، صورت خارجی به چیزی دادن .

epizoic

زندگی کننده روی بدن جانور، انگل جانور.

epizoology

(ootologyzepi، ootiologyzepi) (ج. ش. ) علممطالعه خواص و بومشناسی و علل شیوعامراض حیوانی.

epizootic

منتشر شونده درمیان جانوران ، همه گیر، ناخوشی همه گیرحیوانی، بیماری.

epizootiology

(ootologyzepi، oologyzepi) (ج. ش. ) علممطالعه خواص و بوم شناسی و علل شیوعامراض حیوانی.

epizootology

(oologyzepi، ootiologyzepi) (ج. ش. ) علممطالعه خواص و بوم شناسی و علل شیوعامراض حیوانی.

epoch

مبدا تاریخ، آغاز فصل جدید، عصر، دوره ، عصرتاریخی، حادثه تاریخی.

epochal

مهم، تاریخی.

epode

بخش سوم غزل یا قصیده ، ورد، افسونگری.

eponym

کسی که نام خود را به ملت یا کشوری میدهد، عنوان دهنده ، عنوان مشخص، سرخاندان .

eponymic

وابسته به سرخاندان .

eponymy

اشتقاق اسم قبیله یا شخص یا عشیره ازیک کلمه .

epopee

اشعار حماسی، شاعر اشعارحماسی، حماسه ، رجز، منظومه ، شاهنامه .

epos

مجموعه اشعار محتوی افسانه های ملی (مثل شاهنامه )، اشعار رزمی پیشینیان .

epsilon

اپسیلون ، پنجمین حرف الفبای یونانی.

epsom salt

نمک فرنگی اصل، سولفات دومنیزی.

equable

ملایم، ثابت.

equal

برابر، مساوی.(.n and .adj) هماندازه ، برابر، مساوی، هم پایه ، همرتبه ، شبیه ، یکسان ، همانند، همگن ، (.vi and .vt) برابر شدن با، مساوی بودن ، هم تراز کردن .

equal gate

دریچه برابری.

equal sign

علامت برابری، علامت تساوی.

equalitarian

(egalitarian) طرفدار تساوی انسان ، تساوی گرای.

equality

مساوات، برابری، تساوی، یکسانی، شباهت.برابری، تساوی.

equality ciroui

مدار برابری.

equality gate

برابر سازی.

equalization

تساوی، برابری.برابر کردن .

equalizer

برابر کننده .

equalze

برابر کننده .

equanimity

متانت، خودداری، ملایمت، آرامی، قرار، قضاوت منصفانه ، تعادل فکری، انصاف، عدالت.

equate

برابرکردن ، برابرگرفتن ، مساوی پنداشتن ، معادله ساختن ، یکسان فرض کردن .

equation

معادله .معادله ، برابری.

equator

خط استوا، دایره استوا، ناحیه استوائی.

equatorial

استوائی.

equerry

اصطبل بزرگ ، اصطبل سلطنتی، میرآخور.

equestrian

مربوط به اسب سواری، اسب سوار، چابک سوار.

equestrienne

زن اسب سوار، شوالیه زن .

equiangular

(هن. ) همه گوشه یکی، متساوی الزوایا، دارای زوایای مساوی.

equicaloric

دارای کالری و نیروی مساوی ( برای بدن ).

equidistance

مسافت مساوی، متساوی المسافت.

equidistant

دارای مسافت مساوی.

equilateral

متساوی الاضلاع، ازدوطرف متقارن ، دو پهلو برابر.

equilibrant

نیروی متعادل، متعادل.

equilibrate

موازنه کردن ، بحال تعادل درآوردن ، متعادل کردن ، متعادل شدن .

equilibrist

بندباز، طرفدارسیاست موازنه .

equilibrium

موازنه ، تعادل، آرامش، سکون .

equimolal

(ش. ) دارای غلظت ملکولی مساوی.

equine

اسب مانند، اسبی.

equinoctial

وابسته باعتدال شب و روز، واقع درنزدیکی خط اعتدال روزوشب، واقع درنزدیکی خط استوا.

equinox

اعتدال شب وروز، نقطه اعتدالین .

equip

آراستن ، سازمندکردن ، مجهز کردن ، مسلح کردن ، (نظ. ) سازوبرگ دادن .مجهز کردن .

equipment

تجهیزات، ساز وبرگ .تجهیزات.

equipment compatibility

همسازی تجهیزاتی.

equipment failure

خرابی تجهیزاتی.

equipoise

تعادل، توازن ، برابری دروزن ، متعادل ساختن ، به حالت تعادل درآوردن ، متوازن کردن .

equipollent

برابر، معادل، هم معنی، هم قوه ، هم نیرو، اشیائ هم قوه .

equiponderant

هم وزن .

equiponderate

هم وزن بودن ، موازنه کردن ، هم وزن کردن .

equipotent

هماثر، هم طرفیت، دارای اثرات برابر.

equipotential

هم پتاسیل، هم نیرو، هم قوه ، هم اثر، هم ظرفیت، هم مقام.

equitable

منصف، متساوی.

equitant

(گ . ش. ) رویهم قرار گرفتن برگها، سوار بر اسب.

equitation

هنراسب سواری، سوارکاری.

equity

قاعده انصاف، انصاف بیغرضی، تساوی حقوق.

equivalence

هم ارزی.(equivalency) تعادل.

equivalence operation

عمل هم ارزی.

equivalence relation

رابطه هم ارزی.

equivalency

(equivalence) تعادل.

equivalent

هم ارز، معادل.معادل، هم بها، برابر، مشابه ، هم قیمت، مترادف، هم معنی، همچند، هم ارز.

equivocal

دارای دومعنی، دارای ابهام، دو پهلو، نامعلوم.

equivocate

دوپهلو حرف زدن ، زبان بازی کردن ، ابهام بکاربردن ، دروغ گفتن .

equivocation

ابهام، دروغ.

equivoke

(equivoque) ابهام ( بدیع) جناس، تجسس.

equivoque

(equivoke) ابهام ( بدیع) جناس، تجسس.

era

مبدا، تاریخ، آغاز تاریخ، عصر، دوره ، عهد، عصرتاریخی، (ز. ش. ) دوران .

eradiacable

ریشه کن شدنی.

eradiate

(radiate) تابیدن ، پرتو افکندن .

eradicating

ریشه کن کردن ، از بین بردن ، خلاص شدن از، قلع و قمع کردن .

erasability

قابلیت پاک شدن .

erasable

پاک شدنی.پاک کردنی.

erasable storage

انباره پاک شدنی.

erase

پاک کردن ، تراشیدن .پاک کردن ، آثارچیزی رااز بین بردن ، خراشیدن ، تراشیدن ، محوکردن .

erase character

دخته پاک کن .

erase head

نوک پاک کن .

eraser

مداد پاک کن ، تخته پاک کن .

erasure

پاک شدگی، تراشیدگی.پاک شدگی، تراشیدگی، حک ، جای پاک شدگی.

erato

غزل و شعر عشقی یونانی.

ere

(before) قبل از، قبل از اینکه .

erebus

(افسانه یونان ) برزخ یا عالم ظلمات.

erect

عمودی، قائم، راست، سیخ، راست کردن ، شق شدن ، افراشتن ، برپاکردن ، بناکردن .

erectile

راست شدنی، سیخ شدنی، قابل نعوظ، راست کردنی، بلند کردنی، نصب کردنی، قابلنصب.

erection

نصب، ساختمان ، نعوظ، شق شدگی.

erector

بانی، بناکننده .

erelong

بزودی، در آینده نزدیک .

eremite

گوشه نشین ، زاهد، گوشه گیر.

erenow

(heretofore) پیش ازاین ، تااین تاریخ.

erethism

تحریک شدگی زیاد.

erewhile

(heretofore، erewhiles) پیش از این .

erewhiles

(heretofore، erewhile) پیش از این .

ergo

بنابراین ، پس.

ergograph

دستگاه سنجش قدرت کار عضلانی.

ergometer

نیروسنج، کارسنج، ارگ سنج.

ergot

(گ . ش. ) ارجوت، سگاله ، مرض.

ergotism

مسمومیت حاصله از خوردن سگاله ، مرض قارچی برخی گیاهان دراثرسگاله ، مباحثه منطقی.

erica

(گ . ش. ) خلنگ ، بته ابو حدار، جاروب.

ericaceous

(ericoid) خلنگ دار، خلنگ زار.

ericoid

(ericaceous) خلنگ دار، خلنگ زار.

erin

(جغ. ) ایرلند.

eris

(افسانه یونانی ) الهه ناسازگاری.

eristic

مباحثه ای، بحث و جدلی، اهل مباحثه .

erlenmeyer flask

تنگ مخروطی آزمایشگاه .

ermine

(ج. ش. ) قاقم، پوست قاقم، خز قاقم.

erode

فرسائیدن ، خوردن ، سائیدن ، فاسدکردن ، سائیده شدن .

erodible

قابل سایش.

erogenous

(erogenic) ارضاکننده تحریکات شهوانی و جنسی، محرک احساسات جنسی.

eros

کروب، صورت کودک بالدار، (مج. ) بچه قشنگ ، غرائزشهوانی انسانی، نام دارگونه عشق درافسانه های یونانی(برابر باcupid درافسانه های رومی).

erosible

(erodible) قابل سایش و فرسایش.

erosion

فرسایش، سایش، فساد تدریجی، تحلیل، سائیدگی.

erosive

سایش دهنده ، فرسایشگر.

erotic

وابسته به عشق شهوانی، وابسته به eros.

erotica

نوشته ها واصطلاحات عاشقانه ، ادبیات عاشقانه .

eroticism

(erotism) تحریک احساسات شهوانیبوسیله تخیل ویابوسایلهنری، تحریکات جنسی، تمایلات جنسی.

erotogenic

(erogenous) محرک تحریکات جنسی.

err

خطاکردن ، دراشتباه بودن ، غلط بودن ، گمراه شدن ، بغلط قضاوت کردن .

errancy

خطا، اشتباه ، گمراهی.

errand

پیغام، ماموریت، فرمان ، پیغام بری، پیغام رسانی.

errant

عیار، آواره ، سرگردان ، حادثه جو، کمراه ، منحرف، بدنام.

errantry

عیاری، سلحشوری، دربدری، حادثه جویی، دلاوری.

errata

erratum. pl =.

erratic

نامنظم، سرگردان ، غیرمعقول، متلون ، غیرقابل پیش بینی، دمدمی مزاج.

erratum

(corrigendum) غلطنامه ، فهرست اغلاط.

erroneous

نادرست، غلط.نادرست، پراز غلط، غلط، اشتباه ، مغلوظ.

error

لغزش، اشتباه ، غلط، سهو، خطا، عقیده نادرست، تقصیر.خطا.

error burst

قطار خطاها.

error cheking code

رمز خطا رس.

error code

رمزخطائی.

error condition

وضعیت خطا.

error control

کنترل خطا.

error correcting code

رمز خطا یاب.

error correction

خطا گیری.

error correctiong

خطا گیر.

error detecting code

رمز خطا گیر.

error detection

خطا یابی.

error exit

در روی خطا.

error free

بی خطا.

error indicator

در روی خطا نما.

error list

سیاهه خطاها.

error massage

پیغام خطانما.

error range

محدوده خطا.

error rate

سرخ خطا، میزان خطا.

error ratio

نسبت خطا.

error recovery

ترمیم خطا.

error routine

روال خطا پرداز.

erse

اسکاتلندی، زبان گالی.

erst

(formerly، erstwhile) سابقا، قبلا.

erstwhile

(formerly، erst) سابقا، قبلا.

eruct

آروغ زدن ( belch ) بشدت فوران کردن .

eructate

قی کردن ، آروغزدن ، باشدت بیرون انداختن .

erudite

فرجاد، آموزنده ، عالم، دانشمند، متبحر، دانشمندانه .

erudition

فضل و دانش، دانشوری.

erumpent

فوران کننده ، منفجر شونده ، شکوفنده .

erupt

جوانه زدن ، درآمدن ، درآوردن ، منفجرشدن ، فوران کردن ، جوش درآوردن ، فشاندن .

eruption

جوش، فوران ، انفجار.

eruptive

فوران کننده ، انفجاری.

eryngo

ریشه شقاقل که بعنوان مقوی بائ مصرف میشود.

erysipelase

(طب ) بادسرخ، حمره ، بادمبارک .

escadrille

جوخه هوائی، هواپیما.

escalade

صعود، بالاروی، نردبان ، پله متحرک .

escalator

(.n) پلکان متحرک ، پله برقی (.adj) ( در دستمزد یا قیمتها ) تعدیل کننده .

escallop

(scallop) گوش ماهی، پختن ، دوختن ، لبه تزئینی به لباس.

escapable

فرار کردنی.

escapade

فرار و اختقا از ترس توقیف، جفتک زنی، (مج) فراراز زندگی دشوار.

escape

رستن ، گریختن ، دررفتن ، فرارکردن ، رهائیجستن ، خلاصی جستن ، جان بدربردن ، گریز، فرار، رهائی، خلاصی.گریز.

escape charaoter

دخشه گریز.

escape convention

قرارداد گریز.

escape mechanism

تجاهل، طفره وتعلل، وسیله فرار.

escapee

فراری.

escapement

گریز، فرار، رهائی، چرخ دنگ ، مخرج.

escapism

انزوای سیاسی، خودداری از شرکت درکارهای سیاسی، فرار از واقعیات.

escarpment

پرتگاه مصنوعی، سینه کش، سرازیری خندق.

eschar

(طب ) خشک ریش، خشکی، پوست زخم، اثرزخم.

escharotic

خشکانیده ، سوزانده ، داروی سوزاننده یا خشکاننده .

eschatology

آخرت شناسی، مبحث آخرت، گفتاردرمرگ ورستاخیزو دوزخ وبهشت، هدف عالییانهائیآخرت.

escheat

(حق) حق تصرف دارائی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابیوصیتمرده باشد، مصادره کردن .

eschew

(avoid، shun) اجتناب کردن .

escolar

(ج. ش. )نوعی ماهی فلس دار خشن بنام لاتین pretiosus ruvettus که شبیه ماهی خالمخالیاست.

escort

گاردمحافظ، ملتزمین ، اسکورت، نگهبان ، همراه ، بدرقه ، همراهی کردن (با)نگهبانی کردن (از)، اسکورت کردن .

escrow

(حق) سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده و پس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد، موافقت نامه بین دونفرکه بامانت نزدشخص ثالثی سپرده شودوتاحصول شرایط بخصوص بدون اعتبارباشد.

esculent

(=edible) خوردنی.

escutcheon

سپری که دارای نشانهای نجابت خانوادگی باشد، صفحه ای که روی آن اسم چیزی نقششده باشد، سپرآرمدار.

esker

برجستگی باریک و طویلی که ازرسوب سنگ ریزه یا شن درضمن جریان آب یخچالایجادمیگردد.

eskimo

اسکیمو.

eskimo dog

(ج. ش) سگ سورتمه کش، اسکمیو.

esophagus

(تش. ) مری، سرخنای.

esoteric

محرمانه ، سری، رمزی، درونی، داخلی، مبهم، مشکوک .

espadrille

کفش صندل، کفش دمپائی.

espalir

چفته ، چوب بندی جهت تربیت نهال میوه .

especial

(special) مخصوص.

esperance

امید.

esperanto

اسپرانتور، ، زبان بین المللی.

espial

مراقبت، دیدبانی، جاسوسی.

espianade

گردشگاه ، قطعه زمین هموار، شیب ملایم.

espiegle

بشوخی، از روی شوخ طبعی، سبکسرانه .

espionage

جاسوسی.

espousal

عقد، عروسی(بیشتردرجمع)، نامزدی.

espouse

عقدکردن ، عروسیکردن ، نامزدکردن ، شوهردادن ، حمایت کردن از، عقیده داشتن به .

espresso

نوعی قهوه که بوسیله فشار بخارآماده میشود.

esprit

روح، نشاط، سرزندگی، هوش، ذکاوت.

esprit de corps

روحصمیمت و یگانگی دسته جمهی، روح رفاقت.

espy

جاسوسی کردن ، دیده بانی کردن ، جاسوس بودن ، بازرسی کردن ، تشخیص دادن .

esquire

آقا، عنوان روی نامه وامثال آن برای مردهاعنوانی که یکدرجه پائین تراز >شوالیه < بوده ، مالک زمین ، ارباب.

essay

مقاله ، انشائ، آزمایش کردن ، آزمودن ، سنجیدن ، عیارگیری کردن (فلزات)، تالیف، مقاله نویسی.

essayist

مقاله نویس.

essence

فروهر، هستی، وجود، ماهیت، گوهر، ذات، اسانس.

essential

ضروری، اساسی.ضروری، واجب، بسیارلازم، اصلی، اساسی ذاتی، جبلی، لاینفک ، واقعی، عمده . بی وارث را)، مصادره کردن .

essoin

(حق. _انگلسی) بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر، بهانه ، عذرقانونی.

establish

تاسیس کردن ، دایرکردن ، بنانهادن ، برپاکردن ، ساختن ، برقرارکردن ، تصدیق کردن ، تصفیه کردن ، کسی رابه مقامی گماردن ، شهرت یامقامی کسب کردن .

established church

کلیسای قانونی و شرعی.

establishment

تاسیس، استقرار، تشکیل، بنا، برقراری، بنگاه ، موسسه ، دسته کارکنان ، برپائی.

estate

ملک ، املاک ، دارائی، دسته ، طبقه ، حالت، وضعیت.

esteem

قدر، اعتبار، اقدام، رعایت ارزش، نظر، شهرت، ارجمندشمردن ، لایق دانستن ، محترمشمردم.

esthesia

ظرفیت احساس و ادراک ، حساسیت.

esthesiometer

حس سنج، احساس سنج.

esthesis

حس، احساس (خصوصااحساس ناقص ).

estimable

تخمین پذیر، قابل برآورد کردن .

estimate

تخمین ، تخمین زدن ، براورد کردن .برآورد، دیدزنی، تخمین ، تقویم، ارزیابی، قیمت، شهرت، اعتبار، برآوردکردن ، تخمین زدن .

estimation

تخمین ، براورد.تخمین ، برآورد.

estonian

اهل جمهوری سابق استونی درشمال اروپا، زبان استونی.

estoppel

(حق)اقراریاعملی که انکاریانقص آن قانونا ممنوع باشد، مانعقانونیبرایانکارپس ازاقرارعدم امکان انکار پس از اقرار.

estrange

دلسرد کردن ، بیگانه کردن ، دورکردن .

estrangement

غربت، بیگانه کردن ، بیگانگی.

estrogen

هورمن جنسی زنانه که موجب بروز سفات جنسی ثانویه زنان میشود، ماده که بطورطبیعی درگیاهان وجود دارد ودارای اثرات حیاتی مشابه است.

estrous cycle

دوره فحلی.

estrus

مرحله تحریکات جنسی زنان که درآن زن میل به نزدیکی بامرد وقابلیت آبستن شدن رادارد.

estuary

دهانه رودخانه بزرگی که شتکیل خلیج کوچکی دهد، مدخل.

esturm

مرحله تحریکات جنسی زنان که درآن زن میل به نزدیکی بامرد وقابلیت آبستن شدن رادارد.

esurience

گرسنگی، حرص، آز، پرخوری، ولع، جوع.

esurient

گرسنه ، حریص.

et cetera

وغیره ، ومانندآن ، وقس علیهذا، الی آخر.

etatism

(socialism state) سوسیالیزم دولتی.

etch

سیاه قلمکردن ، قلم زدن (بوسیله تیزاب).

etched circuit

مدار چاپی.

etching

قلم زنی.

eternal

ابدی، ازلی، جاودانی، همیشگی، فناناپذیر، بیپایان ، دائمی، پیوسته ، مکرر، لایزال، جاوید.

eternity

ابدیت، مکرر، بدون سرانجام و سرآغاز، بیپایان ، ازلیت، جاودانی، بی زمانی.

eternize

جاودانی کردن ، ابدی کردن ، شهرت ابدی دادن ، (به )جاویدکردن ، فناناپذیرکردن .

etesian

(درموردبادهای مدیترانه )واقع شونده بطورسالیانه ، سالییک مرتبه واقع شونده .

ethanol

الکل اتیلیک ، الکل معمولی.

ether

(بعقیده قدما)عنصرآسمانی، اتر، اثیر، جسم قابل ارتجاعی که فضاوحتی فواصل میان ذرات اجسام را پر کرده و وسیله انتقال روشنائی و گرما میشود، مایع سبکی که از تقطیر الکلو جوهر گوگردبدست میایدو برای بیهوش کردن اشخاص بکار می رود.

ether extract

ماده آلی محلول دراثر (مانند چربی واسیدهای چرب).

ethereal

اتری، رقیق، نازک ، لطف، آسمانی، روحانی، اثیری، سماوی، علوی.

etherealize

روحانیکردن ، آسمانی کردن ، تصفیه کردن ، نزکیه کردن ، اثیری کردن .

etherization

بیهوش کردن ، اختلاط با اتر.

etherize

بااتر مخلوط کردن ، بااترترکیب کردن ، بااتر بیهوش کردن ، کرخت کردن .

ethic

غالبا بصورت جمع علم اخلاق، بجث درامور اخلاقی، اصولاخلاق، روش اخلاقییک نویسنده یامکتب علمی یا ادبی و یاهنری، آئین ، رفتار، کتاب اخلاق.

ethical

وابسته به علم اخلاق.

ethiop

(ethiopian، ethiope) حبشی، اهل حبشه ، سیاه پوست.

ethiope

(ethiop، ethiopian) حبشی، اهل حبشه ، سیاه پوست.

ethiopia

کشور حبشه یااتیوپی.

ethiopian

(ethiope، ethiop) حبشی، اهل حبشه ، سیاه پوست.

ethmoid

(تش. ) غربال، استخوان غربالی ( bone )استخوان پرویزنی، غربالی.

ethnic

نژادی، قومی، وابسته به نژادشناسی، کافر.

ethnocentric

قوم مدار، نژاد پرست، طرفدار برتری نژادی.

ethnocentrism

نژاد پرستی.

ethnogeny

گفتار در پیدایش نژادها، مبحث مبادی نژادها.

ethnography

قوم نگاری، تشریح علمی، نژادهای بشراز نظر آداب و رسوم و اختلافاتی که ازاین نقطه نظر با همدارند، مطالعه علمی نژادها، نژاد پرستی.

ethnology

نژاد شناسی، علم مطالعه نژادها و اقوام.

ethos

عادات ورسوم قومی، صفات وشخصیت انسان .

ethyl

(ش. ) اتیل.

ethyl alcohol

الکل اتیل دار، الکل اتیلیک ، الکل معمولی.

ethylate

(ش. ) بااتیل مخلوط کردن .

ethylene

(ش. ) بااتیلن ، هیدرو کربن اشباع نشده .

ethylic

اتیلی.

etiolate

بیرنگ کردن ، سسفید کردن یا تغییردادن رنگ یا گیاه سبز.

etiolation

ازدست دادن رنگ .

etiology

لادشناسی، سبب و اثرشناسی، مبجث علت و معلول.

etiquette

علم آداب معاشرت، آداب، آئین معاشرت، رسوم.

etude

(م. ل. ) مطالعه ، ( مو. ) قطعه ئ موسیقی کوتاه .

etui

جعبه ئ کوچک زینتی سوزن نخ و دکمه .

etymological

مربوط به ریشه لغات.

etymologize

وجه اشتقاق کلمه ای راپیداکردن ، ریشه لغتی رایافتن ، تحصیل علم اشتقاق کردن .

etymology

علم اشتقاق لغات، ریشه جوئی، صرف.

etymon

ریشه کلمه .

eualize

برابر کردن ، مساوی کردن ، مانند کردن .

eucalyptus

(گ . ش. ) اوکالیپتوس، درخت تب نوبه ، کافور.

eucharist

عشاربانی، مجلس سپاسگزاری، شکرگزاری.

eucher

اوکر، نوعی بازی ورق آمریکائی، فریفتن .

euchromatin

بخش فعال کروماتین .

euciliate

( ج. ش. ) مژه داران حقیقی.

euclase

(مع. ) سیلیکات کمیاب، بریلیوم و آلومینیوم برنگ سبز روشن یا آبی.

euclidean

(هن. ) اقلیدسی، وابسته به هندسه اقلیدس.

eudaemonism

(=eudaimonism)اخلاقیاتی که منظور آن فراهم کردن خوشی و سعادت است، اخلاقیات ارسطو.

eudaimonism

(=eudaemonism)اخلاقیاتی که منظور آن فراهم کردن خوشی و سعادت است، اخلاقیات ارسطو.

eudiometer

آب سنج، اسبابی که جهت اندازه گیری حجمی و تجزیه گازها بکارمیرود، گازسنج.

eugenic

وابسته به به نژادی، صحیح النسب، از نژاد یانسب خوب، اصلاح نژادی.

eugenics

علم اصلاح نژادانسان ، به نژادی.

eugenoid

( گ . ش. ) شبیه اوگانا، مانند جلبک های شلاقی، شلاقی.

euglena

( گ . ش. ) اوگلنا.

eulachon

(fish =candle) نوعی ماهی.

eulogist

ستایشگر، مدیحه سرا.

eulogium

(=eulogy) ستایش، مدح، مدیحه سرائی.

eulogize

ستودن ، ستایش کردن ، مدح کردن ، مداحی کردن ، تشویق کردن .

eulogy

ستایش، مداحی، مدح، ستایشگری، تشویق.

eunchism

اختگی.

eunuch

خواجه ، خصی، اخته ، خواجه حرمسرا، خنثی.

euonymus

(گ . ش. ) جنس شمشاد معمولی، سفیدال.

eupepsia

گوارش خوب، هاضمه خوب و سالم، کلمه متضاد سوئ هاضمه .

eupeptic

دارای هاضمه خوب، وابسته به گوارش یا هضم غذا، سهل الهضم، ( مج. )باروح، بشاش، خوشرو.

euphemism

حسن تعبیر، استعمال کلمه ئ نیکو و مطلوبی برای موضوع یا کلمه ئ نامطلوبی.

euphemistic

دارای حسن تعبیر.

euphemize

حسن تعبیرکردن ، استعمال کلمه ئ نیکو بجای کلمه ئ زشت.

euphonic

(=euphonious) خوش صدا، دلپذیر.

euphonious

(=euphonic) خوش صدا، دلپذیر.

euphonize

تبدیل به صدای دلپذیرکردن .

euphony

خوش آهنگی کلمات، سهولت ادا، عدم تنافر، صدای دلپذیر.

euphorbia

(گ . ش. ) فرفیون ، گل آتشی، جوزالقی.

euphoria

رضامندی، خوشی، خوشحالی، رضایت، مشاط.

euphrates

رودخانه فرات.

euphuism

انشائ پرتصنع و مغلق، فصاحت فروشی یا استعمال صنایع لفظی، بیان مطنطن ، لفاظی.

eurasian

از نژاد مختلط اروپائی و آسیائی، اروپائی و آسیائی.

eureka

>من کشف کردم<، ابراز پیروزی از اکتشاف.

eurhythmy

(=eurythmy)(معماری) همآهنگی و تقارن ساختمان ، (طب)ضربان منظم نبض، حرکات منظم بدن .

euro

( ج. ش. ) کانگوروی بزرگ خاکستری رنگ .

europe

قاره اروپا.

european

اروپائی، فرنگی.

europen plan

نرخ ثابت هتل جهت اتاق و سرویس مهمانان .

eurybathic

قادر به زندگی کردن در اعماق مختلف آب.

eurydice

اوریدس، زن اورفوس.

euryhaline

مستعد زندگی درآب های خیلی شور.

eurytherm

موجودی که دارای درجات حرارت مختلف و زیادی است.

eurythmics

حرکات بدنی موزون ، تناسب حرکات.

eurythmy

(=eurhythmy)(معماری) همآهنگی و تقارن ساختمان ، (طب)ضربان منظم نبض، حرکات منظم بدن .

eurytopic

دارای قدرت تحمل زیاد نسبت به تغییرات عوامل محیط.

eustachian tube

(تش. ) شیپور استاش، شیپور استاخی.

eustatic

مربوط به تغییرات سطح دریا در سرتاسر جهان .

euthanasia

مرگ آسان ، مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجند(برای تخفیف درد آنها).

euthenics

علم سعادت و رفاه زندگی بشر، مبجث رفاه و زندگی برای فعالیت صحیح.

eutherian

مربوط به تقسیم بندی بزرگ پستانداران .

evacuate

تهی کردن ، خالی کردن ، تخلیه مزاج کردن ، ترک کردن ، محروم کردن .

evacuation

تخلیه ، تهی سازی، برون بری.

evacuee

فراری یا پناهنده ای که درموقع جنگ محل خود راتخلیه میکند، مهاجر، فراری.

evadable

طفره پذیر.

evade

طفره زدن از، گریز زدن از، ازسربازکردن ، تجاهل کردن .

evaginate

پشت و رو کردن ( لباس و غیره ) از نوبرگرداندن .

evaluate

ارزیابی کردن ، تقویم کردن ، قیمت کردن ، سنجیدن ، شماره یا عدد، چیزی رامعین کردن .ارزیابی کردن .

evaluation

ارزیابی.ارزیابی، سنجش.

evanesce

کمکم ناپدید شدن ، بتدریج محو و ناپدید شدن (مانند بخار)، (ر. ) بطرف صفر میل کردن .

evanescence

محوتدریجی، فقدان تدریجی، ناپایداری، ناپدیدی، غیب زدگی، زوال تدریجی، امحائ.

evanescent

محو شونده ، ناپایدار.

evangel

انجیل، مژده ، خبرخوش.

evangelic

(=evangelical) انجیلی، پروتستان ، پیرو این عقیده که رستگاری و نجات دراثرایمان به مسیح بدست میاید نه دراثر کردار و اعمال نیکو، مژده دهنده .

evangelical

(=evangelic) انجیلی، پروتستان ، پیرو این عقیده که رستگاری و نجات دراثرایمان به مسیح بدست میاید نه دراثر کردار و اعمال نیکو، مژده دهنده .

evangelicalism

فلسفه ئ مذهب اوانجلی.

evangelism

تبلیغ مسیحیت.

evangelize

بشارت بدین مسیح دادن .

evaporate

تبخیر کردن ، تبدیل به بخارکردن ، تبخیرشدن ، بخارشدن ، خشک کردن ، بربادرفتن .

evaporated milk

شیری که بوسیله تبخیرغلیط شده است.

evaporation

تبخیر.

evasion

طفره ، گریز، تجاهل، بهانه ، حیله ، گریز زنی.

evasive

گریزان ، فرار، طفره زن .

eve

شب عید، شب، شامگاه ، در شرف، (باحرف بزرگ ) حوا، جنس زن .

even

زوج، عدد زوج، ( مثل و )، هموار، صاف، مسطح، تراز، مساوی، هموارکردن ، صاف کردن ، واریز کردن ، حتی، هم، درست، اعداد جفت.زوج.

even parity

توازن زوج.

even parity check

بررسی توازن زوج.

evenfall

غروب، سرشب.

evengelist

مبلغ مسیحی، کشیش.

evenhanded

منصفانه ، بیغرضانه ، بیطرفانه .

evening

غروب، سرشب.

evening primrose

(گ . ش. ) جنس علف خر، حشیشه الحمار.

evening star

(باthe) ناهید، زهره ، (باan) برجیس، مشتری، عطارد.

evenings

هرشب، شبها.

evensong

نماز شام، سرود شامگاه .

event

واقعه ، رویداد، اتفاق، پیشامد، سرگذشت.رویداد.

event file

پرونده رویدادها.

event scheduling

زمان بندی رویدادها.

eventful

پرحادثه ، کذائی.

eventide

شامگاه .

eventual

احتمالی، موکول بانجام شرطی، شرطی، مشروط.

eventuality

(=possibility) امکان ، احتمال.

eventually

سرانجام، عاقبت.

eventuate

منجر شدن ، منتج شدن ، نتیجه دادن ، درآمدن .

ever

همیشه ، همواره ، هرگز، هیچ، اصلا، درهر صورت.

everady

هرروز.

everblooming

(گ . ش. ) همیشه بهار، همیشه شکوفا.

everglade

قطعه زمین باتلاقی علفزار، زمین باتلاقی، نیزار.

evergreen

بی خزان ، همیشه سبز، همیشه بهار، بادوام.

everlasting

جاودانی، ابدی، ازلی، همیشگی دائمی.

evermore

همیشه ، درتمام وقت، برای همیشه .

eversible

برگرداندنی، واژگون شدنی.

eversion

برگردانی، واژگونی، واژگون سازی، خرابی، (طب. ) برگرداندن پلک چشم وغیره .

evert

برگرداندن ، پشت ورو کردن .

evertor

(تش. ) عضله برون گرداننده ، عضله راجعه .

every

هر، همه ، هرکس، هرکه ، هرکسی.

everybody

هرکس، هرکسی.

everything

همه چیز.

everywhere

درهرجا، درهمه جا، درهرقسمت، در سراسر.

evict

فیصله دادن ، مستردداشتن ، بیرون کردن ، خارج کردن ، خلع ید کردن .

eviction

اخراج، خلع ید.

evidence

گواه ، مدرک ( مدارک )، ملاک ، گواهی، شهادت، شهادت دادن ، ثابت کردن .

evident

بدیهی، آشکار، مشهود.

evidential

مدرکی، شهادتی.

evil

بد، زیان آور، مضر، شریرانه ، بدی، زیان .

evil eye

چشم بد، بدنگری، نظرزنی.

evildoer

بدکار.

evince

نشان دادن ، معلوم کردن ، ابراز داشتن ، موجب شدن ، برانگیختن .

evincible

نشان دادنی.

evining dress

لباس شب.

eviscerate

روده یا چشم و غیره رادر آوردن ، شکم دریدن ، ( مج. ) تهی کردن ، خالی کردن ، نیروی چیزی راگرفتن .

evitable

(=avoidable) اجتناب پذیر.

evocation

(حق. ) احاله بدادگاه بالاتر، احضار، احاله ئ پرونده ، یادگار.

evocative

احضارکننده ، مهیج.

evoke

احضارکردن .احضارکردن ، فراخواندن ، برگرداندن ، بیرون کشیدن .

evolute

(هن. ) بسط منحنی مسطح، وابسته به منحنی مسطح، بعقب برگشته ، کاملا روئیده .

evolution

تکامل، سیر تکاملی.فرضیه سیرتکامل، تغییرشکل، تحول، تکامل تدریجی، چرخش، حرکت دورانی، فرگشت.

evolutionary

تکاملی، فرگشتی، تحولی.

evolutionist

فرگشت گرای، معتقد به فرضیه تکامل یافرگشت.

evolve

بازکردن ، گشادن ، بیرون دادن ، درآوردن ، استنتاج کردن ، نموکردن .

evolvement

گشایش، استنتاج، نمو.

evulsion

کندن ، کشیدن ، بازوربیرون کشیدن .

ewe

میش، گوسفندماده .

ewe neck

(دراسب و سگ ) گردن لاغرو معیوب و مقعر.

ewer

آبدستان ، ابریق، افتابه ، کوزه ، تنگ آبخوریاطاق خواب.

ex parte

(حق. ) به نفع یک طرف، ازیک طرف، یک طرفه ، یک جانبه .

ex post facto

شامل اصول گذشته ، عطف بماسبق.

ex voto

هدیه یا پیشکشی (برایایفای نذر).

exacerbate

بدترکردن ، تشدید کردن ، برانگیختن .

exacerbation

بدشدن ، تشدید.

exact

دقیق.بزور مطالبه کردن ، بزور گرفتن ، تحمیل کردن بر، درست، کامل، صحیح، عین ، عینا.

exact solution

حل دقیق.

exaction

مطالبه بزور، تحمیل، سخت گیری، اخاذی.

exactitude

درستی، دقت، صحت، کمال.

exactly

درست، عینا، کاملا، بدرستی، بکلی، یکسره ، چنین است.

exaggerate

اغراقآمیز کردن ، بیش از حد واقع شرح دادن ، مبالغه کردن در، گزافه گوئی کردن .

exaggeration

اغراق، گزافه گوئی.

exalt

بلند کردن ، متعال کردن ، تجلیل کردن ، تمجیدکردن .

exaltation

تجلیل، بلندی، سرافرازی، ستایش، تمجید.

exam

امتحان ، معاینه ، ازمایش ، ازمون ، ازمایه ، بازرسی ، محک ، رسیدگی

examen

بازرسی، آزمایش، محک ، مقاله ئانتقادی.

examinable

قابل امتحان .

examinant

ممتحن .

examination

آزمون ، آزمایه ، امتحان ، آزمایش، محک ، بازرسی، معاینه ، رسیدگی.

examine

امتحان کردن ، بازرسی کردن ، معاینه کردن ، بازجوئی کردن ، آزمودن ، آزمون کردن .

examiner

آزمونگر، ممتحن ، امتحان کننده .

example

نمونه ، مثال، مثل، سرمشق، عبرت، مسئله ، بامثال و نمونه نشان دادن .

exanimate

بیجان ، بیروح، مرده ، جامد، (مج. ) دل مرده وبیروح، کسل.

exanthem

(exanthema) (طب ) جوش، قوه بائ، بثورات، جلدی.

exarch

والی، استاندار، نایب السطنه ، اسقف اعظم.

exasperate

خشمگین کردن ، ازجادربردن ، اوقات تلخی کردن کردن ، برانگیختن ، بدتر کردن ، تشدیدکردن ، خشمگین .

exasperation

تشدید، غضب.

excalibur

شمشیرآرتورپادشاه افسانه ای انگلیس.

excathedra

مقتدرانه ، بااقتدار، طبق اختیارات محوله .

excavate

کاویدن ، حفرکردن ، ازخاک درآوردن ، حفاری کردن .

excavation

کاوش، حفاری.

excavator

کاوشگر، حفرکننده .

exceed

تجاوز کردن ، متجاوز بودن .متجاوز شدن از، تجاوزکردن از، بالغ شدن بر، قدم فراتر نهادن ، تخطیکردن از، عقب گذاشتن .

exceeding

سبقت و پیشی، زیاده روی، زیادتی، خیلی زیاد.

exceedingly

بحد زیاد.

excel

برتری داشتن بر، بهتربودن از، تفوق جستن بر.

excellence

شگرفی، مزیت، برتری، خوبی، تفوق، رجحان ، فضیلت.

excellency

جناب، جناب آقای، عالیجناب(باحرف بزرگ )، برتری، خوبی، علو.

excellent

عالی، ممتاز، بسیارخوب، شگرف.

excelsior

متعال، برتر، تراشه ، خرده نجاری.

except

(.vi and .vt) مستثنی کردن ، مشمول نکردن ، اعتراض کردن ، (. conj and . prep) جز، بجز، مگر، باستثنای، غیر از، سوای.

exception

استثنا.استثنائ، اعتراض، رد.

exception conoition

وضعیت استثنائی.

exception handling

استثنا گردانی.

exceptionable

اعتراض پذیر.

exceptional

استثنائی.

excerpt

برگزیدن و جداکردن ، گلچین کردن ، قطعه ئ منتخب.

excess

فزونی، زیادتی، زیادی، افراط، بی اعتدالی، اضافه .

excess three code

رمز با افزونی سه .

excessive

مفرط، بیشازاندازه .

exchange

معاوضه ، مبادله ، تبادل، ردوبدل ارز، اسعار، جای معاملات ارزی و سهامی، بورس، صرافخانه ، صرافی، مبادله کردن ، عوض کردن ، تسعیر یافتن .معاوضه ، ردو بدل کننده .

exchange buffering

میانگیری معاوضه ای.

exchange rate

مظنه ئ ارز.

exchange register

ثبات معاوضه ای.

exchange service

بنگاه معاوضه .

exchange sort

جورکردن معاوضه ای.

exchangee

چیز مبادله شده .

exchequer

خزانه ، خزانه داری، مالیه ، خزانه دار پادشاهی.

excide

قطع کردن ، مجزاکردن ، جداکردن .

excise

مالیات کالاهای داخلی، مالیات غیرمستقیم، مالیات بستن بر، قطع کردن .

excision

قطع، برش، شکافتن .

excitability

قابلیت تحریک .

excitable

قابل تحریک ، قابل تهییج، برانگیختنی.

excitant

برانگیزنده ، محرک ، مهیج، (طب ) وسیله القائ.

excitation

القائ، هیجان ، تحریک ، برانگیختن ، برآشفتگی.تحریک .

excite

برآشفتن ، برانگیختن ، تحریک کردن ، القائکردن .

excitement

شور، تهییج.

exciter

برانگیزنده ، محرک ، آشوبگر.

exclaim

ازروی تعجب فریاد زدن ، اعلام کردن ، بعموم آگهی دادن ، بانگ زدن .

exclamation

فریاد، بانگ ، علامت تعجب، حرف ندا.

exclamation point

(د. ) علامت تعجب، این علامت !.

exclamatory

ندائی، تعجبی، شگفت آور، متضمن فریاد.

excludable

قابل استثنائ، محروم کردنی.

exclude

محروم کردن ، راه ندادن به ، بیرون نگاه داشتن از، مانع شدن ، مستثنی کردن .

exclusion

دفع، استثنائ، اخراج، محروم سازی.ممانعت، محرومیت.

exclusion principle

( فیزیک ) اصل انحصار.

exclusive

انحصاری، تنها، منحصر بفرد، گران ، دربست.انتصاری.

exclusive nor gate

دریچه نقیض یای انحصاری.

exclusive of

بغیراز، بدون در نظرگرفتن .

exclusive or

یای انحصاری.

exclusive or cate

دریچه یای انحصاری.

exclusive or element

عنصر یای انحصاری.

exclusivity

انحصاریت، ویژگی.

excogitate

اندیشیدن ، ابتکارکردن ، ابداع کردن .

excommunicate

تکفیر کردن ، طرد کردن .

excommunication

طرد، تکفیر.

excoriate

تراشیدن ، پوست چیزی را کندن ، پوست کندن از.

excoriation

پوست رفتگی، تراش.

excrement

نجاست، مدفوع، پس مانده ، فضله ، زوائد.

excremental

مدفوعی.

excrescence

رویش ناهنجار.

excrescency

آماس گیاهی یا حیوانی، برآمدگی، رویش ناهنجارنسوج، رشد زائد.

excrescent

زائده ، زیادی، برآمده .

excreta

فضولات، مدفوعات.

excrete

دفع کردن ، بیرون انداختن ، پس دادن .

excretion

دفع، مدفوع.

excretory

مربوط به دفع فضولات.

excruciate

آزار دادن ، شکنجه کردن ، برصلیب آویختن .

excruciating

مشقت بار.

excruciation

شکنجه ، آزار.

exculpate

تبرئه کردن ، مبراکردن ، روسفیدکردن ، معذورداشتن .

exculpation

تبرئه ، برائت.

excurrent

بیرون ریزنده ، جاری شونده .

excursion

گردش، گشت، سیر، گردش بیرون شهر.

excursive

بی ترتیت، بی ربط، آواره ، گردنده .

excursus

مقاله ئ ضمیمه ، ضمیمه تشریحی، بحث جزئی.

excusable

قابل بخشش و معافیت، بخشیدنی، معاف شدنی.

excuse

بهانه ، دستاویز، عذر، معذور داشتن ، معاف کردن ، معذرت خواستن ، تبرئه کردن .

exeat

(م. م. )اجازه ئ خروج.

execrable

ملعون ، مکروه ، نفرتانگیز، زشت.

execrate

مکروه داشتن ، نفرت کردن از، بدخواندن .

execration

نفرت، تنفر، نفرین ، لعنت، مایه ئنفرت، زشتی.

executable

اجرا پذیر، قابل اجرا.انجام پذیر.

executable statement

حکم اجرا پذیر.

executant

ساز زن ، نوازنده .

execute

اجرا کردن .اجرا کردن ، اداره کردن ، قانونی کردن ، نواختن ، نمایش دادن ، اعدام کردن .

execute cycle

چرخه اجرا.

execute phase

مرحله اجرا.

execution

اجرا.اجرا، انجام، اعدام، ضبط، توقیف.

execution time

حین اجرا، هنگام اجرا.زمان اجرا، مدت اجرا.

executioner

جلاد، دژخیم.

executive

اجرائی، مجری، هیئت رئیسه .اجرائی، مجری.

executive program

برنامه اجرائی.

executive routine

روال اجرائی.

executive system

سیستم اجرائی.

executor

مجری، مامور اجرا، وصی، قیم.

executrix

قیمه ، وصیه ، زن اجراکننده .

executtive

جامع.

exegesis

(حق. ) تفسیر، تفسیرمتون مذهبی از لحاظ ادبی و فقهی و شرعی و قضائی.

exegete

مفسر، تفسیرکننده تحتالفظی، شارح.

exegetic

وابسته به تفسیر.

exegetist

(=exegete) متخصص تفسیر و شرح متون .

exemplar

نمونه ، سرمشق، نظیر، مانند، مثال، مثل، نسخه .

exemplary

شایان تقلید، ستوده ، نمونه وسرمشق.

exempli gratia

برای مثال.

exemplification

تمثیل، نمونه آوری، مثال آوری، استنساخ.

exemplify

بامثال فهمانیدن ، بانمونه نشان دادن .

exemplum

حکایت، قصیده ، روایت، مثال، نمونه ، تمثیل.

exempt

معاف، آزاد، مستثنی، معاف کردن .

exemption

معافیت.

exenterate

احشائ را درآوردن ، شکم دریدن .

exequy

(درجمع) مراسم تشییع جنازه ، مشایعت کنندگان جنازه ، مجلس ترحیم.

exercisable

قابل تمرین .

exercise

ورزش، تمرین ، مشق، عمل کردن ، استعمال کردن ، تمرین دادن ، بکارانداختن .

exercitation

تمرین ، ورزش ، استعمال کردن ، تمرین دادن ، بکارانداختن

exergue

جای تاریخ سکه یا مدال.

exert

اعمال کردن ، بکاربردن ، اجرا کردن ، نشان دادن .

exertion

ثقل، اعمال زور، تقلا.

exeunt

صحنه را ترک گفتن .

exfoliaion

تراش، ورقه ورقه شدن .

exfoliate

ورقه ورقه شدن ، پوسته پوسته شدن ، تراشیدن .

exhalant

(=exhalent) بالارونده ، متصاعد، بخارشونده ، بیرون دهنده .

exhale

بیرون دادن ، زفیرکردن ، دم برآوردن .

exhalent

(=exhalant) بالارونده ، متصاعد، بخارشونده ، بیرون دهنده .

exhaust

اگزوس، خروج ( بخار)، در رو، مفر، تهی کردن ، نیروی چیزی راگرفتن ، خسته کردن ، ازپای در آوردن ، تمام کردن ، بادقت بحث کردن .

exhaustion

خستگی، فرسودگی.

exhaustivity

جامعیت.

exhautless

خستگی ناپذیر.

exhibit

نمایش دادن ، درمعرض نمایش قراردادن ، ارائه دادن ، ابراز کردن .

exhibiter

(=exhibitor) نمایش دهنده ، ارائه دهنده .

exhibition

نمایش، ارائه ، نمایشگاه ، حقوق تقاعد.

exhibitioner

نمایش دهنده .

exhibitionism

نوعی انحرافات جنسی که درآن شخص بوسیله نشان دادن آلت جنسی خود احساسات شهوانی رافرومینشاند، عریان گرائی.

exhibitive

نمایشی، نشان دادنی، جلوه دهنده .

exhibitor

(=exhibiter) نمایش دهنده ، ارائه دهنده .

exhilarate

نشاط دادن ، شادمان کردن ، روح بخشیدن .

exhilaration

نشاط.

exhort

نصحیت کردن ، تشویق و ترغیب کردن .

exhortation

نصحیت، تشویق.

exhortative

ترغیبی.

exhumation

نبش قبر.

exhume

از خاک در آوردن ، نبش قبرکردن .

exigency

ایجاب، لزوم، ضرورت، اضطرار، پیشامد.

exigent

ضروری، مبرم، محتاج به اقدام یا کمک فوری، فشارآور، بحرانی، مصر، تحمیلی.

exigible

(حق. ) مقتضی، قابل مطالبه ، قابل پرداخت، قابل تقاضا، قابل ادعا، خواستنی، مطالبه کردنی.

exiguity

کمی، کوچکی، خردی.

exiguous

کم، لاغر، خرد.

exile

تبعید، جلای وظن ، تبعید کردن .

eximious

عالی، منتخب، ممتاز (excellent، choice).

exist

زیستن ، وجود داشتن ، موجود بودن ، بودن .

existence

هستی، وجود، زیست، موجودیت، زندگی، بایش.

existent

موجود، هست.

existential

وجودی، مربوط به هستی.

existentialism

مکتب اگزیستانسیالیزم، هستی گرائی.

exit

دررو، مخرج، خارج شدن .خروج، برون رفت، خروج بازیگر از صحنه ئ نمایش.

exjunction gate

دریچه یای انحصاری.

exocrine

بخارج تراوش کننده ، غده ئ مترشحه ئ خارجی، برون تراو.

exodermis

(گ . ش. ) لایه ئ خارجی سلولهای زنده محیطی.

exodontia

مبحث دندان کشی.

exodontist

متخصص دندان کشی.

exodus

مهاجرت بنی اسرائیل از مصر به کنعان ، خروج، مهاجرت، مهاجرت دسته جمعی.

exoenzyme

آنزیم خارج سلولی.

exoergic

آزاد کننده نیرو.

exofficio

از لحاظ سمت، از لحاظ تصدی مقام و غیره .

exogamous

وابسته به برون همسری یا برون پیوندی.

exogamy

برون پیوندی، ازدواج با افراد خارج از قبیله ، برون همسری.

exogenous

برونی.(گ . ش. ) برون روینده ، دولپه ، پیدازا، برون زاد.

exogenous event

رویداد برونی.

exonerate

تبرئه کردن ، روسفید کردن ، مبرا کردن .

exoneration

تبرئه ، روسفیدی.

exorable

قابل تحریک در مقابل التماس، (مج. ) دل رحیم، نرم.

exorbitance

(=exorbitancy) زیادی، افراط، بیش از حد، گزافی.

exorbitant

گزاف.

exorcise

اخراج کردن (ارواح پلید)، تطهیر کردن ، دفع کردن .

exorcism

طرد( روح پلید)، جنگیری.

exordial

مربوط به آغاز یا مقدمه .

exordium

دیباچه ، سرآغاز، مقدمه ، سردفتر، آغاز، اول هر چیزی.

exoskeleton

پوشش محافظه خارجی حیوان ، استخوان بندی خارجی، ناخن ، مو و غیره .

exosphere

قسمت خارجی جو، جو(javv) خارجی.

exospore

هاگ غیر جنسی.

exoteric

خارجی، زود فهم، عمومی، قابل فهم عوام.

exothermal

(=exothermic) حرارت زا، تشکیل شده در اثر حرارت.

exothermic

(=exothermal) حرارت زا، تشکیل شده در اثر حرارت.

exotic

بیگانه ، عجیب وغریب، مرموز، خوش رنگ .

expand

بسط دادن ، بسط یافتن ، منبسط شدن .منبسط کردن ، توسعه دادن ، بسط دادن ، پهن کردن ، به تفصیل شرح دادن .

expandability

بسط پذیری، قابلیت انبساط.

expandable

بسط پذیر، قابل انبساط.

expanded

بسط یافته ، مبسوط، منبسط شده .

expandede order

ترتیب مبسوط.

expander

بسط دهنده ، منبسط کننده .

expanse

پهنا، وسعت، فضای زیاد، بسط و توسعه ، گسترش.

expansible

گسترش پذیر، کش آمدنی، انبساط پذیر.

expansion

توسعه ، بسط، انبساط.بسط، انبساط.

expansionism

توسعه طلبی.

expansive

متمایل به توسعه .

expatiate

اطناب کردن ، به تفصیل شرح دادن .

expatiation

شرح پر تفصیل.

expatriate

از کشور خود راندن ، تبعید کردن ، ترک کردن میهن ، تبعیدی.

expatriation

جلای وطن .

expect

چشم داشتن ، انتظار داشتن ، منتظر بودن ، حامله بودن .

expectance

(expectancy) انتظار، امید، توقع، احتمال، پیش بینی، حاملگی، بارداری.

expectancy

(expectance) انتظار، امید، توقع، احتمال، پیش بینی، حاملگی، بارداری.

expectant

آبستن ، درانتظار.

expectation

انتظار، چشم داشت، توقع.

expected value

ارزش منتظره .

expectorant

خلت( خلط)آور، اخلاط آور، بلغم آور، کف آور.

expedience

(expediency) شتاب، عجله ، کارمهم، اقدام مهم، اقتضائ.

expediency

(expedience) شتاب، عجله ، کارمهم، اقدام مهم، اقتضائ.

expedient

مقتضی، مصلحت، مناسب، تهورآمیز.

expedite

تسریع کردن در، پیش بردن ، شتابان .

expedition

تسریع، سفر، اردوکشی، هئیت اعزامی.

expeditionary

وابسته به قشون کشی یا هئیت اعزامی.

expeditious

از روی عجله ، ضروری.

expel

بیرون انداختن ، منفصل کردن ، بزور خارج کردن .

expellable

قابل اخراج.

expellant

(expellent) خارج کننده ، دافع، مسهل.

expellent

(expellant) خارج کننده ، دافع، مسهل.

expend

خرج کردن ، صرف کردن ، مصرف کردن .

expendable

قابل خرج، مصرف پذیر.

expenditure

برآمد، هزینه ، خرج، مخارج، صرف، مصرف، پرداخت.

expense

برآمد، هزینه ، خرج، (مخارج) مصرف، فدیه .

expense account

حساب هزینه ، صورت هزینه ، حساب خرج.

expensive

گران ، پرخرج.

experience

آزمودگی، تجربه ، تجربه کردن ، تحمل کردن .آروین ، ورزیدگی، کارآزمودگی، تجربه ، آزمایش، تجربه کردن ، کشیدن ، تحمل کردن ، تمرین دادن .

experienced

ورزیده ، با تجربه .

experiential

تجربی.

experiment

آزمایش، تجربه ، امتحان ، عمل، تدبیر، تجربه کردن ، آزمایش کردن .آزمایش، تجربه .

experimental

آزمایشی.آزمایشی، تجربی.

experimentation

آزمایش.

expert

ویژه گر، ویژه کار، متخصص، کارشناس، ماهر، خبره .

expertism

تفتیش و رسیدگی خبره ، کارشناسی، تخصصی.

expertize

(پس از مطالعه ئ دقیق ) نظریه فنی دادن ، استادانه قضاوت کردن ، اظهارنظرفنی کردن .

expiable

کفاره پذیر.

expiate

کفاره دادن ، پاک کردن ، جبران کردن .

expiation

کفاره دادن .

expiration

انقضا.انقضا، سپری شدن ، خاتمه ، بازدم، دم برآوردن .

expiration date

تاریخ انقضا.

expire

سپری شدن ، بپایان رسیدن ، سرآمدن ، دم برآوردن ، مردن .منقضی شدن ، سپری شدن .

expiry

خاتمه ، انقضائ.

explain

توضیح دادن ، روشن کردن ، باتوضیح روشن کردن ، شرح دادن .

explainable

قابل شرح.

explanation

توضیح، تعریف، بیان ، شرح، تعبیر، تفسیر.

explanatory

توضیحی، شرحی، بیانگر، روشنگر.

expletive

(expletory) اشباعی، جایگیر، تکمیل کننده ، پرکننده .

expletory

(expletive) اشباعی، جایگیر، تکمیل کننده ، پرکننده .

explicable

قابل توضیح.

explicate

تفسیرکردن ، تاویل کردن ، توضیح دادن ، روشن کردن ، ظاهرکردن .

explicit

صریح، روشن ، واضح، آشکار، صاف، ساده .صریح.

explicit address

نشانی صریح.

explode

محترق شدن ، منفجر شدن ، ترکیدن ، منبسط کردن ، گسترده کردن .

explodent

(explosive) منفجر شونده ، منفجر.

exploit

(.n) رفتار، کردار، عمل، کاربرجسته ، شاهکار، (.vt) بکار انداختن ، استخراج کردن ، بهره برداری کردن از، استثمار کردن .

exploitation

بهره برداری، انتفاع، استخراج، استثمار.

exploration

اکتشاف، استکشاف، سیاحت اکتشافی، شناسائی.

exploratory

اکتشافی.

explore

سیاحت کردن ، اکتشاف کردن ، کاوش کردن .

explorer

سیاح، جستجوگر، مکتشف.

explosion

انفجار، بیرون ریزی، سروصدا، هیاهو.

explosive

منفجر شونده .

exponent

تعریف کننده ، شرح دهنده ، نماینده ، توان .نما، توان .

exponent bias

پیشقدر نمائی.

exponential

تعریفی، تشریحی.نمائی.

exponentiation

بتوان رساندن .

export

صادر کردن ، بیرون بردن ، کالای صادره ، صادرات.

exportable

قابل صدور.

exportation

صدور.

exporter

صادرکننده .

expose

بیپناه گذاشتن ، بی حفاظ گذاردن ، درمعرض گذاشتن ، نمایش دادن ، افشائکردن .

exposition

شرح، بیان ، تفسیر، عرضه ، نمایشگاه .

expositive

توضیحی، تشریحی، نمایشی، نمایشگاهی، تفسیری.

expositor

توضیح دهنده .

expository

توضیحی، تفسیری، نمایشی.

expostulate

سرزنش دوستانه کردن ، عتاب کردن .

expostulation

عتاب، سرزنش.

exposure

درمعرض گذاری، آشکاری، افشائ، نمایش، ارائه .

expound

تفسیرکردن ، به تفصیل شرح دادن ، واضح کردن .

express

بیان کردن ، سریع.اظهارداشتن ، بیان کردن ، اداکردن ، سریع السیر، صریح، روشن ، ابراز کردن .

expression

بیان ، تجلی، ابراز، کلمه بندی، سیما، قیافه .مبین ، بیان .

expressionless

قیافه ناگویا.

expressive

رسا، پرمعنی، حاکی، اشاره کننده ، مشعر.

expressly

صریحا، فورا.

expressway

تندراه ، شاهراه مخصوص وسایط سریع السیر.

expropriate

سلب مالکیت کردن از، از تملک در آوردن .

expropriation

سلب مالکیت.

expulsion

اخراج، دفع، راندگی، بیرون شدگی، تبعید.

expunction

پاک شدگی، حک ، پاک سازی، محوسازی، تراشیدگی.

expunge

محوکردن ، تراشیدن ، نابود کردن ، حذف کردن از.

expurgate

تطهیر کردن ، حذف کردن ، تصفیه ئ اخلاقی کردن .

expurgatory

تصفیه کننده ، تهذیبی.

exquisite

نفیس، بدیع، عالی، دلپسند، مطبوع، حساس، دقیق، شدید، سخت.

exsanguinate

خون گرفتن از، خون کشیدن از، بی خون کردن .

exscind

بریدن ، قطع کردن ، جداکردن .

exsect

بریدن ، درآوردن ، قطع کردن .

exsert

بیرون دادن ، برآمده بودن ، جلو دادن .

exsiccate

خشکانیدن ، خشک کردن .

extant

موجود، دارای هستی، ( ک . ) پدیدار، باقی مانده ، نسخه ئ موجود و باقی(ازکتاب وغیره ).

extemporal

فی البدیهه ، ارتجالی، بی اندیشه ، بی مطالعه .

extempore

بطورفی البدیهه .

extemporization

بالبداهه گوئی.

extemporize

بالبداهه گفتن ، فورا تهیه کردن ، بیاندیشه یا بی مطالعه درست کردن .

extend

توسعه دادن ، تمدید کردن ، عمومیت دادن .درازکردن ، طول دادن ، رساندن ، ادامه دادن ، تمدیدکردن ، منبسط کردن .

extendable

توسعه پذیر، قابل تمدید، قابل تعمیم.

extended

مطول، تمدید شده .

extended precision

دقت توسعه یافته .

extendeo core

حافظه چنبره ای توسعه یافته .

extender

بسط دهنده ، توسعه دهنده ، ادامه دهنده ، پوشا.

extensibility

توسعه پذیری، قابلیت تمدید.

extensible

توسعه پذیر، قابلیت تمدید، قابل تعمیم.قابل تمدید، منبسط شدنی.

extensible language

زبان توسعه پذیر.

extensile

(extensible) قابل بسط، قابل کشش، قابل تعمیم.

extension

اضافی، الحاقی، کشش، تمدید، بسط، توسعه ، گسترش.توسیع، تمدید، تعمیم، تلفن فرعی.

extensive

پهناور، وسیع، بزرگ ، بسیط، کشیده .

extensor

( تش. ) عضله ئ منبسط، ماهیچه ئبازکننده .

extent

وسعت، اندازه .وسعت، فراخی، اندازه ، حد، مقدار، حوزه .

extenuate

رقیق کردن ، تخفیف دادن ، کاستن از، کمکردن ، کوچک کردن ، نازک کردن ، کم تقصیرقلمدادکردن ، کمارزش قلمداد کردن .

extenuating

تخفیف دهنده .

extenuation

کاستی، نازکی، کمی.

exterior

بیرونی، خارجی، ظاهری، واقع در سطح خارجی.

exterior angle

زاویه ئخارجی کثیرالاضلاع، زوایای خارجی حاصله از تقاطع یک خط بادوخط موازی.

exteriorization

صورت خارجی دادن به .

exteriorize

ظاهری دانستن ، بصورت ظاهرفهمیدن یا فهاندن ، صورت ظاهر یا وجود خارجی دادن .

exterminate

برانداختن ، بکلی نابودکردن ، منهدم کردن ، منقرض کردن ، دفع آفات کردن .

extermination

براندازی، نابودی، دفع آفات.

exterminator

دافع حشرات، نابودکننده ، براندازگر.

extern

بیرونی، خارجی، ظاهری، واقع در خارج، کمک پزشک روزانه .

external

خارج، بیرون ، ظاهر، سطح، ظواهر، بیرونی، خارجی.خارجی.

external delay

تاخیر خارجی.

external docuhentation

مستندات خارجی.

external interrupt

وقفه خارجی.

external menory

حافظه خارجی.

external reperence

ارجاع خارجی.

external sort

جور کردن خارجی.

external storage

انباره خارجی.

external store

انباره خارجی.

external variable

متغیر خارجی.

externality

بیگانگی، احوال ظاهری، وقوع درخارج.

externalization

خارجی کردن .

externalize

خارجی کردن ، ظاهری ساختن ، وجودخارجی، واقعیت خارجی قائل شدن (برای).

exteroceptive

محرک خارجی، وابسته به محرک خارجی.

exteroceptor

عضو حسی که توسط محرک خارجی تحریک میشود.

exterritorial

(extraterritorial) خارج الملکتی، برون مرزی.

extinct

معدوم، ازبین رفته ، منقرض، تمام شده ، مرده ، منسوخه ، خاموش شده ، نایاب.

extinction

اطفائ، خاموش سازی، اعدام، انهدام، انقراض.

extinguish

خاموش کردن ، خفه کردن ، فرونشاندن ، کشتن ، منقرض کردن .

extinguishable

خاموش کردنی.

extirpate

ازبن کندن ، ریشه کن کردن ، ازبین بردن ، بکلی نابود کردن .

extirpation

نابودی، ریشه کنی.

extol

(extoll) بلندکردن ، ارتقائدادن ، اغراق گفتن ، ستودن .

extorsion

زیاده ستانی، اخذ باجبار و زور، اخاذی، کره و اجبار.

extort

بزورگرفتن ، بزور تهدید یا شکنجه گرفتن ، اخاذی کردن ، زیاد ستاندن .

extortion

اخذ بزور و عنف، اخاذی، اجحاف، زیاده ستانی.

extortionary

زیاده ستان ، زیاد، اخاذ، گزاف.

extortionate

زیاده ستان ، زیاد، اخاذ، گزاف.

extortioner

کلاش، اخاذ.

extortionist

کلاش، اخاذ.

extra

زیادی، زائد، فوقالعاده ، اضافی، بزرگ ، یدکی، (پیشوند) خارجی، بسیار، خیلی.

extracellular

خارج سلولی، واقع درخارج سلولهای بدن .

extract

استخراج کردن .عصاره گرفتن ، بیرون کشیدن ، استخراج کردن ، اقتباس کردن ، شیره ، عصاره ، زبده ، خلاصه .

extractable

قابل کشیدن ( مثل دندان )، استخراج شدنی.

extraction

عصاره گیری، عصاره ، اصل ونسب، استخراج.

extractor

استخراج کننده .

extracurricular

فعالیت های فوق برنامه ای دانش آموز(مانندورزش ) فوق برنامه ای.

extradite

مقصرین را پس دادن ، مجرمین مقیم کشور بیگانه را به کشور اصلیشان تسلیم کردن .

extradition

استرداد محرمین بدولت متبوعه ، اصل استرداد مجرمین .

extragalactic

(نج. ) خارج کهکشانی.

extrajudicial

خارج از موضوع مطرح شده دردادگاه ، غیررسمی، خارج ازصلاحیت قضائی.

extralegal

غیرقانونی، ماورای قانون .

extralimital

بی حد، نامحدود(در مورد انواع موجودات ).

extramarital

(=adulterous) خارج ازدواجی، زناکارانه ، زانی.

extramundane

بیرون از جهان یادنیا، خارج دنیائی.

extramural

خارج از حصار شهر، مربوط به خارج از دانشگاه .

extraneous

خارجی، خارج از قلمرو چیزی، غیراصلی، تصادفی، فرعی.

extraordinary

فوق العاده ، غیرعادی، شگفت آور.

extrapolate

برون یابی کردن .ازروی قرائن و امارات پیش بینی کردن ، قیاس کردن ، استقرائنمودن .

extrapolation

برون یابی.

extrasensory

ماورای احساس معمولی، خارج از احساس عادی.

extrasystole

(طب ) اکستراسیستول، ضربان اضافی قلب.

extraterrestrial

بیرون از محیط زمین ، ماورای عالم خاکی.

extraterritorial

واقع درخارج قلمرو داخلی، خارج مملکتی.

extrauterine

(تش. ) خارج رحمی، بیرون زهدانی.

extravagance

افراط، گزافگری، زیاده روی، بیاعتدالی.

extravagant

گزافگر، غیرمعقول، عجیب، غریب، گزاف، مفرط.

extravaganza

اثر یا تصنیف (ادبی و موسیقی یا نمایشنامه ) ازیک شخصیت خیالی، اثرخیالی، فانتزی، گزاف گوئی، اغراق.

extravagate

ازحداعتدال بیرون رفتن ، منحرف شدن ، کارنامعقول کردن ، سرگردان شدن .

extravasate

ازمجرای طبیعیبیرون رفتن ، ازمجرای خود بیرون انداختن ، بداخل بافت ریختن ، نشست کردن .

extravascular

(تش. ) خارج رگی، غیررگی، فاقدرگ .

extreme

بینهایت، خیلی زیاد، حداکثر، درمنتهیالیه ، دورترین نقطه ، فزونی، مفرط.

extreme unction

مسح آخری تدهین دم مرگ کاتولیک ها.

extremely

بشدت، بافراط.

extremism

فزونگرائی، افراط کاری، عقیده افراطی، افراط گرائی.

extremity

نهایت، حدنهائی، انتها، سر، ته ، انتها، مضیقه ، شدت.

extremum

(ر. ) حداکثر یا حداقل تابع ریاضی.

extricable

خلاص شدنی.

extricate

رها کردن ، خلاصی بخشیدن ، آزاد کردن .

extrication

خلاصی، رهائی، آزاد کردن .

extrimist

افراطی، تندرو، فزونرو.

extrinsic

دارای مبدائ خارجی، بیرونی، خارجی، فرعی، جزئی، ضمیمه ، اتفاقی، تصادفی، عارضی.

extrinsic factor

(طب) عامل خارجی، عامل ضد کمخونی وخیم.

extroversion

(extraversion) (گ . ش. ) رویش برونی، برگشتگی به بیرون ، توجه شخص به بیرون از خود، برون گرائی.

extrovert

(extravert) دارای رویش برونی، شخصی که تمامعقاید و افکارش متوجه بیرون ازخودش است، برون گرای.

extrude

بیرون انداختن ، تبعیدکردن ، دفعکردن ، بیرون آمدن ، ازقالب درآوردن .

extrusion

اخراج، بیرون اندازی، بیرون آمدگی، انفصال.

exuberance

فراوانی، بسیاری، وفور، فرط فیض، کثرت.

exuberant

فراوان ، پرپشت، فیض بخش، پربرکت.

exuberate

فراوان بودن ، بسیاربودن ، وفورداشتن ، لبریزبودن ، باروربودن ، افاضه شدن .

exudate

ماده ئ تراویده ، ماده ئ مترشحه ، ترشح التهابی، برون نشست.

exudation

تراوش، برون نشست.

exude

تراوش کردن ، بیرون آمدن ، افشاندن .

exult

(م. ل. ) جست وخیزکردن ، بوجدوطرب آمدن ، خوشیکردن ، شادیکردن ، وجدکردن .

exultance

وجد و شادی، جست وخیز.

exultant

شاد، جست و خیزکننده .

exultation

شادی، وجدوسرور، شادمانیازفتح و ظفر.

exurb

ناحیه یا منطقه ئ خارج شهری.

exurbanite

حومه نشین ، ساکن خارج شهر.

exurbia

منطقه وسیعی ازنواحی خارج شهر، حومه شهر.

exuviae

پوشش یا پوست حیوانات پس از انداخته شدن (مثل پوست مار).

exuvial

مربوط به پوست انداخته شده .

exuviate

(molt) پوست انداختن .

eyas

(ج. ش. ) قوش آشیانی، قوش دست طولک .

eye

چشم، دیده ، بینائی، دهانه ، سوراخ سوزن ، دکمه یا گره سیب زمینی، مرکز هر چیزی، کارآگاه ، نگاه کردن ، دیدن ، پائیدن .

eye catcher

چیزجالب توجه ، چیز چشمگیر، جالب نظر.

eye dialect

لهجه ئ واضح و هجائی.

eye opener

چشم بازکن ، چیزشگفت آور، ترس آور.

eyeball

کره ئ چشم، تخمچشم، مردمک چشک ، نینی چشم.

eyebolt

پیچ سر سوراخ، پیچی که درانتهای آن سوراخ وجود دارد.

eyebright

روشن ، درخشان ، (گ . ش. ) گل خوش.

eyebrow

ابرو، (معماری) گچبری هلالی بالای پنجره .

eyecup

چشمشوی، ظرف چشم شوئی.

eyedropper

قطره چکان چشم.

eyeful

مقدار زیاد، زیبا.

eyeglass

عینک فنری، عینک ، عینک یک چشم، شیشه ئدوربین یاذره بین .

eyelash

مژه ، مژگان .

eyelet

(م. ل. ) چشم کوچک ، حلقه ، چشم، سوراخ، روزنه ، مزغل.

eyelid

پلک ، پلک چشم، جفن .

eyepiece

عدسی سردوربین یامیکروسکپ.

eyeshot

چشم رس.

eyesight

دید، بینائی، مراقبت، بینش.

eyesore

چیز بدنما، مایه نفرت، (م. م. ) چشم درد.

eyespot

لکه ای که شبیه چشم است، چشم اولیه ، چشم ابتدائی، چشم رشدنکرده و ناقص.

eyestrain

خستگی چشم، فشار باصره .

eyestrings

(تش. ) ضمائم چشمی که سابقا معتقد بودند هنگام کوری ومرگ از هم گسیخته میگردد.

eyetooth

دندان ناب (انیاب )، (مج. ) چیزپرارزش.

eyewash

مایع چشم شوئی، داروی چشم، تظاهر.

eyewink

چشمک ، اشاره با چشم.

eyewitness

(حق. )، شاهد عینی، گواه خوددیده ، گواهی مستقیم، گواهی چشمی، شاهدبرایالعین .

eyre

دادگاه سیار، سیاحت، گردش دورانی.

eyrie

هوایی ، اشیانهء مرتفع ، خانهء مرتفع ، لانهء پرنده بر روی صخرهء مرتفع